50 – بخشیدن
وقتی کسی از ما طلب «بخشیدن» میکند یا ما تقاضای «بخشش» از دیگران داریم؛ دقیقاً چه چیزی را انتظار داریم؟ کلمه بخشش نمایشگر چه تصوراتی است و آیا میتوانیم معانی گوناگونی برای آن پیدا کنیم؟
در اپیزود پنجاهم از پادکست انسانک من به چهار معنای متفاوت از بخشش اشاره کردهام که روایتِ چهارم، ابداعی و پیشنهادی است؛ امیدوارم که برای شما هم راهگشا باشد چنان که من در تجربه زیستهام توانستم از آن بهره ببرم. در این اپیزود از هنر گروه بمرانی بهره گرفتهام و همچنین از دکلمه جناب شمس لنگرودی.
موسیقی اپیزود در تلگرام انسانک و فیلمهای کوتاهی از اپیزودهای انسانک در چنل یوتیوب تقدیم میشود
متن کامل اپیزود پنجاهم انسانک | بخشیدن
پادکست انسانک رو میشنوید به روایت من، حسام ایپکچی. پادکست انسانک مجموعهای از جستارهای صوتی است که توی اون تجربیات زیسته و روزمرگیهامون رو با عمقی کمی بیش از معمول روایت میکنم.
اهالی انسانک سلام بر شما. عرض ادب و دلتنگی. تابستونتون به خیر باشه؛ شهریورتون به سلامتی. حرفها روی هم تلنبار شده بود، مجال گفتن مهیا نمیشد تا رسیدم به امروز که دوازدهم شهریورماه ۱۴۰۳ باشه. و میخوام در باب یک کلمه با شما صحبت بکنم که هفتهها و ماهها ذهن من رو به خودش مشغول کرده.
چهار سال در اعماق کلمات
قبل از اینکه وارد بشم به صحبت در باب کلمه، رفتم به تاریخ رجوع بکنم؛ تاریخ اپیزودهای قبلی انسانک رو و ببینم اون اپیزودی که «در اعماق کلمات» گفته بودم، اپیزود نوزدهم انسانک، چقدر ازش گذشته و حالا به عرضهایی رسیدم که امروز میخوام تقدیمتون کنم؛ و العجب که ۴ سال بیشتر گذشته بود!
خلاصه که عمر داره یه جوری هولهول میگذره که انگار کسی در عاقبت منتظرشه، عجله داره به جایی برسه. و چه بدانیم شاید آنچه رسیدنی است همین روزهایی است که داریم سپری میکنیم و ازش عبور میکنیم. حالا قصه اپیزود پنجاهم چیه؟ اون کلمه چیه؟ من میخوام در باب کلمه «بخشیدن» یا «بخشایش» با شما صحبت بکنم. اگر یادتون باشه من در ابتدای اپیزود 48م به نام «آفرین» که اولین اپیزود امسال هم بود؛ عرض کردم که میخوام لابهلای اپیزودهای انسانک، یکیدرمیون از کلمات بگم. کلمه اول آفرین و کلمه دوم بخشش.
دلیل اهمیت کلمات
اما چرا کلمات برای ما مهمن؟ واقعیت اینجاست که ذهن انسانها بر جز خودشون نامرئیه. یعنی چی این جملهای که گفتی؟ یعنی ذهن حسام برای خودش اگر انباشتی از تصورات باشه، برای بهجز حسام، برای شماها، نامرئیه. نمیدونید در ذهن من چی میگذره. ربطی به نسبت و فاصله و اینها هم نداره. گرچه که ما در ازای انس و معاشرت به شناختهای پیشینی میرسیم که بعد در تجربیات پسینیمون ازش استفاده میکنیم.
اما بهواقع حتی مادر هم از تصورات فرزند باخبر نیست. همسران هم بر آنچه که در ذهن هم میگذره آگاه نیستند. در نزدیکترین انس میان دو آدم اگر همآغوشی باشه ـ من قبلاً هم عرض کردم ـ ما به پشت پلکهای بسته همدیگه نابیناییم. نمیدونیم پشت این چشم بسته چه تصویری داره میگذره. حالا برای مرئیسازی این ذهن نامرئی چارهای نداریم جز اینکه پوستین بر تنش بکنیم. یعنی یک محتوای دیدهنشدنی رو در یک پوستین قابل مشاهده جا بدیم. اون پوستین چیه؟ کلمات. یعنی ما تصورات همدیگه رو که دسترسی نداریم؛ اما زمانی که این تصور یا این تصویر ذهنی لباسی بر تن میکنه از جنس حروف و الفاظ؛ برای ما قابل مشاهده میشه. بهش میگیم کلمه.
کلمات مرئیساز ذهن دیگراناند
حالا وقتی دریابیم که کار کلمات مرئیسازی ذهن دیگری است، کار کلمات آشکارسازی آن چیزی است که بر ما پوشیده مونده، اهمیتش برامون غیر قابل انکاره. علاوهبر این، یه کارکرد دیگه هم در کلمات نهاده شده و اون هم اینه که کلمه، عصاره فرهنگ و اندیشه یک قومه. گواهی از تاریخ میده، از سپریشدن ایام میگه. چهجوریه که شما وقتی که آزمایش خون بگیرید؛ از روی چند قطره خون میشه تحلیلی نسبت به ارگانهای بدن ارائه داد؟ از کلیه گفت، از کبد گفت، از مغز استخوان گفت، از قلب و عروق گفت. کلمه همین کارکرد رو داره.
شما وقتی که در کلمهای تعمق بکنید، میتونید از احوال پنهان در پشت این کلمه، از آن چیزی که در ذهن مردمان یک دوران هست، پردهبرداری کنید و لااقل با ضریبی از تخمین و تقریب به جواب برسید که مردمان این دیار، مردمان این فرهنگ، چگونه میاندیشند و چه در ذهن دارند. و بیش از همه اینها کلمات رفتارسازند. یعنی بهجز اینکه گواهی از پیشینه ما خواهند داد ما بر مبنای کلمات آینده خودمون رو هم تبیین میکنیم و به سمتش حرکت میکنیم. من در این اپیزود به این مختصر بسنده میکنم. یعنی در ابتدای هر اپیزودی که بخوام راجع به کلمات بگم، کوتاه از اهمیت پرداختن به کلمه عرض میکنم و بعد وارد میشم در کلمهای که موضوع این اپیزود هست و اما برم به سراغ کلمه بخشیدن.
چهار مفهوم در بخشیدن
صرفنظر از اینکه ما بخواهیم از جانب چه کسی بخشیده بشیم یا چه کسی رو ببخشیم، من در واژه بخشیدن چهار مفهوم رو میخوام تفکیک کنم. یعنی ما موقعی که میگیم «ببخشید» یا موقعی که کسی را میبخشیم، حداقل چهار نوع تصور متمایز میتونیم در ذهن داشته باشیم. ولی معمولاً اینطوره که این تصورات داره با یک کلمه بیان میشه و چه بسا در پایان این اپیزود، شما به دقت بیشتری برسید که وقتی که دارید از کلمه بخشش صحبت میکنید، کدامیکی از اینها مدنظرتونه؟ یا شاید همهش مدنظر باشه ولی با درصدهای مختلف؛ مثل یک آشی که ترکیبشده از مواد اولیه متعددیه. این شناخت بیشتری برای ما ایجاد میکنه نسبت به تصوراتی که در ذهن داریم.
از این چهار معنایی که میخوام خدمت شما بگم، سه معناش معناییه که پیش از این هم گفته شده. در کتابها هست، در منابع هست، من خوندهم و به میزانی که فهمیدم، دارم با شما در میون میذارم. اما تعریف چهارم ابداعیه. پیشنهاد من است. من با این تعریف چهارم بیشتر انس گرفتم و در زندگی خودم بهم بیشتر کمک کرده. خدمت شما پیشکش میکنم. اگر به کارتون اومد که نوش جان شما.
[موسیقی | از پیشم نرو | بمرانی]
مفهوم اول: گذشت
من وقتی به بخشیدن و بخشش فکر میکردم اولین تصویری که در ذهنم اومد «گذشت» بود. نمیدونم برای شما هم همین اتفاق میافته یا نه. چرا «گذشت» سادهتر و در ابتدا به ذهن ما میآد؟ چون گذشتن، امر عینیه. ما گذشتن رو در مواجهه با مکان تجربه کردیم. هنگام عبور از یک پل، گذشتن از یک خانه. پشت فرمون نشستید و یه نفری به شما میگه که باید از فلان کوچه دور میزدی یا از فلان کوچه وارد میشدی؛ اما گذشتی ازش. فهم امر عینی برای ما ساده است. به همین خاطر، خیلی وقتها تجربیات ذهنیمون رو سعی میکنیم با تشبیه به امر عینی و محسوس بیان کنیم.
مثل چی؟ مثل اینکه میگیم «دلم شکست». خب ما وقتی دلمون میشکنه که واقعاً یه شیء نمیافته بشکنه که. صدا هم که نمیده. اصلاً مقوله، از جنس شکستن یک قطعه نیست. اما اون جنس معنایی که ما داریم تجربه میکنیم انگار نزدیک به این تصویر عینیه که قبلاً دیدیم. بنابراین با این کلمه بیانش میکنیم. حالا وقتی که در مواجهه با دیگری طلب گذشت میکنیم یا خبر بهش میدیم میگیم من از تو گذشتم؛ این گذشتکردن به چه معناییه؟
گذشت یعنی عبور از واقعه
آن چیزی که من فهم کردم، چنینه که ما از واقعه عبور میکنیم. امر ناپسند و ناخوشایندی رخ داده. من دوتا تصمیم میتونستم بگیرم. یکی اینکه کنار این امر ناخوشایند بیتوته کنم. همینجا وایستم. یکی دیگه هم این بوده که از این امر ناخوشایند بگذرم، عبور کنم. من برای آرامش و تسکین خودم ازش عبور کردم. میخوام برم زیست جدید تجربه کنم. میخوام برم «آینده» باشم. اینجا «آینده» در همون معناییه که در اپیزود «آ» براتون گفتم.
بنابراین گذشت اشاره داره به تصمیم اون کسی که گذشت کرده. چه بسا آمیخته با تلخی و شکستگی هم باشه؛ آنچنان که شنیدید این شعر رو: «ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی/ تو بمان و دگران، وای به حال دگران». من از تو گذشت نمیکنم چون تو استحقاق گذشتن داری؛ من از تو گذشت میکنم چون من استحقاق مواجهههای تازه دارم. چون حق و سهم خودم از زندگی میدونم که با تصویرهای بهتر و روزهای خوشایندتر و آدمهای همسنختر و همجنستر روبهرو باشم که «روح را صحبت ناجنس عذابیست الیم».
[موسیقی | گذشتن و رفتن پیوسته | بمرانی]
مفهوم دوم: مدارا
اما همیشه از همه وقایع ناخوشایند نمیشه. گذشت حضور برخی آدمها یا زیستن در برخی از موقعیتها برای ما قابل عبور نیست. گیر افتادیم و نمیتونیم ازش پرهیزی کنیم. نمیتونیم ازش گذر کنیم. اینجاست که معنای دومی از بخشیدن شکل میگیره. این معنا از جنس «مدارا»ست. در واقع ما کلمه بخشش رو داریم به زبون میآریم ولی در نهان خودمون آنچه تصور داریم مداراست. فرقش چیه؟ در گذشت، من از واقعه ناخوشایند عبور میکنم. در مدارا از واقعه ناخوشایند امکان عبور ندارم. اما میپذیرم که این موقعیت برون از اراده منه. بنابراین او رو با همون کیفیت ناپسندش میپذیرم.
برای تو حقِ برحقنبودن قائلم
این وضعیت که چه در کلمه پذیرش نهفته بدونیم و چه در کلمه مدارا، کارکردش اینه که ما به دیگری حقِ «برحق نبودن» میدیم. اینجا دیگه صحبت از این نیست که: «آره تو حرفت درسته، پس من میپذیرم». از این جنس پذیرش نیست؛ بلکه «تو حرفت نادرسته به فهم من؛ اما میپذیرم که تو حق داری که حرف خودت رو بیان کنی». پس تمایز قائل میشیم بین اینکه تو حق داری حرف بزنی، و این گزاره که آنچه تو میگویی حق است. نه من برای تو حقِ برحقنبودن قائلم.
مبنای نظریش هم الان کاری نداریم ولی نهفته است در اینجا که ما گوناگونی فهمها و شعورها و عقول بشری رو بپذیریم از یک سمت؛ و از سمت دیگه بدانیم که حق از قواره هرکدام از ما بزرگتره. هرکسی که گفت همه حق در من خلاصه شده، فهمش از حق کوچیکه واِلا فهم بزرگ از حق میداند که حق مرا در بر گرفته، بخشیش نزد منه و بخش دیگرش نزد دیگری. در اینجا میشه مصداق اون بیتی که حافظ میگه: «آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است/ با دوستان مروت، با دشمنان مدارا».
تحمل یا مدارا؟
بنابراین مسئله مدارا یا اونجایی که ما بخشش رو نسبت به دیگری به کار میبریم، در معنای مدارا، از جنس آتشبسه. به همین خاطر وقتی از مدارا حرف میزنیم یا اگر کلمه مدارا رو بذاریم زیر میکروسکوپ، انگار آثاری از واژه «تحمل» در اون دیده میشه. تحمل یعنی حملکردن و بهدوشکشیدن. ما ناخوشایندی مواجهه با کسی که مطلوبمون نیست رو به دوش میکشیم. چرا؟ بهخاطر اینکه منفعت بزرگتر، نیاز بزرگتر یا اضطرار دیگری، ما رو به این تصمیم وادار میکنه.
به همین جهت مدارا در ذات خودش امر زوالپذیریه. مدت داره. بهمحض اینکه امکان غلبه بر موقعیت پیش بیاد، دوره مدارا هم سر میرسه. همون چیزی میشه که میگه «بخشیدم بخشیدم بخشیدم» یهدفعه یه تیپا میزنه میگه دیگه صبرم لبریز شد. اونجا که میگفت بخشیدم، در واقع منظورش مدارا بود؛ چون نه ازش گذشت کرده، نه آن چیزی که براش آزاردهنده بوده بیآزار شده. فکر میکنم کلمه مدارا رو هم تونستم کمی عرض کنم و توضیح بدم. اینا رو هم شما خودتون میدونید. من فقط غرضم اینه که کمک بکنم در دستهبندیشدن دانستههای خودم و شما که انضباط ذهنی پیدا کنیم. خب این هم شد معنای دوم از بخشش.
مفهوم سوم: صفح یا عفو
از گذشت که کلمه فارسی بود بگذریم. از مدارا که بگذریم. یک معنای سومی هم پس واژه بخشیدن هست که گاهی وقتی ما طلب بخشایش میکنیم یا اظهار به بخشیدن دیگری داریم این معنا مدنظرمونه. رساترین کلمهای که من پیدا کردم و در ادبیات عرب هست که عرض میکنم خدمتتون. اما قبلش یه پل میخوام بزنم. شما کلمه دیگهای رو بسیار شنیدید به نام «عفو». عفو هم معادل بخشش میآد؛ ولی جنس معناش نه «گذشت»ه نه «مدارا».
کلمه دیگری که به من کمک کرد برای فهم لطیفتر از واژه بخشش، که عرض کردم مال ادبیات عربه، این کلمه است: «صفح». واژه صفحه که ما زیاد استفاده میکنیم، برگرفته از همین ریشه است. حالا صفح چه معنا و کارکردی داره که میگیم معادل بخششه؟ با یک مثال عرض میکنم؛ اگه تجربه کرده باشید این مثالی که میگم رو، فهم واژه صفح و درک شیرینیش خیلی راحته.
یادتون میآد زمانی که تو ایام تحصیل و امتحان و مدرسه بودیم، یه وقتی پیش میاومد که مسئلهای رو تندتند نوشته بودیم و حل کرده بودیم و کاغذها رو سیاه کردیم، بعد یکباره در مرور مجدد میدیدیم که اصلاً سؤال رو اشتباه فهمیدیم یا جواب این نیست؛ جواب دیگری باید مینوشتیم. اما انگار که این کاغذ ظرفیت دوبارهنویسی نداره. بیشترین چیزی که در اون لحظه به داد ما میرسه چیه؟ اینه که اون ممتحن، اون مراقب، قانع بشه یه برگه تازه به ما بده.
برگه جدید به من بدهید
نمیدونم تجربه این این واقعه رو داشتید یا نه. من چون زیستمش خیلی برام این مثال روشنگر بود. تازه تو اون روزهایی که این برگه سفید تازه رو به ما میدادن وقت اضافه بهمون نمیدادن. یعنی نمیگفتن این برگه سفید بهعلاوه یه ربع وقت اضافه است؛ پس حالا بشین با دل قرص بنویس. فقط در همان وقتی که دیگران داشتن، ما یه برگه اضافه دستمون میاومد. حالا شما تصور بکنید امتحانی باشه با همچین صحنهای روبهرو بشی؛ هم ورق تازه بهت بدن، هم مهلت دوبارهنوشتن. این میشه «صفح».
در لغت عربی در ادبیات عرب، وقتی که میخوان نهایت کرامت رو در حق یک کسی به جا بیارن که خطا کرده، نه ازش گذشت میکنن که بگن تو بمان و ما رفتیم؛ نه باهاش مدارا میکنن به این معنا که تو شایسته ترکشدنی ولی ما فعلاً اسیریم، نشستیم باهات مدارا میکنیم. بلکه اتفاق سومی میافته که نهتنها عبور نمیکنیم از تو و نهتنها تحملت نمیکنیم؛ بلکه بیا یه ورق تازه. اصلاً از نو بنویس ببینیم چی مینویسی. و فرض کن اون ورق قبلیه رو هم پاره کنن بریزن دور؛ انگار نه انگار که بوده.
این معنا از بخشش، لطیفترین جنس از بخشیدنه که میشه تجربه کرد و توصیف کرد. این هم شد معنای سوم. حالا شما این رو میخواید با نام «عفو» به ذهن بسپرید یا به نام صفح به ذهن بسپرید، یا نه، هیچکدوم این دو واژه هم نه؛ اما بدونید سطحی از بخشش هم اینگونهایه که قصهش رو براتون تعریف کردم و اما بریم به سراغ معنای چهارم یا تصویر چهارم.
[دکلمه | شمس لنگرودی | بنویس ]
مفهوم چهارم: بخشکردن
و اما برسم به روایت پایانی و روایت چهارم در مورد بخشیدن. این همون روایتی است که ابتدای اپیزود وعده دادم خدمتتون و گفتم که بخش پایانی ابداعی است و قصه از زاویهای تعریف میشه که من تماشا کردم و برام کارکرد داشت. امیدوارم برای شما هم راهگشا باشه.
چرا من نیازمند روایت نویی از ماجرای بخشیدن شدم؟ چون آنچه نیازمند بخشش بود من بودم و من در بخشیدن خودم نمیتوانستم به آن سه روایت گذشته اتکا کنم. از سوی دیگر، خودنبخشیده، نمیتوانستم به سوی بخشش دیگران بروم یا از دیگران طلب بخشش کنم. اما چرا آن چند روایت در مورد بخشش خود کارکرد نداشت؟ چون گذشت من از من معنا پیدا نمیکند. گذشته در اکنون من حاضر است. من عصاره همه اعمال قبلیام هستم. عملی سپری نشده مگر اینکه اکنون با من هست. کلامی را به زبان نیاوردم، مگر اینکه اکنون با من هست و حتی سکوتی نکردم مگر اینکه اکنون با من هست.
از خودم چگونه بگذرم؟
پس چطور میتوانم خودم را بگذارم و بگذرم؛ به نحوی که بگویم این بخشش بود نه توصیف وهمآلود؟ واقعاً بتوانم با آن کنار بیایم و بگویم این بخشیدن بود. از سوی دیگر، بخشیدن خود، از جنس مدارا با دندان فاسد نیست که بگویی طعم ناخوش پوسیدگی را تحمل میکنم اما یک مسکن میخورم از جنس مدارا. خب تا کی؟! بالاخره روزی میرسد که این صبر سر میآید و من اگر صبرم نسبت به خودم سر بیاید چه خواهم کرد؟
و اما آن روایت که بخشیدن صفحه جدید بود؛ ای کاش که چنین میشد و ای کاش روزگار دست سخاوتمندی داشت در اینکه به ما برگهای تازه بدهد. اما آن برگهای سابق نوشتهشده هم، انسانهای دیگرند. زندگیهای دیگرند. آنها را که نمیشود محو کرد و انگار نه انگار دانست. پس من نمیتوانستم به سراغ کلمه بخشش بروم و خودم را در یکی از آن سه روایتی که عرض کردم ببخشم. اما حالا چه کنم؟
چگونه بخشش میکنی؟ یک تجربه عملی
آنچه برای من چارهساز بود، رجوع به تجربهام از کلمه بخشش بود. به سراغ این رفتم که حسام! تو کجا این کلمه را تجربه کردی؟ اصلاً دست از گریبان حسام بردار؛ کجا طعم بخشش را چشیدی؟
خیلی قصه بانمکی بود و چه بسا برای شما هم این خاطره یادآوری شود. روزهای اول مدرسه من، در ایام جنگ بود و با موهای کوتاهشده پشت نیمکتهای چوبی مدرسه مینشستیم و قبل از اینکه بخواهیم الفبای نوشتن را آغاز کنیم، «بخشکردن» را آغاز میکردیم و معلم اسمهای ما را یکبهیک صدا میکرد و میگفت «چند بخشه؟» ما هم با ذوق پسرانه خودمان به تعداد بخشها روی میز میکوبیدیم.
حسام چند بخشه؟ دو بخشه: حِ سام. علی چند بخشه؟ یه بخشه: علی. [توضیح ویراستار: حسام خودش بعداً متوجه شد که اینجا رو اشتباه گفته و علی دو بخشه و اعتراف کرد که این بخش از درس کلاس اول رو خوب یاد نگرفته😅]
من از اینجا بخشکردن را تجربه کردم و بعد قصه ادامه پیدا کرد… روزهایی که رسیدیم به چهار عمل اصلی ریاضی. جمع بود و منها. بعد با ضرب زندگی روبهرو شدیم و رفتیم ضرب را حفظ کردیم. اما این مربع، این چهار عمل اصلی، کامل نشد تا وقتی که ما «تقسیم» یاد گرفتیم. در تقسیم مسئله بر سر بخشیدن بود. ۱۲ بخش بر ۴ میشود ۳. یادتان میآید همه این مشقها را؟ خب اگر آن مشقها به درد میانه زندگی ما نخورد که کولهبارمان را از سنگ پر کردهایم، اضافهبار آوردهایم با خودمان.
ریاضیِ زندگی
آنچنانکه ریاضی استوار است بر یادگیری چهار عمل اصلی، ریاضت زندگی هم استوار بر پذیرفتن همین چهار عمل است؛ از جمله بخشش. و من اگر یاد نگیرم چگونه باید زندگی را بخش کنم، در ریاضت زندگی رفوزه خواهم بود. از اینجا به بعد آهستهآهسته مسئله برای من قابلحل شد. حسام را بخش کنم؟ به چه بخش کنم؟ بعد دیدم حسام یک کلمه که نیست؛ یک بخش که نیست.
هر «من»ی، مانند سلسلهجبال است، مانند مجمعالجزایر است. پستی دارد، بلندی دارد. جزیرههای خرابه و متروک و آباد دارد. وقتی من میروم از کسی طلب بخشش میکنم، میگویم مرا بخش کن! وقتی از خودم طلب بخشایش میکنم، باید بتوانم خودم را بخش کنم و بتوانم دریابم من انبوهی بخشم و همه این بخشها حکم واحد ندارند. در بعضی از آنها خوبم، در بعضی بد. در بعضی زیبا و در بعضی زشت. در بعضی ویرانم و در بعضی آباد. این کمک میکند که من از حکم کلی و مطلق در مورد خودم، برسم به حکم جزئی و متکثر. اینجاست که دیگر بخشش، نه به معنای انکار مسئله است و نادیدهگرفتن کارهایی که کردهایم یا نادیدهگرفتن کارهایی که دیگری کرده؛ نه به معنای ترحم و توهم و خیال و خود به ندانستن زدن؛ اتفاقاً بهعکس، مواجهه دقیق میشود بخشش.
کلمه دیگری که ما در این زاویه از آن استفاده میکنیم «انصاف» است؛ منتها انصاف یعنی نصفکردن، یعنی رعایت برابری. شما این نصفکردن را به خردکردن در اجزای متعدد تجربه کنید.
حالا حاصل عملی آن چیست؟
من وقتی بتوانم خودم را ببخشایم بر هزاران جزء، آنوقت میتوانم جزءهای ناخوبش را بر اجزای خوبش ببخشم. همین را در عمل نسبت به دیگران میتوانم تجربه کنم؛ بعد از اینکه بر خودم مشق کردم. ما الان یک کلمه میگوییم مثلاً پدر، مادر، فرزند، همسر، همکار، رئیس. اینها را از یک «کلمه» خارج کنید و بخشِش کنید؛ یعنی بخشَش کنید؛ به هزاران جزء، به دهها وجه. بعد میبینید از وجهی آزردهاید؛ اما در وجه دیگری متشکرید. وجهی آسیب زده؛ اما وجهی خیر رسانده. این باعث میشود قسمتهای روشن و سفید ماجرا محو نشود در ابر و دوده تجربیات ناخوشایند. همه را بتوانیم ببینیم و آنوقت با توجه به نسبت این اجزا، میتوانیم بخشش را در معنای واقعی کلمه تجربه کنیم.
شوپنهاور، فلسفه اخلاق و بخشش
شوپنهاور در فلسفه اخلاقش وقتی میخواهد ما را دعوت کند به اخلاقی زیستن، اشاره به «کرامت انسانها» نمیکند. یعنی راستش از نظر او انسانها خیلی موجودات قابل تکریمی نیستند. وقتی میخواهد بگوید بر دیگری ببخشای و بر دیگری رحم کن، نمیگوید چون او کرامت ذاتی دارد؛ میگوید فلانی او را ببخش، چون او هم یک بدبختی است مثل تو؛ از باب همدردی ببخش. او هم فلاکتی را میکشد که تو میکشی. او هم در رنج است مثل تو. ما در صفحه خودمان اگر بخشش را تمرین نکنیم نوبت به غیر نمیرسد. بخشش در کلام و الهیات هم به همین معناست. بخشش یعنی به هر ذاتی فراخور ظرف آن بخشیدن. در بخشش، تبعیض نهفته است؛ یعنی ما باید چیزها را از هم بعضبعض کنیم؛ از هم جداجدا کنیم تا بتوانیم بخشنده باشیم.
شما هم برای خودتان مثال بزنید و تعمق کنید؛ حتماً به اجزای بیشتر و روایتهای بهتری میرسید و ببینید آیا برایتان کاربرد دارد؟ من در این معنا از بخشش توانستم آن را به صحنه زندگی بیاورم. با بقیهاش میتوانستم خیلی جستار و مطلب بنویسم؛ ولی زیستنش برایم دشوار بود. اما در این رویکرد، انگار بخشش برایم حساب داشت، کتاب داشت… و من این اپیزود را همینجا به پایان میبرم، با این آرزو و امید که هم بخشاینده باشید و هم بخشیدهشده.
درود. چه منظر جالبی از بخشش. سپاس.
ممنون از شما که برای ما انسانکی ها زحمت می کشید
ما قدردان زحمات شما هستیم و همیشه حال دلتون خوش❤️
سلام خدا قوت آقای ایپکچی من تازه با پادکست شما آشنا شدم و خیلی ازتون تشکر میکنم واقعا عالی و آگاهی دهنده و از پادکست می شما هم استفاده میکنم خدا خیرتون بده و الهی همیشه سالم و شاد باشید 🌹🌹🌹
حسام جان سپاس بیکران،دوست عزیزم…
سلام ، خیلی اپیزود زیبایی بود ، دیدگاه چهارم در مورد بخشیدن واسم خیلی جذاب بود یاد کتاب نیمه تاریک وجود افتادم که بااین کتاب تحولی در من ایجاد شد ، این اپیزود زیبا هم یه تلنگری بود واسم
اینکه همه ما صفات خوب و بد داریم حالا هرکسی به یه نسبتی و اینکه خصوصیات بد خودمون رو بجای سرزنش کردن خودمون ، در آغوش بگیریم ، حتما در مورد بخشیدن دیگران هم این تقسیم بندی رو انجام میدم و فکر میکنم که میشه راحت تر بخشید ، ممنونم
به نظر میرسه معنی واقعی بخشش همون معنی سوم باشه دو معنی اول و دوم بیشتر به معنی عفو و عدم انتقام و صبر است که یک معنی ناقص از بخشش است
قسمت چهارم هم بیشتر باید در واقع بخش کردن خود یا هر کسی به چندین بخش و بخشش قسمت کل به خطاهای قسمت جز تعبیر کرد که امری حتمی و ضروری است وگرنه اگر کل کسی خطا کار باشد بخشش نه صحیح است و ممکن. همیشه بخشش با فرض اینکه با بخشش قسمت خطا کار و اعطای فرصت به قسمتهای درست و امید به تقویت بخشهای درست در مقابل بخشهای خطاکار معنیدار خواهد بود
سپاس از اینکه همواره با انسانک همراه ما هستید…. من هم اهل پادکست می هستم هم انسانک. شاید جای کلمه “شادی” هم در میان تعریف کلمات خالی باشد. شادی حلقه گمشده ی جهان امروز است. ما زندگیم می کنیم که به چی برسیم، پول در میاریم که چه چیزی رو حس کنیم؟ چیزی جز شادی؟؟؟ در تجربه زیسته کدام یک از ما شادی تعریف شده است؟ در چه زمانی شاد بودیم و شادزیستیم؟
خسته نباشید من مدتی کمی میشه با شما آشنا شدم و این اولین نظرمه واقعا از این آشنایی خوشهالم انسانک انگار جایی که میتونم چند دقیقه ای از دید دیگه ای به نگرانی هام نگاه کنم اما به جای حس اظطراب حس کنم میتونم کمی آروم بگیرم و به دنبال آرامش بگردم
چ توصیف قشنگی لذت بردم
درود
و سپاس از شما
لطفا یک قسمت راجب کلمه ی “گذشت” صحبت کنید🙏
سلام
بخشیدن به معنی عطاکردن است و درادبیات فارسی رحم کردن وعفو کردن “بخشودن” و مصدر مضارع آن”بخشایش” است.پس بخشیدن و بخشودن باهم متفاوت بوده است(در گذشته وادبیات کلاسیک)
به همین رو ترجمه بسم الله الرحمن الرحیم می شود:به نام خداوند بخشاینده مهربان. اگر خیلی ادبیاتی باشیم نباید بگوییم بخشنده مهربان.
پوزش بابت ذکر واضحات.
سلام در مورد پادکست (( بخشش ))
در جایی با مفهوم چهارم بخشش آشنا شده بودم..به این شکل که : وقتی از کسی دلخوریم ( رنجش ) چه خودمان چه دیگری در فرآیند بخشش..آن رفتار ، افکار زیر اون رفتار ، احساسات زیر اون افکار و غرایز زیر اون احساسات را از وجود اون فرد آسیب زننده بخش می کنی یا همون جدا می کنیم …یه جوری (من) جدای از رفتار ، افکار ، احساسات و غرایز آدمی است…
من پیشتر و بیشتر شنونده جستارهای مِی بودم تا این که به انسانک نیز مبتلا شدم! هر چند لازم میدانم دوباره و چندباره بازشنیدش کنم اما جسارت میکنم تا نزد استادم از گونهی دیگری از بخشیدن نیز بگویم که از ریشه عربی “رحم” است. در سویه دیگری از “گذشت” (که در آن معمولا منفعل یا غالبا مجبوریم) یا مدارا و یا حتی صفح، “رحم”، گذشتی است که به رغم توانایی در نبخشیدن، بخشش برگزیده میشود؛ بخششی همراه با قدرت و انتخاب! وصف دو میوهی “رحمان و رحیم” که خود از این ریشهاند از زبان و به تفسیر استاد بزرگوارمان میتواند شنیدنی باشد …
بدون حاشیه رفتن و بسیار دلنشنین بیان کردید
چون از دل برآمد بی گمان بر دل نشست
ممنون از شما
حسام عزیز
دلنشینی گفتارتون به واسطه بر آمدن از دل است
امیدوارم ببخشیم تا بخشیده بشیم
شاید کمی معامله گونه به نظر بیاد ولی به نظرم رسیدن
به هر چیزی هزینه داره
هزینه بخشیده شدن ،بخششه
در سایه لطف بخشنده مطلق باشیم. آمین
چقدر عالی بود ممنون از شما🌱💚
سلام
خیلی ممنون از اپیزود
یسوال داشتم، قسمت آخر گفتین متناسب با ذات بشر بخشیدن و تبعیض در بخشش نهفته است! این تبعیض یعنی چی؟