انسان و محیط (4): آدم عصاره عالَم

 

شب به ظاهر نتیجه غروب و در باطن مقدمه طلوع است

چهاردهم آذرماه نود و هشت، ساعت حوالی پنج بامداد است. خواب زودتر از هر شب دست از سر ما برداشته و هزاران شکر و شادی که سفره تنهایی پهن و روزی ِخلوت برقرار است. حال دهقانی را دارم که دانه را کاشته و حظ می‌کند که باد و باران و آفتاب همه دست به دست داده‌اند برای جوانه شدن.

به ظاهر شب حاصل غروب خورشید است اما به باطن، شب هنگام طلوع است. همان آفتاب که نرم نرم از مغرب پایین می‌رود، نمود ظاهر است که مانند قرص نان آرام آرام توسط باطن جویده می‌شود و سرانجام هیچ نمی‌ماند. آنگاه است که تمام پنهان شده‌ها مجال عرض اندام پیدا می‌کنند و می‌بینیم همان آسمان که تا دقایقی قبل تهی بود از ستاره حالا چراغان شده. همواره همین است و تا ظاهر غروب نکند، چراغانی باطن دیده نمی‌شود.

داستان آب پرتغال!

در بحث انسان و محیط فکر میکنم همچنان و این مثال به یادم آمد که هفته گذشته در حوالی منزل پدر و مادرم، به اصرار علی راهی شدم برای خرید آبمیوه طبیعی. جوان دکان‌دار با دستکش پرتغال‌ها را داخل دستگاه می‌انداخت و دیگر فرایند آبگیری از پرتغال آنقدر مکانیزه شده که در یک دقیقه، بطری لبریز است. او پوسته‌ها را مانند لاشه‌ای دور می‌اندازد و عصاره آن را با تکریم و احترام (و اینجا تکریم یعنی طهارت و تمیزی و در باب تمیزی باید فکرها داشت و حرفها گفت) به من می‌فروشد. و حالا یک سوال:

عصاره عالم چیست؟

سنگ، خاک، دانه‌ها ریز و درشت شن و ماسه و تمام جمادهای دیگر چِلانده و فشرده شده‌اند تا به خدمت نبات برسند. خاک اگر نباشد، آب اگر نباشد، هوا اگر نباشد، جماد اگر نباشد، نبات از چه تغذیه کند؟

نبات، خرامان خرامان از دل خاک سر بیرون کشیده و رقصان رقصان به سمت خورشید قد کشیده. مساله این است که چشمان ما توان تماشای این رقص را نداشته و الا در همین فیلم‌هایی که به دور تند حرکت جوانه را نشان میدهد رقص قابل تماشاست. اما نبات به کجا می‌رود؟ به خدمت حیوان. بشود خوراک بز و خانه کبوتر و سایه بالای سر موش و لانه سنجاب و مرتع گله گوسفندان و…

حیوان به چه کار مشغول است؟ بر جماد راه می‌رود و از نبات می‌بلعد و سلطان ِصفحه زندگی است. دشت‌ها سرزمین او و هر سنگ و درختی که اراده کند خانه اوست. تمام گیاهان و برگها و میوه‌ها، هر روز تر و تازه در سفره او چیده شده و در بَر هر برکه و رود و رودخانه‌ای که بنشیند، بر او روان است و نوش جان!

اما جهان، مکان ِجهیدن است پس آنطور که از جماد جهیده به نبات، از نبات جهیده به حیوان، از حیوان هم باید جهیده باشد به جهتی. و اینطور است که انسان، میشود محصول نطفه‌ای که خود حاصل از بلعیدن نبات و حیوان است و سرانجام، میوه عالم می‌شود آدم

آیا انسان یعنی هر انسان؟

انسان؛ پدیده‌ای مطلقاً همسان نیست بلکه مخلوقی فرد به فرد است که با هم نوع خود اشتراک‌هایی نیز دارد!

دانستیم که عالم اگر چِلانده شود می‌شود آدم! اما آیا وقتی می‌گوییم انسان، یعنی هر انسان؟ یعنی وقتی کلمه انسان به میان می‌آید یعنی یک مقوله مشخص و همسان؟ حالا کار می‌رسد به همان یادداشت «هر من عددی است» و این مبحث که اساساً انسان مقوله‌ای فرد به فرد است چون هر انسان عددی متمایز از دیگری است.

شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید

شب را چه گنه؟ حدیث ما بود دراز

ظاهرش این است که چند سطر شده اما بیش از یک ساعت و اندی به این سطرها گذشته، هی در میان ذهنم می‌رود به تکه دیگری از حرف و مقوله‌ای پیش می‌آید که در دفترم یادداشت میکنم برای فکرورزی های بعدی. ساعت دقیقا شش و بیست دقیقه صبح پنجشنبه است و میخواهم صبحانه را حاضر کنم.

4 پاسخ
  1. هیچ
    هیچ گفته:

    من عصاره عالم را *عشق* میدانم
    یعنی بقول شما *عالم اگر چلانده شود می شود عشق*
    مولانا در نی نامه
    هرآنچه که باید با خوانندگانش اتمام حجت میکرده رو بیان میکنه
    توی این بیت:
    آتش * عشق* است کاندر نی فتاد              
    جوشش *عشق* است کاندر می فتاد

    سراسر زندگی یعنی جهان هستی وهمه چیز را عشق میداند. ودر جای دیگر میگوید:
      گر نبودی *عشق* بفروستی جهان    
    گردش افلاک هم از *عشق* دان

    تمام ذرات عالم هستی را هم زنده میبیند و هم عاشق میداند.

    و یه سوال از شما هم داشتم که به قصد کلمه انسان را بکار برده اید؟چون اگر اشتباه نکنم لغت انسان،آدم وبشر از لحاظ معنایی حتی درقران هم معنای متفاوت از یکدیگر دارند

    پاسخ
  2. مهدی
    مهدی گفته:

    سلام
    با احترام به بسیاری از دیدگاه های ارزشمند شما ، این نوع نگاه به هستی که انسان را در مرکز و یا دلیل نهایی هستی میبیند نمی پسندم . اینکه وجود آب و باد و خاک را صرفا بستری برای رشد گیاه و گیاه را تنها غذا و سرپناه حیوان ببینیم برایم قابل درک نیست . آیا انسان چون می تواند جماد‌ و نبات و حیوان را به خدمت خود درآورد ، باید تصور کند هر آنچه غیر از او در هستی وجود دارد با هدف پیدایش او به وجود آمده ؟ آیا خیلی دشوار است تصور اینکه ، گیاه هم دارای آگاهی است ولی با شکلی دیگر ؟ چه بسا گیاه هم تصور می‌کند همه چیز در هستی برای خدمت به او وجود دارد ولی شکل و نوع آگاهی گیاه با شکل آگاهی حیوان و انسان متفاوت است . همانگونه‌که آگاهی انسان‌های مختلف از وجودشان با یکدیگر متفاوت است . لا به لای اندیشه ورزی تان اگر فرصتی یافتید ، به این سوال من هم فکر کنید و اگر فرصت بیشتری یافتید نتیجه تفکر به این سوال را برایم ارسال کنید ، سوال من این است که آیا آگاهی منحصر به انسان است ؟ و اگر فرض کنیم حتی جمادات نیز دارای نوعی از آگاهی هستند ، آیا خاک بیابان لم یزرع و خاک حاصلخیز یک دشت در یک سطح قرار دارند ؟

    پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگو شرکت کنید؟
نظری بدهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *