انسان و محیط (7): چوبکی در میان امواج غرایز
ساعت حوالی هفت بامداد روز سه شنبه دهم دی ماه نود و هشت است. باید حدود هشت از خانه راهی جلسه باشم و روز شلوغی پیش رو است. مشغلهها طوری است که روزها پشت سر هم میآید و میرود اما فرصت نوشتن نمیشود. هنوز آفتاب نزده – یا شاید آسمان ابری است – و قصد کردم قبل از راهی شدن از خانه چند سطری بنویسم.
همچنان فکر کردن پیرامون این موضوع که چگونه می شود از انسان ِاسیر ِمحیط به انسان محاط بدل شد. کلماتی این سو و آن سو خواندهام اما به مطالعه عمیق نرسیده و بیشتر در حد مرتب کردن افکار و مرور ذهنی مساله به آن پرداختهام. آنچه مینویسم ماحصل همین فکرهاست.
حیوان، چوبکی در میان امواج غرایز |
حیوان در برابر غریزه چون چوبکی در میان امواج دریاست. با فراز موج به سویی میرود و با فرود آن به سویی دیگر. به همین سبب است که گله حیوانی بیش از جمعیت انسانی منضبط و همساز است. بنا به غریزه میخورد، بنا به غریزه میچرد، آنگاه که غریزه بگوید جفت باش، جفت میشود و آنگونه که او بگوید مناسک جفتیابی را طی میکند و همهشان به یک گونه و طور فرزندان خود را تربیت میکنند.
وقتی از حیوان میگوییم منظور موجودی غیر از انسان نیست بلکه غرض، بخشی از وجود انسان است که اتفاقا بخش کوچکی هم نیست! |
شدت غریزه آنچنان است که ما در حیوانات شاهد گوناگونی سبکهای تربیت فرزند یا مقصدهای گوناگون برای مهاجرت نیستیم و دهها مثال بیش از اینهایی که نوشته شد می تواند طرح شود تا به این جمعبندی برسیم که حیوان کاملاً در احاطه غرایز خود است.
در یادداشت قبل از انسان محاط گفتیم، اما آیا وقتی از انسان محاط صحبت میشود داریم از یک موجود کاملا گسیخته و بیگانه با طبیعت حیوانی صحبت میکنیم؟ انسان، بسیار حیوان است! شباهت ژنتیکی میان انسان و شامپانزه از نظر برخی پژوهشگران بیش از 99 درصد است یعنی بیش از شباهت میان اسب و خر یا همسان با آن و به هرحال میزان شباهت در بیشترین فاصله نشان میدهد شباهت کمتر از 95 درصد نیست.
و ما نیز هم … |
بهتر است اینطور بگوییم که ما انسانها، به عنوان گونه نه چندان بزرگی از جامعه وسیع حیوانات، با اندک تفاوتی در ژنتیک؛ همانند آنها در معرض امواج غرایز زندگی میکنیم و آنچنان که در آغاز نوشتهام مقید به چارچوب محیطی هستیم که در آن متولد شدیم. اما اگر بنا باشد از انسان محصور در محیط به انسانی محاط تبدیل شویم راه چیست؟
علی القاعده راه آن است که در طوفان غریزه، خود را به لنگر عقیده حفظ کنیم. کتمان و انکار غرایز نه شدنی است و نه اگر شدنی بود عقلایی است. این تصوری بیجا است که غرایز را به منزله دعوت به سقوط بدانیم. هستی ما را به سمت بهینه زیستن سوق میدهد و فرار از غرایز بیمعناست. اما انسان به یُمن همان چند درصد مختصری که با سایر گونههای حیوانی تمایز دارد میتواند به «شناخت» دست یابد.
مقوله شناخت، نیازمند بررسی جداگانه ای است اما شناخت، همان نردبانی است که میتواند ما را از حیاط محیط با بام محاط برساند.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگو شرکت کنید؟نظری بدهید!