55 ـ خزانِ زبان

 

موضوع گفت و شنود ما در فصلِ انسانکِ سپید، تاب‌آوری است و این مبحث به بهانه جنگ آغاز شد.

در ابتدای اپیزود به سه دلیل اشاره کرده‌ام که چرا همچنان این فصل ادامه خواهد داشت. بعد از پرداختن به موضوع تن (اپیزود پنجاه‌وسه) و زمان (اپیزود پنجاه‌وچهار) در این اپیزود به مسئله زبان و فروپاشی آن در بحران و جنگ پرداخته‌ام.
در اپیزودهای اخیر سعی کرده‌ام که پایان هر مطلب به تمرین و مشقی کاربردی منتهی شود و امیدوارم شعاع این کلمات تا عمل امتداد پیدا کند. از احوالتان باخبرم کنید و برای شما و خانواده‌هایتان آرزوی تندرستی دارم.

متن اپیزود پنجاه‌وپنجم انسانک

انسانک را می‌شنوید به روایت من، حسام ایپکچی.

واژه‌های تهی و فروپاشی زبان

اهل زمان! آیا برهه‌ای را تجربه کرده‌اید، گفت‌وگویی را تجربه کرده‌اید که در آن کلمۀ «خوب» ناسزا محسوب شود؟ شاید این سؤال، این‌گونه مبهم باشد. با مثال توضیح می‌دهم. فرض کنید که کسی بلادیده است و در گرفتاری و محنتی قرار دارد، سوگی دیده است، بعد شما با او روبه‌رو می‌شوید و به رسم معمول، سلام‌وعلیکی می‌کنید و سپس می‌پرسید که «فلانی، خوبی؟» و به‌محض طرح این سؤال، خودتان از به‌زبان‌آوردن واژۀ «خوب» معذب می‌شوید و می‌گویید که «آخه حالا خوب که در این شرایط، چه خوبی؟» و طرف مقابل هم نمی‌داند به شما چه پاسخی بدهد؛ بگوید «خوبم» که در واقع خوب نیست. اگر بگوید «خوب نیستم»؛ پس حالش چگونه است؟

اینجا مصداقی از زمان‌هایی است که «خوب» هم ناسزا محسوب می‌شود؛ «خوب» سزاوار این موقعیت نیست. مثال‌های متعددی از این جنس می‌تواند در ذهن شما بیاید. کسی بلادیده است، شما به مجلس سوگواری مشرف شده‌اید و به فرد می‌گویید که «امیدوارم غم آخرتان باشد.» هم متکلم می‌داند غم آخر نیست، هم مستمع می‌داند غم آخر نیست. گویی این واژه‌ها فقط کارکردش این است که به طرف مقابل بگوییم: «ببخشید که کلمه نداریم. ببخشید که واژه درخور این موقعیت نیست و مجبوریم برحسب عادت، فقط زبانی بجنبانیم.» فردی در بیماری است، چه‌بسا بیماری مشرف به مرگ است یا به قول سورن کی‌یرکگور، «مرضِ منتهی به مرگ» است؛ اما ما مواجه می‌شویم با فرد در بستر و می‌گوییم که «ان‌شاءالله شفای عاجل. ان‌شاءالله خیلی زود خوب می‌شوی.» هم تو می‌دانی که این مسیر دست‌کم به‌زودی ختم به عافیت نمی‌شود، هم آن فردی که روی تخت بیمارستان افتاده است. چرا این‌گونه با هم حرف می‌زنیم؟ چون چاره دیگری نداریم. فردی داغ‌دیده است، می‌گویی که «من را در غم خودت شریک بدان.» او هم می‌گوید «محبت دارید»، ولی شانه‌هایش سبک نمی‌شود؛ چون سوگ را نمی‌شود شراکتی به دوش کشید. از این مثال‌ها می‌توان بیشتر و بیشتر گفت و حتماً خود شما هم مصادیقی در ذهن دارید.

عزیزجان، می‌دانی همۀ این‌ها به چه اشاره دارد؟ این‌ها موقعیت‌هایی است که زبان در آن فرومی‌ریزد. واژه تهی می‌شود و کارکرد همیشگیِ خودش را از دست می‌دهد. کارکرد زبان چیست؟ زبان مثل یک طناب است که ما به سرش سطلی بسته‌ایم و می‌اندازیم به قعر چاه تا از انتهای آن چاه بتوانیم معانی استخراج کنیم. در موقعیت‌های بحرانی، در سوگ‌ها، جنگ‌ها، و وضع‌های اضطراری، عمق این چاه چنان افزایش پیدا می‌کند که دیگر این طناب و سطلش به انتها نمی‌رسد. هرچه طناب را می‌اندازی پایین و می‌کشی بالا، سطل تهی است و فقط صدای دنگ‌دنگ این سطل است که به گوش ما می‌آید. در این‌طور مواقع، واژه‌هایی که ما به‌زبان می‌آوریم، سطل خالی است و من در اپیزود پنجاه‌وپنجم انسانک می‌خواهم به همین مقوله بپردازم.

اپیزود پنجاه‌وپنجم می‌شود سومین اپیزود از فصل «انسانک سپید».

 

جنگ با آتش‌بس پایان نمی‌یابد

در دو اپیزود قبلی، موقعیت تن در جنگ و پریشانی زمان در جنگ را خدمتتان عرض کردیم. وعده این بود که در اپیزود سوم از فصل انسانک سپید، یعنی اپیزود پنجاه‌وپنجم انسانک، به فروپاشی زبان و مسئلۀ زبان برسم. در ساعت‌هایی که مشغول نوشتن این اپیزود هستم و فکر می‌کنم و این کلمات را برای شما ضبط می‌کنم، زمزمه‌هایی از آتش‌بس جنگ در ایران به گوش می‌رسد؛ اما من به سه دلیل مصممم که این اپیزود را ضبط بکنم و چه‌بسا چند اپیزود دیگر از فصل انسانک سپید را هم خدمت شما تقدیم بکنم.

دلیل اولم این است که جنگ با شلیک آخرین گلوله به پایان نمی‌رسد. دست‌کم برای من و هم‌نسل‌های من که جنگ مدیدی را تجربه کردیم و بچگی و کودکی‌مان را در جنگ ایران و عراق قد کشیدیم، این به تجربه ثابت شده که جنگ با آتش‌بس تمام نمی‌شود. تا زمانی که زخم‌های برتن‌افتاده جبران نشود، تا زمانی که عقب‌رفتن‌ها ترمیم نشود، تا زمانی که به هوس سهم‌خواهی و تقسیم غنایم دست از توجیه تاراج و تبعیض برنداریم، این جنگ همچنان امتداد پیدا می‌کند. پس این دلیل اول که صرفِ آتش‌بس، پایان جنگ نیست و این زخم‌ها باید ترمیم پیدا بکند؛ در اقتصاد، در روان، در جامعه و امثال آن‌ها.

 

جنگ تنها یک نوع بحران است

دلیل دوم که مهم‌تر از دلیل اول است، این است که جنگ فقط یکی از اقسام بحران یا یکی از انواع نبردهایی است که ما در زندگی تجربه می‌کنیم. بیماری مزمن و صعب‌العلاج نبرد است. سوگ، نبرد است. ورشکستگی، باختگی اقتصادی، نبرد است. شکست‌های عاطفی، نبرد است. ما در این زندگی، نبردهای متعددی را تجربه می‌کنیم، از جمله جنگ نظامی. و حالا که این جنگ بهانه شد که فصلی برای تاب‌آوری گشوده شود و دربارۀ تاب‌آوری تحت عنوان «انسانک سپید» با شما گپ بزنم، می‌خواهم این فرصت را مغتنم بشمارم و ادامه بدهم، چند اپیزودی را که من هم سهمم را در ازای این واژه ادا کرده باشم.

کلمات برای آیندگان

و اما دلیل سوم این است که مخاطب این کلمات فقط هم‌میهنان و هم‌وطنان و افراد هم‌زمان و معاصر من نیستند. این‌ها بماند به یادگار، شاید کنجی، جایی، روزی به کار دیگری هم آمد. این آتش‌بس‌ها که ما تجربه می‌کنیم، در واقع رخصتی است که ستمگران و ظالمان برای خودشان ایجاد می‌کنند که آتش‌گشودن بر سر دیگر مردمان را بتوانند به انجام برسانند. پس ما با یک صلح و آتش‌بس فراگیر روبه‌رو نیستیم. این کلمات بماند برای هر آن کسی که روزی، جایی، با این کلمات کمی التیام پیدا می‌کند.

[موسیقی]

من در این اپیزود می‌خواهم به پنج یا شش مورد اشاره بکنم و سعی می‌کنم موارد را هم خیلی سریع و ساده بیان بکنم که زیاد زمان شما را نگیرد. اگر که مجالی شد و نیازی بود برای تعمق بیشتر در هرکدام از این بندها، بعدها اپیزود مستقیم را خدمتتان تقدیم می‌کنم.

نکتۀ اول این است که دریابیم. مسئلۀ جنگ مشخصاً، شاید نه همۀ بحران‌ها، اما مسئلۀ جنگ به‌تأکید نسبت مستقیم دارد با مقولۀ زبان. از زاویه‌های مختلفی می‌شود راجع‌به نقش زبان و جنگ، نسبت زبان و جنگ صحبت کرد.

یکی از منظرهایی که می‌توانیم به آن بپردازیم، این است که اصولاً جنگ‌ها زمانی شعله‌ور می‌شوند که زبان‌ها خاموش می‌شوند و فرومی‌ریزند. یعنی حاکمیت‌ها و قدرت‌ها چون زبان گفت‌وگو با یکدیگر را گم می‌کنند و امکان گفت‌وگو با هم را ندارند، ناچارند که به روی هم آتش باز کنند و آتش‌بارها به‌جای کلمات شروع به کارکردن می‌کند و بعد از این، حتی کلمات هم به‌مثابۀ فشنگ به کار می‌روند و آن‌چنان‌که باید در نقش خودشان ظاهر نمی‌شوند.

نقشی که زبان بر عهده دارد، هم‌معنایی و هم‌قصد کردن انسان‌هاست. یعنی زبان، افشاگر و آشکارگر قصد است. اگر از این کارکرد خارج شود، فقط فشنگ نامرئی است که ما به‌جای سنگ، کلمات را به‌سمت هم پرت بکنیم؛ به‌جای گلوله، واژه‌ها را به‌سمت هم شلیک بکنیم. از اینجا به بعد، زبان در بطن خودش فرومی‌ریزد اما لاشۀ آن باقی می‌ماند؛ یعنی شما نگاه می‌کنید، می‌بینید سخن‌گوهای طرفین مشغول صحبت‌اند ولی این صحبت‌ها تکرار واژگانی است که از معنا تهی شده است. مقاومت، آزادی، هلاکت، شهادت، کشته‌شدن، تلفات؛ همۀ این واژه‌هایی که به‌ظاهر هم‌معنا می‌آیند، حالا با کارکردهای جدیدی سعی در توجیه قدرت‌نمایی دارد و اینجا دیگر می‌گوییم زبان از کارکرد خودش خارج شده است.

وقتی این اتفاق شکل می‌گیرد، هانا آرنت می‌گوید در جایی که زبان خودش به ابزاری برای جنایت بدل می‌شود، خیلی از آدم‌ها به‌سمت سکوت حرکت می‌کنند.

من چند بندی را می‌خواهم درباره سکوت خدمت شما عرض بکنم.

سکوت، فضایی برای خود بودن

اولین مسئله یا اولین توجهی که می‌خواهم برای خودم و شما ایجاد بکنم، این است که سکوت را در تمام مواقع البته، اما به‌تأکید در دورۀ بحران، در دورۀ رنج و در دورۀ جنگ، به‌منزلۀ یک خلأ در نظر نگیرید. یکی از سوءتفاهم‌های رایج و بزرگ این است که ما سکوت را به‌منزلۀ یک حفرۀ تهی برای خودمان معنا می‌کنیم. پس چون فرد را ساکت می‌بینیم یا چون موقعیت را در سکوت می‌بینیم، سعی می‌کنیم این حفره را با کلمات پر کنیم.

اما اگر با خودتان این‌گونه روایت بکنید که «اگر کسی اکنون در برابر من ساکت است، در نابرابر من مشغول گفت‌وگوست. اگر که کسی جلوی من نشسته و الان با من حرف نمی‌زند، این در سوی دیگری، در پنهان خودش، مشغول مرور معانی است» و فقط در زمانی من و شما اجازه داریم که او را از این سکوت محروم کنیم که کلامی که می‌خواهیم به‌زبان بیاوریم، ارزنده‌تر از سکوتی باشد که او دارد تجربه می‌کند.

یکی از مشکلات بسیار رایج در مواجهه با فرد بحران‌زده و جنگ‌زده، این است که ما مجال سکوت را از او می‌گیریم. گاهی ما این کار را می‌کنیم. گاهی موقعیت، چنین جبری را به او تحمیل می‌کند که این را در یک بند دیگر خدمت شما عرض می‌کنم. به نظر ما می‌آید قسمتی از عیادت، قسمتی از مراقبت، این است که سکوت را از دست فرد دربیاوریم. این به مثال باغبانی اگر برای شما عرض بکنم، مثل این است که شما به درختی فرصت خزان ندهید؛ درصورتی‌که زبان باید خزان را تجربه کند. ما اگر نمی‌رسیدیم به زمان‌هایی که واژگان از بیان احوالمان عاجز بشوند، هیچ‌وقت نیاز پیدا نمی‌کردیم که پس از این خزان، شکوفۀ معانی جدید را تجربه بکنیم. هیچ‌وقت عطر شاخه‌های تازه و تر شاعرانگی را تجربه نمی‌کردیم.

چه می‌شود که واژه‌های نو به ادبیات اضافه می‌شوند؟ چه می‌شود که واژه‌ها معانی جدید و عمیق‌تری پیدا می‌کنند؟ چه می‌شود که غزل‌ها و قصیده‌ها و شعرها و ابیاتی به ادبیات افزوده می‌شوند؟ این‌ها حاصل خزانی است که زبان تجربه می‌کند و پس از این خزان، رویش جدیدی اتفاق می‌افتد. اگر ما امکان خزان را از زبان بگیریم، مجال سکوت را از افراد بگیریم، به‌نظر می‌آید که داریم لطف می‌کنیم اما در واقع، فرصت رویش‌های بعدی را از آن‌ها گرفته‌ایم.

پس نکتۀ اولی که من می‌خواهم به آن اشاره بکنم، این است که فروپاشی زبان را در مهلکه‌ها و بحران‌ها به رسمیت بشناسیم. اگر کسی با سوگ مواجه است، با رنج مواجه است و حالا لحظاتی را دارد در سکوت سپری می‌کند، بر خودمان تکلیف ندانیم یا این را یک ضرورت ندانیم که سریع سفرۀ سکوت را از جلوی او جمع بکنیم و مجال ساکت‌بودن را از او بگیریم. این نکتۀ اول.

نکتۀ دوم، در همین راستای اولی است و آن هم این است که سکوت را به‌منزلۀ فضا در نظر بگیرید. مسئلۀ فضا در بحران‌ها خیلی نمود پیدا می‌کند. ما دچار بی‌فضایی می‌شویم. کسی که داغ‌دیده است، یک‌دفعه منزلش می‌شود محل تردد همگان. و دیگر او فضایی برای با خود بودن ندارد؛ یا درگیر میزبانی است یا مراقبت‌های تحمیلی را باید تجربه بکند. اگر گرفتار درد و بیماری باشد، خب در فضای درمان، فضای بیمارستان و محیط‌های دیگر باز هم او فضای در خود بودن خودش را از دست می‌دهد.

این روزها که بسیاری از ما جنگ را تجربه کردیم، همین اتفاق را چشیدیم؛ به‌عنوان مثال، مجبور شدیم تعداد زیادی، چند خانوار، زیر یک سقف جمع بشویم و دائم در گفت‌وگو و هیاهو باشیم. آنچه که از دست می‌دهیم، فضاست؛ یعنی ممکن است که هیچ بمبی بر سر ما نریخته باشند یا ما قربانی مستقیم موشک‌ها نباشیم، اما فضای خودمان را از دست داده‌ایم.

در این موقعیت‌ها، اخبار به‌مثابۀ آوار عمل می‌کند. تو می‌خواهی اخبار نشنوی ولی یا اخبار در گوشی دیگران دارد منتشر می‌شود یا تلویزیون روشن است. اگر همه‌شان را هم خاموش کنی، جلوی دهان‌ها را نمی‌توانی بگیری؛ همه تحلیلگر، همه خبرگو. نتیجه تمام این‌ها می‌شود بی‌فضایی ما. برای اینکه بتوانیم در این موقعیت، حداقل فضا را برای خودمان ایجاد بکنیم، نیازمند سکوتیم.

پس نکتۀ بعدی که می‌خواهم عرض بکنم، این است که اجازه بدهیم حالا که زبان کارکرد ندارد، دست‌کم بی‌زبانی و سکوت را به‌منزلۀ فضا به رسمیت بشناسیم و به خودمان و دیگران امکان بدهیم که دقایقی، ساعتی، لحظه‌ای در پناهگاه سکوت، فضای شخصی داشته باشند.

پس تا اینجا دو نکته را عرض کردم. نکتۀ اول این است که سکوت خودش شکلی از زبان است که من به آن می‌گویم خزان زبان و ما باید اجازه بدهیم این خزان سپری بشود. نکتۀ دوم این بود که سکوت به‌مثابۀ فضاست و حالا که به‌عنوان فضاست، این فضا را از هم دریغ نکنیم.

[دکلمه شاملو]

سکوت سرشار از سخنان ناگفته است

از حرکات ناکرده

اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده

در این سکوت،

حقیقت ما نهفته است؛

حقیقت تو و من.

 

تنوع سکوت‌ها: از ترس تا کنش

نکتۀ سومی که می‌خواهم عرض بکنم، در تکمیل نکتۀ یک و دو است. ما سکوت نداریم رفقای من، ما سکوت‌ها داریم. یعنی تمام ساکت‌ها به یک زبان مشغول سکوت نیستند. زبان‌های مختلفی در سکوت تجربه می‌شود. زبان سکوت یعنی چه؟ بند یک را یادتان می‌آید؟ عرض کردم موقعی که شما با کسی روبه‌رو هستید و آن فرد در برابر شما ساکت است، در نابرابر شما مشغول صحبت است. یعنی یک سوی دیگر سکوت، گفت‌وگوی درونی است.

حالا این که من عرض می‌کنم که سکوت زبان‌های متنوعی دارد، به اعتبار آن گفت‌وگوی درونی است. براساس آن کلمات و احساساتی که پشت سکوت در ذهن فرد جریان دارد، ما با اصناف سکوت روبه‌رو هستیم. اگر وقتی مجالی فراهم شد، اصناف سکوت را می‌شود بحث کرد و بحث بسیار جذاب و شیرینی هم دارد. من الان فقط تیتر چندتایی‌اش را می‌گویم که بتوانم منظورم را از اصناف سکوت برسانم.

بعضی از سکوت‌ها در صنف ترس‌اند. یعنی فرد به‌سبب هراس، به‌سبب ترس، دچار سکوت است.

بعضی از سکوت‌ها طعم خشم دارند. فرد مورد تعدی و تجاوزی قرار گرفته. قربانی موقعیتی است که فریادش غلبه پیدا نمی‌کند بر آن موقعیت. خشمش را با فشردن دندان به‌روی هم، با بستن لب، با نگفتن صحبت دارد ابراز می‌کند. این سکوت خشم‌آلود با سکوت هراسیده هم‌معنا نیست. این‌ها دو سکوتند.

یک وقت سکوت نه خشم است نه ترس، بلکه یک سردرگمی و اضطراب است. به مِن‌مِن شبیه است. در واقع سکوت به‌خاطر سردرگمی میان موقعیت‌هاست. فرد هنوز پیدا نکرده آنجایی که باید باشد. حتی با حس خودش هم روبه‌رو نشده که به‌روشنی بداند که چه حسی دارد. خیلی از سکوت‌ها که در دقایق اولیۀ یک شوک تجربه می‌شود، سکوت از جنس سردرگمی است.

بعضی از سکوت‌ها هیچ‌کدام از این سه محسوب نمی‌شوند. سکوت از سر مراقبه‌اند. یعنی قصد سکوت حاکم است بر تمام قصدهای دیگر و فرد دارد مزه می‌کند گفت‌وگوی با خود یا حتی خاموشی کامل در خود را. اینجا این سکوت را ما نمی‌توانیم بگوییم این هم مثل بقیۀ سکوت‌هاست. نه. سکوت از سر مراقبه، کارکرد و شکل متفاوتی دارد. همچنان می‌شود راجع‌به اصناف سکوت صحبت کرد. ما سکوت فردی داریم، سکوت جمعی داریم. یک وقت نگاه می‌کنید، می‌بینید که یک جامعه نسبت به یک واقعه ساکت می‌شود و اتفاقاً این واقعه از جانب بلندگوهای رسمی قدرت و حاکمیت به‌شدت دارد در بوق و کرنا می‌شود؛ اما جمعی نسبت به آن سکوت می‌کنند. این سکوت جمعی قابل تحلیل است. این نه لزوماً سکوت از هراس است، نه سکوت از خشم است، نه سکوت از سردرگمی است، نه سکوت از مراقبه. بعضاً سکوت می‌تواند یک کنش باشد. گاهی سکوت‌ها، سکوت فردی است و این سکوت فردی باز خودش اقسام مختلف دارد. بعضی از این سکوت‌ها، سکوت‌های حرص‌آفرین است. یعنی فرد ساکت می‌شود برای اینکه حرص مستمع برای شنیدن‌های بعدی را برانگیزد. یا مثلاً در یک مشاجره، سکوت یک طرف به‌مثابۀ ابزار حمله دارد استفاده می‌شود؛ چون می‌داند که با این سکوت، فرد مقابل را عصبانی‌تر و خروشان‌تر می‌کند.

این‌ها را برای چه عرض کردم؟ برای اینکه بگویم که عزیزجان‌ها، من گفتم که سکوت نحوی از زبان است. گفتم که سکوت به‌منزلۀ فضا است؛ اما در کنار همۀ این‌ها، لازم است که تأکید بکنم که سکوت نداریم، سکوت‌ها داریم. اگر این اشاره را نمی‌گفتم، به این معنا می‌شد که گویی منظورم این است که همۀ سکوت‌ها را باید با یک چوب راند و من اصلاً و ابداً چنین منظوری ندارم؛ اما می‌گویم برای درک معنای سکوت هم، احتیاج به هم‌راستایی با آن سکوت داریم. یعنی ما برای اینکه بفهمیم فردی که الان ساکت است، در کدام یک از اصناف سکوت است، احتیاج داریم پیرامون او را ببینیم، کنش‌های او را ببینیم، مسیری که طی کرده را ببینیم و خود این ادراک هم نیاز دارد به هم‌قدم شدن با سکوت.

واژه‌های مصادره‌شده و لزوم مدارا

اما بعد از این سه اشاره‌ای که در مورد سکوت کردم، برسم به بند چهارم و بند چهارم صحبتم درباره موقعیتی است که ما نمی‌خواهیم سکوت کنیم اما واژه‌ها را دزدیده‌اند. ما می‌خواهیم کلماتی را به‌زبان بیاوریم، احوالی را بیان کنیم اما تمام واژه‌ها آلوده شده‌اند؛ آلوده به اغراض سیاسی، آلوده به اغراض حاکمیتی و حزبی و جناحی. به هر واژه‌ای که می‌آییم دست بیندازیم، می‌بینیم این قبلاً مصرف یا چه‌بسا دقیق‌تر بگوییم، مصادره شده. می‌خواهیم از شجاعت بگوییم، می‌بینیم لکه‌دار شده. از مقاومت بگوییم، لکه‌دار شده. از مراقبت بگوییم، لکه‌دار شده. از ملت بگوییم، با بی‌مهری روبه‌رو شده. از امت بگوییم، لجن‌مال شده. سراغ هر واژه‌ای که می‌خواهیم برویم، می‌بینیم این واژه تمیز و بکر نیست.

مثل موقعیتی است که شما گرسنه هستید و خیلی ذوق دارید به خوردن غذا؛ ولی تمام بشقاب‌ها و قاشق و چنگال‌ها کثیف و آلوده است. انگار به خودتان نهیب می‌زنید که تحمل گرسنگی بهتر از غذا خوردن با بشقاب و ظرف و قاشق و چنگال آلوده است. یکی از اتفاق‌هایی که زمان جنگ می‌افتد، این است که طرفین جنگ و مخاصمه، واژه‌ها را مصادره می‌کنند و افراد در این موقعیت‌ها به سراغ هیچ واژه‌ای نمی‌توانند بروند. می‌خواهند بگویند که در این موقعیت باید با ایمان روبه‌رو شد، می‌بینیم این شده دکان. می‌خواهیم بگوییم در این موقعیت باید براساس عرق ملی حرکت کرد، می‌بینیم این هم شده اسباب سوءاستفاده. در این وضعیت، دهه‌هاست که کلمۀ «ملت» را گویی بلد نبوده‌اند اما به مهلکه که می‌رسد، از همه‌جا مناجات «ملت، ملت»شان به گوش می‌رسد.

خب، در این موقعیت، وقتی که تو می‌خواهی به سراغ واژه‌ها بروی، می‌بینی واژه‌ها سیب‌های گازخورده با دندان‌های عفونی‌اند و تو نمی‌دانی که الان باید چه بکنی. این هم سطحی از فروپاشی زبان است. یکی از راهکارهایی که می‌تواند زبان را از اسارت آزاد بکند، تاب‌آوری برای درک معانی و خویشتن‌داری و همدلی برای فهم کلام است.

در بندهای قبلی داشتم این را تأکید می‌کردم که به همدیگر مجال سکوت بدهیم، به خودمان مجال سکوت بدهیم. در بند چهارم، دارم رویکرد دیگری را عرض می‌کنم. دارم می‌گویم به همدیگر مجال استفاده از زبان را بدهیم. شما اگر که کسی را ببینید که دچار لکنت است یا اگر که رونده‌ای را ببینید که پایش شکسته، حالا او اگر بریده‌بریده حرف می‌زند، این اگر لنگ‌لنگ راه می‌آید، شما با او مدارا می‌کنید. در کلامش نمی‌‌پرید. او را هل نمی‌دهید که زودتر حرکت کن.

در برهۀ جنگ، در برهۀ بلا، شکستگی زبان را به رسمیت بشناسید. بدانید آن کسی که دارد حرف می‌زند، دارد از کلمات شکسته‌شده‌ای استفاده می‌کند. بنابراین، همان‌طورکه برای سکوت مجال دادید، برای شنیدن هم مجال ایجاد کنید. وقتی که فرد دارد یک اظهارنظری می‌کند به‌عنوان عزیز شما، دوست شما، قوم‌وخویش شما، تصور نکنید که با یک فردی پشت تریبون سیاسی روبه‌رویید که الان به‌عنوان سخن‌گوی حزب فلان دارد حرف می‌زند. نه، من نمی‌خواهم بگویم این فرد هر آن چیزی که به‌زبان می‌آورد، درست می‌گوید؛ اصلاً موضوع این نیست. عرضم این است که باید دریابیم که این فرد، بضاعت زبانی‌اش همین‌قدر است و افسوس و چه حیف که منابعی برای اخذ دانش و اطلاعات به‌جز همین رسانه‌های نادقیق و ابزارهای دم‌دست و شبکه‌های نه‌چندان عمیق و این‌ها نداشته؛ اما الان وقت تسویه‌حساب نیست. الانی که او دارد ابرازگری می‌کند، با او مدارا بکنیم. مدارا به چه معنی؟ نه اینکه به اشتباهش بگوییم «بله، درست می‌گویی»، بلکه همدلی بکنیم برای اینکه قصد پشت کلمات را بتوانیم درک بکنیم.

پس نکتۀ چهارم هم این بود که مدارا و مجال دادن برای سخن گفتن.

[دکلمه شاملو]

پیش از آنکه به تنهایی خود پناه برم،

از دیگران شکوه آغاز می‌کنم.

فریاد می‌کشم که ترکم گفتند.

چرا از خود نمی‌پرسم

کسی را دارم که احساسم را،

اندیشه و رویایم را،

زندگی‌ام را با او قسمت کنم؟

آغاز جداسری شاید از دیگران نبود.

 

خطر از دست دادن روایت فردی و راه‌حل آن

و اما بند آخر و پنجم. ببینید، از جملۀ مصادیق فروپاشی زبان در زمانۀ بحران، به‌ویژه در بحران‌های جمعی مثل جنگ، این است که چون همۀ مردم در پی این‌اند که بتوانند اخبار و اطلاعات بگیرند، آگاهی کسب کنند که چه بلایی بر سرشان آمده، ناگزیر می‌روند به‌سراغ رسانه‌های متمرکز. آدم‌ها هم‌خبر می‌شوند؛ انگار یک جمله و گزاره را پچ‌پچ زیر گوش همۀ مردم دیار دارند تکرار می‌کنند. این وضعیت به جایی منتهی می‌شود که دیگر روایت فردی‌ای وجود ندارد. همۀ آدم‌ها دارند یک روایت را به‌زبان می‌آورند یا چند روایت کلی و محدود را به‌زبان می‌آورند. ازجملۀ بحران‌های زبان، همین است که زبان فردی و روایت فردی از دست برود.

این نکته مهم است که شما در گوشۀ ذهن داشته باشید که نظام‌های ایدئولوژیک، حکومت‌های تمامیت‌خواه و توتالیتر، برای رسیدن به این نقطه، پروژه تعریف می‌کنند؛ برنامه دارند که یک روایت در جامعه دست‌به‌دست بشود. همه یک حرف بزنند. عجیب اینجاست که تصورشان این بوده که اگر روایت فردی از آدم‌ها گرفته بشود، یک ارادۀ جمعی شکل می‌گیرد. [اما حالا جای صحبتش در این اپیزود نیست؛ فقط اشاره‌ای می‌گویم و بعداً اگر فرصت شد صحبت می‌کنیم.] یعنی تصورشان این است که اگر افراد را از روایت‌های فردی تهی بکنیم، این‌ها پناه‌دهندۀ یک روایت کلی جمعی می‌شوند. تا اینجا درست. و تصورشان این است که حالا این‌ها به یک آرمان جمعی پایبند می‌مانند. اینجا چیزی است که تجربۀ میدانی می‌تواند نقیضش را ثابت بکند. تحقیق و پیمایشش با اهلش، با کسانی که پژوهشگرهای علوم اجتماعی هستند و امکان آمارگیری‌های دقیق دارند. ولی به‌نظر می‌آید در جوامعی که خیلی به این وجه تأکید شده، یعنی به تهی کردن افراد از فردیت، از روایت شخصی، اتفاقی که می‌افتد، این است که آدم‌ها به همت مشترک و قصد مشترک نمی‌رسند؛ بلکه به بی‌قصدی و پوچی می‌رسند؛ چون روایت جمعی در امتداد روایت فردی شکل می‌گیرد.

مثل این است که شما بنیان‌های ساختمان یا پی ساختمان را از بین ببری و بگویی من فقط طبقۀ سوم و چهارمش را می‌خواهم. خب، چنین چیزی شدنی نیست. به همین خاطر، شما نگاه می‌کنید که در حکومت‌های تمامیت‌خواه، وقتی چند نسل می‌گذرد، نسل‌های تازه به‌زبان‌رسیده این‌طور نیستند که بگویند که ما همه پایبند به یک روایت جمعی رسمی هستیم؛ بلکه چنان بی‌روایت‌اند که به هیچ‌چیزی پایبندی پیدا نمی‌کنند. این پرانتز را من می‌بندم اینجا و باشد به وقت خودش اگر که امکان صحبت پیش آمد.

الان مختصراً این را داشته باشید که از دست دادن روایت فردی، تشدید می‌کند فروپاشی زبان در زمانۀ جنگ را یا بحران را. خب حالا چه باید کرد؟ من درباره همین بند پنجم، یک مشق و یک پیشنهاد را خدمت شما می‌گویم برای اینکه بتوانیم روایت‌های فردی‌مان را احیا بکنیم.

روایت فردی داشتن از بحران، مانع تحریف می‌شود، مانع فراموشی می‌شود. از همه مهم‌تر، در هم‌معنایی با تجربیات سابقتان قرار می‌گیرد. ببینید، الان جنگ به‌عنوان یک تجربه همگانی می‌تواند روایت بشود؛ اما اثر این تجربۀ همگانی در زندگی فردی هرکدام از ما متفاوت است. این تفاوت هم به اعتبار این است که در چه زنجیرۀ تجربیاتی، ما با جنگ روبه‌رو شدیم. آن کسی که در شب عروسی‌اش با جنگ روبه‌رو شده، با آن کسی که در شب کنکورش با جنگ روبه‌رو شده، با آن کسی که ایران نبوده و در فاصله‌ای دور با جنگ روبه‌رو شده و حالا مثلاً می‌گویم با اضطراب در تنش بوده که از خانواده و همشهری و دوستانش خبر بگیرد، این‌ها جنس‌های مختلفی از تجربه را سپری کردند.

بنابراین، اکتفا کردن به یک روایت، به‌معنی از دست دادن انبوهی از تجربه‌های شخصی است. خب، حالا برای اینکه این تجربه شخصی احیا بشود، پیشنهاد من خدمت شما این است که تا می‌توانید بنویسید. در این نوشتن‌ها هم برای مخاطب فرضی ننویسید. مخاطب فرضی همیشه شما را در وسواس مقبولیت می‌برد. آیا می‌پسندد؟ آیا می‌گوید قشنگ نوشتی؟ می‌گوید کلمات خوبی استفاده کردی؟ و این باز هم شما را از روایت فردی دور می‌کند.

 

تمرین نوشتن برای روایت فردی

به همین خاطر، پیشنهادی که من دارم و معمولاً خودم هم سعی می‌کنم با این مسیر آغاز کنم نوشتن‌های فردی‌ام را، این است که بنویسید یا می‌نویسم بدون اینکه قصد داشته باشم چیزی را به کسی بفهمانم. بدون اینکه قصد داشته باشم که دیگری را قانع کنم و فقط می‌نویسم برای اینکه ذهن خودم را تماشا کنم. شاید حتی کلماتی که دارید پشت‌سرهم می‌نویسید، به یک جمله منتهی نشود: «کاغذ، فرش، سقف، گرما، اضطراب.» همین هم کافی است. همین هم برای شروع بسیار مقبول و جذاب است و این نوشتنی که می‌گویم، لطفاً و ترجیحاً با قلم روی کاغذ باشد، نه تایپ، نه کیبورد، نه تکست روی گوشی. یک کاغذ را با کلمات آغشته کنید. شما کلماتی را از بین انبوهی از واژگان انتخاب می‌کنید و این انتخاب، قدم اول روایت فردی است.

من این اپیزود را اینجا به پایان می‌برم و سعی دارم حداقل در یکی دو اپیزود دیگر، در چارچوب این فصل، یعنی انسانک سپید، به جنبه‌های دیگری درباره تاب‌آوری هم اشاره بکنم.

تندرست و عمیق باشید.

[موسیقی ـ شهرام ناظری]

پرنده بی‌پر و پرواز و نغمه به خاموشی‌ست

پرنده فاصلۀ بال‌های پرواز است

پرنده طعمه‌گرفتن ز قله‌های بلند

پرنده پرکشیدن بر آب‌‌های زلال

پرنده، راوی چشم‌های بارانی…

پرنده، راوی چشم‌های بارانی.

1 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگو شرکت کنید؟
نظری بدهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *