انسان و محیط (1): همچون جنین در رَحِم تاریخ
آسمان میباریدمن مینوشتم |
دوازدهم آذرماه نود و هشت، آسمان تهران از صبح بارانی بود. حالا که حوالی ساعت هشت شب است احتمالا باید شعلههای ترافیک آرام گرفته باشد. کم کم مشغول توشه جمع کردنم تا راهی خانه شوم. به سرم زد که بد نیست همین حالا چند سطری برای انسانک بنویسم، بالاخره باید نوشتنش شروع شود و یادم میآید که باور دارم انتظار شروع رویایی، انتظاری عبث است. رویا نقطه آغاز نیست بلکه رویا را باید ساخت.
پس باید نوشت اما از چه بنویسم؟
بهتر نیست همینها را بنویسم؟ اینکه امروز چه روزی بوده و چه اتفاقاتی رخ داده و احوال آسمان و زمین چگونه بوده و در کدام ساعت و کدام موقعیت مشغول نوشتن هستم. مگر آنچه در سر من جوشیده، چیزی منتزع از همین وقایع بیرونی است؟ مگر ما در خلا به کلمات و سطرها میرسیم؟ کدام اندیشه و فکری است که در زمین تاریخ و جغرافیا سبز نشده باشد؟ هر تفکری در رَحِم زمانه خویش نطفه میبندد و زاییده میشود
جای خالی داستان ِزیسته متفکرین |
همیشه برایم سوال بوده چرا معمولا آدمهای اثرآفرین، در حاشیه اثرشان ننوشتهاند که این نوشته ماحصل چه روزی و چه تجربه زیستهای بوده؟ در زیر کدام آسمان، در هیاهوی کدام شهر، در گیر و دار کدام روزمرگی فلان ایده به سرشان رسیده و یا فلان موضوع را نوشتهاند! چقدر خواندنی بود اگر مثلا ملاصدرا در دفتری نوشته بود که امروز یک هندوانه شیرین خوردم، ظهر کمی خوابیدم، بعد دقایقی در حوالی کَهَک قدم زدم و به فلان موضوع اندیشیدم! نه؟
مثلا اگر ما میدانستیم آن روزی یا لااقل آن هفتهها که آرتور شوپنهاور حکمت زندگی را مینوشته، چه تجربه زیستهای داشته؟ شبها شام چه میخورده، چند دقیقه از روز را با سگش میگذرانده؟ با چه انسانهایی روبرو بوده؟ چه زنان و مردانی را دیده؟ چه اثری از آنها بر ذهن و قلبش باقی مانده؟ آیا آنوقت بهتر نمیفهمیدیم که خاستگاه نوشتههایش چیست؟
ما جنینی در رَحِم محیط خویشیم |
هر متفکر، هر خلاق، هر آفریننده و حتی هر پیامبری، مقهور و مجبور در برابر محیط خویش است. تمام آنچه آفریده شده بازتاب محیطی است که فرد در آن زیسته. مانند جنینی که مجبور و مقهور رحم مادر خویش است و خواه یا ناخواه از آنچه او میخورد و از آنچه او مینوشد تغذیه میکند!
هریک از ما در محیط دیگر، مانند فرزندی در رحِم دیگر هستیم. حتی اگر پیامبری را در سرزمینی غیر از آنجا که زیسته، با همسر و فرزند و والدینی غیر از آنکه با او زیسته در میان مردمان و اجتماعی غیر از آنچه که پیرامون او زیسته تصور کنید، حتما وحی و پیغام او نیز چیزی غیر از آنچه که اکنون به دست ما رسیده خواهد بود.
من؛ حسامالدینمو انسانکدوباره آغاز شد |
من، حسام الدین ایپکچی، امروز در هوای ابری تهران، از تجربه زیسته حاصل سی و هشت سال و چند ماه زندگی، از اردیبهشت شصت تا اکنون و در میان این مردم، این جامعه، این حاکمیت، این برهه از تاریخ، امروز اینگونه میاندیشم و اینگونه مینویسم.
انسان، بازتاب زمان زیسته خویش است.
برای شناخت هر انسانی ناگزیر از آنیم که بدانیم کِی، کجا، چگونه و در میان چه کسانی زیسته. در یک جمله انسان، ثمره محیط است.
سلام. دعوت شما از مخاطب برای با خوداندیشی در مورد هویت و چیستی خود بسیار جذاب و هیجان آوره. تک تک واژه هایی که در پادکست ها بیان میشه قابل تامل و توجهه. از اینکه یکی از چندین هزار مخاطبتون هستم خوشحالم.
سلام . من از همراهان نخست شما هستم ، در آن روزهای کرونایی ، البته در کمال سعادت و افتخار .
در اپیزودی از می ، شنیدم که از ” اعضاء ” سخن گفتید !
ممکنه لطفن منو راهنمایی کنید ، چطور می شود عضو شد ؟
سلام و تشکر از این همه محبت حضرتعالی ، نوشته های شما بسیار پر بار و ارزشمند هستند ایکاش قدر ادمهایی مانند شما را بدونن و اجازه بدن بدون هیچ محدودیت بنویسید ……ایام به کام استاد