مساله خشم (1): می‌ایستم و می‌بینم

/
حالا آنقدر سرگرم تحلیل ماجرا شدم که انگار مشغول تحلیل یک نفری غیراز خودم هستم و ذوق حل مساله همه وجودم را گرفته. دقیقا مثل وقتهایی که به یک مساله فکر میکنم و برایش جوابی پیدا میکنم. اتفاق جالبی است؛ نه؟ اگر بجای هیولای خشم به «مساله خشم» فکر کنم احتمالا به نتایج بهتری خواهم رسید

انسان و محیط (4): آدم عصاره عالَم

/
اما جهان، مکان ِجهیدن است پس آنطور که از جماد جهیده به نبات، از نبات جهیده به حیوان، از حیوان هم باید جهیده باشد به جهتی. و اینطور است که انسان، میشود محصول نطفه‌ای که خود حاصل از بلعیدن نبات و حیوان است و سرانجام، میوه عالم می‌شود آدم

انسان و محیط (3): ماتریس همواره بی‌قرار

/
بنابراین وقتی از انسان صحبت میکنیم غرض یک ماتریس چند وجهی است که با هر مواجه تغییر خواهد کرد. یک نوازش ساده، مشاهده یک رخداد دلخراش، خندیدن به یک لطیفه، مواجهه با یک مصیبت، گرسنگی و تشنگی، هر قاشق غذا چه بسا هر خاطری که از ذهن ما می‌گذرد، در یک عبارت هر تجربه زیسته‌ای، عددی در این ماتریس وسیع را دگرگون خواهد کرد

انسان و محیط (2): هر مَن، عددی است

/
فرض کنیم هر انسان عددی است که حاصل زمان (در دقیق ترین سطح ممکن و حتی دقیق تر از ثانیه) و مکان (در دقیق ترین مقیاس ممکن و حتی دقیق تر از میلیمتر) تولد باشد. یا قبل تر به نقطه و زمان انعقاد نطفه، عددی بدهیم آن وقت کدام انسان دقیقا مشابه دیگری است؟

انسان و محیط (1): همچون جنین در رَحِم تاریخ

/
همیشه برایم سوال بوده چرا معمولا آدمهای اثرآفرین، در حاشیه اثرشان ننوشته‌اند که این نوشته ماحصل چه روزی و چه تجربه زیسته‌ای بوده؟ در زیر کدام آسمان، در هیاهوی کدام شهر، در گیر و دار کدام روزمرگی فلان ایده به سرشان رسیده و یا فلان موضوع را نوشته‌اند! چقدر خواندنی بود اگر مثلا ملاصدرا در دفتری نوشته بود که امروز یک هندوانه شیرین خوردم، ظهر کمی خوابیدم، بعد دقایقی در حوالی کَهَک قدم زدم و به فلان موضوع اندیشیدم! نه؟