40 – مشکله معاش
نگفتم «مسئله معاش» بلکه گفتم «مُشکلۀ معاش» چون دیگر با مسئله ساده و متداولی روبرو نیستیم. سفرهمان روز به روز کوچکتر میشود و باید تدبیری اندیشید. من – که مانند بسیاری از شما – این روزها به فکر چارهاندیشی برای معیشت و زندگیام هستم به «هفت قدم» رسیدهام که در این اپیزود بلندبلند به آن اندیشیدهام.
همیشه تصور میکردم اپیزود چهلم انسانک درباره عشق باشد اما میثاق ما در انسانک پرداختن به تجربه زیسته و اندیشیدن در وقایع روزمره با عمقی کمی بیش از معمول است و دست روزگار ما را به این روزگار فراخواند. در این اپیزود چند دقیقهای از دیالوگهای کمنظیر علی حاتمی در سریال هزاردستان و صدای علیرضا عصار در آهنگ «بازی عوض شده» را باهم خواهیم شنید.
موسیقی بدون کلام استفاده شده در این اپیزود:
Devastated | Sohrab Pournazeri , David Garner
موسیقیهای استفاده شده در اپیزودهای انسانک تدریجا در کانال تلگرام انسانک به نشانی T.me/ensanak تقدیم خواهند شد.
متن کامل اپیزود چهلم |
پادکست انسانک مجموعهای از جستارهای صوتی است که درآن تجربیات زیسته و روزمرگیهامون رو با عمق کمی بیش از معمول روایت میکنیم.
رفقای انسانکی سلام بر شما. بفرمایید اپیزود چهلم انسانک را بشنوید که از اپیزودهای نطلبیدۀ یهویی است و امیدوارم بهوقت باشد.
تفکر بدان معنا که من میشناسمش یک جورهایی از تبار آبستنی است. در پادکست مِی خاطرم هست که در جرعهای با عنوان «عقل سرشت زنانه دارد» توضیح دادم که سرشت عقل زنانه است و الان عرض میکنم که تفکر، نیازمند نطفهپذیری از زندگی واقعی و از تجربههای زیسته است. چیزی در برابر ما پدیدار میشود که ما را به تفکر فرامیخواند. تفکر یعنی مخاطب قابل بودن برای هستی.
بنابراین اینطور نیست که ما یک سیری را از پیش برای خودمان بنویسیم و بگوییم من راجع به این و بعد این میخواهم تفکر کنم. این ادای تفکر است. حقیقتِ تفکر در مواجهه با زندگی اتفاق میافتد.
لااقل حکمت از این جنس که ما در انسانک با آن آشناییم و داریم راجع بهش صحبت میکنیم، بهدنبال نشئگیِ نظری نیست؛ که چون طاقت واقعیت را نداریم، یکسری جملات را پیدا کنیم؛ یک حرفهایی را بهش مشغول شویم که سر کنیم در آخورِ کلماتِ گلدرشت، درنهایت هم برسیم به یک خماریِ تئوری که اگر جهان را آب ببرد، ما را این خواب سانتیمانتال ببرد!
گرچه مجال پرواز عقل در خلوت است، اما این عقل بایستی چشمی به جلوت و جمعیت داشته باشد تا بتواند خِرد را تجربه کند. منعطفیم نسبت به هستی تا ببینیم ما را به تفکر در چه فرامیخواند.
الان هم موضوع از همین جنس است. از شما چهپنهان این روزها که من هم مثل خیلی از شما مشغول کار هستم و قرنطینه کمتر شده است و در ترافیک رفت و برگشت، زمان مُکفی دارم برای فکرکردن؛ ذهنم به چیزی مشغول بود که در نظرم آمد احتمالا ذهن خیلی از شماها را نیز مشغول کرده است.
امروزی که ۲۵ اردیبهشتِ سال ۱۴۰۱ است، بعد از ساعت کار، نفسی تازه کردهام و شروع کردهام به یادداشتکردن چیزهایی که در ذهنم است؛ برای اینکه به شما ارائه کنم و آن چیست؟معاش، معیشت ما و اداره اقتصادی زندگی.
یک بخش جدی از این ماجرا برمیگردد به ضلع زمامداری، حاکمیت و سیاستگذاریهای عمومی. بسیار هم موضوع مهم و غیرقابلانکاری است. ما نیاز داریم راجعبه این موضوع بحث کنیم، بیندیشیم.
اصل ناکارآمدی و بیکفایتی جای مباحثه ندارد و مشاهده، کافی است؛ ولی اینکه چه شد که به این نقطه رسید و چگونه میشود از این فضا خارج شد، نیازمندِ اندیشیدن است. منتها من الان بنا به ورود به این قسمت از بحث را ندارم؛ هرچند ضرورتش را هم انکار نمیکنم.
نقنق هم نمیخواهیم بکنیم. نقنق به چه معناست؟ گفتوگوی بیمسئولیت. من چیزی را بگویم که حاصل این گفتن، هزینهای را برای من ایجاد نکند که بخواهم بروم کاری هم انجام دهم. پیشفرضم این باشد که کسی در بیرون یک کاری انجام داده است که من امروز دچار گرفتاری هستم.
خب عزیز من، ما امروز تبکردۀ همین زمستانیم. گرفتاریای که ما امروز داریم، بهجهت این است که عدهای، مشکل هرچه که بود، گفتند ما خوبیم؛ یک کسی از بیرون نمیگذارد ما کارمان را خوب انجام دهیم!
پس از نقنق هم پرهیز میکنیم. خب حسام، از این چیزهایی که گفتی، معلوم شد راجع به چهچیزی «نمیخواهیم» صحبت کنیم؛ پس راجع به چه چیزی «میخواهیم» صحبت کنیم؟
صحبت ما از تجربه زیسته است. من ابدا اینجا ادعای نظریهپردازی و حرف ویژه ندارم. تصور بفرمایید که در یک جمع دوستانۀ خواهرـبرادری نشستهایم و داریم گپ میزنیم. برادر کوچکِ شما هم از تجربهاش میگوید، از تدبیری که میخواهد برای از حالا به بعدِ زندگی خودش بیندیشد، میگوید.
من مدعی تجربه فقر مطلق نیستم؛ ولی از آن روزگاری که در ابتدای جوانی [الان در میانه جوانیام] با مائده صحبت کردیم و تصمیم گرفتیم بدون جشن و مراسم، برویم داخلِ چهاردیواری اجارهای خودمان و زندگی را شروع کنیم؛ از قطعهبهقطعه زندگیای که الان هست، روایت دارم.
چه شد؟ چهکار کردیم پول جور شد؛ رفتیم یخچال بخریم؟ چطوری رفتیم کار کردیم که توانستیم فلان لوستر را بخریم؟ این مسیر چطور طی شد؟
با نگاه بر آنها، یک برنامه برای پیشِ روی خودم دارم. میخواهم این برنامه را با شما هم در میان بگذارم. اگر به کارتان آمد، گوارای وجودتان.
من نقشه راه خودم را در هفت بند نوشتهام. سعی میکنم در زمانی خیلی کوتاه و بهصورت فشرده، با حداکثر انضباطی که از من برمیآید، آن را تقدیم شما کنم.
[دیالوگی از فیلم هزاردستان: علی حاتمی]
قدم اول:اندیشیدن به معیشت؛ حکمت و ضرورت |
قدم اول یک پذیرش است؛ پذیرش اینکه اندیشیدن در معیشت، امری حکیمانه است.
شاید برای خیلی از شماها اینها توضیح واضحات باشد و ضرورت نداشته باشد. من برای آن اَقلّی میگویم که مثل من در معرض سوءتفاهماند. یادم میآید که روزهایی که دبیرستان بودم، معلمی به من اینگونه پند میداد و می گفت که «حسام! یا فیلسوف شو یا کاسب! این دو با یکدیگر جمع نمیشوند.»
جلوتر عرض میکنم خدمتتان که اصلا ما پرورشیافتۀ این تفکریم. انگار ملکه ذهنی من شده بود که اگر بخواهم وقت بگذارم تا به اقتصادم، پولدارشدن و دارایی فکر بکنم، غفلت کردهام و دارم از یک چیز دیگری جا میمانم.
من میگویم اولا بپذیریم که این غفلت نیست و حکمت است. اگر این را نپذیریم، ادامه صحبت ما به جایی نخواهد رسید.
این سوءتفاهم هم ریشه در سنت و تاریخ ما دارد. ما اندیشهمان همواره آمیخته به یک وجه صوفیوشانه بوده که فکر از جماعت تارک دنیا به ما رسیده است. ما نمیدانیم که اینها درخصوص معاش خود چهکار میکردند. یک بخش هم مربوط به اقتضای جامعه سنتی بوده. شاید کار و پول به مفهوم امروزی معنا نداشته و بنابراین ما نمیدانیم حافظ پیشهاش چه بوده، سعدی چطور ارتزاق میکرده؟ صدرالمتألهین اگر با خانواده جمع کردند و رفتند کهک و مشغول اندیشیدن شدند، نان شب خود را از کجا میآوردهاند؟
ما اینطور یاد گرفتهایم که یک عده، شغلشان این است که عالِماند. خب عالمی، نان از کجا میآوری؟ کتابخواندن از لذایذ زندگی است؛ از شهوات زندگی است. آستین ریاضت را کی بالا زدهای؟ حکمت معیشت را کجا تجربه کردهای؟ و تو وقتی میخواهی معلم زندگی من بشوی، معلمِ کجایش میخواهی بشوی؛ وقتی چون من نزیستهای؟
این خشت کج از اینجا میآید که تصور کردهایم وقت صرفکردن برای معیشت، غفلت است. اما اگر بپذیریم که این کار، حکمت و تربیت است؛ آنوقت مابقیِ بحثی که دارم خدمت شما، معنا پیدا میکند.
ضرورتا هم این مطلبی که میگویم، مربوط به زمانه و زمین ما نیست. در فلسفه غرب هم عمدتا وقتی که ما تاریخ فلسفه میخوانیم، در واقع حکمت اشراف را میخوانیم؛ کسانی که آنقدر متمول بودهاند وقت داشتهاند حرف بزنند.
شوپنهاور تا آخر عمرش از ارث پدریاش استفاده کرده. ویتگنشتاین خانوادۀ دارایی داشته است. وقتی که زندگینامه خودنوشت برتراند راسل را میخوانی، میبینی از همان صفحه اول یک زندگی اشرافی را توصیف میکند. اگر هم زندگی اشرافی نداشتند، دستشان جلوی دیگران دراز بوده. وقتی میخوانیم که مارتین هایدگر برای همسرش مینوشته: «به من پولتوجیبی بده که در کلبه بنشینم کتابم را بخوانم و بنویسم»، میبینیم که نه، او هم دچار همین سوءتفاهم است.
بنابراین قدم اول این است که بپذیریم اگر زمانی را داریم صرف کار و معیشت میکنیم و ارزشی به این عالم اضافه میکنیم، این حکمت است. بعضی از این کسانی که در شمایل برگزیدگی، میخواهند خودشان را به ما نشان دهند، بهخاطرِ راحتطلبی و سایهنشینی دارند بهانه لفظی درست میکنند و میگویند ما که اهل علمیم؛ ما به این چیزها کاری نداریم.
من ابتدا میخواهم راهم را از این نگاه جدا کنم. اگر با من همراه هستی، ادامه مسیر معنا پیدا میکند. پس این شد قدم اول که: اندیشیدن به معیشت را بهعنوان حکمت و ضرورت بپذیریم.
این گام اول.
قدم دوم:تغییر در نگرش |
و اما نکته دوم از دلِ اولی زاییده میشود. شما خواهید دید این هفت بندی که خدمت شما تعریف میکنم، هر کدامشان حاصل زایش بند قبل است. وقتی این پذیرش اتفاق افتاد که عرض کردم، بند دوم میشود «تغییر در نگرش».
اینکه وضعیت اقتصادی جامعه خراب است، اینکه تمامی بازارهای مالی دنیا این روزها در رکودند، اینکه چنین است و چنان است، اینها را بگذار جزوِ ثابتهای مسئله. اینها برای همه هست.
پس چرا در این وضعیت ثابت، همه مثلِ هم زندگی نمیکنیم؟ بعضی سختی کمتری دارند. آنها متغیری را به مسئله اضافه کردهاند. آن متغیر در ذهن آغاز میشود.
تا من چیزی را در ذهنم تغییر ندهم، چیزی در بیرون از من تغییر پیدا نمیکند. حاصل آن پذیرش و اندیشیدن در پیرامون معاش، میشود تغییر در نگرش.
ما برخی مفاهیم را باید متفاوت از گذشته نگاه کنیم؛ ازجمله اینکه ثروت را مذمت نکنیم. ثروت امر ناپسندی نیست. ما در ذهنمان ثروت را مذمت میکنیم و بَدگویِ ثروت و ثروتمندیم؛ سرمایهدار از دیدمان زالوصفت است؛ پولدار در نظرمان چپاولگر مفتخور است؛ هر دارایی را در خیابان میبینیم، نشناخته و بهطور پیشفرض، ذهنمان روی این تنظیم شده که یا خودش دزد بوده یا پدرش!
با این نگاه نمیشود به ثروت رسید؛ وقتی که در ذهن ما، ثروت مذموم است.
این موضوع، ریشه تاریخی دارد. بههرحال ما تربیتشده نسلی هستیم که تفکرشان از آبشخور مارکسیسم ارتزاق کرده است. بخواهند یا نخواهند، بدانند یا ندانند، تفکرشان تفکر چپگرا است؛ حالا ادعایشان هر چیزی که میخواهد، باشد.
این تفکر در پوست و گوشت و استخوان ما رسوخ کرده است. وقتی این مانیفست و پیشفرض ذهنی را بدانیم، برایمان عجیب نیست که چرا با اینهمه ادعای ضدقدرتبودن و ضدمستکبربودن، ما با همه مستکبرانِ چپ، عقد اخوت داریم!
در آرمانی که در ویترین دیده و شنیده میشود، اینها هیچ تقدسی ندارند. تقدس اینها در بکگراند تعریف شده است. بنابراین ما با آمریکای لاتینِ چپگرا همسایه معنوی هستیم.
مسئله مستکبر نیست؛ مسئله این است که مستکبر از چه آبشخور ذهنی ارتزاق میکند. واِلا چهبسا اینسمتیها هم عهدشکنترند و هم جانیتر.
حالا این سوال پیش میآید که اگر مبنا و آبشخورِ فکری این است، چرا با ادبیات ایمانی و دینی مطرح میشود؟ خب برای اینکه این ادبیات را بلدند. احتمالا اگر یک گروه هنرمند هم متولی جامعه بودند، میگفتند ما با چین و روسیه رابطهمان خوب است؛ چون چین صورتگرِ چین دارد. روسیه هم که ادبیات کهنش داستایوسکی و تولستوی دارد.
خب هر گروهی به زبانی که با آن آشناست صحبت میکند. اینها هم به این زبان آشنایند. ولی آبشخورِ فکری را باید در جای دیگری جستوجو کرد. وقتی این تفکر میخواهد دانشآموز تربیت کند، همینطور تربیت میکند. اصلا وقتی میخواهم به موضوع ثروتمند شدن فکر بکنم، گمان میکنم دارم از مسیر هدایت خارج میشوم!
ما نیاز داریم به این تغییر نگرش. یک مدیر، نمیتواند در ارائه خودش بهعنوان مزیت و توانمندیاش بگوید «من پول ندارم!» این شد مزیت؟ مثل این است که به یک آشپز بگوییم فضیلتی از خودش بگوید که بدانیم آشپز خوبی است؛ او هم بگوید «خودم گرسنهام». خب به چه درد ما میخورد؟
پس از آن پذیرش، میرسیم به این تغییر نگرش و میپذیریم که من میخواهم زندگی را طور دیگری نگاه کنم و برایش قدمی بردارم. حالا عامل سوم متولد میشود. برویم قدم سوم را بشنویم.
[ ادامه دیالوگ از فیلم هزاردستان: علی حاتمی]
قدم سوم:آموزش |
همانطوری که از سیر بحث متوجه شدهاید، تا الان من دارم آهستهآهسته از مبانی نظری فکری به سمت فکتها و برنامههای عملی میروم. وقتی پذیرش را داشتیم، تغییر نگرش را داشتیم.
وارد گودِ سوم میشویم که آن «آموزش» است.
ببین عزیز دلم، میدانی چرا به بعضی از علوم میگویند «علوم انسانی»؟ نه برای اینکه هرکس مهندس و دکتر نشد، موضوعی باشد که او هم برود درس بخواند؛ علوم انسانی بخواند!
علوم انسانی اَشرف علوم و تجربه انسانها در زیست اجتماعی است. علمی است که مبدأش خود انسان است. علمی است که وضع و اعتبار شده؛ برای اینکه آدمیان بتوانند بهتر زندگی کنند. دانش اجمالی به علوم انسانی، ضرورت زیستن در جامعه انسانی است. نمیتوانی این علم را نداشته باشی.
بحث این نیست که بروی متخصص آن بشوی. مگر ما برای بهداشت عمومی و سلامت، نیازمند آگاهی نیستیم؟ اگر آگاهی کسب میکنیم چطور زندگی سالمی داشته باشیم، ادعایمان نمیشود که من دیگر فوقتخصص قلب و چنین و چنانم! علم اجمالی به سلامت، ضرورت زندگی است.
باید حداقل علمی را به حقوق داشته باشیم که بتوانیم زندگی کنیم. به فهم من، حقوق اساسی و حقوق تعهدات را همه باید بلد باشند. منظورم یک سواد همگانی است. از یکجا به بعدش دیگر به فراخورِ تجربیاتی است که در زندگی داریم. وقتی میرسی به هریک از مسائل ازدواج، تجارت، واردات، صادرات و… برو و قوانینش را یاد بگیر.
علم اجمالی به روانشناسی را باید همه داشته باشیم تا بتوانیم از خودمان حفاظت کنیم و آسیب نبینیم و از دیگران حفاظت کنیم و آسیب نزنیم. اگر هم آسیب دیدیم، لااقل بدانیم باید برای ترمیم به کجا مراجعه کنیم.
ازجمله علوم انسانی که ضرورتا باید با آن آشنا باشیم، علم اقتصاد است. اقتصاد در باب افتعال، علم قصد است. علمی است که به شما این توانایی را میدهد که قصد بکنی چگونه میان امکانات و نیازها نسبت برقرار بکنی. این کارکرد علم اقتصاد است.
حالا درباره خود این آموزش، سه عرض دارم.
نکته اول:به ما یاد بدهید! |
عرض اولم خطاب به کسانی است که عالِم این فضا هستند و خبرهاند.
دستم به دامن چینچین و پرازگُلتان! به ما یاد بدهید!
شما که دانشمند اقتصاد و پژوهشگر هستید، در این حوزه حتی اگر رسالت اجتماعیای هم برای خودتان قائل نیستید، آگاهید که ثروتمندبودن در جامعۀ ثروتمند معنا پیدا میکند. شما پولدارِ جامعه فقیر باشی، حظ ثروت نمیبری.
اولا که گردش ثروت اتفاق نمیافتد و پول راکد میگندد؛ در ثانی، امنیت حظبردن از ثروتت را نداری؛ چون همیشه در معرض یورش کسانی هستی که محرومیت را تجربه میکنند.
بنابراین حتی اگر رسالت خودت ندانی، بر مبنای منفعت تکلیف است که به من و دیگرانی که آگاه نیستیم، آگاهی ببخشی. من نمیگویم مفت آگاهی دهید. هیچ پولی گواراتر از پولی که برای آموزش دریافت میشود، نیست. نوش جانتان. ولی بالاغیرتاً دریوریفروشی و پکیجفروشی الکی نکنید.
باید چیزی یاد بدهید که اگر کسی آمد و هزار تومان سرمایهگذاری کرد و یاد گرفت، چندبرابرش را بتواند در زندگی خودش تأمین کند یا از دارایی خودش حفاظت بکند.
این از عرض اول برای آنهایی که توانمندند.
نکته دوم:برای یادنگرفتن، بهانهای نداریم |
نکته دوم برای امثال خودم است که نیازمند یادگیری هستیم. برای یادنگرفتن هیچ بهانهای وجود ندارد. امروز دوره فراوانی منابع است. گاهی اوقات میگویند: شما که ۱۶ـ۱۷ سال پیش شروع کردید به کارکردن، خیلی شرایطتان بهتر بوده، قیمتها ارزانتر بوده.
راست میگویی ولی شما وضعتان بهتر است؛ چون دسترسی به منابع برایتان راحتتر است. من برای شنیدن سخنرانی یک استاد، پدرم درمیآمد. باید خودم را به او میرساندم یا نوارش را از جایی قرض میگرفتم و یک واکمن بزرگ با خودم میکشاندم و گوش میدادم.
نه یوتیوب بود نه شبکه اجتماعی، نه درسگفتار، نه پادکست. اینهمه منابع نبود. باشد؛ حالا فلان چیز قیمتش یکپنجم بود. الان ثروت در تسهیل منابع و سادگیِ یادگرفتن است.
من از تجربه زیستهام خدمت شما میگویم. تعارف و جمله انگیزشی نیست. یادگرفتن هر مقطع دبیرستان، بهشکل عمیق و برای هر دانشآموزی که از امروز اراده کند و بگوید من میخواهم فلان مقطع را خودم بخوانم، ۶ ماه طول میکشد.
منظورم مطالعه درست است؛ نه کاغذبازی و چرت پای کتاب نیست. وقتی میخواهیم کار کنیم، باید درست کار کنیم. متدولوژی را به گند نکشانیم. اگر نمیخواهی درس بخوانی، نگو ۶ ماه درس خواندم، نشد. اگر میخواهی بخوانی، زمان آن 6 ماه است. بروید آزمون بدهید، نتیجه بگیرید، بهسلامت به دانشگاه هم بروید.
هر مقطع دبیرستان 6 ماه و کل مقطع کارشناسی، اگر میخواهی دانشجوی باسوادی بشوی، بهصورت خودخوان، حداکثر ۱سالونیم طول میکشد.
یعنی امروز، اردیبهشت ۱۴۰۱، اگر کسی اراده بکند یک موضوع را که در آن سررشتهای ندارد و فقط میخواهد شروع کند به کارشناسشدن؛ اما مطالعه اصولی بکند و هر روز بهطور منضبط زحمت بکشد، نیمه سال ۱۴۰۲، کارشناس آن موضوع خواهد بود.
مگر خودتان در رشتههایی که بهعنوان کارشناس فارغالتحصیل شدید؛ چند واحد گذراندید؟ بابت هرکدام از این واحدها چقدر وقت گذاشتید؟ دروس عمومی و ساعت رفتوآمد را بگذارید کنار، ببینید چند ساعت درس خواندید و مشق کردید که به خودتان گفتید کارشناس؟
انسان متعارف، با هوش متوسط یعنی آدمی مثل من، اگر یکسالونیم در موضوعی مطالعه کند، کافی است تا در آن موضوع کارشناس شود. اگر باهوشتر هستید که نوش جانتان، ناز شستتان! زودتر هم میشود.
«خبرهشدن» در یک موضوع، از نقطه صفر، ۵ سال طول میکشد. اگر دوره کارشناسی را گذرانده باشید، ۳ سال وقت میخواهد.
فرض کنید شما امروز ۴۰ساله هستید یا 45ساله؛ به موضوعی علاقهمندید ولی دربارهاش اطلاعاتی ندارید. اجمالا از دور به آن علاقهمند شدهاید. اگر از امروز شروع کنید، پنج سال متمرکز مطالعه کنید، تحقیق کنید، درس بشنوید، جستوجو کنید، از اساتید آن به حدی که در دسترساند استفاده بکنید (یوتیوب دانشگاه آنلاین است؛ اینهمه دوره و مقاله آنلاین وجود دارد)؛ [بعد از پنج سال، متخصص آن موضوع میشوید.]
اگر نشد، یکجا مرا پیدا کن و بگو: فلانی بلوف زدی؛ نشد! بعد من میگویم: تو اینکاره نبودی؛ واِلّا میشد!
نمیگویم بعد از پنج سال، صاحبنظر میشوی؛ دانش که ته ندارد. اساتید ما که دارند ۴۰ سال یک موضوع را مطالعه میکنند، مگر به آخرش رسیدهاند؟ ولی میشود ظرف ۵ سال به نقطهای رسید که آشنایی نسبتا جامعی به رأی صاحبنظران داشته باشی و چهبسا خودت هم بتوانی در بین نظرات، داوری فردی ارائه دهی.
پس در فرضی که ما اینقدر راه داریم برای خبره و کارشناس و آگاهشدن، ادعای «من فلان چیز را بلد نیستم» از سر راحتطلبی است. وقت بگذاریم و آموزش ببینیم. این هم نکته دومم بود.
نکته سوم:آموزش نسل بعد |
درخصوص بحث آموزش، نکته سومی هم درباره بچههایمان دارم. زمانی که من تحصیل در مدارس را تجربه کردم، به ما باز و بستهکردنِ ژ۳، سینهخیز رفتن و گذر از سیمخاردار را یاد میدادند اما حرفی از نماد بورس و بازار سرمایه و صندوق سرمایهگذاری و اینجور داستانها نبود.
ما چیزی درباره معیشت و اقتصاد یاد نگرفتیم. در بند قبل گفتم خودمان را آموزش دهیم. در بند سوم میخواهم بگویم [نسل] بعد از خودمان را هم آموزش دهیم. فرزندان ما باید با مفاهیم پایهای آشنا بشوند. راه پیدا کنیم. اگر راهی وجود ندارد، راه بسازیم. بچههایی که در سن دبیرستان هستند، به فهم من باید مفاهیم پایه درخصوص بازار سرمایه، بازار سرمایه دیجیتال، بلاکچین، رمزارزها و دیفای را بدانند.
منظورم این نیست که بروند معاملهگری کنند؛ بلکه باید در معرض آشنایی عمومی با این اطلاعات باشند.
بنابراین عرض آخرم این است که فرزندانمان و نسل بعد از خودمان را آموزش دهیم.
از بند سوم، یعنی آموزش، گذشتیم. حالا [میرسیم به] بند چهارم که عملگرایانهترین نکتهای است که در این اپیزود میخواهم خدمت شما بگویم. لطفا گوش کنید.
قدم چهارم:مهارت و تسلط بر ابزار |
بند چهارم از نظر من غول چراغ جادوست. یعنی اگر غول از چراغ جادو بیرون بیاید و به او بگویی «من میخواهم ثروتمند شوم» باید در جواب، این جمله را بهت بگوید. جملهای که سعی میکنم ابتدا آن را خیلی نظری بگویم.
من بر این فهمم، کسی که حکمت را میداند، ثروت هم در دسترسش است. فقط کافی است آن را به زبان زمین ترجمه بکند.
مثال بزنم خدمتتان. انسان موجودی است ابزارمند. از نظر من، این مبنای تمام بیزنسمدلهای عالم است. خب حسام، این جمله یعنی چه؟
یعنی اینکه برای مثال، من بهعنوان آدمیزاد، پوست پشمیای ندارم که از من در برابر سرما محافظت کند؛ اما عقل ابزارساز دارم و میروم یک لباس پشمی میدوزم، میبافم و از خودم محافظت میکنم.
من مثل کبوتر و عقاب، پر پرواز ندارم. عقل ابزارساز دارم، میروم هواپیما میسازم.
من جثه فیل و قدرت و خرطومش را ندارم که الوار جابهجاکنم. خِرد ابزارساز دارم. آدمیزادم، میروم ماشین میسازم. هوش مصنوعی را هم به آن پیوست میکنم؛ هم الوار را جابهجا میکند، هم برایم آن را خرد و رنده میکند.
خب حالا چگونه از این میتوان پول درآورد؟
تمام کسبثروتهایی که دوروبر خودت میبینی، آیا چیزی بهجز بهرهمندی از همین قابلیت انسان است؟
آدمها بهواسطه تسلط بر ابزار است که ثروت میسازند. هرچه ابزاری که به آن مسلطتری، فراوانی استفاده داشته باشد و قلّت (کمی) عرضه، این گرانبهاتر است.
[بهفرض] شما راننده شریفی هستی. ابزاری که در اختیار شماست، ماشین است که صدها هزار نفر دیگر هم دارند. اما ابزار دیگری را بر آن اضافه میکنی؛ آن هم Device هوشمند است.حالا دیگر بلدی با موبایلت توی پلتفرم آنلاین کار بکنی؛ بازارت جهش پیدا میکند. دیگر مثل آن مدل سنتیاش نیستی که بنشینی تا گوشی زنگ بخورد. از صبح تا ظهر تریپ بروی تا مقصد خالی برگردی و بگویی این هم از کسبوکار ما! حالا دیگر یک روش جدید اضافه میشود.
خب تو که این ابزار را تجربه کردی، هرچه به ابزارهای بیشتری مسلط باشی، فرصتهای کسب درآمد هم برایت بیشتر است. اگر تولید کنی یا مهارت استفاده از ابزاری را داشته باشی که دیگران به آن نیازمندند، امکان ندارد که متقاضی نداشته باشی.
ما گاهی مسئله را جوری تعریف میکنیم که برای خودمان مسئولیت ایجاد نشود. اشکالی ندارد اگر به دیگران بگویی «خب من که پول ندارم»؛ ولی در خلوت از خودت بپرس آیا مهارت داری و پول نداری؟ یا مهارت نداری؟ اگر مهارت نداری، بگو مهارت ندارم!
پس نکته چهارمی که میخواهم عرض بکنم این است. از آگاهی گذشتیم، به تغییر نگرش رسیدیم، سپس ضرورت آموزش را دیدیم. حالا در خان چهارمیم. عزیز من! حداقل یک ابزار را انتخاب کن و بر آن کاملا مسلط باش.
حالا اینکه این ابزار چه باشد، بر اساس استعداد و تواناییات، منابعی که در دسترست هست، اقلیمی که داری در آن زندگی میکنی، انتخاب کن. اگر من در تهران، مهارت تعمیر قایقموتوری داشته باشم، شاید خیلی برایم کارآمد نباشد؛ اما در قشم یا بندرانزلی ممکن است همین مهارت کارکرد داشته باشد.
تأمل کن و این ابزار را انتخاب کن. حداقل بر یک ابزار و اگر بیشتر توانستی چه بهتر، مسلط باش. انتخاب کن بگو من میخواهم در کار با این ابزار توانمند باشم.
ابزار یعنی چه؟ یعنی هر چیزی که از آن حل مسئله برمیآید؛ خواه چکش باشد، خواه کامپیوتر، یک نرمافزار یا یک ماشین.
منِ حسام دارم با خودم فکر میکنم که سطح اقتصادی زندگیام را ارتقا بدهم؛ چه کاری باید بکنم؟ باید به ابزار جدیدی مسلط شوم که این ابزار، ثروت بیشتری را برای من تولید بکند. میروم آن را یاد میگیرم.
مشخصا در این ایام که هم در ایران و هم در جهان، اکثر بازارها با چالش روبهرو هستند؛ مطمئنترین سرمایهگذاریای که میتوانید روی آن فکر و برنامهریزی بکنید، سرمایهگذاری روی «خود» است. تضمینشدهترین سرمایهگذاری روی خود، یادگرفتن یک ابزار است، مهارت پیداکردن در یک روش حل مسئله است.
این هم نکته چهارم.
اما نکته پنجم از آن بهانههایی است که دوست دارم بهعنوان یک بند مستقل راجعبه آن صحبت کنم. نفسی تازه کنم و بعد ادامهاش را عرض کنم خدمتتان.
قدم پنجم:مهارت نمایش |
خب سیر بحث را هم یادمان هست دیگر؛ از حکیمانه بودنِ اندیشه پیرامون معیشت شروع کردیم، در قدم دوم تغییر نگرش را گفتیم، قدم سوم آموزش بود و در قدم چهارم به ضرورت مهارت بهرهمندی از ابزارها رسیدیم.
حالا در قدم پنجم میخواهم از نمایش بگویم. موضوعی را میخواهم در این تیتر مطرح کنم که رایج است. بعضا شنیدهایم که آقا چرا نرفتی این کار را بکنی؟ چرا آستینی بالا نزدی؟ و همان حرفهایی که تا الان زدم: آیا واقعا مهارت داری؟ به چه ابزارهایی مسلط هستی؟
اینها را که رد میکنیم، آخرش میگویند که آخر میدانی، فلانی پارتی داشته. میدانی کسی معرفیاش کرده. به همین خاطر توانسته کار از پیش ببرد.
اولا که این بهانه است. لااقل در تجربه زیسته من بهانه است. دلیل اصلیای که میگویم بهانه است، این است که عزیز، پارتی هم ابزار است. این هم مهارت قابلکسبشدن است.
وجه بدش این است که انسان ناتوانی را توانمند معرفی بکنند. این وجه چرک ماجراست؛ ولی وجه مثبتی از ماجرا هم هست که نیازمند برنامهریزی است. داشتن شبکه اجتماعی و دامنه گستردهای از ارتباطات، خود یک مهارت و از اقسام ابزارهاست.
شما بهترین جنس را هم داشته باشی، اگر مغازهات ویترین نداشته باشد، میتوانی بفروشی؟
به همین جهت من در میان انبوهی از مهارتها، «مهارت نمایش» را جدا کردهام و میگویم روی اینیکی بهشکل مستقل برنامهریزی کنید.
سواد اولیه یعنی چیزی را بلدبودن؛ سواد ثانویه یعنی بلدبودنِ اینکه آن بلدیِ اولی را ارائه دهیم. سواد ارائۀ سواد، خودش یک مسئله است.
یکبار برای من گزارشی آمد از جانب کارشناسی که خیلی آدم باسوادی بود. خدمتش گفتم که عزیز من، شما این دانشی که باهاش آشنا هستی را خوب بلدی؛ اما آیا میدانی که در نرمافزار ورد میشود فونت را تغییر داد؟
با چیزی به نام Enter آشنا هستی که بزنی بروی پاراگراف بعد؟ بلدی که Select All و Justify کنی، روی یک برگه مرتب به من بدهی؟ این چیست که آوردی برای من؟ گفت: نه، مهم مغز مطلب است!
گفتم: الان تو میتوانی لُخت بیایی بنشینی کنار من یا با گونی بنشینی و بگویی مهم مغز من است؟ یا باید با لباس آراسته جلوی من بنشینی؟
بسیاری از کسانی که سالهاست دارند در فضای اداری کار میکنند، به ادبیات ابتدایی مکاتبات اداری آشنایی ندارند. این چیزی که جمع شده و در قالب نرمافزار office ارائه میشود، یعنی ابزارهایی که برای کار اداری لازم بوده. نحوه پرزنت کردن، نحوه ارتباط برقرارکردن با دیگران، شبکه دوستان، شبکههای اجتماعی، نحوه ثبت رزومه و سابقه کارکرد مهماند. اینها همه زیر تیتر نمایش قابل ارائه است.
یک کاری است که تو سالها داری انجامش میدهی و تجربه مفصلی داری؛ ولی در Technical Writing آن ناتوانی. ۴ صفحه سند وجود ندارد که کسی آنها را بخواند و بفهمد تو رفتهای در این موضوع تجربه کسب کردهای.
اگر همه مهارتها را داشته باشی و همه مراحل پیش از این را طی کرده باشی؛ اما نمایشگر صادق استعداد و تواناییهای خودت نباشی، نمیتوانی انتظار تحول هم داشته باشی.
پس سواد ارائۀ سواد، مهارتِ ارائۀ مهارت را بهطور مستقل در بند پنجم خدمت شما عرض کردم.
قدم ششم:مدیریت نیاز و تدوین نیازنامه |
و اما بند خیلی مهمِ ششم.
یک حساب دودوتاچهارتای ریاضی خدمت شما بگویم. هرعددی، فرقی ندارد چقدر، تقسیم بر بینهایت چند میشود؟ همه میدانیم میشود صفر. اگر شما بیلیون دلار، میلیارد تومن، سرمایه و ثروت داشته باشی، وقتی تقسیمش بکنی بر نیازِ بینهایت، فقیر هستی.
در معرض نیاز بینهایت، ما همواره محتاجیم. پس برای اینکه بتوانیم معیشت خودمان را ارتقا دهیم، یکی از کارهای ضروری (که من برای خودم تکلیف کردهام و به شما هم پیشنهاد میدهم. اگر میل داشتید عمل بکنید) این است که یک نیازنامه تعریف بکنید.
اگر درِ نیاز باز باشد و هرکسی از کنارِ من رد میشود، بتواند یک نیاز به نیازهای من اضافه بکند؛ [مثلا من ساعت دوست دارم. هرکسی را میبینم با هر ساعتی که میآید، یک ساعت به ساعتهای موردنیازم اضافه میشود. هر ماشینی هم که از کنارم رد میشود، بگویم این هم ماشین قشنگی است. این هم به نیازهایم اضافه بشود. حالا زیرآب کتاب را نمیزنم. کتاب اشکالی ندارد به نیازها اضافه شود!] اگر این صندوق نیاز باز باشد و هرکسی و هر اتفاقی بتواند یک نیاز به نیازهای ما اضافه کند، بدبختیم!
یک سند بنویسیم که نیازهای ما را نشان دهد. حتی اگر میتوانی عددش را هم بنویس. عددش را هم به ارز مبنا و قابل اتکا بنویس نه به ریال. بگو من اینقدر امکانات و اعتبار نیاز دارم برای رسیدن به این سند نیاز.
حرف من از جنس حرف سخنرانهای انگیزشی نیست که بگویم برو یک Wish boardدرست کن، از هرچیزی بهترینش را بگذار داخل تخته آرزوهایت؛ یک ویلای آنچنانی، یک ماشین آنچنانی! نه والله. خردمندهای روزگار اینگونه زندگی نمیکنند. آن کسی که خرد اقتصادی دارد، اینگونه زندگی نمیکند.
برای مثال، جناب وارن بافت از پولدارترین آدمهای روزگار ماست. فکر میکنم الان صد بیلیون دلار سرمایه دارد. زندگی این آدم را مطالعه کنید؛ مستندی هم دارد که اگر میل داشتید [فکر میکنم در تلویزیونهای اینترنتی و در یوتیوب هست] میتوانید بروید ببینید.
یکی از «ای کاش»ها و حسرتهای من این است که چرا وقت ندارم و دستتنها هستم؛ واِلا دوست میداشتم برای شما انسانکی میساختم بهعنوان انسانک کسبوکار تا آنجا جدایِ از این انسانک، فقط تجربیات بیزنسی آدمها را که میخوانم و برای خودم جالب است، برایتان تعریف کنم. آدم کیف میکند.
یکی از کسانی که زندگیاش در حوزه کسب و کار قابل تأمل است، آقای وارن بافت است. خانهای که الان در آن اقامت میکند، قبل از اینکه به این ثروت کلان برسد، در سال ۱۹۵۸ خریده است. خانه خرابهای نیست؛ خانه کوچکی نیست؛ اما نه در بهترین شهر آمریکاست و نه بهترین خانۀ محلهای است که در آن واقع شده. ولی وارن بافت پولدارترین آدم آن دیار است.
او در سال ۱۹۵۸ خانهای خریده به قیمت ۳۱هزار و ۵۰۰دلار. الان عدد را به روز بکنیم، میشود حوالی ۳۰۰هزار دلار امروز. ۳۰۰هزار دلار، میشود پولِ خرید یک آپارتمان کوچک در یک منطقه خوب تهران.
بعدها در مصاحبهها از او زیاد پرسیدند که تو بعد از اینکه این خانه را خریدی، خیلی پولدار و ثروتمند شدی. چرا این خانه را عوض نکردی؟ چه جوابی میدهد؟ میگوید ببین، اینجا در زمستانها گرم و در تابستانها هم خنک است. به اندازه کافی هم اتاق دارد. جایم خوب است؛ پس من همین جا زندگی میکنم.
اگر عرض میکنم برای خودمان نیازنامه بنویسیم، ابدا ترویج فقر نمیکنم که بگویم زندگی خودت را خیلی دور از شأن خودت بنویس. نه، خوب بنویس. نیازهایت را درشت بنویس؛ ولی به اندازه نیازت بنویس.
وارن بافت اگر مینوشت من میخواهم ۱۰ تا خانه داشته باشم، نمیتوانست آمار مطالعهاش را به این سطح بیاورد. بروید بخوانید؛ در مصاحبهها میگوید من روزی ۵۰۰ صفحه مطالعه میکنم. به نظر من هم، اگر کسی روزی زیر ۵۰ صفحه مطالعه دارد یا کمتر از یک ساعت خالص وقت آموزش دارد، نمیتواند گلایه کند از اینکه چرا زندگی من متحول نمیشود.
در حوزه معاش این آدم هم اگر نگاهش این بود که من میخواهم ماشین به ماشین و خانه به خانه اضافه کنم، نمیرسید به روزی ۵۰۰ صفحه مطالعه. شما بروید ساعتهای مطالعه بیل گیتس را ببینید. حالا ذهن بهانهتراش من جای مقدمه و نتیجه را عوض میکند؛ میگوید «آهان، این چون پولداره، وقت داره مطالعه کنه»؛ چون سخت است اگر باور کنم که او چون مطالعه میکرد، پولدار شد.
حالا گفتم ماشین، این را هم بگویم. یک کادیلاک دارد، آن هم برای سال ۲۰۰۶ است. کادیلاک مدل ایکستیاس؛ میتوانید بروید سرچ بکنید. ماشین قدیمیای است. همان زمان هم ظاهرا ماشین را نو نخریده. از قیمت افتاده، رفته ماشین را خریده. بعد باهاش مصاحبه میکنند و میگویند آقا تو چرا نمیروی یک ماشین بهتر بخری؟
مدل محاسبه و تدوین نیازنامه به این صورت است. میگوید من در سال ۳۵۰۰ مایل با ماشین تردد دارم. رانندگی میکنم. برای ۳۵۰۰ مایل رانندگی این ماشین مناسب است.
موضوع این نیست که بهترین ماشین امروز چیست. موضوع این نیست که آخرین مدل گوشی امروز چه چیزی است. موضوع این است آن چیزی که مورد نیاز من است چیست. اگر آن چیزی که موردنیازت است بهترینِ دنیاست، بهترین دنیا را بخر و برای خودت آماده کن؛ اما اگر جای دیگری، نیازت با چیزی ارزانتر و قابلدسترستر تأمین میشود، اجازه نده نیازت را دیگران و یا فضای همگانی برایت تعریف کنند.
آخر این بند هم دوباره یک ارجاع بدهم به پادکست مِی؛ جرعه 27، میم مینیمالیسم. اگر اشتباه نکنم یک جمله از سقراط را نقل کردهام. سقراط به بازار میرود میبیند همه در حال خرید هستند. بعد با خود میگوید «چه بسیار است آنچه که من بدان نیاز ندارم».
بنابراین محدود تعریف کردن برای نیاز، ضرورت دارد تا ما بتوانیم از زندگیمان لذت ببریم و معاش بهینه داشته باشیم.
پس نکته ششم هم شد مدیریت نیاز و اما خان هفتم و آخر…
قدم هفتم:سفره گسترده داشتن |
همین چیزی که تا اینجا گفتهام، برنامههایی است که برای خودم دارم. تدابیری که اندیشیدهام که بتوانم معیشت زندگیام را ارتقا دهم. با تو هم تقسیم کردم؛ دوس داشتی بهش عمل کن، اگر به کارت میآمد، تو هم پیاش برو.
به فهم خودم این ها جواب میدهد. یک بند هفتمی دارم که مردد بودم در اینکه بگویم یا نه؛ ولی تصمیم گرفتم که بگویم. برهانی نمیخواهم برایش اقامه کنم؛ تو فرض بکن که یک تصمیم فردی و درونی است، آن هم اینکه سفره گسترده داشته باش.
بحث پول نیست؛ فقط در هر چیزی که به تو میرسد، سهمی برای دیگران در نظر بگیر. وقتی بدون بُخل عرضه میکنی، بدون بُخل بر تو عرضه میشود.
اگر دوتا جمله یاد گرفتی، قایمش نکن [و نگو: آقا من یک چیزی بلدم، به هیچکس نمیگویم] نگران نباش. وقتی تو انسان پوینده و جویندهای هستی، دانشت را به دیگران یاد میدهی، آن چیزی که دیگران امروز از تو میشنوند، خواندۀ دیروز توست و تو اکنون در حال خواندن و مطالعه چیز دیگری هستی.
این سیر همواره ادامه دارد. بنابراین بحثم صدقه نیست؛ بحثم وظیفه است. برای خودم فرض بدانم که در مسیری که میروم باقیمانده داشته باشم. این مثال را شنیدید که میگویند شیر وقتی غذایش را میخورد، باقیمانده دارد. یک چیزی را هم میگذارد باقی بماند برای بقیه. باقیمانده به معنای تهمانده نیست؛ باقیمانده به معنای با هم خوردن، با هم بردن.
ما مردمانی هستیم که به اندازه کافی از درون و بیرون، از داخل و بیرون سرزمین خودمان، در تحریم و تنگنا و محدودیت و مسدودیت و فیلتر و اسارت هستیم. لااقل خودمان بر پای همدیگر بند اضافه نکنیم.
این سفره گسترده داشتن را هم به مقصد موکول نکنیم. این مرام مسیر است. نگویید من اگر به فلان نقطه برسم، چنین میکنم. نه، در طول مسیر هم این اتفاق باید بیفتد.
اگر امروز در هزار تومنم نتوانم بخشنده باشم، در هزار میلیارد تومنم هم نمیتوانم بخشنده باشم… و اگر روزی رسیدی به هزار میلیارد تومن و یکهزارمش را بخشش کردی، خیلی کار بزرگی نکردی. چون چیزی ازت کنده نشده، تهمانده را دادی و نه باقیمانده را.
من عرضم در این هفت بند تمام شد. همین جا از حضور شما خداحافظی میکنم و برای همهمان آرزوی آرامش و آسایش و رزق وسیع دارم.
آنچه من بلد بودم اینهاست. شما هم لطفا بر کمِ من اضافه کنید و چیزهایی را که میدانید با من و دیگران به اشتراک بگذارید. انسانک هم کمافیالسابق در خدمت شماست. روی سایت Ensanak.com همه اپیزودها پست اختصاصی دارند. شما میتوانید ذیل این پست نظرات خود را بگویید. اگر فعالی هستید و میتوانید به دیگران آگاهی ببخشید خود را معرفی کنید تا دیگران استفاده کنند.
تبلیغ بد نیست؛ ولی تبلیغ بیمسئولیت نکنید. اگر فکر میکنید از کسی استفاده بردید و دوست دارید این استفاده به دیگران هم منتقل شود، استثنائاً کامنتهای این پست برای این تبلیغها به روی شما باز است.
منبعی اگر میشناسید به دیگران معرفی بکنید. و ما مردمی هستیم که جز خودمان کسی را نداریم؛ در فریادرسیِ هم مضایقه نکنیم.
[موسیقی ـ علیرضا عصار: بازی عوض شده]
همانطور که در این اپیزود شنیدید، قرار گذاشتیم کامنتهای این پست برای معرفی لینکهایی که تاثیر دارند در توسعه دانایی اقتصادی باز باشد. تایید کامنتهایی با این مضمون به معنای تایید و شناخت از جانب انسانک نیست و لطفا بر اساس تحقیق و با مسئولیت شخصی پیگیری فرمایید.
خیلی عالی بود.
واقعا لذت بردم.
من کتابهایی راجع به برنامه ریزی اقتصادی میخونم همیشه، ولی این اپیزود خیلی کاربردی و عالی بود.
در این زمینه من کتابهای: پدر پولدار پدر بی پول، ثروتمندترین مرد بابل و اثر مرکب رو پیشنهاد میکنم.
سلام مرسی از اپیزود خوبتون و دیدگاههای عالیتون ایا مهارت همیشه عملیست و مهارت تئوریک مهارت محسوب نمیشه و اینکه گفتین عقل ابزار ساز یعنی اینکه ابزار همیشه باید مادی باشه و ابزار تئوریک نداریم ؟ مرسی اگه بهم جواب بدین
درود و سپاس!
«وقتی قادر نیستیم شرایط را تغییر دهیم، به چالش کشیده میشویم تا خودمان را تغییر دهیم!»
«آموزش بهبود وضعیت مالی»
مشاوره و ارائهی راهکارِ دقیق و کاملاً کاربردی، جهتِ «رهایی از بدهیها و مشکلاتِ مالی»؛ «افزایشِ قدرتِ خرید»؛ «پسانداز»؛ و «ارتقای سطحِ زندگی»!
روشی بینظیر، برای «مقابله با تورّم»؛ و «تحوّلِ اقتصادِ فردی»!
آموزش + عمل = آسایش!
«برای مخاطبانِ انسانک و مِی، کاملاً رایگان است»
09371805883
09906721422
اکثرِ مردم، به دو دستهی عمده تقسیم میشوند:
کسانیکه مشکلِ اقتصادی ندارد، امّا، به آن، تظاهر میکنند؛
و کسانیکه مشکلِ اقتصادی دارند، امّا، هیچ تلاشی نمیکنند!
به کران مفید و عالی. خدا قوت و برکت آقای ایپکچی.سفره تون پر برکت و مستدام
42 سال دارم. از اوایل سال 1400 که کسب و کارم بدلیل افزایش قیمتها و پاندومی به شکل خیره کننده ای افت کرده بود بیشتر وقت خود را صرف آموزش دیدن میکنم فعلا در مرحله گودبرداری آموزش هستم اما میدانم برجی خواهم ساخت از جنس آگاهی که بزودی سر از خاک بیرون خواهد آورد انگیزه زیادی دارم و عاشق عادت آموزش دیدن شدم. محمد رضا شعبانعلی معلم بزرگیست سری به سایتش بزنید.خیر و برکت را برای همه انسانها آرزومندم.
بسیار عالی . خیلی استفاده بردم . ممنونم که دانسته های خود را با ما به اشتراک می گذارید.
عالی بود ، پادکست اینوست پلاس بنظرم در مورد بازار های مالی ، سیاست های بانک مرکزی و چاپ پول ، تجربیات فعالین چندین ساله بازارهای مالی ، اطلاعات باارزشی داره
درود بر شما جناب ایپکچی. عالی بود مثل همیشه❤️?
یه جوری میگید که اصلا نمیتونم نشنوم .واقعا تحلیلاتون خاصه و منو که واقعا فتیله پیچ کردید.خدا قوت
با سلام، خیلی پادکستتون رو دوست دارم و بسیار برام سودمند و ارامشبخشه،
حسب فرمایشتون در اخر اپیزود باید خدمتتون عرض کنم که با وجود اینکه خدا رو شکر مشکل مالی ندارم ولی طبق یک اتفاق خوب تصادفی با دوره “پول” سایت “بیشتر از یک” اشنا شدم که بسیار برام مفید واقع شد. توی دوره اموزش نمیده که چجوری پول در بیاریم ولی بشدت در مورد نحوه مدیریت مخارج کمک کنندست،
نکته جالبش این بود که از نظر ناشر، امکان استفاده از اون برای اعضای درجه یک خانواده بدون مانع هست و این میتونه حتی بار مالی دوره رو با تقسیم بین تعداد نفرات کمتر کنه،
امیدوارم این متن رو دوستان انسانکی بعنوان تبلیغ تلقی نکنن و صرفا جهت این هست که شاید بتونه کمک کننده باشه،
امیدوارم حال دلتون همیشه خوب باشه…
آموزشِ کاملاً رایگانِ مدیریتِ دخلوخرج:
https://t.me/RasoulKohanzadeh
با سلام ممنون از پادکست تون که مثل همیشه عالیه ، خاطرات جالبی دارم از گوش دادن به اپیزودها، این بار قسمتی اش رو در قبرستان روبروی خونه ام گوش دادم ، بسیار زیبا، از همه بیشتر سپاسگزار وقتی که صرف می کنید هستم ( امیدوارم از علی جان پسرتون کم نزارید، اگر اسمش و درست گفته باشم) اما جسارتا نظری دارم، کاملا موافقم با فرمایش تون درباره پول اما نه پولدارها، شاید هم پولدارهای ایران اینطورند، البته نمیشه به همه تعمیم داد ، اما در ایران پول بیشتر وسیله خریدن قانون ، بی حرمتی به دیگران، تحقیر ، قضاوت….است، در این مورد هم فرهنگ و تفکر لازمه ….اصلا پول چیه ؟ به چه کاری میاد ؟ چه جایی داره تو زندگی مون ؟ ….ببخشید که طولانی بود عرایضم و پر از ایراد…خوش باشید و سالم.
فکر نمیکنم این کتابهای زرد مدنظر باشند! داستان موفقیت معدود افراد در بین هزاران شکست خورده رو بولد کردن و هرچه بخواهی میشود .. اپیزود خواستن توانست نیست رو کوش کنید
برای افرادی چون من که فلسفه خوندیم این جمله عالی بود کتاب خوندن که لذته کی آستین ریاضت بالا زدی؟!! ممنون
در مورد بخشهای اول این اپیزود، این لینکی کهدر ادامه میفرستم به نظرم گفتوگوی خوبی آمد:
https://www.aparat.com/v/k0J9E/
کامل دیدم و شنیدم – متشکرم
عاااااااالی بود جناب حسام
بسیار عالی بود خداوند به علم وسلامتی شما برکت روز افزون عنایت کند
سلام دوستان انسانکی من
سجاد رحمانی هستم، دررابطه با مورد پنجم، علم ارائهی علمتون به دیگران، من کارشناس مهندسی نرمافزار کامپیوتر هستم و درخصوص تولید محتوا و ارتقای صفحات اینستاگرام(پیجهای فروشگاهی و سایر محتوا) کوره سوادی دارم اگر کسی دوست داره از این طریق کسب درآمد کنه، من نحوهی تولید محتوا، ادیت ویدئو، طراحی کاور، تنظیم پیج حرفهای اینستاگرام، یادگیری الگوریتم اینستا، ورود به اکسپلور، افزایش فروش و… میتونم بهتون آموزش بدم، من هم به رسم طبیعت میخوام از علم خودم باقیمانده بذارم و بهتون کمک کنم. حتی اگر اطلاعاتتون در این زمینه کاملا صفره، بازهم جای نگرانی نداره و من میتونم این حرفه رو بهتون آموزش بدم و حرفهای بشید.
برای هماهنگی میتونید به پیج اینستاگرامم با آدرس
@sajjad_rahmani6
یا از طریق واتساپم به شماره:
۰۹۰۵۸۷۹۲۵۳۰ هماهنگ کنید
سلام آقای حسام عزیز
یکی از بزرگترین بخشایش هایی که در زندگی تجربه کردم انسانک و می بوده که به گوش جان نیوش می کنم، حکمت باقیمانده نداره و بخشایشش به اندازه ی ظرف گیرنده به او می بخشد و از بخشنده کم نمی کند. شما هم صحبت بسیاری از زمان های من و همسرم هستید و در شکل گیری ادبیات اندیشیدن من نقش بزرگی داشته اید. برکت
برای من اینطور بوده که طی این سالها در کنار شغل اصلی سعی کرده ام آموزش ببینم و وارد حوزه های دیگری هم بشوم اما اکثر این کارها رها شده اند نه به بهانه ای بلکه به این خاطر که بهای سنگینی داشتند، هزینه ای که از انرژی و خلوتم باید پرداخت می کردم سنگین بود. اما امروز که اقتصاد را نه به عنوان اصلی ترین آیتم و بلکه پارامتری قابل مشاهده و توجه در کنار مدیریت سایر داشته هایم که برای زندگی شاد به آنها نیاز دارم نگاه می کنم دارم کاری رو یاد می گیرم و شروع می کنم که علی رغم زمان و انرژی ای که براش میزارم سهمی از انرژی، طراوت و شادی زندگی من رو نمیگیره و حتی حال خوب من رو افزون میکنه. باز هم سپاسگزار مهربانی شما
بسیار عالی آقا حسام عزیز، بهره بردم ?
سلام جناب ايپكچي بزرگوار
اثرگفتارونفوذكلامتون باعث شده دوستان ارجمندشنونده هم درنشر علم ومهارتي كه به زحمت كسب كردهاندبپردازندوبسيارعالي ست.
هم ازشمااستادعزيزوهم ازدوستان بخشنده وگرامي كمال تشكررا دارم.
خدايارونگهدارتان باد
در رابطه با این اپیزود حرفی دارم؛
۱. تمام حرفها شما در اپیزود را در باب کسب ثروت و روزی میپذیرم، ولی در رابطه با کسب ثروت، ای کاش بین بدست آوردن ثروت از ارایه ارزش با بدست آوردن ثروت با دست به دست کردنهای مالی( ملک، ماشین، سهام شرکت، ارز حقیقی و دیجیتال و …) فرق بگذاریم. در صورتی در جامعهی ثروتمند تری خواهیم زیست که به دنبال خلق ارزش باشیم. خلق ارزش در نظر من به دو دسته تولید و ارایه خدمات تقسیم میشه.
۲. من از مقدمه شما این برداشت را دارم که این اپیزود متناسب با حال بد وطن مان در این روزها ست و به قول شما راهکاری ست عملگرایانه.
این راهکار هرچند در جای خود درست باشد ولی امروز و در این خاک و بوم راهکار صحیحی نخواهد بود. چرا که مشکل امروز ما مشکل جمعی ست. فردی سازی و اتمیزه کردن مشکل جمعی یافتن راهکار را سخت تر خواهد کرد.
(به عنوان مثال مشکل امروز ما آشنا نبودن با ابزار های تبلیغات دیجیتال نیست. مشکل آنجاست که این عرصه در وطن ما ممکن است با تصمیمی خلق الساعه و غیرکارشناسانه جمع شود و دودش به چشم آنکس برود که در این عرصه سرمایهگذاری کرده است. حال آیا باز میشود مشکل را به نداشتن سواد دیجیتال تقلیل داد؟). من نمیخواهم به قول خودتان نق بزنم و از دردی بگویم که هیچ راهی برای درمانش ندارم. ولی فردی کردن مشکل جمعی به نظرم ما را از راهکار درست دور میکند؛ همین.
۳. امروز همه ما به طور جمعی در حال فقیرتر شدن هستیم. نه به خاطر کار نکردن، نه بخاطر راحت طلبی، نه به خاطر دوری از عرصه کسب و کار دیجیتال. بلکه به خاطر چاپ پول به منظور جبران کسری بودجه، بلکه به خاطر بی حساب شدن فروش نفت، بلکه به خاطر تقسیم بودجهای که در مجلسی اقلیتی انجام شده و مورد مخالفت اکثریت مردم است، بلکه به خاطر ولخرجیهای ایدولوژیک و بلکه به خاطر …
این راهنمای ۷ بندی در کسب ثروت به صورت فردی قطعا موثر خواهد بود ولی سرعت سقوط جمعی ما خیلی بیشتر از این حدود است.
درود بر تو که مدام به تفکر دعوت میکنی
سلام محسن عزیز
– اول: در خصوص ضرورت تناظر کسب ثروت و خلق ارزش با شما هم نظرم. البته در ارتباط با مصادیق باید دقیقتر صحبت کنیم تا بیشتر متوجه فرمایش شما باشم. مثلا تمام مصادیق داخل پرانتز باهم مساوی نیست. (صرفا از باب نمونه، اگر کسی با سفته بازی محض توانسته در بازار ارز دیجیتال درآمد کسب کند و به ولخرجی با این درآمد در کشور مشغول است به ظاهر ممکن است ارزشی خلق نکرده باشد اما به واقع ورود ارز به کشور خلق ارزش است) اما بیتردید تمام ثروتها باهم ارزندگی برابری ندارند و معیار، ارزشی است که به این ثروت منتهی شده
– دوم: این نکته از نظرم دور نبوده و برای همین امر تاکید به «مهارت حل مساله» داشتم. اینکه ثروت را به مهارت و آگاهی پیوند دادم با همین دغدغهای بود که فرمودی. یا در خصوص «جمعی بودن رفاه» مشخصا در درخواست از عالمان اقتصاد به یاد دادن دانش خود به دیگران اشاره داشتم و با فرمایش شما هم نظرم.
– سوم: در خصوص سیر قهقرایی سیاسی کشور و سقوط ریال و نظایر آن تگنای زمان و آزادی دارم برای تبیین بیشتر اما اتفاقا در بخش نیازنامه تاکید کردم که نیاز را بر اساس «ارز مبنا» بنویسید نه ریال و به همین سبب در اینجا نیز دغدغه متفاوتی نداریم
هر سه بند بالا را برای تاکید بر همدغدغه بودن و به عنوان شاهد مثال عرض کردم اما در جمعبندی پایانی نظر متفاوتی دارم و معتقد نیستم اگر یک فرد در جامعهای به ثروت برسد این صرفا رشد فردی و اتمیزه است. همواره افرادی پیش رفته اند و سپس جامعهای در پی ایشان راهی شده. تاکید بر فردیت مترادف اتمیزه دیدن جامعه نیست بلکه بالعکس اثر رشد فرد بر جامعه قطعی است چنانکه ممکن نیست جزئی از یک کل تغییر کند اما تغییر در کل را صفر بدانیم.
ممنونم حسام عزیز
از توضیحات تکمیلی ممنونم. روشن کننده بود.
و البته نکته ای که در جمع بندی گفتی خیلی برایم متفاوت و جالب بود. حتما به این نکته و این دیدگاه بیشتر فکر خواهم کرد.
بازهم به اپیزود چهلم برمی گردم.
با سلام
ممنون از پادکست خوبتان. در اپلیکیشن کستباکس هیچکدام از اپیزودها در صفحهی شما نیست، مشکل چیست؟
سلام امین عزیز
همه اپیزودها قابل شنیدن هستند. اگر از کانالی انسانک رو میشنوید که لوگوی مشکی داره، حتما باید از فیلترشکن استفاده کنید؛ به دلیل اینکه میزبان این کانال، سایت Anchor ه و این سایت، آیپیهای ایران رو مسدود کرده.
در غیر این صورت، یک بار unsubscribe کنید و مجدد subscribe بفرمایید، یا کَش برنامه کستباکستون رو پاک کنید، به احتمال زیاد مشکل حل خواهد شد.
حسام گرامی،
ضمن تقدیم سپاس و احترام به پاس اهتمام کم نظیرت در پادکست انسانک،
خواستم عرض کنم، دندانپزشک دور از وطنم و رحل اقامت به بلاد افرنگیه در حوالی لندن افکنده ام،
بسیار مشتاق مشارکت در انسانکم،فرصت فراغتم رو فراختر کردم تا به انسانک و انسانکی ها و غبارسواریهای انسانک ها بیشتر بپردازم، بی چشمداشت مزد و منت ، اگه شایسته باشم در بایستگی تقدیم بضاعت مزجات بلادریغم.
ارادتمند تو
محمد
سلام وقت بخیر
امکان دانلود پادکست توی سایت هست؟!
کجا و چجوری میتونم دانلود کنم؟
سلام
در تلگرام انسانک میشه اپیزودها رو دانلود کرد:
https://t.me/ensanak
سلام بر حسام عزیز
مواردی که از جانب شما ذکر شد بسیار درست و دلنشین بودند و جمع آوری و جمع بندی هم کاملا درست.
چون گفتید که اگر نکته ای هست، اضافه کنیم وظیفه خودم دانستم. یک جورایی به قسمت آخر صحبتهای شما مرتبط است”
بنظرم فاصله زمانی بین تصمیم به کمک و یا خواهش دریافت شده برای کمک ، تا زمان احابت آن از جانب ما، می تواند عیار ما را مشخص کند.
مثلا اگر کسی در خیابان از من کمک خواست و همون لحظه بدون هیچ ملاحظه ای کمک کردم…اون موقع است که می تونم بگم که تونستم یک قدم به انسانیت نزدیک شوم.
اگر چند قدم رفتم و برگشتم و کمک کردم، هنوز دلتای زمانی ام و دلتای معرفتی ام جای کار دارد.
البته این به شرط توانایی در کمک است.
یا اگر تصمیم گرفتم که کارگران روزمزد کنار خیابان را به ناهار دعوت کنم، همون لحظه باید بروم و انجام بدهم..گذشت زمان از اون تصمیم زیبایی بخشش رو کم می کنه.
رسیدن به اون عیار بالا، خودش موتور محرکه جهان هستی رو برای پاسخگویی به نیازهای من به راه می اندازه و البته لزوما نیازها مالی نیستند.
ببخشید.
سلام حسن جان
نگاه دقیقی بود … متشکرم
حالا که میفرمایی و فکر میکنم به نظرم می آید که اگر تعللی کنیم آن تعلل بیانگر «تردیدی» در درون است و آن «تردید» نیازمند واکاوی و ریشهیابی
سلام وقت عزیز شما بخیر
دم شما گرم بابت این مطالب زیبا و گوش و ذهن نواز و سیستم حرفه ای و احترام گذار به مخاطب. از پوستر گرفته تا تدوین و وبسایت و همه چیز.
لحن صمیمی شما در پادکست به من این اجازه رو میده که با زبان صمیمی صحبت کنم. یک وقت بی ادبی نباشه.
و اما بعد…
یک اینکه برادر طوری گفتی این محتویات رو که انگار واقعا یک نظام دو دوتا چهارتایی -نه در اینجا- که در عالم برقراره، گویا واقعا «مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد» انگار واقعا رابطه معنی داری بین سعی و تلاش و نتیجه برقراره. کاش که بود. تجربه زیسته من که اینطور نشون نداده. نه اینکه فقط زیست من اینطور نبوده، بلکه -تقریبا- هر آنچه شنیدم از بازندگان و برندگان -باز تقریبا- خلافش رو نشون داده. فرق است بین دنیایی که واقعا نتایج درخور زحماتت را پیش رویت می آورد و آنکه نسبت به نتایج زحمات خنثی و اصم و اعمی است. به نظر شما بنز و مازراتی سواران دنیا -نه فقط ایران- کتابش را خوانده اند؟ مهارتش را یافته اند؟ کارشناسی و نخبگی اش را کشیده اند؟ یا آنان که تا کمر توی سطل های زباله اند فاصله شان با آن یقه سفید ها همین «طی نکردن» هاست؟ من بعید می دانم.
اشتباه نشود این را می دانم که بسیارند که برای بزرگ بودن، تلاش بسیار کردند و شب نخوابیدند و این هفت گام که بر شمردید را و شاید هفتاد گام دیگر را رفتند تا به جایی که می دانیم رسیدند، عرض بنده آن است که خیر همه کسانی که این هفت گام و آن هفتاد گام را طی کردند به یک جا نرسیدند. فقط برخی رسیدند. اصلا اگر روشی بود که همه به یک میانگین قابل قبول می رسیدند، آنگاه همه همان میانگین را میرفتند. لااقل عده بیشتری می رفتند.
دو اینکه «حق» آن بود که از «شانس» هم علیرغم اینکه موضع استدلالی ات را ضعیف می کرد نامی به میان می آوردی. هرچند گذرا. به زعم من مسیری که -البته به زیبایی- ترسیم کردی میان کسی که تنبل است و نمی رود و آنکه تنبل نیست و می رود و به نتیجه می رسد و مشکله معیشتش به سنبله عشرت تبدیل می شود به غایت رسواست. اگرچه تاکید بر این بود که «این سخنان انگیزشی نیست» ولی فرق جنسش را با آنان که سمینار می گذارند و هیجان می دهند که اگر به جایی نمی رسید مقصر شمایید متوجه نشدم. سارتر هم آن حرف را گفته باشد طفلک معصوم که نیست! همه اینهایی که گفتی حداقل یک بند هشتم هم نیاز دارد و آن اینکه بقیه اش دست شما نیست؛ باید در زمان مناسب در مکان مناسب و به اندازه مناسب باشید تا چرخ دنیا آنطور که می خواهید- شاید- برایتان بچرخد و سقف معیشتتان روی ستون بندزده بنا نباشد و تازه کسی نمی داند که زمان مناسب و مکان مناسب و اندازه مناسب چقدر است و چطور است. معما چو حل گشت و زمان چون به اندازه کافی گذشت و وقتی دیگر دست بنی بشری به ان رسید می فهمیم که جواب چه بوده است. شانس/تقدیر/سرنوشت یا هرآن چیزی که اسمش را بگذاری وجود دارد و متاسفانه برای بعضی یا خوشبختانه برای بعضی دیگر، دنیا به غایت ناعادلانه است.
سوم آنکه مخاطب این اپیزود که بود؟ جوان 18 ساله؟ 25 ساله؟ من 40 ساله؟ به نظر شما بر همه همین است؟ این را هم بعید می دانم. من باشم جوازش را تا 24 سال می دهم نه بیشتر.
چهارم آنکه اگر صحبتی داشتیم که به هیچ کدام از پست ها مربوط نبود چطور بگوییم به دست شما برسد؟
سلام عزیز دل
چون سوالها از اول به آخر دشوارتر میشود من از آخر به اول پاسخ عرض کنم
اول – پست الکترونیک را مرتب میبینم و نامرتب پاسخ میدهم اما معمولاً محبت دوستان بی پاسخ نیست
Hesam[at]ipakchi[.]ir
دوم – من در چهل و یکسالگیام. آنچه برای خودم «قصد» کردم را برای دیگران «بیان» کردم. پنج سال بعد میتوانم به شرط چاقو برایت بگویم که مسیر را درست دیده بودم یا اشتباه کردم. اما اینکه دیگران در چه سنی باید شنوای این عرایض باشند واقعا برایم قابل سنجش دقیق نیست. من ابزار عالمانهای برای توانسنجی در مخاطب ندارم و حتی نظر خودم را هم نمیتوانم اثبات کنم چه رسد به نظر دیگری. شاید به تعبیر شما برای سن من و امثال من این حرفها دیر باشد. پاسخ را باید «چشید» و گفت و شنید کفایت نمیکند
سوم – موضوع اپیزود درباره «مقدورات» است. در واقع نسبت به «مقدرّات» سکوت شده. این سکوت هم به منزله انکار نیست و اراده ما سهم مختصری از انبوه اراده جاری در این جهان است. اما گفتگو در مورد آنچه که از اراده خارج است (گرچه در اپیزودهای دیگری بحث شده اما) موضوع این اپیزود نبود. با نقد شما موافقم و به «حق» نزدیکتر بود اگر عرض میکردم جهان ریموت کنترلی در دستان ما ندارد که قهراً و قطعاً در ازای فشار دادن یک دکمله نتیجه مورد انتظارمان حاصل شود. جاهای دیگر از این موضوع صحبت کردهام اما در وقت ضبط این اپیزود به عقلم نرسید
چهارم – هم فهم هستم با شما که همه بنزسواران عالم نان «همت» نمیخورند. یعنی در خصوص این عرایض نمیشه «تعمیم به عکس» داد. همون بیت معروف که من زیاد تکرار میکنم
برهنهاند به دریا شناگران لیکن – نه هر برهنه به دریا شناگری داند
برای من و مثل من که از ارث روا و اختلاس ناروا بیبهرهاند 😉 دو مقصد متصور است: «تسلیم» یا «تلاش». اگر انتخاب تلاش باشد، این چند بند را موثر دیدم و اینها «حصر عقلی» هم ندارد که بگوییم جز این نیست و همه حقیقت در همین چند دقیقه خلاصه شده. به قدر فهم من و وقت محتوا این فهرست شمرده شد. با صدر فرمایش شما کاملا موافقم. حتی اگر نظام این عالم دودوتا چهارتایی باشد، سلسله «دو» ها در دیدرس ما نیست. نمیدانیم چه سلسلهای از علل کنار هم نشسته تا به این نتیجه کنونی ختم شد
در نهایت قدردان دقت نظرت هستم … اسباب بازبینی شد و حتما اگر بنا بود امروز این اپزود را ضبط کنم با دقت نظر بیشتری حرف میزدم
سلام. « هر مقطع دبیرستان» به گمانم منظورتون پایه باشه. مثلا پایه ۱۲م. یا کل سه سال دبیرستان رو میفرمایید؟
سلام
الان با توضیح شما فکر میکنم که باید دقیقتر صحبت میکردم
منظورم هر دوره سه ساله دبیرستان در گرایشهای مختلف بود
مثلا اگر کسی دیپلم ریاضی دارد برای خواندن دوره سه ساله رشته انسانی میتواند این مقطع را در زمان بسیار فشردهتری بخواند به شرط نظم و دوام و همت در مطالعه
انسانک وقتی تموم میشه، آدمو پر از پرسش می کنه…
عالی بود
لطفا باز درباره کسب و کار بذارید
قدردان زحماتت هستیم استاد
سلام و درود خدمت همه دوستان پادکست عالی انسانک
ممنونم از بابت این اپیزود فوق العاده تون آقا حسام
من یه معلم زبان هستم و مدتیه که بنا به درخواست زبان آموزانم توی یوتیوب محتوای آموزشی زبان انگلیسی تولید می کنم. عزیزانی که امکان تهیه پکیج های زبان من و یا شرکت در کلاسهای آنلاین رو ندارن می تونن از محتوای رایگان با کیفیتی که توی یوتیوب براشون میذارم استفاده ببرن. به قول شما یوتیوب یه دانشگاه آنلاین رایگان هست و میشه ازش توی این شرایط بهترین استفاده برای یادگیری و سرمایه گذاری روی خود رو داشت. هدف من هم این بوده که از این طریق هم زکات علمم رو به قول معروف داده باشم و بخشی از سوادم رو به رایگان در اختیار هموطنانم قرار بدم و هم اون بحث رسالت اجتماعی که شما بهش اشاره داشتین… برای خودم و همه هموطنانم آگاهی، پذیرش، تغییر دیدگاه، تعهد بخود در آموزش و یادگیری، عزم و همت در کسب مهارت و خلق ارزش، توانمندی در تحلیل و تشخیص نیازها و چگونگی حل مسائل و در نهایت طبعی بلند و سخاوتمندی در به اشتراک گذاشتن بخشی از سرمایه های مادی و معنوی مون با دیگر همنوعان مون ارزو مندم…
ادرس یوتیوب پیج آموزش زبان با فهیمه تاج
Youtube.com/c/taajacademy
پیج اینستاگرام
Instagram.com/fahimeh_english_coach
سایتی برای یادگیری برنامهنویسی وب
https://otedia.com/
سلام استاد ،بینظیر هستید ،از اپیزد پنجره بسیار لذت بردم ،البته همه اپیزدها عالی هستند،ممنون که هستید
خلاصه،مفید و قابل تامل بود
حسام جان ایپکچی تشکر بابت روایت روان و عالی
سلام جناب ایپکچی.
ممنون بابت پادکست بسیار آگاهیبخش و لذتبخشتون.
یک سوال در مورد وارن بافت من نکته مطلب را گرفتم ولی سوالم اینه که اصلا اون همه ثروت برای چه وقتی استفاده زیادی هم ازش نمیکنه؟ نظر شما چیست؟
سلام بر شما
استفاده میکنند اما «مصرفِ زائد» ندارند
تحقیق دقیقی نداشتم اما تا جایی که میدونم تامین کننده هزینه خیریههای متعددی هستند
سلام
خیلی ممنون از اینکه چیزی رو که برای خودتون قصد کردین به این زیبایی بیان کردین و به اشتراک گذاشتین.
خیلی خوشحالم از اینکه این شانس رو داشتم که با انسانک آشنا بشم. و حتما به عزیزانم معرفی میکنم.
کسی که از بیخ وبن نمیفهمد برای او این مطالب چرت است در صورتیکه مطالب بسیار ارزشمندند آنکس که نداند کهنداند در جهل مرکب بماند که بماند مثل خودم