13 – آنروز آبروی آبرو ریخت
مگر اتفاق سادهای است؟ در کنجی از این سرزمین، داس در دست پدری بلند شده و گردن دختری درو شده. چرا؟ برای آبرو. پدر درد آبرو داشته و این آبرو چیست که میشود برای آن فرزندی را به مسلخ برد؟ این آبرو چه خداوندگاری است که در پرستش آن میشود چنین سنگ شد؟ گویی با این حادثه، آبروی آبرو ریخت. در اپیزود سیزدهم از آبرومندی گفتهام
موسیقیهای استفادهشده در این اپیزود
روزگار غریب | علیرضا قربانی
درون آینه | همایون شجریان
دوسِت دارم | مصطفی راغب
جهان فاسد مردم را | محسن چاوشی
سرود ایران جوان
آن روز آبروی آبرو ریخت |
افتتاح کلام و آغاز گفتوگو کار دشواری است. انگار میخواهید نخ سرِ کلاف یا اولِ چسب را پیدا کنید اما وقتی پیدایش کردید ادامۀ مسیر را بهراحتی میتوانید بروید. به همین دلیل است که اول صحبتها از جملههای کلیشهای مثل «خب میگفتی» یا «چطوری؟» استفاده میشود. اینها حرفایی است که احتیاجی به فکرکردن ندارد. معمولا در خورجین خود داریم و برای پرکردن فضای خالی بین خود و مخاطب استفاده میکنیم.
در ضبطکردن پادکست هم در این چند هفته تجربه کردهام که واقعا قسمت سخت ماجرا همین دقایق اول است. به هندل زدن ماشینهای قدیمی میماند که باید چندبار بزنی تا راه بیفتند و بعد به غلتک میافتد…
اما در این اپیزود، شروع گفتوگو از اپیزودهای قبلی هم برای من به این دلیل که با ازدحام حرف و انبوه کلمات روبهرو هستم، سختتر بود. مثل استادیومی که درِ کوچکی دارد و این جمعیتی که نشسته است باید از همین در کوچک بیرون بیایند. همه به هم تنه میزنند، زیر دستوپای یکدیگر تلف میشوند و تعداد کمی هم میتوانند سالم بیرون بیایند. همه سعیام را میکنم که در این چند دقیقهای که با هم گفتوگو میکنیم از پس گفتن بربیایم و آنچه را در ذهنم هیاهو میکند، با شما در میان بگذارم
کلمهها و ترکیبهای تازه |
بههرحال کلماتاند که بین ذهن من و ذهن شما ارتباط برقرار میکنند. کلمات خیلی مهماند. کلمه هم بیانگر اندیشه من است و هم در شما اندیشهساز است. اگر ما برای هر موضوعی در کلمهگزینی دقت نکنیم، مسیر تفکرمان دگرگون خواهد شد. مثال رایج آن کروناست. من کرونا را «پیامآور» تلقی کردم زیرا ما را به بازاندیشی در کلمات و تعاریفی دعوت کرد که در گذشته فکر میکردیم این تعاریف همیشگی هستند ولی کرونا آمد و گفت: «اینها را بار دیگر تعریف کن. باید تعریف جدیدی برایشان اندیشید.»
بهعنوان مثال تعریف خانه باید تغییر کند زیرا دیگر خانه زیستگاه اصلی انسان است. فقط جایی برای خوابیدنِ شبانه نیست. تعریف همخانه هم باید تغییر کند زیرا دیگر اینگونه نیست که ما چند ساعت بعد از ساعتِ کار همدیگر را ببینیم. ما میخواهیم مدت مدیدی با هم زندگی کنیم.
مفهوم کار باید دگرگون شود و رابطه ما با دیگران و رابطه ما با خود، بعد از کرونا باید به شکل دیگری بازتعریف شود. این یک نگاه بود.
در مقابل، لفظگزینی دیگری هم اتفاق افتاد. اکثریتی در جامعه و گفتمان رسمی در جامعه گفتند: «کرونا دشمن است.» دیدید چقدر فاصله ایجاد شد بین کسی که پدیدهای را پیامآور میداند با کسی که آن را دشمن میداند؟ بیلبورد زدند، شعار دادند و تکرار کردند: «کرونا را شکست میدهیم.» چه چیزی را شکست میدهید؟ چرا بهجای فهمیدن، بگوییم شکست دهیم؟
این گفتمان اینگونه میطلبید که بگوییم «شکستش میدهیم، در هم میکوبیم و از آن گذر میکنیم.» بله، گذر میکنیم و بهسمت خدای عادت میرویم!
خدای عادت یکی از پرمشتریترین خدایانی است که در زیست بشری نقش بازی میکند. خدایی که در اپیزودهای قبلی از آن گفتیم. خدایی که ما را دعوت میکند یک روزِ زیسته را هزاران بار تکرار کنیم، بهجای آنکه هر روز را از نو زندگی کنیم.
شکستدادن کرونا برای این بود که به زندگی عادی و به دامن خدای عادتگونۀ خودمان برگردیم.
امروز هشتم خردادماهِ نودونُه است و از دهم خردادماه قرار است دیگران به سرِ کار برگردند تا زندگی عادی خود را شروع کنند. من این را بهعنوان مثال گفتم تا بدانیم لفظگزیدن برای اتفاقات و پدیدهها چقدر میتواند رفتار و اندیشه ما را بهسوی متفاوتی هدایت کند.
میخواهم راجع به لفظی که بسیار آشناست صحبت کنم. بارها و بارها تکرارش کردهایم اما من میخواهم دست خدای دروغینی را از آستین این کلمات بیرون بکشم.
آن خدای دروغین |
طبق روال عادی گفتوگویمان ما باید در این قسمت به بحث ملال زوجیت میرسیدیم زیرا مقدماتش را در اپیزود قبلی گفته بودم. برای این اپیزود و جمعبندیِ موضوع آماده بودم اما اگر در این فصل به ادامۀ همان موضوع میپرداختم خلاف عهد و وعدهای بود که در ابتدای انسانک گفتم.
مگر به شما نگفتم: «تجربیات زیسته را با عمقی کمی بیش از معمول با شما مرور میکنم.» حالا چطور میتوانستم بیایم و بگویم: «خب دوستان، اتفاق شگفتانگیزی در هفته گذشته افتاد. زندگی میکردیم که دستبرقضا پدری، که همنسل من و دههشصتی بود، فرزند خودش را با داس درو کرد!… حالا برویم سراغ ملال زوجیت…»
این با وعدهای که ما با هم داریم موافق بود؟ حاشا و کلّا. اتفاق عجیبی افتاده است. دوباره مانند زمانی که کرونا آمد کلمههای زیادی دچار بحران شدهاند. واژههای بسیاری از معنای خود تهی شدهاند.
واژههایی که از جای خود تکان خوردهاند
|
پدر! تو چه پدری هستی که امان نیستی؟
قربانی چه کرده؟ فرار! فرار به کجا؟ به خانۀ غریبه… که اتفاقا غریبه پناه است! او چه غریبهای است که پناه است؟
از درد خود به چه کسی گفته است؟ به قاضی!
تو چه قاضیای هستی که حق و تظلمخواهی کسی را نشنیدی؟
و ضابطی که او را به کسی که وعدۀ کشتنش را داده است برگردانده است.
تو چه حافظِ امنیتی هستی که از کنار امنیت ساده گذشتهای؟
اینهمه واژه از جای خود تکان خورده است اما اَبَرواژهای وجود دارد که میارزد اگر ماهها و ماهها دربارهاش صحبت کنیم. بُتی میان ما وجود دارد که هزاران سال است بشریت در پرستش او ایستاده است. شاید فراگیرترین خدایی باشد که در تاریخ زندگی اجتماعی بشر پرستیده شده است. من دوست دارم به روی این خدا تبر بکشم.
از پدر بپرسیم: «چرا کشتی؟» میگوید: «برای آبرو.» آبرو! تو چه هستی که برای تو میتوان فرزند کشت؟!
بیایید پای کلمۀ آبرو بنشینیم. همه از این کلمه استفاده کردهایم اما چقدر دربارهاش فکر کردیم؟ مبادا اینهمه خون، عمر و زحمت به پای یک ارزشِ بیارزش و یک قامت توخالیِ دروغین صرف کرده باشیم… مبادا!
اگر اپیزود «در خود نشستن» را در ابتدای انسانک شنیده باشید باید به یاد بیاورید قصهای را که تعریف کردم و کار ما را به واژۀ «خود» انداخت. درباره «خود» صحبت کردیم و ترکیبهای مختلفی از خود را مانند خودخواه، خودشناسی، خودپرستی، خودبین، خودت را نگیر و ناخودآگاه و… گذرا مرور کردم.
دیدیم همین واژه سهحرفی ساده چه ترکیبات متعددی دارد و چقدر نقش پررنگی ایفا میکند. همین الان هم به نظرم حق واژۀ «خود» ادا نشده است اما در این اپیزود میخواهم از واژۀ کوتاهتری بگویم که دامنۀ بلندتری دارد. یعنی حجم زیادی از زندگیِ آن «خود» صرف این واژۀ دوحرفی میشود و این واژه چیست؟
رو: ر ، و |
«رو» یعنی:
ر ، و
ببینید چقدر از این واژه استفاده میکنید. باور کنید چند ساعت زمانم صرف همین «رو» شده است و هرچه فکر میکنم میبینم هنوز دست «رو» برای من کاملا «رو» نشده است!
- با خودم میگویم: «ای رو! عجب رویی داری!»
- ـ به فلانی گفتی دوستش داری؟ ـ نه، روم نشد!
- ـ فلان گندی که زدی یادته؟ ـ ئه… به روم نیار دیگه!
- از فلانی قرض خواستم اما روم رو زمین انداخت.
- بچه چرا من هرچی میگم تو حرف خودت رو میزنی؟ بابا تو دیگه چقدر پرروئی! پر، رو!
- خب تو که دیروز همین مسیر رو میرفتی چرا نگفتی با هم بریم؟ آخه من اهل رو انداختن نیستم. رو، انداختن!
- کاسهای زیر نیمکاسهاش داشت اما بالاخره دستش رو شد!
- چرا پشت سرم حرف میزنی و پیغام میفرستی؟ اگر راست میگی بیا تو روم حرف بزن. تو، رو!
- مادربزرگم خدابیامرز همیشۀ خدا از مرد نامحرم رو میگرفت.
- همۀ عمرش رو گذاشت برای اینکه سفیدروی باشه.
- سیاهرویی به زغال موند.
- آخه رودررویت سخن گفتن فراموشم شود، زیر لب اما شکایت با خدایت میکنم.
- روتون کم شد یا بازم بگم؟
باور کنید اگر در همۀ این فصل فقط به مصداقهای «رو» در زندگی بپردازیم به تکرار نمیافتیم و همچنان مصداقهایی هست. یعنی اگر از اینهایی که من گفتم بگذریم، خودتان هم انواع دیگری از کارکردهای «رو» را میتوانید پیدا کنید ازبسکه ما با این «رو»، روبهرو هستیم. باز هم رو!
آبرو: آبی در کاسۀ گدایی ما |
یا اهل انسانک! بفرمایید این «رو» که اینقدر زندگی ما را به خود مشغول کرده است چیست؟ این «رو» کِی به آن آب بیفتد تا «آبرو» شود؟ ما از چه لحظهای آبرومندیم؟ آبرومندی یعنی چه؟
«رو» با این همه کثرت و با این همه پرتکراری در زندگی ما چه معنایی دارد؟ معنایش همان چیزی است که از «رو» برداشت میکنیم. «رو» یعنی نما. «رو» یعنی تجلی و ابراز. یعنی نمایش ما به دیگری. دیدهاید که میگویند: «”رو”کارِ ساختمون اینطوریه»؟
«رو» آن چیزی است که ما از خود به دیگران نشان میدهیم. Front است. دیدهاید در نرمافزار بعضیها back end کار و بعضیها front end کار هستند؟ front تجلی و نمایش چیزی است که مخاطب و مصرفکننده و کاربر شما تماشا میکند.
واژههایی که استفاده میکنیم یک سری واژههای تئوریک محض نیست که در زندگی کاربرد نداشته باشند. من مثال نرمافزاریاش را گفتم. جلوتر مثال کسبوکاری و سیاست را هم میگویم.
وقتی با یک مفهوم آشنا میشوید، جعبهابزار شما میشود که با آن پیچهای متنوعی را میتوانید سفت کنید. پس «رو» چیست؟ «رو» نمایشگریِ ما برای دیگری است. به کلمه «دیگری» دقت کنید. دیگری را اگر حذف کنید «رو» معنا پیدا نمیکند. وقتی تماشاگری نباشد، نمایشگر معنا ندارد. باید کسی باشد و ببیند تا شما نشانش دهید.
همه جاهایی که از واژۀ «رو» استفاده میشود نسبتی بین ما و دیگری هست. بهعنوان مثال اگر شما خودتان را کمتر و مغلوب در برابر دیگری ببینید پس وقتی میگویند: «چرا فلان کار را نکردی؟» میگویید: «روم نشد.» این «رو» در برابر دیگری مغلوب شد اما بهعکس اگر به این خود تأکید کنی و بر سر اینکه خودت را بر محیط اطرافت غالب کنی بایستی، میگویند: «فلانی پررو است.» دقت میکنید؟
یا اگر جایی این «رو» بهجهت ملاحظهای مخفی شود و ابراز نشود، میگویید: «توی رودربایستی موندم.» یعنی هرجا شما از «رو» صحبت میکنی مواجههای با دیگری در ذهن شماست. ساده بگویم که «رو» کاسه گدایی و ظرف تمناست. ظرفی که ما سمت دیگران میگیریم تا نسبت به ما اقبال نشان دهند و ما را بپذیرند و از ما همان قضاوتی را که مقبول ماست و دوست داریم داشته باشند.
چرا به آن نیاز داریم؟ زیرا اگر آنطور به ما اقبال نکنند زنجیره اتصال ما با آنها قطع میشود درحالیکه ما برای زندگیکردن به آدمهای دیگر نیازمندیم. درواقع آنها در کاسۀ گدایی ما آبی میریزند که اقبال و نظرشان است پس به آن «آبرو» میگوییم.
تعریف «آبرو» مشخص شد؟ اینهمه چانه زدیم تا بگوییم «آبرو» چیست. «آبرو» اقبال دیگران به ماست. «آبرو» پاسخی است که جامعه در ظرف تمنای ما و کاسۀ گدایی ما میریزد. دستمان را دراز میکنیم تا به مردم بگوییم: «به من آبرو میدهید؟» و وقتی میگوییم: «آبرویم را جلوی دیگران نریز.» یعنی کاسه نریزد و دوباره تهی نشود.
در ادبیات فکریای که من عرض میکنم معنای «آبرو» حیا نیست. حیا چیز دیگری است. «آبرو» لزوما از جانب جامعۀ پیرامونی تأمین میشود. برای مثال اگر در حوزۀ کسبوکار بتوانید برای یک نماد آبرو جمع کنید و این کاسه گدایی دست یک نماد و نام تجاری باشد که این نام تجاری مورد اقبال آدمها قرار بگیرد به آن برندینگ میگویند.
در حوزه سیاست اگر بتوانید کاسه گدایی یک شخصیت یا حزب سیاسی را بهسمت مردم ببرید و مردم به آن اقبال کنند و رأی بدهند، آبرو پیدا کرده و صاحب قدرت میشود. در حوزه علوم سیاسی به آن مقبولیت میگویند و بعضی مشروعیت سیاسی را هم مترادف با همین مقبولیت در نظر میگیرند.
آبرو تا کجا ارزش است؟ |
نکتهای هم وجود دارد. شما کاسه را همیشه پاییندست منعم میگیرید. تکرار میکنم و این جمله را خوب بخوانید. برای گدایی کردن باید کاسه را پاییندست منعم یا بخشنده بگیرید. مانند وقتی که کسی دیس غذا در دست دارد و شما بشقاب خود را پایین میگیرید تا غذا بریزد زیرا نمیتوانید بالا بگیرید. بشقاب را پایین میگیرید تا او از دیس به زیردست خود بریزد.
شما برای آبرومندی نزد تودۀ مردم همیشه باید پاییندست و همردیف مردم قرار بگیرید. بهنوعی آبرومندی همتراز با عوامپرستی و مردمپرستی است. اینکه میگویم «آبرو» برای خودش خدایی است به این دلیل است که شما را به عبادت عادات مردم درمیآورد تا در عوض آن، مردم به شما اقبال کنند.
اینجاست که شما میبینید آبرومندی چنان ارزش میشود که گاهی جانها از بین رفته تا آبروی کسی نرود. مثلا فلانکس حذف فیزیکی میشود تا آبروی فلان جریان نرود یا کار به جایی رسیده که فرزندی به دست پدرش درو میشود و به قتل میرسد چون پدر، نیازمند نگاه مثبت جامعۀ اطراف است.
این کاسه از نظر خود او و به فهم او تهی میشود اگر آن دختر چنین و چنان کند. آخر خدا از این مزخرفتر و نپرستیدنیتر؟ تو جانت را بگذاری برای آنکه دیگران به تو بگویند: «بهبه!»؟ ما همه نیازمند میزانی از «آبرو» برای زیستن هستیم اما سوال این است که این آبرومندی تا کجا ارزش است؟ آیا ارزشمندترین چیزی است که میتوانیم داشته باشیم؟
یک قاعدۀ کلی وجود دارد. هرچه ما از درون تهیتر باشیم، به بیرون نیازمندتریم. هرچه انسان توسعهنیافتهتر باشد محتاج این است که دیگران هم از او رفع حاجت کنند.
در این روزهای کرونا از پزشکی میشنیدم که پیرمردی را آوردند و تشخیص دادیم کرونا دارد. گفتیم باید بستری شوی تا درمان شوی و چون سنات بالاست خطر زیادی دارد. پسرش گفت: «اجازه نمیدهم پدرم را بستری کنید چون ما در روستا بیآبرو میشویم.» چه ربطی به آبرو دارد؟ میگوید: «آخر ما کاسب و دامدار هستیم. اینطوری دیگر از ما خرید نمیکنند و دامشان را به ما نمیسپارند.»
این آبرو عجب دامی است. حاضر است سلامتی پدرش را به خطر بیندازد تا مبادا اقبال دیگران را از دست دهد. این یعنی اتکایش به بیرون چنان زیاد است که تحمل مرگ پدر برایش سادهتر از تحمل اقبال جامعۀ اطراف است. الحق که باید تبر به پیشانی چنین خدایی کوبید! آبرومندی چه ارزشی دارد؟!
من نمیگویم که اقبال شما نسبت به من و اقبال من نسبت به شما بیاهمیت است. من اینطور گزارۀ مطلقی را نمیگویم. من فقط سوال میکنم که چقدر اهمیت دارد؟ بالاخره انگار میخواهیم چیزی بخریم. عرضه و تقاضا است. من رویی را عرضه میکنم که یک آبرویی را تقاضا کنم و برداشت کنم، این چه مقدار میارزد؟ این چیزی است که باید به آن فکر کنیم.
مانند همیشه در انسانک مبنا بر پاسخدادن نیست. ما میخواهیم سوال مطرح کنیم. من فکر میکنم و شما هم فکر کنید. آبرو چقدر میارزد؟ از کجا به بعد دیگر باید گفت: «نمیارزد»؟ از کجا به بعد باید گفت: «اقبال نمیکنید، خب نکنید. نمیارزد. نمیخواهم و شما را نمیخرم.» از کجا به بعد باید اینها را بگوییم؟
اگر عزیز خودت بود چطور؟ |
خب فلانی پنبۀ آبرو را زدی. حالا اگر فرداروزی عزیز خودت جلوی دوربین لخت و عور بنشیند که رضایت چند فالوئر را جذب کند، از مردم دلبری کند و بیآبرویی کند، باز هم همینطوری نطق میکنی؟ میگویی که نمیخواهد خیلی دنبال آبرو باشید؟
اینطور سوالهای چالشبرانگیز را شنیدهاید؟ مثلا نظری میدهی و زود یکی میگوید: «ببینم عزیز خودت هم باشد همین را میگویی؟» من این سوال را از جانب مخاطب فرضی مطرح میکنم و جواب هم میدهم.
اگر عزیزِ دلِ من ، برای جلب نگاه مردم برهنه شده یا به تعبیر شما بیآبرویی کرده است و سوال شما از من این است که آیا تو به او میگویی «بپوش و آبرویمان را نبر»؟ جواب من به شما دوست و پرسشگر این است که این دو هیچ فرقی با هم ندارند.
کسی که برای رضایت مردم برهنه شود و کسی که برای رضایت مردم بپوشد هردو از یک طبقهاند. این دو مفهوم مخالف در جهان از یکی دلبر حکایت میکند. هردو زیستن به تمنای رضایت مردم است. شما چه برای رضایت دیگران محجبه باشید و چه برای رضایت دیگران برهنه باشید، هیچ تفاوتی با هم ندارد زیرا اینها همارزش هستند.
من اگر روزی بخواهم به عزیزم بگویم: «عزیزجان، من به برهنگی تو نقد دارم.» از این جهت نیست که بگویم مردم دربارهات چه میگویند؛ به این جهت خواهد بود که: «تو عزت داری و در عرضۀ عمر، جان، مال، نما و رخ خودت باید گزیده باشی.»
اینکه میگویم قضاوت سخت است به همین جهت است؛ زیرا رفتارهای مشابه بعضا مبناهای متضادی دارد. یعنی چهبسا همان چیزی که تو فکر میکنی نامش حیاست، کُنه آن رضایتطلبی از مردم باشد و میدانید اینها را از کجا میتوان فهمید؟ بهمحض آنکه جامعه پیرامون تغییر میکند اینها هم تغییر میکنند.
بنابراین با اسم آبرو آدم تربیت نکنید. حیا مفهوم دیگری است. عزتنفس مفهوم دیگری است اما آبرو یک معنا بیشتر ندارد و آن گدایی اقبال از مردم است. ما به مردم نیاز داریم. ما به کسبوکار، معاش و معاشرت نیاز داریم. ما به تعامل با یکدیگر نیاز داریم.
بنابراین نیاز به آبرو را انکار نمیکنم اما میگویم اندازه دارد. حالا این کاسۀ «رو» به دست من و شماست. یک بخشی را به سمت مردم بگیرید تا مردم پر کنند اما این سوال را از خود بپرسید که آیا این کاسه فقط باید به سمت مردم باشد؟
مسئولیت همگانی |
در بحث آبرو به تفصیل بیشتری میتوان صحبت کرد. اما عرایض پایانیام این است که آبرو با تمام تعاریفی که کردیم و با هر میزان ارزش و باوری که در نگاه شما دارد (و ما با آن کاری نداریم زیرا من نگاه خودم را عرض کردم و البته که شما هم صاحب نگاه هستید و از منظر خود میبینید.) اما یک چیز را بپذیریم و آن اینکه آبروی هرکسی را در کاسۀ روی ِخودش میریزند. هرکسی مسئول آبروی خودش هست.
یاد بگیریم که آبروی دیگران را به روی خودشان اعطا کنیم. آبروی پدر، فرزند، زن و شوهر کسی نیست. شما در اسطورهها و تاریخ ادیان هم نگاه کنید مثال وجود دارد. همسری بوده که خودش زن اهلی بوده است و شوهرش نااهل و سفاک بوده است مانند آسیه و فرعون. همسر داشتیم که مَرد، مرد اهلی بوده اما زنش نااهل بوده است مانند لوط و همسرش. پدر داشتیم که خود پیامبر بوده اما فرزندش نااهل بوده است مانند نوح یا یعقوب. پیامبر داشتیم خودش اهل و پدرش نااهل بوده است مانند ابراهیم.
هرجایی که شما نگاه کنید مصداق وجود دارد برای اینکه بگوییم ظرف آبروی هرکسی برای خودش است. اگر روزی هم خواستید کسی را برای آبروی خودتان فدا کنید، خودتان را فدا کنید. چرا دیگری را برای آبروی خودتان فدا میکنید؟
بیایید یاد بگیریم هرکسی آبرویش دست خودش است. اگر خواستیم اعتبار و آبرویی به دیگری دهیم به خودش دهیم. این داس که دستبهدست شد، در دست پدری بلند شد و گردن دخترکی درو شد را ما دستبهدست کردیم زیرا آبروی آدمها را به خودشان ندادهایم بلکه به اهل، تبار، فرزند، اینور و آنور دادهایم.
ما در این ماجرا مقصر و مسئول هستیم. وقتی بپذیریم که مسئول هستیم، برای تغییر شرایط فعال میشویم اما وقتی در جایگاه قربانی نشسته باشیم همینی که هستیم باقی میمانیم و فقط روضهخوان احوال خودمان میشویم. به چه دردی میخورد؟
مانند این است که قطاری بهسرعت بهسمت ما میآید و ما بر روی ریل هستیم. نزدیک است که آن قطار ما را له کند. در آن لحظه چه میکنید؟ شروع به مرثیهخوانی میکنید که: «وای چه قطار بزرگی است و پاهای من ناتوان است. با آن سرعتی که او میآید حتما من کشته خواهم شد و به من بخورد چه صدایی خواهد داد و…» این کارها را میکنید یا با همۀ جانتان فرار میکنید؟
ما در مواجهه با مشکلات باید عملگرا باشیم. اینکه تحلیل کنیم و بگوییم: «حالا از دور میبینم قطاری بهسوی من میآید… آه از تنهایی. آه از بیکسی!» این روش برخورد است؟
بر همین مبناست که من نسبت به زنان جامعهام عمیقا احساس مسئولیت دارم اما احساس ترحم ندارم. ترحم را به کسی که قدرت تغییر ندارد میکنند. زنان جامعۀ من قدرت تغییر دارند. زن و مرد در برابر هم برای انسانیت، اخلاق، آزاده زیستن و با معنا زندگی کردن مسئول هستیم.
عنوان اپیزود رو که خوندم جا خوردم راستش توقع داشتم عنوانی درخور ملال پس از وصال ببینم،اپیزود رو پلی کهکردم تازه دوهزاریم افتاد که ای دل غافل دوباره داغت تازه میشه و حقیقتا این هم شد، شاید برایمان مرثیه نخواندید اما من با تک تک کلمات و جملاتتون اشک ریختم بی دلیل و شاید تا اطلاع ثانوی احتمالا از رویی که بخواهد طلب مساعدت از دیگری بکند گریزان باشم و چه تلنگری بود این اپیزود و ابرویی تهی از هرگونه ارزش.
با عرض سلام و درود بی پایان خدمت شما عزیز بزرگوار، مثل تمام اپیزودها عالیست و چه محشری بود قسمتی که فرمودین حجاب و بی حجابی آنجا که برای پسند غیر باشد در یک رتبه قرار دارند. مانا باشید.
چقدر بیان تون شیوا و دلنشینه..
چقدر حرف هاتون ارزشمندن.. چقدر خوبه که با پادکستتون اشنا شدم ..
همینقدر جذاب که توی دو سه روز نصف اپیزودهاتون رو با گوش دل شنیدم و هر لحظه ش گفتم جانا سخن از زبان ما میگویی…
ممنونم ازتون
گوارای وجود 🙂
آبرو وقتی که خودش تبدیل به ارزش بشه مشکل ما شروع میشه…
چقدر کلمات و جملات قویی استفاده میکنی. آفرین به این ذهن توانا
اقای ایپکچی شما باید صدای منو بشنوین
خواهش میکنم شما بهترین کسی هستید برای موضوع من