14- ملال زوجیت
در اپیزود دوازدهم از تعریف ملال و تفاوت آن با درد گفتم. اپیزود چهاردهم در رابطه با ملال زوجیت بحث میکنیم. آیا هر زوجیتی به ملال میرسد؟ آیا هر ملالی به کمال ختم میشود؟ سوالاتی از این دست موضوع اولین انسانک تابستانی است.
برای معرفی موسیقی های استفاده شده در پادکست و توضیحات تکمیلی، وب سایت انسانک به نشانی ذیل را ملاحظه کنید و لطفا تجربیات زیستهتان را در کامنت بگویید. آیا شما هم تجربهای مشابه با صحبتهای این اپیزود را زیسته یا شنیده اید؟ یا تجربه ای متفاوت و مغایر با آن داشتید؟
اپیزود چهاردهم:
ملال زوجیت |
این اپیزود در خصوص ملال زوجیت است و در ادامه دو اپیزود پیش مطرح میشود. در اپیزود دوازدهم ما به تفاوت ملال و درد اشاره کردیم. زمینۀ حرفهایمان هم نگاه شوپنهاور به موضوع بود و گفتیم که شوپنهاور گفت:«فقدان، برای ما دردآور است.»
ما وقتی چیزی را نداریم و به آن نیاز داریم دچار درد میشویم. این درد، محرکی میشود تا آنچه را که نداریم به دست بیاوریم و بعد مرحلۀ ملال آغاز میشود. ما در مرحله ملال آنچه را میخواستیم در دستانمان گرفتهایم اما متوقف ماندهایم.
این توقف برای ما نارضایتی به جا میگذارد زیرا باآنکه آرزویمان را بغل کردهایم و آنچه را دیروز میخواستیم داریم، اما مجبوریم با این آرزو راکد بمانیم؛ بنابراین اسباب ملال میشود.
درد، حاصل نداشتنها اما ملال، حاصل یکجا نشستن با داشتههاست و اگر بخواهیم تقسیمبندی بزرگتری بکنیم این است که ما در رضایتمندی و نارضایتی هستیم. از اقسام نارضایتی درد، ملال و یا گاهی خستگی است. وقتی این تفکیک ملال و درد را گفتیم به سوالی رسیدیم.
با ملالِ زوجیت چه کنیم؟ یعنی زوجی آرزوی با هم بودن و دردِ فراق دارند پس مسیری را با تقلا طی میکنند تا به هم برسند. درد فراق زمانی که به یکدیگر میرسند مرتفع میشود. اگر با تعریفی که گفتیم پس از رسیدن، یکجا نشستن با آرزوها و معشوق حاصل شد و تبدیل به ملال شد، باید چه کنیم؟ چه علاجی دارد؟ این سوالی است که در این اپیزود میخواهیم به آن برسیم.
تفکیک درد و ملال |
قبل از آن تذکری بدهم. عزیز، دستم به دامن گلدارت و عندالاقتضا دستم به پیژامۀ راهراهت! نام هر گرفتاریای در زندگی زناشویی «ملال» نیست. هر مشکلی پیش آمد نگوییم: «آها. ملالمه. بیا ملالم رو ببین.» اینطور نیست. ما ممکن است دردهای بسیاری داشته باشیم.
درد چیزی است که شما منشأ آن را میبینید. پیوند کار سختی است. اگر باغبان هم باشید و بخواهید دو درخت را به هم پیوند بزنید مهارت میخواهد. در پزشکی از سختترین و پیچیدهترین گونههای درمان و حتی شاید آخرین مرحلۀ درمان، پیوند عضو است و کار بسیار دشواری است که مهارت، سواد و صبر میخواهد.
بنابراین انتظار نداریم که پیوند دو آدم دمدستی باشد و یکهو بشود. این پیوند بارها و بارها دچار معضل و آسیب میشود که نیاز به مشورت، مهارت، تخصص و درمان دارد. اگر دو نفر در کنار هم دچار عدم انطباق انتظارات هستند ملال نیست، درد است و باید به آن فکر کرد. اگر شما در معرض خشونت یا ناامنی هستید یا با رعایتنکردن بهداشت رفتاری یا بهداشت ظاهری مواجهید نامش درد است که باید حل شود.
ملال اینگونه نیست که درجه بزنید و بگویید: اگر از اینجا رد شد ملال است. ملال معمولا وضعیتی است که شما نمیتوانید به علت آن اشارۀ مستقیم کنید. وقتی چیزی را ندارید و بابت آن حال خوبی هم ندارید و کسی از شما میپرسد: «چرا حالتان بد است؟» شما میگویید: «آخه این رو میخوام.» این درد است.
در ملال هنوز به مرحله درد نرسیدید و نمیتوانید اشارۀ مستقیم کنید؛ پس از وضعیت خود میگویید. مثلا میگویید: «نمیدونم دیگه. حالم خوب نیست.»
در زندگیهای شخصی به خصوص با پدر و مادرها زیاد تجربه کردهایم که بلافاصله داشتههای شما را مرور میکنند و میگویند: «خب چرا با این بازی نمیکنی؟… چرا این رو برنمیداری؟… چرا اون کتاب رو نمیخونی؟… چرا با فلان دوستت بیرون نمیری؟… چرا به اونیکی زنگ نمیزنی؟» همۀ داشتهها را یکییکی برای شما مرور میکنند و دستبرقضا هرچه میگویند، حالتان بدتر میشود.
ملال دقیقا موقعیتی است که تو به چیزهایی که داری، گیری نداری بلکه با همین چیزهایی که داری حالت خوب نیست زیرا متوقف شدهای. دوباره به خاطرات بچگی برگردیم. مثلا میگویی که حوصلهات سر رفته است و میپرسند: «خب بگو کجا بریم؟» و تو دیوانه میشوی زیرا اگر میدانستی کجا میخواهی بروی، این درد تو بود. خب میدانستی چه میخواهی دیگر.
ملال موقعیتی است که تو نمیدانی چه میخواهی؛ فقط میدانی اکنون را نمیخواهی. این وضعیت راکد کنونی را نمیخواهی. بهت میگویند: «حالا چه کنیم؟» و تو میگویی: «نمیدونم دیگه. حوصلهم سر رفته.»
بنابراین در زندگیهای زناشویی دچار درد میشویم و به سراغ درمان میرویم ولی موضوعِ الانِ ما ملال است. از این مقدمه بگذریم تا من سوالی بپرسم.
زوجیت ِ بیملال داریم؟ |
ما گفتیم زوجیت میتواند به ملال برسد اما یک سوال وجود دارد. آیا لزوما همۀ زوجیتها باید به ملال برسند یا میتوان زوجیتی را تصور کرد که به ملال نمیرسد؟ کمی به این سوال فکر کنید. میخواهم چند مثال بگویم تا شما به سوال بالا فکر کنید.
مثلا وقتی سریال میبینید. سریالی که هر هفته قسمت جدیدی از آن بیرون میآید شما را دچار رکود نمیکند زیرا منتظرید تا ادامۀ آن را ببینید. مثلا گروهی راهی سفری هستید. ممکن است با همین جمع مدت مدیدی در یک اتاق بنشینید و حوصلهتان از این مصاحبت سر برود ولی این همراهی و طیکردن مسیر جاده در سفر برای همۀ شما لذتبخش میشود.
میتوانیم بگوییم که زوجیت هم شبیه این مثالهاست؟ آیا دیدهاید که بعضی از روانشناسان در توصیههایشان برای مهارتهای زندگی زناشویی میگویند: مثل کتابی نباشید که زود تمام میشود؟ آدمی زمانی که ادامه داشته باشد و مانند سری جدیدی از سریال پخش شود، دیگری را دچار ملال نمیکند زیرا به دنبالش میرویم تا ببینیم پایان آن چه میشود یا وقتی در سفر با هم پیش میرویم چون جاده برای ما حرکت به همراه دارد ما را دچار ملال نمیکند.
با این مثالها به نظرم توانستهام ذهن شما را به سمت گونهای از زوجیت ببرم که دچار ملال نمیشود.
یک مثال دیگر بزنم. مصداق مثالهایی را که میگویم در تجربیات اطرافمان پیدا میکنیم و قرارِ ما در انسانک همین است که تجربیات زیستهمان را با دوز خفیفی از دقت مرور کنیم.
دو سر طیف زندگی |
کسانی هستند که وقتی وارد زندگی میشوند، بر سر سفرۀ حاضر و آمادۀ زندگی مینشینند یعنی حتی هندوانه هم قاچخورده در یخچال آماده است و نیاز نیست چیزی را کسب کنید. این یک مدل زندگی کردن است. یعنی شما نقطۀ صفر زندگی زناشوییات برابر با نقطۀ صدِ خیلی از آدمهای دیگر است.
مدل دیگری هم هست که نقطۀ صفرشان یک صفر واقعی است. یعنی تو رَنده میشوی تا بتوانی صفر را به یک و یک را به دو و دو را به سه و الی آخر برسانی. این دو سرِ طیف را مثال زدم اما بین آنها اقسام مختلف دیگری هم وجود دارد.
من تجربۀ زیسته در مدل دوم را دارم. یعنی زندگیکردنی که از ابتدا باید برای بهدستآوردن حداقلها میجنگیدم. این ماجرا در همان لحظات شیرین نبود و با درد و سختی همراه بود اما نکتهای وجود داشت؛ فرصتی برای ملال نبود زیرا همۀ آن [زندگی] حرکت و جوشش محض بود.
خریدن یک سطل آشغال، پروژه بود. خریدن یک گلدان، برنامهریزی نیاز داشت: چه کنیم که گلدان بخریم. اینها ممکن است به نظر ساده بیاید ولی در ذات خودش حرکت دارد زیرا درد دارد. دردِ نداشتن و حرکتی برای کسبکردن دارد.
اگر زوجیتهای دانشجویی را تجربه کرده باشید اینگونه است. هردو باهم درس میخوانید و این درد دارد زیرا کار سختی است. البته ما داستان داشتیم زیرا من درسخواندنم کتابخانهای است. قرائتخانههای کتابخانه را دیدهاید چقدر دنج و ساکتاند؟
پشت میزت بنشینی. از آنهایی که صبح زودتر بروی تا پشت میز خود بنشینی. ماژیکها را رنگیرنگی بچینی. اگر کسی هم در کتابخانه حرف زد بگویی: «هیسسس!» و به میزت ضربه بزنی که یعنی ساکت! [درسخواندنِ من] همینقدر لوس بود اما مائده اینطور نبود. جلو تلویزیونِ روشن ولو بود. پخشوپلا و اینطرف و آنطرف درس میخواند و… چه زیرآبی هم دارم از او میزنم!
خلاصه این چالش دائم ما بود. یکی غر میزد که تلویزیون را خاموش کن، من درس و امتحان دارم و آنیکی هم میگفت که اگر تلویزیون روشن نباشد خوابم میگیرد و من هم میخواهم درس بخوانم.
این اتفاقات در آن لحظه خوشایند نیستند. نوعی تنش است ولی درواقع حرکت ایجاد میکند. ممکن است مشکلاتی هم داشته باشد و موضوع الان این نیست و نمیگویم ایدئال است اما ملال ایجاد نخواهد کرد.
بنابراین اگر به سوال آخر بخش قبل برگردم که «آیا لزوما همه زوجیتها به ملال میرسند؟» جواب آن خیر است. لزوما همه زوجیتها به ملال نمیرسند. کمااینکه همان اول که برای کسبکردن تلاش میکنی ملال نیست. ملال به سراغ آدمهایی میآید که یا موضوع حرکتکردنیای ندارند یا سراغ آدمهایی که از چالشها گذشتهاند و حالا به نقطۀ یکجانشینی و توقف رسیدهاند.
چهار وضعیت در زندگی زناشویی |
این کلمه کلیدی را به خاطر داشته باشید که توقفها خاک حاصلخیزی برای رشد ملالاند. حال اگر بخواهیم انواع وضعیتهایی را که در طول زوجیت پیش میآید تقسیمبندی کنیم به چهار وضعیت میرسیم:
- وقتی که هردو در حال حرکت هستند.
- وقتی هردو راکد هستند. یعنی هر دو متوقف ماندهاند. مانند زوجی که سر زندگی حاضر و آماده نشستهاند یا آدمهایی که در دوره بازنشستگی، ناگهان به توقف رسیدهآند و حالا کاری برای انجام دادن ندارند. یکدفعه دوروبریها با تعجب میگویند که چه وقتِ طلاقگرفتن بود. آنها الان به نقطۀ ملال رسیدهاند و جفتشان راکد ماندهاند؛ پس یا با نارضایتی زندگی میکنند یا اینکه از هم جدا میشوند.
- یکی پویا و دیگری راکد است. یعنی یکی از آنها دائم در حال توسعه خود است و دیگری متوقف مانده است. این یکی از تلخترین ترکیبهاست. مثال این فرض را در اطراف دیدهاید. یک بیوفایی، جدایی یا به تعبیری خیانتی اتفاق افتاده است. فرض کنید آقایی از زندگی زناشوییاش گریزی به بیرون زده است. ما به سراغ همسر رفته و میگوییم: «از خودت بگو.» میگوید: «من یک عمر زندگیام را برای این آدم گذاشتم. خودم چنین و چنین و چنین نشدم برای اینکه او چنان و چنان و چنان بشود. بعد که او چنان شد از کنار من گذشت و به سراغ کس دیگری رفت.»
این حالتی است که یک نفر خود را توسعه نداده و راکد مانده است. او به فهم خود فداکاری هم کرده است ولی دیگری دائم در حال توسعه خود بوده؛ پس به وضعیتی رسیده است که حالا از آن تحت عنوان خیانت مینالد.
یادتان میآید در اپیزود قبل درباره زوجیت صحبت کردیم؟ گفتیم ما برای توسعه خود به دیگری نیاز داریم پس دیگری را به خود ضمیمه میکنیم تا خود ِ بزرگتری داشته باشیم. اگر شریک زندگی من چنین در من حل شده است پس دیگری محسوب نمیشود و او خودِ من است. او چنان در توسعه خود متوقف مانده که چیز دیگری برای افزودن به من ندارد. در چنین وضعیتی کاملا محتمل است که این خودِ اکنون برای توسعه خود به سراغ کسی برود که کس دیگری محسوب میشود.
این را از این جهت نمیگویم که تئوری بیوفایی بچینم یا فلسفۀ خیانت را تبیین کنم. میگویم تا بدانیم اهمیت دارد که من همواره در حال توسعۀ خود باشم. هیچ چیزی جایگزین توسعه خود نیست. شما هرچه هم خدمت کنید و به فرزند و همسر برسید اما جایگزین توسعه خود نیست. پس در این حالت یکی پویا و دیگری راکد مانده اما آن کسی که راکد مانده است در خدمت فرد متحرک و در حال توسعه قرار گرفته است.
- وضعیت آخر جنگ جهانی است! یکی متحرک و در حال توسعه و دیگری راکد است اما این فرد متوقف باقیمانده در خدمت فرد در حال توسعه نیست بلکه در حال مقابله با اوست. یعنی اینکه اگر من نشستهام تو هم بنشین. این وضعیت رسما جنگ است.
آیا استمرار زندگی زناشویی در هر وضعیتی مطلوب است؟ |
پرسشی است که برای این فصل نیست اما باید به آن فکر کنیم که آیا استمرار زندگی زناشویی در هر وضعیتی مطلوب است؟ آیا همواره و مطلقا ادامه زندگی زناشویی یک ارزش اخلاقی است؟
شاید واقعا با فرضی مواجه باشیم که کمال در متارکه است. نمیتوانیم قضاوت کنیم که هرکسی با رخت سفید به خانه شوهر رفت و با کفن آمد اخلاقی و کمالی زندگی کرده است. پدربزرگها و مادربزرگها میگویند که موقع ما اصلا طلاق نبود. خدا را شکر که نبود ولی این لزوما به این معنی نیست که شما آدمهای اهل کمالی بودید. شاید به کمالنیافتگی اکتفا میکردید. این هم یک فرض است.
آیا لزوما ملال، طریق کمال است؟ |
پس در این چهار فرضی که با هم صحبت کردیم، درمورد حالت یک که هردو پویا هستند میتوان به ملال نرسید.
اما یک سوال بپرسم. آیا لزوما ملال، طریق کمال است؟ اسم اپیزود دوازدهم این بود که ملال، راه کمال است. آیا همیشه اینطور است؟ یعنی هرکسی که به ملال میرسد حتما بعد از آن به کمال هم میرسد؟ کمی فکر کنید.
به نظر میآید جواب منفی است. کارکرد ملال چه بود؟ اینکه بگوید اینجا نایستید. اینجا نایستید لزوما معنایش این نیست جای بعدی که میایستید، جای بهتری است.
چه نمیخواهی؟ و چه میخواهی؟ |
ما برای رسیدن به کمال به دو علم نیاز داریم که یکی سلبی و دیگری ایجابی است. یکی علم به نخواستن و دیگری علم به خواستن است. این مهم است زیرا اگر هرکدام از اینها نباشند حرکت به سمت کمال پیش نمیآید.
این که میگوییم علمی سلبی و نخواستن است یعنی چه؟ یعنی ملال شما را به نقطهای میرساند که میگویید چیزی که هست را نمیخواهم، ایستادن را نمیخواهم. نسبت به وضع موجود بیمیل میشوید. این کافی نیست. لازمۀ بعدی آن این است که شما نسبت به وضع مطلوب هم علم داشته باشید. این را نخواستی، یعنی علمت سلبی است.
حالا چه میخواهی؟ اینکه ما چیزی را نمیخواهیم یا علم به نخواستن داریم به این معنی نیست که به آنچه میخواهیم هم علم داریم.
من و شما هم در زندگی فردی و هم در عرصه اجتماعی، مثالهایی را دیدهایم و چهبسا خودمان تجربه کردهایم که چون این دو را نداشتهاند، از اکنون حرکت کردهاند اما به کمال نرسیدهاند.
مثالهای شغلی را بگویم. مثلا کسی از شغل اکنونش ناراضی است پس مسیر شغلی دیگری را انتخاب میکند و دوباره در بعدی هم به نارضایتی سابق میرسد. اگر رفت و شغلی را انتخاب کرد و به مسئلۀ جدیدی رسید میشود مسئله جدید اما میرود و دقیقا به مسئلۀ قبلی میخورد. این یعنی او میداند چه نمیخواهد ولی دقیقا نمیداند چه چیزی را میخواهد پس تکرار میکند.
در زندگی زناشویی هم از این جنس مثالها زیاد است. احتمالا اطرافتان دیدهاید که فردی با همسرش زندگی میکرده و با او معضلی داشته است. به نظر خودش و دیگران این معضل بهحق و چارهاش متارکه بوده است پس [از آن زندگی] بیرون میآید و زندگی جدیدی را تشکیل میدهد ولی آنجا هم به همان مشکل برمیخورد. ناظران بیرونی میگویند او رفت و یکی مثل قبلی را انتخاب کرد. چرا؟ چون او علم به نخواستۀ خود دارد اما این علم کافی نیست.
او میگوید این را نمیخواهم و نمیداند دقیقا چه میخواهد پس به تکرار تجربۀ سابق برمیگردد. در حوزه سیاسی و اجتماعی نیز همین است. یک وضعیتی وجود دارد که مردم یک جامعه با آن مخالفاند. این وضعیت را با صرف هزینۀ بسیارِ جان، مال و عمر بر هم میزنند و وضعیت دیگری را میسازند ولی دوباره مثل قبلی میشود. چرا این اتفاق میافتد؟ زیرا هر حرکتی از سمت ملال لزوما به کمال نمیرسد.
ملال، هم میتواند ما را به سمت کمال و هم به سمت زوال ببرد و هردو حالت محتمل است.
چاره، آگاهی است |
چه کنیم به سمت کمال برویم؟ این هم سوال دیگری است.
چارۀ آن آگاهی است. ملال، دعوت به سفر و هجرت از اکنون است و مانند هر سفر دیگری، اگر بدون شناخت مقصد، همراهداشتن توشه، بدون تسلط بر نقشه، با همسفر نااهل و بدون راهبر یا با راهبرِ نابلد مسیر طی شود به مقصد نخواهد رسید.
بنابراین فرق ملالی که به کمال ختم میشود با آن ملالهایی که به کمال ختم نمیشوند در آگاهی و شناخت است. در معرفتِ من و شماست. درواقع ملال هم اگر مانند هر سرمایۀ دیگری به بطالت بگذرد هدر میشود اما اگر با شناخت از آن استفاده کنیم بهسمت کمال میرود.
تنوعطلبی درمان ملال است؟ |
سوال دیگر آن که آیا ما میتوانیم ملال را با تنوعطلبی و حرص درمان کنیم؟ یعنی ما معضلی به نام ملال را داریم پس اگر تنوعطلبی کنیم این معضل را تسکین دادهایم؟ آیا با دل صددله میتوان به آرامش دل رسید یا نه؟ این که میگوید: «با من صنما دل یکدله کن.» قصهاش همین است. آیا با دل صدپاره و سینۀ صددله به آرامش دل میتوان رسید؟
مسئله وفاداری و وفادار زیستن موضوعی است که فصل مستقلی را میطلبد ولی یک مثالی را خواستم در پایان بگویم. فرض کنید رانندهای مثلا در شهر تهران و در اتوبان همت که یک اتوبان وسیع شرق و غربی است فرمان را در اختیار گرفته است و این اتوبان را صدبار رفته و برگشته است.
وقتی بعد از چند روز از او سوال کنند: «چقدر حرکت کردهای؟» او به فهم خود میگوید: هزاران کیلومتر پیمودهام. دروغ هم نگفته است. او میبیند که روزها در سرما و گرما نشسته است و هزاران کیلومتر هم پیموده است و این هم نشانهاش است اما وقتی شما از بالا به مسیر و او نگاه کنید آیا باز هم میگویید حرکت کرده است؟
وقتی کسی مبدأ و مقصدش یکی بوده و فقط در نقطۀ استارت بالبال زده و دور خود چرخیده است، وقتی چشیدهای را هزاربار چشیده است و یک راه را هزاربار از نو طی کرده است آیا میتوان گفت در حرکت است؟ به فهم خود هم زحمت زیادی کشیده اما با من موافقید که به او بگوییم تو آدم راکدی هستی و به همین خاطر هم هرچه میروی و میآیی میبینی باز هم همان میشود که تو در یک مسیر میروی و میآیی؟
تنوعطلبی حرکت نیست. علاج ملال با حرص، مثل خاموشکردن آتش با بنزین است. تو میگویی: «او چیزی ریخت و خاموش شد ولی ما چیزی ریختیم و شعله گرفت.» زیرا آن چیزی که تو ریختهای رکود را تشدید میکند. چرا این باید تو را تسلا دهد و درمان کند؟
اگر اینطور بود باید کمالیافتهترین آدمهای تاریخ بشر، عیاشترین آدمهای تاریخ بشر میبودند. بنابراین تکرارکردن، لزوما به معنای کمال نیست. شرط حرکت این است که آن چیزی که انتخاب بعدی شماست، نسبت به گذشتۀ شما قدمی به پیش باشد و اِلا تکرار یک رابطه عاطفی از نو، یعنی با آدمهای متعددی خیابانی را دوباره از ابتدا رفتن. این یعنی حرص که قاعدتا به کمال ختم نخواهد شد.
وفادارانه زیستن برای خود |
این رویکرد را از انسانک به یادگار داشته باشید که آنهایی عمدتا از وفادارانه زیستن صحبت میکنند که این را جزو حقوق دیگران میدانند. یعنی میگویند تو بهخاطر دیگری وفادارانه زندگی کن. این بهخاطر دیگری وفادارانه زیستن بار سنگینی است و همیشه برای شما درد و رنجِ سرکوب را خواهد داشت اما اگر با منطقی که من عرض میکنم نگاه کنیم و بگوییم من وفادارانه زندگی میکنم زیرا وفاداری شرط کمال خودم است چه؟
من برای خودم وفادارانه زندگی میکنم و از خودخواهیام است که وفادارانه زندگی میکنم. در این صورت طعم وفاداری فرق میکند. معنیاش چیست؟ معنیاش این است که از ما خطا سر نمیزند؟ سر میزند. ما خیلی چیزها میدانیم و بلدیم اما از ما خطا سر میزند. خبط میکنیم. عیاشی میکنیم. به هوس خود گوش میدهیم. اتفاق میافتد چون آدم هستیم.
موضوع من این است که اسمش را تغییر ندهیم و برایش فضیلت نگذاریم. اگر تصمیم گرفتهایم به هوسی برسیم خب برویم و برسیم. حالا من از جنس زاویۀ خودم مثالی میزنم چون از دودیجات لذت نمیبرم و با آن مشکل دارم پس سیگار را مثال میزنم.
آقا، خانم، شما سیگار میکشید؟ بیا بگو که سیگار مضر است. پول و جانمان میرود ولی حال میدهد و از آن لذت میبرم. برایش فلسفه هم نمیبافم. دوستش دارم و میکشم ولی میدانم آسیبی دارد. این به کمال نزدیکتر است تا این که بگویند:«برای چه سیگار میکشی؟» و تو بگویی: «برای سوی چشمم خوب است. نفسم را باز میکند. برای رشد عضلانی هم فایده دارد.» خب این جای دیگری رفت. وفاداری هم همین قصه است. بپذیریم وفادارانه زیستن شرط کمال است. اگر اشتباهی هم از ما سر زد درستش میکنیم تا بهتر شویم ولی وفادارانه زیستن شرط کمال است.
حالا یک سوال: آیا وفادارانه زیستن همواره شرط کمال است؟ میدانم بیوجدانی است که شما را با این سوال تنها بگذارم ولی جوابش را نمیدانم و شاید بعدا بطلبد. شاید اینبار هم با وجدانی راحت این سوال را در ذهن شما باقی بگذارم و برای آرامش شما مزاحمت ایجاد کنم اما برای اینکه خیلی هم بیوجدانی نباشد جملهای که به ذهنم میرسد را عرض کنم.
بله، احتمالا وفادارانه زیستن به جز وفاداری به رکود، وفاداری به توقفگاه، وفاداری به نشستن و درجا ماندن همواره ارزشمند است. کمال به رفتن است. انسانی زیستن به رفتن است. عاشقی به رفتن است.
عالی بود عجب سوالهای خوبی
سلام
من چطوری میتونم بفهمم موسیقی هایی که در پادکست استفاده میکنید اسمشون چیه؟!
اقا عالی بود بسیار بهره بردم سوالاتی دارم که خواهم پرسید فعلا تشکر من را پذیرا باشید
نوش جان …
🙂
امکان ارسال نظر پنهان وجود ندارد به همین دلیل عمومی مینویسم. هر چه اینجا آپلود میشود را گوش میسپارم اما ای کاش روزی هم از ترس بگویید. جنبه ی خاصی از ترس را تعیین نمی کنم اگرچه که انواع خاصی را در نظر دارم. اول خود ترس بعد هم جنبه های مختلفش. ترس از عشق و از ملال از عشق و از کرونا و از تمام موضوعات دیگر پادکست ها ترسناک تر است. اگر چه که به ملال دچارم اما ملال می رود و می آید.اما ترس هست. همواره هست. امید که به این نظر وقع بنهید.
حسام جان مثل همیشه از گوش دادن و شنیدن موضوعات مطرح شده، آموختم، لذت بردم، به فکر فرو رفتم، چند بار مرور کردم و تلاش کردم تا جانِ کلامت را در تجربه زیسته ام جستجو کنم و باید بگویم کماکان در حال رنده شدن هستم و راستش تاکنون به رکود یا حرکت همسرم فکر نکرده بودم چون تصورم این بود که توأمان در حرکتیم ولی حرکت در جهت کمال یا زوال، موضوعی است که عمیقاً ذهنم را درگیر کرده و باید بیشتر به آن فکر کنم تا به یقین بگویم کجای مسیر ایستاده ایم. سپاس از طرح موضوعات و پرسش هایی که ما را بیشتر با خودمان مواجه می کند.
خداقوّت. مانا و برقرار باشی.
می دانستم قانون سقف زوجیت را سخت می کند اما دلیلش را چنان زیبا تشریح کردید که همه سوالات و ابهامات و دوگانگی مرا از عاشقی و زوجیت حل و فصل کردید
و یکمورد دیگر در مورد درد و منال بود به جرات بگویم با هنرمندی تمام به گفتار کشیدید
و خوشحالم ک با مطالب شیوای شما اشنا شدم
شما استاد بزرگی برای من شدید.
سپاس
درود
امروز این اپیزود رو گوش دادم، در میانهی جنبش آزادی ایران، همسان با حرکت مردم.
چه بسا محتوای این قسمت، تحلیلی مناسب و شایسته از حرکت مردم به سوی خواستن آزادی و نخواستن رخوت و رکود همراه با آگاهی است.
باشد که هر چه زودتر آزادی را با بودن زندگی کنیم.
چند بار این اپیزود را گوش دادم و باید دوباره گوش کنم.
اول به همان مفهومی که در اپیزود آمده یعنی ملال بین زوجی که باهم زندگی میکنند به مفهوم فکر کردم و برایم تبیین شد که چرا دورهای زندگی مشترکم با رکود مواجه شده بود و چه شد که شکر خدا از رکود در آمد. اما چیزی که الان به آن فکر میکنم و میخواهم بخاطرش مجدد اپیزود را بشنوم فکر کردن به ملال در هر زوجیت دیگری است. زوجی که دوست است و حتی زوجی که جفت کاری است. آیا میشود نابودی رابطه های دوستانه بسیار عمیق را با این تبیین فهمید و ناامیدانه… آیا میشود از نابودی نجاتش داد… نمیدانم….