49 – سال بلعیدگی (۱)

تماشای کودکی و تأکید بر آن، ثمره زندگی با سری برگشته به پشت است! یعنی ما همواره روزهای خوب زندگی را پشت سر می‌دانیم و برای زیستنی‌شدنِ زندگی به آن نظر می‌اندازیم. حالا فرض کنید که بخواهیم این قاعده را دگرگون کنیم و زندگی را نه با نگاه به پشت سر، بلکه با نگاه به پیش‌رو روایت کنیم. اینجاست که کهن‌سالی به‌عنوان یک افق، در دیدرس ما قرار خواهد گرفت. اپیزود چهل‌ونهم انسانک سرآغاز سلسله بحث‌هایی پیرامون سال‌بلعیدگی است که برای جوانان امروز و کهن‌سالان فردا تقدیم می‌شود
تصویرگری این اپیزود توسط درسا امرایی به انجام رسیده و از موسیقی‌هایی با هنرمندی آرمان گرشاسبی و وصال علوی در آن بهره‌برداری شده. این اپیزود در کانال تلگرام انسانک قابل دانلود خواهد بود. برای درج نظرات و پیشنهادهای شما؛ مثل همیشه وب‌سایت انسانک بر شما گشوده است.

و اما متن اپیزود

سال بلعیدگی سلام فلانی خسته ی بودن نباشی. نمیدونم کجای جاده زیستن هستی اما خسته زندگی نباشی.بودن بار سنگینی من اغلب که نظرم میوفته به دست پینه بسته و گونه چروکیده و پلک افتاده ای همین کلمات رو زمزمه میکنم که خسته زندگی نباشی خسته بودن نباشی خیلی راهه پر پیچ و خمی هستش میدونی چقدر راه باید طی بشه که سیاهی یک مو به مقام سپیدی برسه؟ میدونی پشت هر خط روی پیشانی چقدر اشک هست؟چقدر لبخند هست؟میدونی چقدر دل بسته شده؟، چقدر دل شکسته شده؟، چقدر تولد و مرگ ها چشیده شده؟ چقدر افتادن و از نو برخواستن رخ داده؟ چقدر خون دل خورده میشه، تا عمر عمل بیاد.

عجبا انگار ما تو همه ی این مسیر زیستن مشغول تماشای جهانیم و خود رو نمی‌بینیم، گرچه که در این جمله مسامحه است ما جهان رو با خود می بینیم و خود رو در جهان می بینیم اما خیلی هامون عمری سپری می‌کنیم اما هرگز عاشقانه ایی برای خود نمی سراییم همه ی این و آن رو نوازش می کنیم اما دریغ از نوازشی بر خود حتی جلوی آیینه که می ایستیم باز خود رو از چشمان خود نمی بینیم ما در آیینه هم خود رو از چشمان دیگیری می بینیم آیا من رو خواهند پسندید؟ آیا من رو دوست خواهند داشتن؟ انگار خودمون خودمون رو دوست داشته باشیم هم در گرو دوست داشته شدن توسط دیگران هستش خلاصه این که نمایی بر خودمون نداریم نظری بر خودمون نداریم باید راه طی بشه و سرانجام به بهای پیمودن میرسیم به اون بلندی که می تونیم بر خودمون نظر بندازیم و خودمون رو تماشا کنیم به بهای عمر آیینه ای رو به ما می فروشند که در اون خودمون رو چنانکه خود هستیم تماشا کنیم و چه بد که در این ملاقات و تماشا خودمون رو شایسته تحصین و نوازش نبینیم و چه خوش در این ملاقات لبریز عاشقانه باشیم برای خود چه اشکالی داره؟

چرا همه ی عاشقانه ها باید خطاب به دیگری باشه چه دریغ داریم از خودمون اگر در اون ملاقات خویشتن رو خطاب قرار دهیم که :

عمری به هر کوی و گذر

گشتم که پیدایت کنم

اکنون که پیدا کرده ام

بنشین تماشایت کنم

بنشین که با من هر نظر با چشم دل با چشم سر

هر لحظه خود را مست تر از روی زیباییت کنم

اگر عمر رو مانند یک رشته تصور کنیم این رشته استوار به دو ستون یعنی از ستون اول کشیده شده به ستون دوم منتهی و آویخته شده ستون اول اسمش خردسالی هستش و ستون دوم در دورترین نقطه ایی که میتونه قرار بگیره آیینه ستون اول میشه پس خردسالی بدل میشه به سالخوردی حد فاصل این دو ستون فقط این سال نیست که آیینه میشه بلکه یک واو(و) هم به قصه افزوده خواهد شد اگر این واو(و) رو عطف فرض کنیم میشه این گونه تشبیه کرد که ما در این رشته ی عمر توشه مون آن چیز هایی است که به خودمون عطف می کنیم واو(و) میاد و مارو به چیز هایی گره میزنه میشیم : من و تو میشیم مشاهداتم و تجربیاتم و شنیده هایم و دیده هایم و چشیده هایم اینا هی اضافه میشه بر من و این رشته قطورتر و طولانی‌تر میشه قصه ی اپیزود چهل و نهم این واو(و) طف نیست که اگر بود خود نسبت عطف و عطوفت اندیشیدنی بود خیلی می شد در موردش تعمل کنیم با این مقدمه من میگم که عزیز جانم خردسالی ایام خرده سوالی است یعنی چی خرده سوالی؟

یعنی مقطعی از زیستن که ما تصویر رو به رو، این جهان پیش چشم خود رو رو جزء به جزء خرد به خرد درک می کنیم همونطور که غذا رو در لقمه های کوچک کوچک به ما میدن منظره هستی هم در مفاهیم ریز ریز ادراک میشه یعنی یک سبد میوه ای سه تا سیب باشه برای یک بچه ملال انگیز نیست که سه بار سوال کنه که این چیه و بعد بره سراغ سیب بعدی بگه این چیه و بعد بره سراغ سیب سوم و بعد باز بپرسه این چیه ؟

اگر ده تا پرنده رو به روش باشه پرسیدن از پرنده اول اون رو بی نیاز از سوال در باره ی پرنده دوم نمیکنه میتونه ده بار انگشت اشاره اش رو نشانه بگیره و بگه این چیه و بعدی این چیه و….؟ چه بسا این برای ما کلافه کننده ام باشه اما به مرور ما این سوال ها رو هضم میکنیم سال ها رو میخوریم سال ها رو میخوریم و سپس سپری میکنیم این مسافت رو تا به سالخوردگی می‌رسیم. هرچی مسافت رو طی میکنیم سوال ها در هم ادغام میشه دیگه از میانه راه به بعد سوال درباره ی سیب چیه؟خیار چیه؟ستاره چیه؟آسمون چیه؟

نیست هزاران سوال جاشون رو به چند سوال گل درشت گردن کلفت میدن دیگه سوال اینه من کی هستم؟ سوال اینه که جهان کجاست؟ سوال اینه که چرا باید زیست؟ از میانه های مسیر به بعد دیگه حالا خرده سوالی سپری میشه. سال خوردی مقطعی از سن ماست که باید برای این سوال های درشت پاسخ داشته باشیم حالا از این جا به بعد داریم نزدیک میشم به ساحت موضوع اپیزود چهل و نهم

دغدغه اینجاست درد اینجاست اگر ما رسیدیم به تیرک دوم یعنی به تیرک سالخوردگی و آن‌گاه برای این سوال های گردن کلفت پاسخ نداشتیم یا پاسخ هامون آن چنان استور نبود که تاب بیاره این رشته عمر رو آن وقت چه باید کرد؟ این دغدغه و درد بود که من رو به یادداشت هایی وادار کرد و چیز هایی رو برای خودم برداشتم که می خوام با شما سر سفره بزارم. پرسشم این بود که من چگونه میتوانم سال ها را نه فقط خوردن بلکه ببلعم و پرسش ها را نه فقط برای منتفی شدن و برای رسیدن به سوال عمیق تر پاسخ بدم. این وزنه رو بر روی دوش خودم احساس کرده بودم که هرچه پیش‌تر میرم سوال هام نه تنها از خردی عبور میکنه بلکه از حریص تر میشه برای عبور از فیزیک ماجرا وقتی من از جهان چیست می‌پرسم غرضم جسد جهان نیست بنابراین نمایش تصاویر نمایش کهکشان ها و آن چیز هایی که توسط جیمزوب ثبت شده پاسخ سوال جهان چیست من نیست، گرچه پرسپکتیو از این جهان رو در برابر چشم من میاره که پیش از این جسم من در برابر این نابینا بوده پاسخ چرا می میرم این نیست که بر مبنای آمار به من توضیح بده که اگر تو نمیری جا برای زیستن دیگر انسان های پس از تو فراهم نمیشه این جواب من رو به آرامش نمی‌رسونه ولا اینکه زبانم رو ببنده وقتی می‌پرسم که پس از مرگ چه خواهد شد با پاسخ یک زیست شناس که فرایند استهلاک و هضم بدن من رو در خاک توضیح بدن، من به تسکین نمی رسم، این سوال ها به جواب های دیگری نیاز داره برای همینه که من عرض میکنم که سال ها رو نباید هول هول خورد بلکه باید با طمأنینه و دقت بلیعید چون در ستون بعدی ما به پاسخ هایی که این روز ها می‌بلعیم این روز ها نیازمندیم.

(قسمتی از سخنان شهریار آورده شده است که ترجیح به شنیدن آن است)

خوب عزیزان من رفقا من این صدا و کلمات نقض و طنزکه شنیدین یادگار سعید محمد حسین بهجت هست ملقب به شهریار، شعر به زبان آذری است که من بعد تر برای عزیزانی که مایل هستن بشنوند در کانال تلگرام انسانک تقدیمتون میکنم اما متن شعر مربوط به اپیزود نیست آن چیزیکه من به عنوان یادگار، خاطره و شاهد برداشتم که این جا ضمیمه کنم و تقدیم شما کنم همین حال و هوای ابتدای مجلس بود. نمی دونم با شماها هم فهم و هم برداشت هستم یا نه اما آن چیزی که من تحفه برداشتم از این واقعه چنین بود که گویی با سپری شدن عمر پس از گذشت سال ها وقایع در هم دیگه ادغام میشن احساسات در همدیگه هضم میشن، ممزوج میشن دیگه چیز ها به رنگ زمان حادثه نیستند. میتونه یک دعوا و مشاجره بهانه بشه برای تغزل و عاشقی و عجب نیست سوگ و فقدان یار با لبخند به زبان بیاد در صورتی که این واقعه در زمان خودش بهانه لبخند نبوده.

اما تک به تک و خرد به خرد وقایع رنگ می بازند تمام این واو(و) هایی که یک به یک بر رشته عمر مثل چراغ آویزان کردیم این ها نور هاشون در هم ادغام میشه و یک طعم باقی می ماند که حاصل بلعیدن سال ها یا سال‌بلعیدگی به تعبیر من همین طعمی است که باقی می ماند همه مقدمات که گفتم برای رسیدن به این سوال مرکزی است که : سوال اصلی این اپیزود و احتمالاً برخی از اپیزود های بعد از این همین پرسش به ظاهر ساده است. عزیز جان آبجی جان داداش من با چه طعمی میخوایم پیر بشیم؟ به چه مقصدی می خوایم سال ها رو ببلعیم؟ نمیشه یافتن پاسخ و اندیشیدن به این پرسش رو موکول کرد به خود زمان سالمندی در سال خوردگی بعد از وقوع حادثه تدبیر کردن ماجرا دشواره اگر محال نباشه بر خلاف چیزی که تصور می کنیم موعد اندیشیدن به سالمندی و سالخوردگی همین جوانی هستش، ما در همین امروزی که هستیم باید طرح داشته باشیم برای اون مقصدی که میخوایم بهش برسیم این سوال مدت هاست که ذهن من رو مشغول کرده و برای خود چند بندی رو یادداشت کردم اگر بخوام همه ی این بند ها رو در یک اپیزود بگم زمان اپیزود خیلی طولانی میشه به همین خاطر تصمیم گرفتم که مباحث رو در چند اپیزود تقسیم کنم که هم برای شما خسته کننده و ملال انگیز نباشه هم من مجال داشه باشم که بیشتر و بهتر فکر کنم به موضوع در این اپیزود دو بند رو میخوام خدمت شما عرض بکنم چنان که خواهید شنید قدم اول اولین قدمی که با برای پیمودن این راه باید برداریم و اتفاقا باید بسیار استوار و دقیق برداریم تصمیم هستش ما باید تصمیم بگیریم که پیر بشیم شاید به نظر شما این جمله مضحک بیاد که ما اگر تصمیم نگیریم هم پیر میشیم دقیقاً ماجرا از همین جا اغاز میشه این اول دو راهی است ما باید تصمیم بگیریم که مقوله سال بلعیدگی و رسیدن به کهن سالی رو برای خودمون به یک پروژه بدل کنیم در غیر این صورت در پروسه فرسایش و استهلاک به این نقطه خواهیم رسید فرق است بین کسی که به کهن سالی میرسه بر اساس یک پروسه و فرسایش طبیعی و کسی که به کهن سالی میرسه مبتنی بر یک کلام در یک کلام پروژه و تصمیم تفاوتشون تو چیه؟

در نحوه توجه، در نحوه التفات به تعبیر دقیق تر حیث التفاتی (intentionality) شما هر جوری که نیت بکنید روایت براتون شکل خواهد گرفت هر جوری که قصد بکنید قصه ساخته خواهد شد. مثال رایجی که هست و شاید تو اپیزود های دیگه هم گفته باشم براتون مثل نحوه مواجه با درخت هستش وقتی یه نقاش با درخت رو به رو میشه قصدی داره، وقتی یه نجار با درخت رو به رو میشه قصدی داره، وقتی یک باغبان با درخت رو به رو میشه قصدی داره وقتی کودکی میخواد رشته های طناب رو به شاخه ای ببنده و تاب برای خودش درست کنه قصدی داره، درخت درخته آنچه قصه ی این اشخاص رو از هم متمایز میکنه نحوه التفاتشون به درخت هست بنابراین صرف این که عمر سپری میشه و روز ها شب میشه و شب ها روز و ما مستهلک میشم و فرسوده به این معنی نیست که ما هممون به یک شکل کهن سالی رو تجربه خواهیم کرد دوستان اهل دقت می دانید که پروژه بر خلاف پروسه یک فرایند نیست که بار ها و بارها و بارها تکرار بشه پروژه طرح ریزی میشه برای تحقق یک قصد.

حالا ما میتونیم در مورد سالمندی بگیم کلان پروژه چون انبوهی از پروژه های دیگه در داخلش تعریف میشه این رو برای چی دارم عرض میکنیم؟ چون در جامعه ما افق کوتاه شده جزء مقتضیات نظر انداختن به پیش رو، دلایلش رو هم نمی خوایم در این اپیزود بحث بکنیم ولی این سرافکندگی و پیش پا رو دیدن از یک سمت و از سمت دیگر پاندمی یأس، پاندمی نا امیدی، اینکه شما تا از سالمندی و سالخوردگی صحبت میکنی با فوران کلام سیاه رو به رو میشی مثلا : “نه آقا نه خانوم ما که نمی بینیم اون روزا رو ” یا اینکه “ما الانشم پیر شدیم دیگه ” نه عزیز جان شما سالخورده و سالمند نیستید نگو من از اللانشم پیرم هنوز نچشیدیم اون تنهایی عظیمی که چشم به راهه ما نشسته ما هنوز تصویر نداریم از روزهایی که لا به‌لای نرم افزار ها و ربات ها قراره سال های پایانی زندگیمون رو سپری کنیم به همین خاطر الان زمان قمار کردن و یأس سراییدن نیست از این جا به بعد که ما راه هامون از هم جدا میشه کسایی که همدل با این کلام نباشند و قصد نکنند و نخوان پروژه سالمندی خودشون رو کلید بزنن کار رو به فرایند فرسودگی سپردن و بین سال بلعیدگی و فرسودگی فرق است، کسایی که باهم هم دغدغه نشدیم در این قصدیت همراه نیستیم مسیر دیگری رو پیش خواهند گرفت چه بسا دقیق تر این که مسیر دیگری رو خواهند غلطید، مسیر طبیعی استهلاک و فرسایش، این عزیزان مخاطب این سلسله بحث ها و کلام من نیستند اما اون گروه بعدی به قصد سالمندی، حالا می خوان این پروژه رو برای خودشون تعریف بکنند نیاز به یک چرا دارند من چرایی که خودم دریافتم رو عرض میکنم شما هم چراهای خودتون رو به عنوان چراغ به دست بگیرید تا راه براتون روشن شود من سعی کردم خودم رو از یه مغلطه رها کنم و اونم مغلطه تقدیس کودکی است ما چنین بزرگ شدیم که همیشه روز های خوب زندگی پشت سرمون بوده ما به غفلت ونیاموختگی و گنگی دوران کودکی میگوییم معصومیت، بچه ایی که اگر سرخوشه بخاطر نفهمیدنش سرخوشه، اگر لذت زندگی رو برده بخاطر اینه که در آغوش کس دیگری زیسته، اگر به هر چیزی که پیش آمده خندیده بخاطر کم تجربگی در گریستن بوده بهانه گریستنش فقط جای خیس و شکم گرسنه بوده ما به این طفل طفل معصوم می گوییم در روایتمونم از زندگی همیشه به گونه ایی نقالی و روایت می کنیم که گویی خوشیش پست سر بوده و رنجش پیش رو تا زمانی که این کهن باور دگرگون نشه و ما نپذیریم که قدم به قدم در حال اندوختن هستیم همه ی این چیز هایی که حتی به عنوان شکست، اشتباه و خطا می دونیم و تمام اون واو(و) های عطفی که امروز بهش افتخار نمی کنیم میتونه عصاره ای داشته باش که از اون عصاره بلوغ و پرواز ما در بیاد تجربه‌ای اندوخته بشه که پرهیز داده بشیم از خطا های بزرگتری که در پیش رو هست اگر این مفهم وارونه بشه و ما بپذیریم که به سمت روز های مهم تر و بزرگتر در حال حرکت هستیم، بپذیریم قیمت راستین، نه خنده کودکانه بلکه لبخند رضایت پیرزن و پیر مردی است که در کهن سالی از مسیر سپری شده خودشون رضایت دارند اگر این رو بپذیریم آن وقت قصد کردن توجیح پیدا میکنه اون وقت دست رو دست نمیزاریم و بگین “خوب پیر میشیم دیگه” نه پیر شدن مسئله نیست مسئله چگونگی پیر شدن هستش بخوام تو یک جمله بند اول رو خلاصه کنم اینه: که سال بلعیدگی و رسیدن به کهن سالی رو از پروسه استهلاک تغییر بدیم به پروژه استعلا و نگیم که” ای وای داریم پیر میشم” بلکه میگیم که اراده کردم و طرح دارم برای بلعیدن سال ها و ماه ها و روز های پیش رو این قدم اول سفر بلند ماست

قدم دوم خوب قدم اول که مشخص شد، از قصد و نحوه توجه گفتم از بنا به سال‌بلعیدگی گفتم، بعد ازاین که این بنا رو برای خودمون قصد کردیم و تصمیم گرفتیم که بنشینیم و نقشه کار رو در بیاریم یا به بیان دیگه باید سرمایه و نیاز پروژه رو مشخص کنیم اینجاست که می رسیم به قدم دوم هر سفری متناسب توجه به مسیری که در آن سپری خواهد شد نیاز به توشه داره و این توشه ها متنوع هست اما یک توشه هست که قابلیت صرف نظر نداره، با هر قصدی که بخواید به سمت سال بلعیدگی برید باید این توشه رو داشته باشید و اون چیزی نیست جزء بدن هزاران قصد خوب با بدن نا خوب به سرانجام نمی رسه میدونم هر کدوم از این قدم ها وهر کدوم از این بند هایی که داریم با هم صبحت می کنیم میتونه موضوع حرف های مفصل باشه، کتاب ها و تحقیق ها باشه.

منم مشغول کنجکاوی هستم اما دلم نیومد وقت صرف بشه که زمانی که به پختگی رسید با شما در میان بزارم از همین الان میگم که من دارم به این قدم ها فکر میکنم با شما در میان میزارم که شما هم حاصل فکر هاتون رو به من بگید همونطور که درباره ی سالمندی گفتم که نحوه توجه ما قصه رو دگرگون خواهد کرد بدن هم حیث التفاتی و نحوه توجه ما به بدن، نسبت میان من و تن رو دگرگون میکنه بالاخص در روزگاری که ما داریم زندگی میکنیم نحوه توجه به بدن تعیین کننده است، ما انگار شاهد یک قیام دسته جمعی و یک جنگ جهانی علیه بدن های خودمون هستیم ما به جنگ بدن خودمون میریم، بر بدن خودمون تیغ می کشیم چرا این اتفاق میوفته؟ چون کارکرد بدن برامون دگرگون شده، بدن شده سکه ایی که ما پرداخت میکنیم که برای اینکه چشم بخریم برای اینکه نگاه بخریم آیا این معامله معامله به صرفی هست؟

باید بدونیم وقتی این بدن رو داریم هزینه می کنیم چه داره عاید میشه تعریف از زیبایی درد مشترک بسیاری از ماست. سالم به زیر تیغ میریم نه بخاطر این که بدنمون درد میکنه تعریفمون از زیبایی درد میکنه. دقت دارید مقبولیت و و مطلوبیت محل نقد نیست موضوع مسیری است که ما برای رسیدن به این مقبولیت طی می کنید موضوع بهائی است که براش میدیم. خیلی چیز ها ارزشه مسئله اینه که در سلسله مراتب کجای ارزش ها می ایسته چه چیز هایی از این ارزش ها ارزشتره اینجاست که محل بحث. خب گفتیم باید تغییر رویکرد بدیم، تغییر رویکرد بدیم از چه به چه رخ برگردونیم یعنی اینکه بدن به جای اینکه بدن برای ما بشه ابزار مباهات یک کارکرد دیگری داشته باشه و اینجا این سوال مطرح میشه که کار ما و انتظار ما از بدن چیه؟

یکی از متفکرینی که توجه کرده به مسئله بدن و آگاهی از اندیشه او به ما هم کمک میکنه برای این که نسبت خود رو با بدن بازتعریف کنیم آرتور شوپنهاور هستش، شوپنهاور در کتاب جهان همچون اراده و بازنمود که ترجمه فارسی که در دسترس اغلب ما هست جهان همچون اراده و تصور هست از دفتر دوم به بعد از جایی که جهان همچون اراده رو آغاز میکنه دغدغه اش نسبت به بدن پر رنگ تر میشه. پرهیز میکنم که مفصل گویی کنم، خلاصه ماجرا اینطوره، برای عزیزانی که بیشتر دقت و تحقیق بکنن به این صورت که به قم کانت که جهان نومن و جهان چنان که هست یا شی فی نفسه رو از دسترس ادراک من انسان به دور می دونه و جولانگه من رو فقط جهان فنومن میدونه و اون اندازه ایی که بر من پدیده میشه و به رقم افلاطون که معتقده که حقیقت در یک جهان ایده است و جهان مُثُل هست و دسترسی محسوسات به اون محدود است، شوپنهاور راهی رو به ما نشون میده برای دسترسی به جهان نومن که به تعبیر اون میشه جهان اراده، خلاصه حرفش اینه که ما ممکن همه‌ی جهان رو در قالب تصور درک کنیم اما یک پل داریم که ما رو مستقیماً مارو به جهان اراده متصل میکنه و اون بدن است ما بر پل بدن میتونیم با حقیقت این زندگی ارتباط برقرار کنیم، با آنچه اراده میکند با ارادهِ اراده ارتباط برقرار کنیم در واقع سوالی که چند دقیقه قبل پرسیدم حالا می تونه برعکس هم بشه نه اینکه من از بدن چه انتظاری دارم سوال اینه که بدن از من چه انتظاری داره؟

این جاست که اهمیت بدن آشکار میشه دیگه بدن نه حیوان و اسبی است که به من سواری بده نه ماشینی است که انبوهی از مکانیزم یا مکانیسم باشه، من هی از این مکانیک به اون مکانیک ببرم بگم مکانیسم گوارش یا اعصابم فلان، بدن یک کلّیت مهم و قابل تعمل است وقتی که نحوه توجه ما به بدن تغییر کرد حالا این قدم دوم رو می تونیم برداریم یعنی بدن رو به عنوان سرمایه برای سال بلعیدگی‌ خود لحاظ بکنیم دیدم خیلی از این مادربزرگ و پدربزرگا یادگار جوونیشون رو با وسواس نگه میدارند یک تکه ظرف یا شال که واسه جهیزیه است چندین دهه مراقبت شده خال بهش نیوفته اما این وسواس هزینه در مراقبت از دندون نشده، صرف مراقبت از روده و معده نشده خب اینکه دست نیافتنی تر از اون کاسه و بشقاب و… هستش چرا غفلت اتفاق میوفته بخاطر نوع رویکرد بخاطر نحوه توجه قدم دوم رو جمع بندی بکنم مهمترین سرمایه ای که برای کهن سالی باید برداریم و توشه کنیم همین عضله، استخوان، ماهیچه و عصب و… است.

ما فراری از بدن نداریم بسیاری از این ثروت هایی که امروز داره اندوخته میشه در آینده خرج میشه برای خریدن بدن، برای کاستن درد، برای قابل تحمل کردن تن پس شرط عقله ما از همین امروز این سرمایه رو چنانی حفظ کنیم که در آینده برامون بال باشه نه وبال و نحوه ای به بدن توجه کنیم که آرام آرام این شأن رو به بدن برگردونیم حالا چگونگی این ماجرا موکول میشه به تحقیق شما، به توضیح اهلش و اگر مجال شد به حرف ها و اپیزود های بعد از این، تا اینجا این دو قدم رو به یادگار داشته باشید در اپیزود های بعدی قدم های بعدی این سفر رو تقدیمتون میکنم

8 پاسخ
  1. اخترالسادات حلوایی
    اخترالسادات حلوایی گفته:

    غمی پشت صداتون دارین که اشکم را جاری می‌کنه اونقدر صادقانه و واقعی میگین که با تمام وجود حس میشه دوست دارم تمام نوشته هاتون را با صدای خودتون بشنوم آرامش و غمی توی صداتون هست که خیلی تاثیر گذاره

    پاسخ
  2. سارا
    سارا گفته:

    سالهاست سوال بزرگتر و اصلی‌تر در ذهن من قبل‌تر از چگونه پیر شدن، چراییِ ناگزیری به پیر شدن ‌بوده.
    چرا فکر می‌کنیم مجبوریم که حتما به کهنسالی برسیم؟
    چرا خودمون رو ناچار به طیِ مسیر تا انتها میدونیم؟
    شاید هزاران هدف و برنامه برای رسوندن به مقصد داشته باشیم اما بالاخره یه جایی تموم میشن، آیا ناگزیریم بعد از اتمام اون پروسه‌ها و پروژه‌ها نظاره‌گرِ پایان باشیم؟
    آیا راهی هست یا منبعی که به این سوال جواب بده؟
    ممنون میشم راهنمایی کنید.

    پاسخ
  3. کیا زارعی
    کیا زارعی گفته:

    با سپاس فراوان، از پختگی متن ها لذت می برم، چه خوب که این همه سواد که قطعا نتیجه مطالعه بسیاره همراه شده با نعمت صدای خوب و فکری دغدغه مند که این پادکست ها رو بیافرینه و منتشر کنه

    پاسخ
  4. چمن آرا
    چمن آرا گفته:

    من تمام اپیزود هاتون رو چند بار شنیدم گاها هم نت برداشتم چقدر به دل میشنه و به تفکر وا می داره …
    ممنونم از شما که اینقدر درست و حسابی حرف میزنید و با پختگی حرف میزنید .

    پاسخ
  5. چمن آرا
    چمن آرا گفته:

    من تمام اپیزود هاتون رو چند بار شنیدم گاها هم نت برداشتم چقدر به دل میشنه و به تفکر وا می داره …
    ممنونم از شما که اینقدر درست و حسابی حرف میزنید و با پختگی .

    پاسخ
  6. فاطمه نوری
    فاطمه نوری گفته:

    سلام. منتطر قسمت‌های بعد هستم. چقدر این حرف‌ها دغدغه این سال‌های من هست.
    احتمالا اشکال در نوشتن (قم : به زعم).
    این صورت که به قم کانت که جهان نومن و جهان چنان که هست

    پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگو شرکت کنید؟
نظری بدهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *