17- بودا مرهم کدام زخم؟
اپیزود هفدهم، جزییاتی دارد که با هدفون شنیده می شود. این اپیزود نامه ای است به عالیجناب مارتین هایدگر؛ منتهی به یک پرسش و معمای بسیار مهم. چیزی بیشتری برای توصیف این اپیزود ندارم جز اینکه موسیقی استفاده شده هنرمندی محسن نامجو در یک کنسرت است در آهنگی به نام «هیچی» و آوای آکاردئون، موسیقی والس تهران است ساخته و اجرای مهرداد مهدی
مثل بقیه اپیزودها، این یادداشت نیز تدریجا کامل خواهد شد.
اپیزود هفدهم |
داستان از بوقهای ممتد بیپاسخ آغاز شد. از لحظهای که پرسشی در من پدید آمد؛ دنیایم چون شب، تاریک و آسمان باورم غرق طوفان شد. حالا وقتش بود که تلفن را بردارم و به باورم زنگ بزنم! باور، به اویی که خود را اینگونه تعریف میکرد: «وقتی مرا بخوانید، پاسخ میدهم.»
جملاتی که تا آن روزِ زندگی از بر کرده بودم مانند بتهخاری از ریشه درآمده در برهوت این سو و آن سو میغلتید. تلفن زنگ میخورد. زنگ میخورد. زنگ میخورد و بیپاسخ بود.
[بوق آزاد…]من هرگز نفهمیدم چرا به این بوق، میگویند بوق آزاد . کدام آزادی؟ آزادی از چه؟ من در آن دم با همه وجود، آغوشی از جبر را بر سکوتی از جنس آزادی ترجیح میدادم. دوست میداشتم کسی جز من در کشیدن بار هستی نقش داشته باشد. شانههایم تحمل این بار را نداشت اما افسوس هرچه به انتظار نشستم پاسخ نداد. (گفتم همۀ وجود! زیر این سطر باید خط بکشم. همۀ وجود یعنی چه؟ یادم باشد روزی به این سطر برگردم.) بگذریم عالیجناب!
عالیجناب مارتین هایدگر! این نامه را در روزهایی مینویسم که لبریز از حرفم به همین دلیل حاشیه و اصلم در هم آمیخته. شما کاتولیکزادهاید. پدرتان در خدمت کلیسای روستای مِسْکْریش بوده… همان روستایی که اکنون در کلبه دنج جنگلیاش نشستهاید و زیر نور لرزان چراغ این سطرها را میخوانید.
شما قضاوت کنید. انصاف است هرگاه ناقوس کلیسا به صدا درآید، همه مردم به سوی کلیسا روان شوند اما آنگاه که فریاد تمنای ما بلند شود، فقط بوق ممتد؟! مگر نه اینکه نالیدن ناقوسی است که از حلقوم بشر برمیآید تا نجاتگری او را اجابت کند؟ مگر نه اینکه نالیدن صدای دستی است که به کمک دراز شده است؟
عالیجناب هایدگر! اگر اینگونه است پس چرا آن روز و آن دم که باید، ناقوس بشر بیپاسخ باقی میماند؟ عالیجناب مارتین هایدگر! صدای آن بوق ممتد برای من چونان صدای پتک ابراهیم بود. گویی ابراهیم است که در بُتستان باورم، تبر برداشته و یکبهیک همهچیز را درهم میشکند و یکبهیک باورهایم در هم فرو میریزد.
نشکن ابراهیم! |
چیزی در دلم ضجه میزد: نشکن، ابراهیم! نشکن… که بت شاید دروغ باشد اما باور من راست بود. نشکن، ابراهیم! تو را به آن خدایی که میپرستی، آن خدایی را که میپرستم، نشکن! ابراهیم، نشکن! روا نیست میان پسرانت چنین تبعیضی. به اسماعیل که رسید میش آمد و به من که رسید، نیش؟ نشکن ابراهیم! مگر تو آنکس نبودی که آتش برایت گلستان شد؟ این چه انصافی است که گلستان مرا به آتش میکشی؟نشکن!
آه عالیجناب مارتین هایدگر! گویی ابراهیم به تمنای من کر است. هرچه من میگویم نشکن، صدای پتک او نمیایستد.
عالیجناب مارتین هایدگر! میدانم. میدانم اگر در ذهن همۀ شهر دیوانهام لااقل برابر شما مجنون و مالیخولیایی نخواهم بود. چه کنم؟ وقتی میپرسند: «چند سال داری؟ » میگویم: «چند سال نیست. بپرس چند قرن دارم!» مضحکه میکنند. باورشان نمیشود که آدمی میتواند همۀ تاریخ را نزد خود حاضر کند. من میتوانم با شما مکاتبه کنم، با افلاطون حرف بزنم، با کانت صبحانه بخورم، با شوپنهاور قدم بزنم. میتوانم با ملاصدرا در بیابان راه بروم. همه این کارها شدنی است. اصلا شما بفرمایید، آدم اگر نتواند تاریخ را نزد خود حاضر کند آدم است؟ هرکس همان چیزی است که حاضر کرده؛ مگر نمیبیند یکی نمرود را حاضر کرده و یکی موسی را؟ ما چندهزارساله بشریم در پوستین ِ چندساله!
سفر یعنی سفر در زمان وگرنه سفر در مکان و جغرافیا را که یک گلۀ میش هم میتواند انجام دهد. اگر غیر از این باشد، بزهای ایلِ فلانی هم با این ییلاقها و قشلاقها توریست محسوب میشوند. آدمی را به سفر در تاریخ و بیش از آن به ادراک فراتاریخ، آدم مینامند. به ابراهیم بگو نکوبد. جانِ عزیزت نکوب، ابراهیم! رشته کلام از دستم دررفت.
آخ استاد مارتین هایدگر! آخ! یادم رفت خودم را معرفی کنم. اصلا نزد شما معرفی آدمی چگونه است؟ نامی که پدر و مادرم انتخاب کردهاند را بگویم یا شهرتی را که حتی آنها هم انتخاب نکردهاند؟ واقعا در محضر شما آدمیزاد باید خودش را چطور معرفی کند؟ اجازه دهید از پیشهام بگویم. باز پیشه به نسبت آن چیزهای دیگر انتخابشدهتر است.
من دورهگرد هستم. ساززنِ دورهگردی که در حصر کرونا گردشش به پا نیست و ساززنی که خودش ساز شده است. من صدای خودم را میرسانم و سمفونی جانم را مینوازم. بر نُت کلمات در کوچههای شهر، بدون پا میچرخم. من مزاحمم. من مزاحمِ خواب مردمم. نکوب، ابراهیم! جان عزیزت نکوب، ابراهیم! نکوب، ابراهیم! بگذار صدای ساز برسد؛ ببین چه سازی میزنند! این ساز چه ایرادی دارد که تو پتک برداشتهای و در شهر میکوبی ابراهیم؟
سوختگی عمیق |
عالیجناب! من در تنهایی مبتلا به سوختگی عمیق هستم. این پمادهای فلسفی و تسکینهای جلدی آرامم نمیکند. اصطلاحات پیچیده و لفظهای دشوار به چه کار میآید اگر گره باز نکند؟ شهوتِ همخوابی با کلمات که نداریم. ما در ادبیات فارسی اصطلاحی داریم که به هرچیز ناکارا، چرند و بیهوده «به درد نخور» میگوییم. یعنی ارزش چیزها به قدر دردی است که دوا میکند. پس حرف اگر مرهم نباشد، کاغذبازی است. از سرِ درد، آوارۀ کتاب شدهایم نه آن که برای جهلمان دنبال کلمهآرایی باشیم. متنخوانیهای سطحی ما را به جهلمان متعصب کرده است.
چندی قبل کتابی میخواندم. عالی و دلنشین بود. همچون عمارتی مجلل و باشکوه در شهرک سینمایی غزالی حوالی تهران خودمان بود. نمایی متکی به داربستهای فلزی که وقتی در میگشودی و وارد میشدی، سقفی بالای سرت نبود. یادم آمد که زمانی ژان بوفره فیلسوفی فرانسوی در نامهای خطاب به شما گفته بود که سارتر نیز همچون هایدگر معتقد به اگزیستانسیالیسم است. بعد جنابتان در پاسخ به او نامه مفصلی نوشته بودید و لبّ کلامتان این بود که اساسا سارتر مرا نفهمیده است. درد این نیست که کسانی مانند سارتر یا هایدگر بیندیشند. درد آن است که اومانیسم را به جای اگزیستانسیالیسم به خورد ما بدهند.
آخ استاد! چقدر از دانشجامگان شِکوه دارم. دوست داشتم طبیب حکیمی و حکیم طبیبی بود از جنس محمد صالحعلاء خودمان که شما نمیشناسید. چشم در چشم مینشستیم و با صدای گرمش میگفت:
سینهام دکان عطاری است، دردت چیست؟
دردم تقلیلگرایی است… |
بپرسد دردت چیست تا بگویم دردم تقلیلگرایی است. دردم فروکاستن معانی است. دردم رقیق کردن مفهوم تا مرز غلط است. دردم سقوط پاسخها به فهم سؤالکننده است به جای صعود سؤالکننده به سوی پاسخ. دردم از پیروان منطق ارسطویی است که از پیروان هر پیامبری بیشترند. از آن زمان که او انسان را به حیوان ناطق تنزل داده است تا امروز که فلانی انسان را به حیوان خردمند اسیر تاریخ تنزل میدهد، در به همان پاشنه میچرخد. دردم استقراء جزء به کل است که همۀ دانشِ امروزی ماست. اندیشمند امروزی سواد کل ندارد. تخصصگرایی خوشریختترین بهانه برای نیندیشیدن به کل است.
دردم ذرهبین معکوسی است که در دست اساتید روزگار است. ذرهبینی که چیزهای بزرگ را ریز نشان میدهد و اندیشمندانی که جزئی میاندیشند اما در امر کلی قضاوت و تعمیم دارند.
دردم دانشمندان متخصص است. هستی همچون کتابی است که به نام تخصصگرایی پرپر شده. هرکس ورقی برداشته و به دانشکدۀ خود خزیده است. آن یک ورق را چنان میخواند که فاصله بین حروف و چگالی کاغذ را هم از بر شده است. دقت در حاشیه، فروکاستن از اصل. بعد هرکس با فهم خود از همان یک برگ، کل کتاب را روایت میکند. او تاریخدان است و انسان را به تاریخ تقلیل میدهد و میشود حیوانی در تاریخ زیسته، که ادراکی از فراتاریخ ندارد.
این یکی روانشناس است و هستی را به انسان و انسان را به روان تنزل میدهد. هستیشناسیاش میشود آدمی که بر روی مبل درمانگری نشسته است.
آن یکی فیلسوف است و ادراک هستی را رها کرده، به لفاظی و حفظ واژگان هستیشناسان عمر صرف میکند.
این یکی عصبشناس است و همه آگاهی را متوقف به شبکه اعصاب میداند.
آن یکی اقتصاددان است و گرسنگی فیزیولوژیک را تعمیم میدهد و تا انسانشناسی میرود و انسانش احمق میشود.
باز بگو دردت چیست؟ دردم ابراهیم است. ابراهیم! نکوب و بگذار حرفم را تمام کنم.
دردم تفکیک است… |
تو اگر جسمت بهاران است اما
جان تو پاییز
راه را گم کردهای
عازم مسجد سلیمانی ولیکن میرسی تبریز
عاشقی تو… عاشقی تو…
***
بگو دردت چیست؛ تا بگویم دردم تفکیک است. تفکیک ظاهر از باطن. تفکیک دنیا از عقبا. تفکیک این سو از آن سو. تفکیک سیاه از زرد و سپید. تفکیک زن از مرد. تفکیک آسیا از اروپا و افریقا. تفکیک انسان از هستی. مگر نه آنکه فرمودید انفکاک میان انسان و هستی ناشدنی است؟ انسان بودن یعنی در جهانبودگی. چرا به نام تو نشانی غلط میدهند استاد؟!
چیست درد وجودی، اگر وجود را نشناخته باشیم؟ درد وجودی بهای وجود است. آخِ درد وجودی، فریادِ مطالبه است. آنچنانکه درد گرسنگی، طلب غذاست. درد وجودی، طلب وجود است. این درد از جنس درد دندان نیست که با از ریشه کشیدن تسلا یابد. بلکه دردِ قد کشیدن تا ریشه است. درد وجودی معجزۀ وجود کمالطلب است. وجودی که اکنون برایش تنگ است، برای وسعت خود درد میکشد. درد وجودی نه به نالیدن بلکه به پرسیدن ختم میشود. تسلای درد وجودی توسعۀ وجود است و وجود چون طفلی است که برای بالیدن نیاز به مکیدن غذا دارد.
و غذای وجود چیست؟ آگاهی. غذای وجود آگاهی است که در کاسۀ اندیشیدن و سفرۀ هستی قابل بلعیدن است. ماشینِ محتاج بنزین را نزد تعمیرکار میبرند یا پمپ بنزین؟ درد وجودی را باید خدمت آگاهگر برد یا درمانگر؟ گرسنه را راهی سفره میکنند یا راهی تخت بیمارستان؟
***
سینهام دکان عطاری است، دردت چیست؟
من برای عاشقِ بیکس
من برای عاشقِ بیچیز
راه رفتن، گریه کردن زیر باران میکنم تجویز
نازبوها، بوی نعنا، بوی یاس
پیرهنچاکی، درامیدن لباس
سینهام دکان عطاریست، دردت چیست؟
آدم در این عالم چوپان است |
من آن حکمتی که آدمی را در چراگاه زندگی به سطح گوسفند خردمند تنزل میدهد دوست ندارم. برخلاف شما که فرمودید آدم در این عالم چوپان است. آه! دلم میخواهد رمه به دشت ببرم اما کلمه به نزد کارفرما نبرم. از زیستن در چارچوب فهم کارفرمایان مستهلک شدهایم. خوشا بز، خوشا گاو، خوشا بره، خوشا سگ گله!
جناب هایدگر! میدانم که به خواب زودهنگام مقید هستید پس بیش از این مزاحمتان نمیشوم. من نیز باید بخوابم زیرا خستهام استاد! دوست دارم مدتی چیزی نگویم. شبها که چشم میبندم هزاران داستان نگفته در جانم پژمرده میشوند. نه نای گفتن است و نه جای گفتن. اصلا ما را چه به گفتن؟ ما برای شنیدن در جهانیم.
عالیجناب! پرگوییام را ببخشید. غرض از تمام گفتهها و نوشتن این نامه، رسیدن به یک پرسش بود. پرسشی که شبیه یک معما ذهن مرا در هم پیچیده است. معمایی که اگر حل شود، دهها سؤال بیپاسخم را یکجا پاسخ خواهم یافت.
بودا مرهم کدام زخم فیلسوف است؟ |
سؤال به زندگی عالیجناب آرتور شوپنهاور برمیگردد… آن زمان که چشم از جهان فرو بست و جمعی به جمع کردن اسباب و وسایل او پرداختند. در اتاق آرتور شوپنهاور دو تندیس بود. یک مجسمه از کانت که اسباب سؤال نیست زیرا عمر تفکر شوپنهاور در استمرار تعقل کانتی است پس جای عجب نیست که مجسمهای از کانت در اتاق شوپنهاور باشد اما مجسمه دوم… نیمتنۀ بودا در اتاق این فیلسوف چه میکند؟ استاد! بودا پاسخ کدام سؤال شوپنهاور بود؟ بودا مرهم کدام زخم فیلسوف است؟ بودا چه حرفی در گوش شوپنهاور میگفت؟ این معمایی است که اگر به پاسخ راستین برسد، نیمکرۀ تاریک ماهِ حکمت روشن خواهد شد.
عالیجناب! ببخشید اگر نامه پریشان بود. تمام متن نامه را با صدای پتک ابراهیم نوشتهام. هرچه میگویم نشکن، گویی ولع او به شکستن بیشتر میشود. دریغ از جمله و اعتنایی. در وقفهای میان گفتوگوها، پاسخ داد: «تو تنها زندانیای نیستی که از شکستن دیوار سلّولش ناله میکند! انسان، اسطورۀ انس نابجاست! انسان با دیوار زندانش هم انس میگیرد. گفت تا خدایانِ شیری از لثۀ وهم نیفتند، خدایِ راستین در آروارۀ خِرد نخواهد رویید. ابراهیم! بکوب که من به کوبیدنت انس گرفتهام.
ابراهیم! پتکت را قرض میدهی؟ من نیز چیزهایی یافتهام که شایستۀ کوبیدن است.
سلام خسته نباشید. این اپیزود عالی بود مثل اپیزودای قبل.
فقط واقعا متوجه سوال آخر نشدم که چرا نیم تنه بودا در اتاق شوپنهاور پیدا شد؟
خب فکر میکنم کاملا مشخص هست دیدگاه شوپنهاور بسیار زیاد متاثر از بودا هست و خیلی جاها دو نفرشون یک حرف رو میزنن. وس چرا تعجب میکنید؟
مرسی
سلام
سوال در متدولوژی و روش شناسیِ تفکر است
بودا، فیلسوف نیست و در مقابل شوپنهاور یک فیلسوف پسا کانتی است. روش بودا، حضور در هستی و تربیت نفس و مراقبه است اما روش تفکر فیلسوفان یک طریقه نظری و کاغذپیمایی است. نظری بر رد یا قبول نظریات قبلی نوشتن و بر روی ریل منطق ارسطویی اندیشیدن.
اینکه حرفها شبیه هم باشید یا نباشد، بحث فرعی است. اصل این است که آیا شوپنهاور هم در پایان عمر فلسفیدن خودش به این نتیجه می رسد که طریق ارتباط با هستی باید جنس دیگری باشد؟ آنچنان که شاید هایدگر هم آخر عمرش به اینجا می رسد که انسان باید در فراتاریخ ادامه یابد یا ابن سینا در آخر عمرش به این باور می رسد که فلسفیدنش را به اشراق نزدیک کند؟
*
اگر اینطور است؛ شاید بهتر است ما از ابتدا، در انتهای عمر این فیلسوفان تامل کنیم که راه طی شده را صد بار و از نو طی نکنیم.
لطفا لطفا همچنان به این مباحث ادامه بدید که این درد مشترک خیلی از ماها هست و قطعا من مطالعه و تامل شما رو نداشتم لطفا راهنمایی کنید چطور از ابتدای عمرمون از انتهای عمر اونها شروع کنیم واقعا منم به همین نتیجه رسیدم که وقتی عده ای زحمت کشیدن زجر کشیدن فکر کردن راهی رو رفتن من نباید دوباره از همونجا شروع کنم از انتهای کار اونها باید شروع کنم
سلام!
این قسمت رو نمی فهمم! یعنی هر چقدر بیشتر گوش دادم بیشتر نفهمیدم! احتمالا دلیلش مطالعه کم من از هایدگر و کم تر از اون از شوپنهاور باشه … اولین بار که پادکست رو گوش دادم اواسطش واسم سوال شد که تمام این حرف هایی که پخش می شود ساز است؟ و پس ابراهیم چه می کند؟ چه را می شکند؟ چه می ماند؟ اول برداشتم این بود که انسان باقی می مونه اما الان برداشتم اینه وجود باقی می مونه نه صرفا موجود … و خب در پادکست اشاره شد که انسان مساوی است با در هستی بودن … یعنی ما الان داریم سد بین هستی و انسان رو می شکنیم؟ یا سد بین موجود و وجود رو؟ یا هر دو تاش رو؟ … (یعنی الان از همین میشه به تفاوت اومانیسم و اگزیستانسیالیسم رسید؟)
بعد یه پیشنهاد! میشه در این ضمیمه متنی، کتب یا سایت ها و متونی با مطالب نزدیک به متن پادکست معرفی کنید؟ چون خب الان مثلا من واقعا در فهم این مشکل دارم و سررشته داستان از دستم هی در می رفت …
پیشاپیش و مجدد از تمام وقتی که میذارید متشکرم ^_^
سلام
ایده متن تکمیلی بعد از هر پست خیلی ایده خوبی است.
و از ابتدا هم هدف ایجاد پست متناظر برای هر اپیزود همین بود اما متاسفانه با محدودیت جدی زمان روبرو هستم. تا امروز انسانک یک پروژه فردی است و کارهای زیادی هست که میشه انجام داد اما نه دست تنها … امیدوارم در آینده انسانک فراتر از این باشه که الان هست
ما هم امیدواریم …
شما قدم های نخستین (چون قراره خیلی ادامه داشته باشه) رو خیلی قشنگ و جذاب و پرمحتوا برداشتین و امیدوارم انسانک رو به راه و رو به رشد باشه …
پ.ن: امیدوارم ذوقم رو ببخشید و این که هی هر دفعه میام سوال می کنم یا پیشنهاد میدم … :خجلت
آره والله تو رو خدا کتاب مناسب اپییزود رو معرفی کنید ما بفهمیم چی به چی میشه و متن تکمیلی رو بنویسید
همین پرسیدنهای ما خیلی راهگشاست برای اینکه چه چیزی به عنوان متن تکمیلی نوشته بشه. بسیار متشکرم از همراهی
درود و ارادت آقای ایپکچی عزیز
وقتی تصویری را در استوریتان گذاشتید و بیان کردید ،تصویرها، برایتان قصه ای می شوند و خیالتان با تصویر قصه گو.و خواستید خیالمان را بنویسیم ، بداهه ای آنی از تصویر در خیالم جاری شد ،برایتان نوشتم،” یکی بود ،یکی نبود ، اونیکه نبود اانگار بود و اونی بود هرگز نبود”
این مقدمه کوتاه برای بیان حسم از اپیزود هفدهم و بی همتائی بود که باور دارم اگر هزاران بار دیگر قصد بیان مفاهیمش را داشته باشبد بدین گونه دلچسب نخواهد بود و این اپیزود برایم ،یکتا و از منظر شیوائی کلام مانا و همیشگی است.
من سه بار برای جلای درون خود بدان گوش دادم ، اول آنگونه که فرمودید با “هنس فری” بار دیگر در محیطی بسته اما با اصوات معمول و جاری زندگی و محیط خانواده که هر کس کار خودش را می کرد و بار سوم در کوچه و خیابان هنگام پیاده روی و با گوشی موبایل در دستم و بدون “هنس فری” .نتیجه برایم شگفت انگیز بود ، من در تمام سه موقعیتِ که به قصد ساخته بودم ، هیچ صدائی بجز کلام شما نمی شنیدم،بجز غرق شدن در مفاهیم سخنانتان، انگار بقیه اصوات در موجی معادل 52 هرتس پخش می شدند و من توانائی شنیدنشان را نداشتم..اپیزود هفدهم برایم مثل همان بوق آزادی بود که همواره بی پاسخ می ماند و اینبار نمی دانم چرا باور داشتم کسی از آنطرف گوشی را بر خواهد داشت ، با اشتیاق و سماجت شماره گیری می کردم منتظر به همراهِ یافتم، یافتم های درونم می رقصیدند. ،کمی طول کشید بلاخره کسی گوشی را برداشت ،آنقدر هیجانزده شده بودم که انگار قرار بود به تمام پرسشهایم برسم ،با اولین صدای شنیده شده از آنطرف گوشی به ناگاه تمامی آن صدا های 52 هرتسی که قادر به شنیدنشان نبودم به وضوح شنیده شدند و دیگر قادر به شنیدنِ صدای آنطرف نبودم ، هر چه تلاش می کردم صدا ها را تفکیک کنم نمی شد و من مثل انسانهای درمانده تنها هر چه دمِ دست داشتم دائم خاموش و روشن می کردم تا شاید……..اما نشد ..گوشی را قطع کردم و دوباره تنها اپیزود هفدهم را گوش دادم و نفسی عمیق کشیدم و با خود گفتم ،،برای شنیدن پاسخ هایت از آنطرف گوشی خیلی زود است ،قرارمان در انسانک نیز این چنین نبود… گفتیم با عمقی کمی بیشتر ،و گرنه به قعری می رسیم که نفسهایمان کفافِ رسیدن به سطح اقیانوس را نمی دهد ، و تنها چیزی که نصیبمان خواهد شد شاید نام گذاریِ آن قسمت اقیانوس
به نام تو عزیز از دست رفته است ،
..سلامت و پایدار باشید
میشه بپرسم شما چطوری از ریز بعضی جزئیاتا زندگی این افرادی که در اپیزود اسم بردین مطلع شدین اینکه هر کدوم در اخر عمر به چه باوری رسیده بودن و … کتابی چیزی هست یا فقط گوگل
لطفا پیشنهاد کتاب بدید
بگید ما هم بریم یه سری کتابها رو بخونیم یا چیا رو در این رابطه نریم سراغشون و نخونیم
کتاب ِنخواندنی مد نظرم نیست که بگم که نخونید. گوگل هم منبع نیست اما هدایتگر خیلی خوبیه برای یافتن منابع
اسامی که نام برده شده عمدتا از اندیشمندان و فلاسفه هستند که زندگی اونها در کتابهایی منتشر شده مشخصا زندگی مارتین هایدگر رو در کتاب «کلبه هایدگر» و نامه هایی که به همسرش نوشته و منتشر شده با نام «نازنین من» مطالعه کردم.
خیلی وقته دوست دارم کتاب روان درمانگری اگزیستانسیالیت رو بخونم
و می خونمش به زودی
شما گفتید این کتاب درد رو درست بیان کرده ولی درمان درش نیست درسته؟
امیدوارم با همراه شدن با شما به یه درمانی آرامشی برسیم و این دل بی قرارمون که کلی سوالات وجودی داره آروم بگیره
من تقسیم بندی «درد وجودی» و مصادیقش رو در این کتاب خیلی خوب و روشن دیدم. اما در تبیین و رسیدن به پاسخ یا همان چیزی که منظور من از درمان بود، در منابع دیگری به برداشتهای بهتری رسیدم.
با سپاس . میشه اون منابع رو به ما هم بگین لطفا خواهشا بهشون احتیاج دارم
سلام
کدوم منابع؟
سلام جناب ایپکچی
یه روزی بطور اتفاقی یک پادکست از شما دانلود کردم و شنیدم، بدل شنیدم و کلی بدلم نشست، موضوع ملال بود و با تک تک جملاتتون زندگی کردم، و دنبال رو انسانک شدم و رسیدم به جایی ک دیدم انگار نقاط مشترکی بود ک اپیزود بدلم نشست، از شریعتی و علی
روزگارم با غمی از اختلاف نگاه درگیر است و چقدر زیبا ک با عمق کمی بیشتر به زندگی بنگریم…
ممنون از بردن ما به عمق زندگی
سلام
اول متشکرم بابت پادکست ها
ولی من اون چند تا پادکست اول رو خیلی بیشتر دوست داشتم
حس میکنم خیلی فلسوی و تخصصی شده
قرار بود تجربیات روزمره موضوع باشه…
سلام
متشکرم از همراهی و بازخورد
کاملا تذکر بجایی است و به این جهت بود که خودم در این ایام به این مباحث مشغول بودم. پیمانمان همانی است که بود فقط کمی روزمرگیهام جنسش تغییر داشت. تجربیات قبلی رو هم تکرار میکنیم حتما و لطفا باز هم بازخورد بده بهم
سلام اگر ممکنه منابعی برای آشنایی بیشتر با اگزیستانسیالیسم معرفی کنید
سلام و وقت بخیر
هستی و نیستی سارتر
هستی و زمان هایدگر
منابع مهمی هستند اما تنها منابع نیستند. روانی درمانی اگزیستانسیال اروین یالوم هم زبان رسا و مثالهای متعددی داره
هر بار گوش دادن این پادکست انسان رو به عمقی روانه میکنه که جذابیتش با بیشتر گوش کردنش بیشتر میشه.
یه مدتی درگیر شک کردن به باورهام بودم اگه مدت هاست خدا رو جستجو می کنم پس چرا تو این نقطه هستم کجای راهو دارم اشتباه می رم. چه حال دگرگونیه چه سر در گمی عجیبی!!!؟؟؟
سلام آقای ایپکچی
این بهترین پادکستی بود که گوش کردم
نیاز داشتم برای این فهم خودم که غم و شادی اصالتی ندارد سندی معتبر پیدا کنم..حتی غمی به عمق از دست دادن عزیزترینت و شادی یی به وسعت بدنیا اوردن انسانی شبیه خودت!
تنها چیزی که اصالت دارد درد وجودیست
شما بر این باورم اعتبار بخشیدید
سپاسگزارم
عرض سلام خدمت دوست عزیز:
تلفیق هنر و روایت فلسفی در قسمت هفدهم عالی بود و جایگاه ابراهیم طی روایت بسیااااار فراتر از عاااالی،،،
و اما نقدی بر این اپیزود که نه، بر اپیزود ۱۲ که جایگاهش به نظرم بعد از اپیزود ۱۷ روشن میشه، مربوط به سوالی که در پایان اپیزود ۱۲ در مورد ملال و زوجیت مطرح کردین. اینکه دقیقا پاسخ به اون سوال به صورت ایزوله و تفکیک شده از سایر ابعاد وجودی انسان و زوجیت به تنهایی واقعا قابل پاسخ نیست… خواستم زیر اون اپیزود این مسئله رو مطرح کنم،،، ولی دیدم دقیقا نقدی که میخواستم وارد کنم یعنی “نگاه به آدمی و تصمیماتش به عنوان یک کل” رو خودتون به زیباییِ هرچی تمام در این اپیزود بیان کردین.
به هر حال سپاس از وجودتون جناب ایپکجی
آقای ایپکچی، بودا رو نمیدونم چون آگاهی کاملی ندارم اما زرتشتی میشناسم که او خدا رو یافت نه خدا او را..درحالی که در آموزههای دینی من به اندازه ذهن کوچکم خواندهام و درک کردهام که خدا این پیامبران را یافته، به نظر شما کدام دیدگاه شما رو به آرامش میرسونه؟
در این تفکیک تفکری نداشتم تا بحال
یعنی تفکیک خدا یافتن یا یافته شدن توسط خدا
ممکنه کمی بیشتر توضیح بدید؟
منظور من درواقع این بوده که دین زرتشت معتقدن که زرتشت با پارسایی به خدا رسیده و حرفهای خداگونه زده و مردم رو به پارسایی دعوت کرده اما در آموزههای دینیی که مربوط به پیامبران خداست به ما یاد داده که خدا این پیامبران رو پیدا کرده و باهاشون صحبت کرده و از اونجایی که انسان کمال طلب هستش و از اونجایی که خاتم پیامبران حضرت محمد هستش؛این انسان فکر میکنه که نمیتونه به این مقام برسه و این انسان در همین ابتدای کار اگر ذهن گسترش یافتهای نداشته باشه تبدیل به یه آدم سرخورده در باورهای معنوی میشه،خب هممون ۱۲سال تحصیل کردیم کتاب هدیههای آسمانی و معارف خوندیم چرا تو این کلاسها یه آدم پارسا وجود نداره ؟؟چرا خود این معلمها پارسا نیستند؟وقتی روحیه کمالطلبی انسان که یه امرذاتی هستش سرکوب میشه انسان تلاش زیادی نمیکنه مگر اینکه ذهنش رو خودش توسعه یافته کنه اما از دیدگاه زرتشت ببینیم انگار یه نفس راحتی میکشیم و میدونیم ما هم با تلاش میتونیم یک انسان پارسا بشیم..
*من مسلمونم
*حتما نیاز بوده که خدا انسانی رو به پیامبری انتخاب کرده
*از کجا معلوم اینطوری که محافظهکارانه ما رو تربیت کردند ،حضرت محمد میخواست ما تربیت بشیم.
*با این وضعیت از کجا معلوم داریم راه رو درست میریم..
*برای منی که دارم قوانین الهی رو یاد میگیرم گفتن فعل پیدا کردن اشتباست ولی من برای اینکه قابل درکتر بشه گفتم.
*شاید تمام این حرفها اشتباه باشه اما برای من زرتشت قابل درکتر هستش تا پیامبرانخدا ،شاید اشتباه تعریفشون کردن و شاید من گمراه هستم…
سلام. دوست عزیز کتاب «علی» دکتر شریعتی رو برای یافتن بخشی از پاسخ سؤال هات بهت پیشنهاد میکنم.
فقط همینقدر بدون که در پرسیدن چنین سؤالاتی تنها نیستی…
دکتر شریعتی دقیقا همین نقد رو به نحوه معرفی ائمه و بهخصوص حضرت علی داره. اینکه اونقدر چنین شخصیتی رو ماورائی معرفی کردند که مردم عادی در خودشون نمیبینند مانند علی شدن رو…
آقای ایپکچی من شرمنده شما هستم من رو به بزرگواری خودتون ببخشید..من نمیدونستم که دبیر هستید..
اقای اپیکچی
کاش کتابی معرفی کنید در باب شناخت عالیجناب هایدگر برای کسانی مثل من که نا اشنا هستند و نمیدونند از چه شروع کنند
بسیار بسیار ممنون میشم اگر جواب رو به ایمیل من بفرستید
سلام خدمت شما آقای ایپکچی عزیز،
یادم نیست با پادکست شما چطور آشنا شدم ولی میدونم مدت زمانی طولانی پادکست شما رو روی گوشیم داشتم ولی گوش نکرده بودم! چند وقت پیش بالاخره شروع کردم از اپیزود اول گوش دادم هر اپیزود اشتیاقم برای شنیدن بیشتر و بیشتر میشد چرا که انگار کسی رو پیدا کردم که دغدغه های منو داشت ولی به صورت منظم و شیوا بیان شون کرده! امروز با شنیدن اپیزود هفده مو به تنم سیخ شد!
ممنون از پادکست بسیار خوبتون، پایدار و موفق باشید…
سلام بر شما
گوارای وجودتون
انصاف است هرگاه ناقوس کلیسا به صدا درآید، همه مردم به سوی کلیسا روان شوند اما آنگاه که فریاد تمنای ما بلند شود، فقط بوق ممتد؟!
آفرين…هزاربار
گمگشتهي ديار محبت كجا رود؟
نام حبيب هست و نشان حبيب نيست!
شبیه شازده کوچولو شده اپیزودهایتان
یک بار چیزی می فهمم، بار دیگر چیز دیگر
آنچنان متفاوت که انگار تا به حال نشنیده ام
این بار دردش خیلی بیشتر بود
شاید بیشتر فهمیدم…
سلام احسان خان
حسابی درلوای دینداری به همه فحش دادیا
خیلی عجیب بود از شما
سلام عزیز
میدونی از بین چند ده هزار نفر که این اپیزود رو شنیدن
فقط شما اون رو «فحش در لوای دینداری» شنیدی؟
ممکنه همونطور که در نام «حسام» دچار سهو برداشت شدید و «احسان» شنیدید، در خصوص معنا هم ذهن شما مداخلهای در برداشت داشته باشه؟
به هرحال مصداقی اگر تذکر بدید حتما اصلاح میکنم
درست مگی حسام جان
اشتباه برداشت کردم
البته وقتی متوجه شدم که متن رو خوندم
افکت صدای این اپیزود اجازه تمرکز بهم نداده بود
البته وقتی با همسرم در مورد این اپیزود و برداشتم صحبت کردم
دیدم خیلی زاویه داریم و متوجه اشتباهم شدم
پایدار باشدی استاد
نکوب عالیجناب حسام ایپکچی ….نکوب….نکوب….
و سخت …..بسیار سخت میکوبی احساس و خرد را….
چرا من ایپزود هفدهم رو نمیتونم دانلود کنم
میخوام دانلودش رو نگهدارم بارها بهش گوش بدم استاد چطور میشه کسی حرف های ناگفته ی انسان رو اینقدر رنگین و زیبا بیان بکنه
و اما راه درمان ملال چیست؟
سلام و عرض ادب
قبل از آشنایی با انسانک رواق شنیدنی ترین پادکست بود برام و الان انسانک رو با اشتیاق گوش میدم .
وقتی بعد از شنیدن چند قسمت دست به سرچ شدم که درموردنتون بیشتر بدونم رسیدم به لینکدین و دیدم که شمارو فالو دارم!
یک سوال منظورتون از تاریخدان و فلانی که انسان را به حیوان خردمند اسیر تاریخ تنزل میدهد. نوح هراری است ؟
فوق العاده و عالی… محشر بود این اپیزود. در اوج تنهایی چقدر هم درد داریم و چه زیبا بیان کردید این درد مشترک را …. این تجربه و احساس مشابه را… رنج هستی با وجود افرادی چون شما که چراغ می افروزند هموارتر می شود. مانا باشید و پرتوان
درود بر شما
میخواستم بپرسم این جمله از چه کسی است؟ شما یا هایدگار یا فردی دیگر؟
تا خدایانِ شیری از لثۀ وهم نیفتند، خدایِ راستین در آروارۀ خِرد نخواهد رویید.
از حسام است …
چقدر تو خوبی حساممممممم
درود بر شما
از این اپیزود خیلی لذت بردم.
خدا هم نمیتواند تسکینی بر درد وجودی باشد. حتی نمیتواند همدردی کند.
جای ترسناکی هست دنیا
درود جناب ایپکچی
ممنونم از اینکه دانشی را که با صرف وقت و توان بدست آوردی، با صرف وقت و توان مجدد بصورت عامیانه در اختیارم گذاشتی.
نظری دارم در مورد تشبیه و مثال؛ تاثیری که تشبیه قوی در ذهن (مخصوصا در ذهنی با قوه استدلال ضعیف) میگذارد بسیار عمیقتر و ماندگار تر از استدلال است. حال اگر مثالی زدید و بعدا نظرتان تغییر کرد، دیگر نمیشود اثر آن را خنثی کرد مگر با مثالی قوی تر. پیشنهادم استفاده کمتر از تشبیه و مثال هست.