31 – ادب جدایی

موضوع اپیزود سی و یکم، ادب ِجدایی است. سوالی که چند روز قبل در کانال تلگرام انسانک مطرح شد تا شما هم نگاه‌تان را به این موضوع بیان کنید. حالا من در این اپیزود پنج ادب را به عنوان آداب جدایی طرح کرده‌ام و بعد هم مصادیق آن را در زندگی روزمره مثال زده‌ام. در حاشیه مبحث اصلی، صحبت کوتاهی هم پیرامون «منطق» و کارکرد آن به میان آمده است. اپیزود سی و یکم آخرین اپیزود سال نود و نه بود و از امسال، تنها به قدر یک پاگرد صحبت باقی مانده.

متن کامل اپیزود سی‌ویکم

انسانکم! انسانکم! آرام باش.

من تو را به نیل انداختم و اندکی دیگر در آغوش زنی امانت خواهم داد و تو او را «مادر» خطاب خواهی کرد.

تو تنها حیوانی هستی که حتی ماه‌ها پس از تولد نیز نمی‌تواند روی پای خود بایستد. آری آری تو این‌چنین محتاج آغوش سرشته شده‌ای که آدمی اصالت‌الآغوش است. آدمیزاد بی‌آغوش تلف خواهد شد.

گوش کن انسانکم! گوش کن!

من هستۀ هستِ تو هستم و تو آهسته‌آهسته «هست» خواهی شد. بزرگ می‌شوی و رفته‌رفته گوشَت از هیاهو لبریز می‌شود. آن‌چنان که دیگر صدای مرا میان هیاهوها گم خواهی کرد. هیچ‌یک از آنانِ دیگر نیز نخستین ماه‌های خویش را به خاطر ندارند. ذهن تو تابِ نگاه‌داشتنِ این دقایق را ندارد و این ایام، تا ابد، سِرّ میان من و تو باقی خواهد ماند.

من در نهان تو جاودانم؛ جاودان، چنان‌که بارها به دیگران می‌گویی: «من این‌طور فکر می‌کنم؛ من این‌طور می‌گویم؛ من این‌طور می‌خواهم…» و درواقع آن «من»، نه تو، بلکه منم. گاه‌گاهی اما در خلوت با من به صحبت خواهی نشست اما باز هم به زبان خواهی گفت: «با خودم می‌گفتم… با خودم فکر می‌کردم… با خودم بودم…» و تمام آن «خود»ها نیز من هستم.

انسانکم!… انسانکم!… اینجا که تو پا نهاده‌ای سرزمین جدایی‌هاست و همین ضجه و اضطرابِ اکنونت، نخستین جدایی بود. این آغاز ماجراست. وصل‌ها منزل به منزل سپری خواهند شد و تو اقسام فصل‌ها را خواهی چشید.

گذر از این تنگنا را تاب بیاور که درد خواهی کشید اگر در پی دوام باشی؛ که دوای تو در تن نهادن به نهادِ ناآرامِ جهان است.

به هر سلام که می‌رسی، بدان والسلامی در پی است. یادت باشد این مرتبه از بودن، یک اصل و تنها یک اصل قطعی دارد و آن یک اصل این است که وصل‌ها به فصل ختم خواهند شد… که تو برای فصل‌دیدن آمدی.

[موسیقی بی‌کلام]

 

سلام

وقت شما به خیر

انسانک چهار فصل دید. بهار و تابستان و پاییز و زمستان دید، و حالا که شانزدهم اسفندماه 1399 است در آستانه یک‌سالگی انتشار پادکست انسانک هستیم.

خیلی مفتخرم به دوستی با شما و این اتفاقی را که تجربه شد بسیار قدر می‌دانم. هیچ سالی به‌قدر این سالِ انزوا در گوشه و تنهایی ننشسته بودم و هیچ سالی به‌قدر امسال، دوست و رفیق پیدا نکردم.

این هم از عجایب روزگار است. گاهی به دنبال چیزهایی می‌دوی و نمی‌رسی؛ و گاهی درست آن لحظه که می‌نشینی، می‌رسی.

گفتیم انسانک چهار فصل دید. موجودات هرچه بیشتر فصل می‌بینند بزرگ‌تر می‌شوند. درست است؟

فصل به چه معناست؟ فصل در زبان اهل منطق، در عام‌ترین معنایش، آن چیزی است که میان دو چیز جدایی و امتیاز ایجاد می‌کند. فصل، فاصله‌اندازِ میان دو چیز است. فصل و فاصله از یک ریشه‌اند.

یعنی اگر بین دو چیز، فصل وجود نمی‌داشت، آن‌ها دو چیز نبودند؛ یک چیز بودند.

مثلا اگر در اقلیمی، این فاصله‌ای که ما بین بهار و تابستان درک می‌کنیم وجود نداشته باشد، دیگر دو فصل برایشان وجود ندارد. این دو، یک فصلِ شش‌ماهه تلقی می‌شود.

اگر می‌خواهید اهمیت فاصله را درک کنید، من روش تمرینی دارم که بعضی وقت‌ها انجام می‌دهم و نتیجه‌اش هم بانمک است. متنی یا جمله‌ای را تایپ کنید. فقط هنگام تایپ، از space (فاصله) استفاده نکنید؛ یعنی تا حد ممکن حروف را بی‌فاصله بنویسید. آن وقت ببینید جمله‌ای که نوشته‌اید چقدر برایتان مفهوم است.

فاصله ضرورت دارد تا ما بتوانیم اجزای هستی را از هم تفکیک‌شده ادراک کنیم.

من اینجا اشاره‌ای به منطق کردم؛ پرانتزی باز می‌کنم، نکته‌ای راجع‌به منطق می‌گویم و پرانتز را می‌بندم. این موضوع ربط مستقیمی به این اپیزود ندارد اما درواقع به تمام اپیزودها و تمام گفت‌وگوهایی که میان ما و شما و دیگران ردوبدل می‌شود ربط دارد.

پرانتز باز

می‌خواهم صحبت کوتاهی درباره منطق کنم. یک گزاره بگویم که بعد صحبتم را ادامه دهم. این جمله را بشنوید:

پَرِ جبریل منطق در قوس حضور، خواهد سوخت.

شما از این جمله چه می‌فهمید؟ این سوال را گوشه‌ای از ذهنتان بگذارید و بقیة عرضم را گوش کنید.

منطق یک ابزار است که کارکردش سنجش گزاره‌هاست. یعنی موقعی که با یک گزاره روبه‌رو می‌شویم، با برای به دست آوردن عیار آن، از ابزار و محکِ منطق استفاده می‌کنیم.

در ادبیات رایجمان هم زیاد از این واژه استفاده می‌شود. مثلا می‌گوییم: حرف فلانی منطقی نیست. حرف منطقی بزن.

چه انتظاری از منطق داریم؟ پرکاربردترین بهره‌برداری ما از منطق [همین که من از صور مطلق استفاده نمی‌کنم و نمی‌گویم «همۀ استفادة ما» گرایشم به سمت «فازی» را نشان می‌دهم.] زمانی است که می‌خواهیم دیگری را اقناع و دانشی را به دیگری منتقل کنیم. یا برعکس، مخاطب دانش دیگری هستیم و می‌خواهیم بدانیم اقناع بشویم یا نشویم.

این را برای رسیدن به این سوال مهم عرض می‌کنم که آیا اساساً منطق میان من و هستی کارکردی دارد؟ یا عمدۀ کارکرد آن پس از ادراک من از هستی، بین من و مخاطب است؟

مثالی بزنم. فرض کنید امروز من در تجربه زیسته‌ای زندگی‌ام را می‌کردم. چشمم به پری‌رویی افتاد، دلم رفت و عاشق شدم. بروم پیش دوستی و به او بگویم: فلانی من یک دل نه صد دل، عاشق شدم. او به من می‌گوید: از کجا فهمیدی که این عشق است؟ چطوری شدی که به این می‌گویی عاشق‌شدن؟ اصلا چرا عاشق شدی؟

من به این سوال‌ها پاسخ می‌دهم. اینجا که کلامی بین من و دیگری ردوبدل می‌شود، سعی می‌کنم از ابزار منطق استفاده کنم. حال دیروز و حال اکنونم را با هم قیاس کنم، صغری و کبری بچینم، استنتاج کنم و او را قانع کنم که من عاشق شده‌ام.

اما در لحظۀ مواجهه چطور؟ با منطق عاشق شدم یا این عاشق‌شدنِ من چیزی خارج از دامنۀ منطق است؟

لحظه‌ای که کسی می‌خواهد مخاطبی را قانع کند و دغدغه‌اش اقناع دیگری است؛ یا کسی می‌خواهد از متکلمی، گزاره‌ای را بپذیرد و قانع شود؛ با منطق سروکار داریم. اما اگر دغدغه کسی، قانع کردن دیگری نباشد، باز هم به منطق نیاز دارد؟ آیا تمام ادراک ما از هستی، لزوما از طریق منطق اتفاق می‌افتد؟

پاسخ این سوال‌ها با شما. من هم دو مثال می‌زنم.

مثال اول: جناب کانت.

ایشان سال‌ها اندیشیده؛ سپس تصمیم گرفته است تا حاصل اندیشه‌اش را به‌گونه‌ای منتشر کند که مخاطب اقناع شود. یعنی جامعۀ سرگشته پس از شکّ ِ هیوم، حالا در ساحل کانت آرام بگیرد. اینجاست که با ظرافت و دقت، از ابزار منطق استفاده می‌کند.

مثال دوم: جناب نیچه. روزی نشسته در دامنۀ کوه و خلوت خودش؛ فکر می‌کند. ناگهان به این جمع‌بندی می‌رسد که اکنون وقت گفتن آن حقیقتی است که من از هستی درک می‌کنم. اما ایشان دغدغه‌اش قانع کردنِ ما نبوده است. او روایتش را از هستی می‌گوید. اگر بخواهد کلمات جدید ابداع کند؛ همچون هایدگر (که یک کلمه دازاین را ابداع کرده) باید سرتاسر کلمه بزاید. اگر بخواهد کلماتِ اکنونی و در ادبیات را استفاده کند باید آن‌ها را به خدمت معانی‌ای بگیرد که نزد ذهن اوست، نه عادت مردم. پس می‌شود صنایع ادبی. دغدغه منطقی گفتن هم ندارد چون نمی‌خواهد ما را قانع کند. گفته‌اش می‌شود متن شاعرانه‌ای مثل کتاب «چنین گفت زرتشت». آیا معنای این لزوما این است که نیچه هستی را کمتر از کانت فهمیده است؟

نه؛ بلکه نشان می‌دهد اصلا سودای او این نیست که کسی را قانع کند.

این‌ها را برای چه گفتم؟ برای اینکه تصور نکنید اگر کسی جایی به لحن و بیان شاعرانه سخن می‌گوید، لزوما آدم هستی‌نافهمی است. گاهی متکلمی، سودای اقناع دیگران را ندارد.

این‌همه جمله که گفتم، تقلای من بود تا یک جمله را توضیح دهم و بگویم: پر جبریل منطق در قوس حضور خواهد سوخت. چون آنجا که شما مواجهه حضوری با معلوم دارید، میان عالم و معلوم، منطق اجازه حضور ندارد. منطق در علم حصولی معنا پیدا می‌کند.

شما می‌توانید با این جمله موافق یا مخالف باشید و می‌توانیم درباره‌اش با هم صحبت کنیم. اما این‌همه توضیح کش‌دار، به‌خاطر یک جمله بود که می‌شد با لحن شاعرانه گفت.

چه بسا سهراب سپهری سطحی از حکمت را درک کرده که منِ محصلِ دانشجو با دو پایان‌نامه آن را درک نکرده باشم.

پرانتز بسته. حالا برویم سراغ موضوع «فصل».

چند روز قبل در کانال انسانک این سوال مطرح شد، که ادب جدایی چیست؟

در پاسخ به این سوال، تقریبا همۀ پاسخ‌‌‌ها در رابطه با جدایی عاطفی بود. نکتۀ اساسی این است که اگر بخواهم در رابطه با ادب جدایی سخن بگویم، نیازمند ضبط چند اپیزود هستیم. ولی من در یک اپیزود حرفم را می‌‌‌زنم، چون اگر کسی محتوا را متوجه نشوند، آسیب زننده خواهد بود.

باید این موضوع در یک مجلس گفته بشود و به نتیجه‌‌‌گیری برسد.

من به صورت فشرده می‌‌‌گویم و شما در ذهنتان، این فایل فشرده و زیپ شده را Unzip  کنید.

آداب جدایی را در پنج اصل تقدیم شما می‌‌‌کنم.

این دسته‌‌‌بندی به ذهن من رسیده ولی لزوما پنج‌‌‌تا نیست، شاید شما بتوانید شش تا (یا بیشتر) کنید.

ادب اول:

فصل و جدایی، سایۀ حرکت است.

 

در مقدمۀ اپیزود سی‌‌‌ام گفتیم، این جهان بی‌تاب و یکسره در حال حرکت است. اصلا جهان، اسم فاعل جهیدن است. مثل کسی که می‌‌‌دود می‌‌‌گوییم دوان، یا روان…

پس حالا که این جهان در حال جهیدن و تکاپو است، ما که در این جهان هستیم و دیگر چیزهای پیرامون ما، در این حرکت‌‌‌ها بعضی به هم نزدیک می‌‌‌شوند و بعضی از هم دور می‌‌‌شوند.

نزدیک‌شدن را وصل می‌‌‌گوییم و دورشدن را فصل می‌‌‌گوییم.

بنابراین این جدایی، سایه و بازتاب حرکت است. ما به سایه نمی‌‌‌گوییم «چیزی»، ولی وقتی سایه را ببینیم متوجه می‌‌‌شویم که چیزی حائل شده است.

ممکن است ما به خود «جدایی» نگوییم، چیزی ولی این سایه اثر قطعی‌بودن حرکت است.

به‌عنوان یک اصل قطعی باید بپذیریم که جدایی بازتاب و اثر حرکت است.

ادب دوم:

فصل، ضرورت وصل است.

 

جدایی لازمۀ رسیدن است. به ظاهر متعارض است اما فرض کنید فصل در معنی رابطۀ عاطفی و ازدواج، شما که به وصل کسی رسیدی، این وصل را به چه قیمتی توانستی به دست بیاوری؟

به قیمت نه گفتن به گزینه‌‌‌های دیگه و به قیمت انبوهی از فصل‌‌‌ها.

شما به دیگران نه گفتید و از دیگر موقعیت‌‌‌های وصل جدا شدی. مهم‌‌‌تر از همه، اقتضای وصل و ایجاد خانوادۀ جدید، پذیرش میزانی از فصل با خانوادۀ سابق هست.

از خانۀ پدری بیرون آمدیم و در خدمت آن‌ها نیستیم و زندگی جدیدی تشکیل دادیم.

اگر این جدایی‌‌‌ها اتفاق نمی‌افتاد، وصلی هم اتفاق نمی‌افتاد.

شما اگر در وصل یک کار هستید و پیشه‌‌‌ای را پذیرفتید، از کار دیگری جدا شدید. بنابراین ما وقتی از جدایی صحبت می‌‌‌کنیم، در همان زمان از وصل هم صحبت می‌‌‌کنیم.

مثل دو طرف ساحل، که از این طرف می‌‌‌گویند «رفت» ولی از طرف دیگر می‌‌‌گویند «آمد».

دیگر ادب جدایی این است که بدانیم، همان چیزی که جدایی است، همان مقدمۀ وصل هم هست.

ادب سوم:

جدایی، لازمۀ رسیدن به کمال است.

 

اگر در این گزاره تغییری بدهید، اشتباه می‌‌‌شود. هر جدایی به کمال نمی‌رسد اما هر کمالی نیازمند جدایی است.

این نتیجۀ ادب اول است. وقتی ما پذیرفتیم موجودی هست که در حرکت است، در ادب سوم واژۀ «کمال» را اضافه کردیم.گفتیم این چیزی که حرکت می‌‌‌کند اگر می‌‌‌خواهد به سمت بهتر شدن برود، لازمۀ رفتنش این است که از اکنونش جدا شود.

شما اگر به اکنونت بچسبی، حرکت را از دست داده‌‌‌ای. اگر تصورت این است که در حرکت همۀ آن چیزی را که در هستی هست را با خودت ببری، با فرض مساله درست نیست.

چون کسی که چنین قدرتی داشته باشد، کمال محض است و در کمال محض هم حرکت نداریم.

پس آن چیزی که در حرکت است، نه آنقدر کامل است که بتواند هستی را با خودش ببرد، نه آنقدر راکد است که در این نقطه بایستد، بلکه مجبور است بگذارد و بگذرد و به کمال خودش برسد.

 

زمانی که پدر و مادر صدرالمتألهین صاحب فرزند شدند و فقط همین یک پسر را داشتند، باید در یک دوراهی تصمیم می‌‌‌گرفتند و انتخاب می‌‌‌کردند.

یک راه این بود که فرزندشان در شیراز کنار خودشان بماند و در ناز و نعمت باشد ولی از تعلیم دور بماند. چون مدارس و اساتید آن زمان در شیراز نبودند.

 

راه دیگر این بود که فرزندشان را راهی بکنند و دلتنگی جدایی را تحمل بکنند اما او به سراغ درس و تعالی خودش برود.

 

اگر مادری که صاحب این فرزند شده بود و سال‌‌‌ها منتظر فرزنددار شدنش بود، این جدایی را تاب نمی‌‌‌آورد، چه کمال بزرگی را از فرزندش محمد، دریغ می‌‌‌کرد.

از این مثال‌‌‌ها در زندگی خودتان و دیگران زیاد دیدید.

کسی که می‌‌‌خواهد به سمت کمال حرکت کند ناگزیر از گذاشتن و گذشتن است.

ادب چهارم:

کمال ما در زوال هم‌‌‌نوع ما نیست.

یعنی اصل‌‌‌های قبلی را بپذیریم، بپذیریم که جایی باید از هم جدا شویم. بپذیریم اقتضای حرکت، فصل و وصل پیاپی هست اما یک ضمیمه دارد.

و آن اینکه قرار نیست ما در رسیدن به کمال، دیگری را در زوال فرو ببریم.

آقا و خانمی که با هم شریک بودیم یا یار عاطفی بودیم، زن و شوهر یا هر آن چیزی که بودیم، امروز نقطه‌‌‌ای رسیدیم که کمال‌‌‌مان را در دو سوی متفاوت می‌‌‌بینیم. حالا درست یا به غلط.

در اینجا باید این اصل را به خودمان یادآوری کنیم، که قرار نیست همدیگر را به ضرر و آسیب برسانیم و کلاه همدیگر را برداریم و همدیگر را به زوال برسانیم.

ما می‌‌‌خواهیم در دو سوی متفاوت به کمال برسیم نه اینکه یکی به کمال برسد و دیگری به زوال.

ادب جدایی ایجاب می‌کند که هم‌نوع خودمان را بابت کمال خودمان به دره زوال پرت نکنیم. مسئولیت ما نسبت به دیگران حد دارد. کمال تحمیلی نداریم و کسی را نمی‌توان کشان‌کشان کامل کرد. موقع جدایی به هم زخم نیندازیم. می‌خواهیم به کمالِ منفکّ از هم برسیم.

 

ادب پنجم:

فصل، توشه می‌خواهد. جدایی آمادگی می‌خواهد.

چطور مورچه‌ها برای فصل زمستان توشه جمع می‌کنند؟ چطوری است که برای فصلی که خواهد آمد آمادگی ایجاد می‌کنند. برای سفر کوله می‌بندیم.

برای جدایی و فصل باید مهیا بود و توشه برداشت. مصداق خیلی واضحش اینکه همه ما محصول یک جدایی هستیم و آن جدایی از مادر است. اگر از مادر جدا نمی‌شدیم متولد نمی‌شدیم. کدام وابستگی عمیق‌تر از وابستگی مادرـ فرزندی و کدام سختی، سخت‌‌‌تر از زایمان است؟

یکی از مزایای آبستنی این است که مادر برای جدایی آماده شود. 9 ماه فرصت دارد تا بپذیرد که بار را زمین بگذارد و بداند که جدایی در پیش است.

اگر بپذیریم همه وصل‌های امروز ما به جدایی خواهد رسید، آن وقت با این آمادگی در وقت مقرر زایمان می-کنیم، نه سقط.

چیزی را متولد می‌‌‌کنیم، نه تلف.

چیزی را باقی می‌‌‌گذاریم، نه نابودی.

پس ادب پنجم این است که فصل، توشه می‌‌‌خواهد.

[موسیقی]

در چند دقیقه مثال‌‌‌هایی از جدایی‌‌‌هایی که در زندگی‌‌‌مان مرور می‌‌‌کنیم را می‌‌‌گویم تا بدانید این اصل‌‌‌ها کلمات ذهنی نیست، بلکه در کف بازار زندگی کاربرد دارد.

جدایی فقط به رابطۀ عاطفی و زناشویی مربوط نمی‌‌‌شود و می‌‌‌شود در نقش‌‌‌های اجتماعی، کسب‌وکارها و …. هم مشاهده کرد که افراد جدایی از این نقش‌‌‌ها را تاب نمی‌‌‌آورند.

در صفحات تاریخ اگر نگاه کنیم، در این چند هزار سال اخیر تقسیم تاریخ را بر اساس اقتدارهای سیاسی یا تفکر قالب نامگذاری کردند: اشکانیان، هخامنشیان، قرون وسطی و ….

این‌‌‌ها همه فصلی در پی هم آمدند و رفتند، هیچ‌کدام باقی نماندند. پس اقتضای حرکت این است که فصلی اتفاق بیفتد و جز اینی بعد از جدایی ما خواهد رویید.

اگر ادب جدایی را به جا آوردید و پذیرفتید که باید رفت و نگاه شما به باید رفت از جنس کمال باشد، این فصل‌‌‌ها در پی هم به نرمی و آهستگی خواهند آمد.

اما اگر نپذیرفتید و ادب فصل را به جا نیاوردی، فصل معوق نمی‌شود بلکه هزینۀ آن بالا می‌‌‌رود.

بر فرض شما کسب و کاری را آفریدید، اگر از آن کسب و کار دست کشیدید لزوما به این معنا نیست ه کسب و کار سقوط می‌‌‌کند. اگر بیل گیتس تصورش این بود که ( من باید باشم تا مایکروسافت باشد.) چه با امروز اتفاقات نویی در این شرکت اتفاق نمی‌افتاد.

 

بیل گیت، ساخت و گذاشت و گذشت. این کار را انجام داد تا به کمال خودش برسد و هم شرکت به کمال جدیدی برد.

وقتی ادب جدایی را به جا بیاوریم، طرفین فصل به کمال می‌‌‌رسد.

 

هم اکنون در بسسیاری از مدل‌‌‌های کسسب و کار روزآمد، باید در نحوۀ کسب‌وکار،exit rule   را انتخاب کنی.

باید پیاده بشوی تا کار باقی بماند، نه اینکه با کار ازدواج کنی و تا آخر با آن بمانی.

مهم‌ترین و پیچیده‌ترین قسمتی که باید برای تربیت فرزند به عنوان والد در نظر بگیریم، این است که فرزند را برای جداشدن و مستقل‌شدن تربیت کنیم.

یعنی بپذیریم که جدایی خواهد آمد و خودمان را برای این جدایی مهیا کنیم. فرزندمان را برای جدایی تربیت کنیم. در کسب و کار و شغلمان باید بدانیم برنامۀ خروج ما چه زمانی است؟ خروج عامی که به  همه ابلاغ می‌‌‌کنند مانند بازنشستگی یا اینکه عمرت را در پله‌‌‌های متنوعی می‌‌‌خواهی صرف بکنی؟

نه تو بدی و نه این کار بد است، ولی یک زمانی باید بروی و کار دیگری را بچشی. شاخه به شاخگی را نمی‌گوییم چون طبایع آدم‌‌‌ها متفاوت است، ولی باید بدانیم هر آن چیز که هست باید ادبش را رعایت کنیم.

 

برسیم به موضوع ادب جدایی در رابطه عاطفی و زناشویی. تعبیری در این روزها به گوش اکثر ما خورده، از زبان بزرگ‌ترها: «زمان ما جوان‌‌‌ها صبر و حوصه داشتند و پای زندگی‌شان می‌‌‌ایستادند ولی الان تقی به توقی می‌‌‌خورد راه‌حل اولشون جدایی است»

نه بزرگ‌ترهای عزیزم! این‌طور نیست.

آمار نشان می‌دهد که میانگین عمر زناشویی‌های منتهی به طلاق در جامعه ما نزدیک به ده سال است. بیشترین طبقه‌ای که جدا می‌شوند حداقل 5 سال با هم سابقه زندگی دارند تا ده سال. دسته دوم پونزده سال با هم سابقه زندگی دارن. کسی که بعد از ده سال جدایی را انتخاب می‌کند آدم بی ‌حوصله‌ای نبوده است. سر تق‌وتوق پاشنه کفشش را ورنکشیده که بگوید من رفتم دیگه خاحافظ.

سعی کرده، ساخته، صبر کرده، نشده. یا به هر دلیل تصمیمش این بوده که جدایی اتفاق بیفتد. جدایی را هتک نکنیم. حتما طلاق‌های غیرقابل‌ توجیهی در جامعه اتفاق می‌افتد. همان اندازه و چه‌بسا بیشتر؛ ازدواج‌های غیرقابل ‌توجیهی هم اتفاق می‌افتد.

اما اولا مسئله را سبک نگیریم. میانگین سن مردهایی که طلاق را انتخاب می‌کنند نزدیک به 37 سال است.

خانم‌هایی که طلاق را انتخاب می‌کنند حول و حوش 34 سال دارند.

مرد 37ساله و زن 34ساله بچه نیست و در بلوغ فکری ا‌ش جدایی را انتخاب کرده. پس نگاهمان به جدایی نگاه با هتک و تحقیر نباشد.

پس اولا موضعمان را واقع‌بینانه کنیم و قبل از اینکه بخواهیم راجع به ادب جدایی بگوییم، خودمان ادب و انصاف را در دیدن مسئله رعایت کنیم.

صد البته ازدواج به عنوان یک نهاد مقدس شناخته شده و این تقدس تنیده در آداب و رسوم و عادت‌‌‌ها و باورهاست و هر قوم و طایفه‌‌‌ای هم برای خودشان آدابی دارند و همه هم محترم.

ولی حقیقتا در ساحت عقل، مسئله این‌قدر راحت توجیه نمی‌‌‌شود. اگر شما نهادی دارید که بیش از یک سوم در بعضی از ماه‌‌‌ها و فصل‌‌‌ها قریب به نیمی از پیوندهای زناشویی به طلاق ختم می‌‌‌شود، نباید به این فکر کنیم که نهاد ازدواج یک نهاد صددرصد قابل دفاعی است و دنبال یک معضلی باشیم که طلاق را پیش می‌‌‌آورد.

متفکر حر و آزاده، به این گزینه فکر می‌‌‌کند که شاید در خود نهاد ازدواج با تعریف کنونی ایرادی هست.

خط تولید باورهای ما نهادی را تولید می‌‌‌کند که مانند خودرو، از هر 100 تا خودرو که در جاده هستند، 40تای آن‌ها چپ می‌‌‌کنند.

[موسیقی]

به فهم من، زوجینی که می‌‌‌توانند مدت مدیدی با هم زندگی کنند، این گوهر را دارند، یعنی این‌‌‌ها «هم‌جدایی» هستند. یعنی وصل مستمر دارند، چون با هم هم‌فصل‌اند.

بعضی جاها تصمیم می‌‌‌گیرند با هم جدا شوند، نه از هم جدا شوند.

دوتایی با هم جدایی‌‌‌هایی را انتخاب می‌‌‌کنند که انگار سوار یک قایق هستند و با هم از یک جزیره جدا می‌شوند و کوچ می‌‌‌کنند به مرحلۀ بعد زندگی.

قطعا رابطه‌‌‌ای که در آن کمال و ترقی نباشد، فاسد و گندیده است.

آن کسی که می‌‌‌تواند با نشاط در مدت مدیدی زندگی زناشویی را ادامه دهد، یعنی فصل‌‌‌ها را طی می‌‌‌کند.

پس چرا این فصل‌‌‌ها به جدایی این دو از هم ختم نمی‌‌‌شود؟

چون هم‌فصل هستند و با هم از جایی به جای دیگر کوچ می‌‌‌کنند. این اتفاق پیش نمی‌‌‌آید مگر با استمرار انتخاب.

مثلا سالی یک‌بار یا سه سال یک‌بار از هم خواستگاری کنید.

اگر رفتیم و با طی همۀ این مسیر و تأمل، دیدیم که انتخاب هم نیستیم، ادبش را رعایت کنیم. فرود بیاییم، سقوط نکنیم. برای هم زوال تدارک نبینیم.

اگر رابطۀ عاطفی و زناشویی به نقطه‌‌‌ای رسید که انتخاب عقلایی، فصل هست، با رعایت ادبش اما قاطع این فصل را به جا بیاورید، آن‌چنان که ادب جنازه این است که قبل از اینکه پوسیده و گندیده بشود دفن می‌‌‌شود.

تعجیل در دفن به این علت است که این جنازۀ عزیز ماست و آغوشش امان ما بوده، اگر امروز مرگ را چشیده، قبل از اینکه این تصویر خوش در ذهن ما متلاشی بشود برایش مزار ایجاد می‌‌‌کنند تا خاطرۀ خوش قابل رجوع باشد.

اگر رسیدید به فصل، قبل از اینکه در آغوش هم بگندید این فصل را به جا بیاورید. ضمن اینکه فصل، دیجیتالی نیست که بگوییم ما یا با هم هستیم یا دیگر کاری به هم نداریم.

ممکن است شما زن و شوهر نباشید ولی هم‌‌‌صحبت می‌‌‌توانید باشید. شریک نمی‌‌‌توانید باشید ولی رفیق که می‌‌‌توانید باشید.

به خاطرات مشترک، فرزندان مشترک وفا کنید. خانواده‌‌‌هایی به واسطۀ شما ایجاد شده است که به آن‌ها آسیب نزنید.

برای فصل مدل‌‌‌های خردمندانه‌‌‌ای هم هست، اگر فصل در راستای کمال باشد.

حتی گاهی با فاصلۀ موقت می‌‌‌‌‌‌شود احیا کرد. گاهی با فاصلۀ موقت گرفتن از هم، فرصت می‌‌‌کنیم همدیگر را بخوانیم، مانند فاصلۀ بین کلمات که به ما فرصت خوانش می‌‌‌دهد.

 

یک جدایی عظیم و حتمی در برابر ماست به نام مرگ.

از سوال‌‌‌هایی که باید به آن اندیشید این است که ادب مرگ چیست؟ چه بکنیم که آداب مرگ را به جا بیاوریم. اول اینکه باید بدانیم اگر مرگ نبود، زندگی معنا نداشت، چون مرگ فصل است.

با مقدمه‌‌‌ای که گفتیم، این شد که فصل دو چیز را از هم تمایز می‌‌‌دهد، اگر فصل در وسط نباشد دیگر دو چیز نیست، بلکه یک چیز است.

اگر مرگ نبود، در برابرش چیزی به نام زندگی تعریف نمی‌‌‌شد. حالا که مرگ هست، در برابرش باید چه ادبی را به جا آورد؟

بسیاری از اندیشمندان بزرگ، به این نتیجه رسیدند که به این سوال فکر نکنند. اما اگر کسی تن به حل این مسئله بدهد، در کل زندگی با معنای دگرگون‌شده‌‌‌ای روبه‌‌‌رو می‌‌‌شود.

چه بسا زمستان مرگ‌‌‌آلودی را باید در آغوش کشید که بهار نویی را رویید. مرگ رخدادی در انتهای مسیر زندگی نیست، چه بسا مرگ را باید دمادم زیست، مرگ را باید اعاده کرد و شد که در پی‌‌‌اش تولدی اتفاق بیفتد.

خوشا به حال کسانی که مرگ پایانی، اولین تجربۀ آن‌‌‌ها از مرگ نیست.

20 پاسخ
  1. محمدرضا فریدونی
    محمدرضا فریدونی گفته:

    حسام جان رفیق ندیده ام دمت گرم؛ خیلی با کلمات و جملات زیبایی که با مهارت تمام به هم می بافی حال می کنم و لذت می برم و چیز یاد می گیرم. بی صبرانه منتظر شنیدن ادامه به قول خودت تجربه زیستت هستم.
    برقرار و سلامت باشی

    پاسخ
  2. فاطمه
    فاطمه گفته:

    قلمتان فلسفه یتان افکارتان حرف هاین ارامش و لحن صدایتان یک سال است مهمان ذهن و فکر و خلق و خوی من است و من جقد خوشحالم که تقدیر انسانک را این حسام فیلسوف را در زندگیم جای داد اما این قدر از بودنتان کافی نیست ای کاش شرایطی باشد تا بشود بیشتر شما را خواند بیشتر شمارا شنید و بیشتر در معرض شما و تفکرات شما و قلم شما قرار گرفت
    سپاس گذارم از اینهمه زحمات بی دریغ شما

    پاسخ
  3. كيم
    كيم گفته:

    سلام من دو ماهه شروع کردم پادکستاتونو گوش میدم و بالاخره دیشب رسیدم به همتون. ازین به بعد باهاتون پیش میام. من یه دفتر دارم که توش جمله های خوب مینویسم این روزا اکثر جمله های دفترم قسمت نویسنده نوشته حسام ایپک چی ?

    پاسخ
  4. Ana.khosh
    Ana.khosh گفته:

    درودبرشما استادگرامی و ارجمند:
    انشاالله تندرست وشادباشید در کنار عزیزان…
    بسیار لذت میبرم از تک تکِ مباحثِ شما،که موشکافانه بیان می کنید.
    با تقدیم احترام. ???

    پاسخ
  5. Mobina
    Mobina گفته:

    سلام
    اواسط اپیزود که رسیدیم به این فکر رسیدم که آیا مرگ هم ادبی دارد و قتی به انتها اپیزود رسیدیم فکر کردم مرگ هم شاید همانند این است که انگار دوره ای که باید زیست می کردیم تمام شده و باید خارج شیم و به گونه ای مرگ آخر داستان نیست شاید مرگ حقیقتی با خود دارد که اگر نبود چیزی برای ما آشکار نمیشد شاید مرگ این سخت ترین جدایی انسانها شیرینی با خود دارد که به راحتی قابل درک نیست و به قول بزرگی مرگ دری قدیمی است که به باغ بزرگ باز میشود.با تشکر از شما و زحماتتون برای پادکست

    پاسخ
  6. امیر
    امیر گفته:

    سلام
    روش شما برای ایجاد اشتیاق به تفکر بی نظیره
    اگه امکان دانلود فایل صوتی بود به کسانی که دسترسی دائم با اینترنت ندارند خیلی کمک میشد.
    اگر این امکان در سایت وجود داره ممنون میشم راهنمایی کنید

    پاسخ
  7. سمانه
    سمانه گفته:

    سلام و ارادت. ای کاش از ادب مرگ بیشتر میگفتین.منتظر شنیدن اداب مرگ بودم.ولی کم بهش پرداختین

    پاسخ
  8. فاطمه
    فاطمه گفته:

    بی نظیرید واقعااااا زیبا حرف میزنید??عمیق و قابل فهم مرسی که تجربیاتتون رو در اختیارمان میذارید

    پاسخ
  9. آذر
    آذر گفته:

    درود برشما آقای حسام ایپکچی بزرگوار
    به راستی که فردی هستید که تحولات عظیم و تکرار نشدنی در زندگی من وافراد بسیار زیادی ایجاد کردید
    حالا زندگی رو از دریچه ای متفاوت میبینم که نه اینکه بگم خوشبینانه ست بلکه واقعیت ست بسیار زیبا چرا که خداوند بزرگ چیزی جز زیبایی مطلق دراین جهان خلق نکرده و شما با گفتارو کلام گیراتون این زیبایی رو بما نشان میدهید.
    پایدار باشید .

    پاسخ
  10. سمیرا
    سمیرا گفته:

    تازه به جمع شنونده پادکست هاتون اضافه شدم، بی نظیرید، چقدر تاثیرگذارید. پاینده باشید

    پاسخ
  11. حمید
    حمید گفته:

    سلام .جناب شما که حقوق خوندید و حالا دارید با این سبک نوشته های خودتون زلزله روانی ایجاد میکنید،چرا از مائده خانم و علی آقا منفصل نمیشید تا به وصل و کمال برسید؟
    اینطور که توضیح دادید قطعا فصل مقدمه وصلهای خیلی جذاب و کمال گونه ای هست. بازی با لغات رو کناز بذار.مرد باش بگذار و بگذر.از زن و بچه خودت شروع کن.
    انشاالله که بازتاب سخنان شما به زودی دامان خانواده شما رو هم تحت تاثیر قرار بده

    پاسخ
    • حسام الدین ایپکچی
      حسام الدین ایپکچی گفته:

      سلام عزیزجان
      ما همه مسئولیم؛ من مسئولِ کلامم هستم و شما و هر مخاطبِ دیگری مسئولِ فهمش
      من که کسی هستم مثل همه، آنان که گفتند کسی متفاوت با همه هستند و مخاطب «وحی» شدند نیز؛ جماعتی کشتار و قتال‌شان را به گردن ایشان و آیین و متن کتابشان انداختند. اینهمه جنایت در طول تاریخ به نام ادیان صورت پذیرفته و آیا باید دامن پیامبران را بگیرد؟ بنابراین جای تعجب نیست اگر کسانی هم امروز یا فردا مسئولیت «فعل»شان را به گردن من و جز من بی‌اندازند. خلاصه اینکه؛ آنچه دامان من و شما را می‌گیرد «فهم» و «عمل» ماست و اگر مسئولیت آن را بپذیریم فرصت اصلاح خواهیم داشت و اگر نپذیریم، عمر سر می‌رسد و همچنان مشغول انداختن مسئولیت به دوش و این و آنیم و غرق در قضاوت بی‌جا

      پاسخ
      • مانی
        مانی گفته:

        پاسخ عالی و کاملا درست بود. اما واقعیت این است که شما در این اپیزود حقیقت تلخی رو بیان نمودید که اکثریت جامعه ظرفیت شنیدن و پذیرفتن آن را ندارند.
        بیان حقایق تلخ در جامعه با ظرفیت پایین شجاعت بسیار میخواهد. امیدوارم موفق باشید.

        پاسخ
  12. فوژان
    فوژان گفته:

    این روزها که درگیر یک جدایی عاطفی ام این اپیزود رو بیش از بار اول زیستم… چقدر درد داره جدایی و چقدر آماده نبودم براش… در آستانه سقطم…

    پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگو شرکت کنید؟
نظری بدهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *