33 – حا ضاد را
متن کامل اپیزود سی و سوم |
یکی بود یکی نبود، غیر از خدای مهربان هیچکس نبود.
اولاً این «یک»ی که بوده و «یک»ی که نبوده؛ متناقض نیستند؟ هم یک بود، هم یک نبود.
فرض کنیم تناقض نیست؛ یکِ اول با یکِ دوم در دو معناست، نه در یک معنا.
آن یکی شیری است اندر بادیه
این یکی شیری است اندر بادیه!
آن یکی شیری است کآدم میخورد
این یکی شیری است کآدم میخورد!
همۀ الفاظ تشابه ظاهری دارد اما با معانی متفاوت.
اگر فرض کنیم که «یک بود» ولی این «یک» یک معنا دارد و آن «یک نبود» هم معنای دیگری دارد، پس اینها با هم تناقض ندارند.
بعد میگوییم «غیر از خدای مهربان هیچکس نبود». خدایی که هیچکس را نداشته، مهربانیاش را به چه کسی ورزیده؟ مگر مهر در جهان یکنفره معنی دارد؟ مگر ظلم در جهان یکنفره معنا دارد؟ مگر عدل و انصاف در جهان بیهمهکس معنا دارد؟
برداشت دوم رو از اول شروع میکنیم.
یکی بود یکی نبود.
کی میگه غیر خدای مهربون هیشکی نبود؟ من بودم، تو هم بودی، از همون اولش هم خدای ما تنها نبود. اینجوری منطقیتره نه؟ بالاخره یه کسی باید باشه که او بدان مهر بورزد دیگه!
حالا مشکل دیگری پیش میآد، اگر آن «یک که او بود» و بعد «یک که نبود» یعنی «یک» میتونه در دو معنای متفاوت باشه، چهبسا من هم در معانی متفاوتی باشم، یعنی آن من که از اول بودم با این منِ حسام که الان نشستهام پای میکروفون فرق کنه، نه؟
باز گره خورد.
این برداشت هم نشد، برداشت سوم را بدون هیچ توضیح اضافهای بگیم: همون یکی بود یکی نبود قدیمی رو میگیم میریم قصهمون رو شروع میکنیم.
بریم برداشت بعدی
یکی بود یکی نبود غیر خدای مهربون…
آها ببینین الان خودتون منتظرین من یه گیری بدم، پس مشکل از شماست، ولی نه هیچی نمیخوام بگم؛ همون غیر خدای مهربون هیشکی نبود، بریم سراغ قصه!
سلام به همۀ شما. یه قصه میخوام براتون تعریف کنم. الان که دارم اپیزود 33 پادکست انسانک رو ضبط میکنم یکشنبه 16 خرداد سال صفره.
جای هیچکدومتون خالی نیست؛ نشستهم تو زیرزمین، توی گرمای نمیدونم چند درجه چون پنکه رو روشن کنم قرقر میافته توی صدا. به خاطر همین زود ضبط میکنم تا گرما امانم رو نبریده.
یه دفتر دارم دم دستم، هرچیزی که میخوام در موردش پادکست بسازم، اونجا یادداشت میکنم. بعد میرم در موردش مطالعه میکنم، کوشش میکنم تا محتوایی تأمین بشه که این محتوا به شرمندگی من در برابر عمر شما ختم نشه؛ یعنی اگر داره زمانی صرف میشه برای شنیدنش، حداقل یکی دوتا جمله بهدردبخور میون این دقایق داشته باشه.
به اینا میگن اپیزودهای کوششی. ولی در مقابل این اپیزودها، یک سری اپیزودها هستن که کوششی نیستن، جوششی هستن.
من دارم زندگیام رو میکنم، یهدفعه میآد خِر من رو میگیره میگه: حسام پاشو من رو بساز!
این اپیزود از اون اپیزودهای جوششیه، یعنی یهدفعه افتاده به جانم و یقهم رو گرفته و قصه داره. میخوام قصهش رو براتون تعریف بکنم. چند دقیقه کوتاه هم درموردش توضیح دارم.
قصۀ یک نامه |
اما قصه به کجا برمیگردد؟ دیروز که شنبه بود رفتم توی اتاقم، از جلوی کتابخانه رد میشدم که چشمم افتاد به کتابی که برای من دوستداشتنی است. اسم این کتاب «نازنین من» و موضوعش، مجموعهای از مکاتبات و نامههایی است که در طول سالها بین مارتین هایدگر و همسرشان بانو اِلفریده ردوبدل شده است. «توصیه میکنین این کتاب رو بخریم؟» نه. من کتاب را خیلی دوست دارم ولی الان دیگر نمیدانم قیمتش چقدر است.
من این را ده سال پیش خریدم و قیمتش آن موقع 6 هزار تومان بوده. الان به شما توصیه ندارم که این کتاب را بخرید یعنی اگر بودجه محدودی برای خریدن کتاب دارید، نخرید. کتاب درسی نیست، کتاب مرجع نیست، به فهم من کتاب فلسفی نیست اما کسی که هایدگرپژوه است باید این را بخواند کما اینکه یک آدم هایدگرپژوه باید گزارشهایی را که در کتاب کلبه هایدگر نوشته شده ـ گرچه به زبان یک معمار هست ـ بخواند. اما اگر بودجه اضافه داشتید، ورق بزنید، خواندنش ضرر ندارد.
انتشاراتش نقش و نگار و ترجمۀ سرکار خانم مهشید میرمعزی است.
خب من این کتاب را برداشتم، همینجوری تفألی باز کردم و چشمم افتاد به سطری که زیر آن خط کشیده بودم وقتی که آن را میخوندم. قصه اپیزود سیوسوم برمیگردد به این سطر و چیزهایی که در ذهن من جوشید.
(فاصله موسیقی)
قصهای که میخواهم برایتان تعریف کنم برمیگردد به آخرین روز آبان سال 1318 هجری شمسی؛ یعنی چه وقتی؟ 22 نوامبر 1939 میلادی…
نامهای است از جانب مارتین.
مارتین عاقلهمرد نزدیک50سالهای است صاحب کسوت و شهرت.
بیش از یک دهه از اثر شگفتانگیز و ماندگارش به نام «هستی و زمان» گذشته.
امروز که این نامه را مینویسد همچنان مثل خیلی از روزهای سپریشده از زندگیاش در کلبۀ جنگلیاش مشغول مطالعه و تحقیق است.
نامه مینویسد برای همسرش الفریده، اما الفریده مشغول فرزندپروری و امور خانه است. اخیراً دستگاه بافندگی خریده و با آن پشم خرگوشهای آنغورهای را که پرورش داده میریسد و هزینه و خرج زندگیاش را تأمین میکند.
الفریده از همسرانی است که به درد شوهر فیلسوف میخورد! آقا به مطالعه خودش میرسد؛ خانم خرج زندگی را هم درمیآورد و تازه یک جاهایی هم کمکخرجی برای مارتین میفرستد!
اما برویم سراغ نامه… توی نامه چه نوشته؟ من متن صفحه 237 کتاب را برایتان روخوانی میکنم:
«بیش از هر چیز میل دارم بهمحض بازگشت مجددت به فرایبورگ بازگردم هرچند که اینجا به خوبی از من پرستاری میشود. دلم برای حضور خاموش تو که جزئی از کار من است تنگ میشود.»
حضور خاموش |
من نمیدانم زمانی که این سطر را خط کشیدم چه در ذهنم بوده؛ چون هیچ حاشیهای ننوشتهام. خودم این کتاب را دقیقا در 14 خرداد، یعنی همین روزها در سال 90 خواندهام. تاریخ زدهام کِی خواندهام ولی چیزی در حاشیهاش ننوشتهام.
چیزی که الان برایم خیلی جذاب بود همین حضور خاموش بود. این ترکیب بیتکرار نبوده؛ اگر چند صفحه عقبتر بیاییم، در صفحه 208 نامه دیگری هست که برایتان میخوانم و ببینید باز به این مضمون اشاره شده. متن نامه این است:
«این هفته کاری کمبود آمدن تو را داشت و کلبه خالی از شیطنتها و بازیهای پسربچهها خواهد ماند. این نامه قاعدتاً باید یکشنبه دست تو باشد. همکاری و حضور ساکت تو همهجا و در دوروبرم وجود دارد و موجب میشود که قلب تو را از نو بیابم و سپاسگزاری من باید در مقابل آنچه که تو هستی و تحمل میکنی عقب بماند. فقط در سختترین شرایط پروراندن کار، اندیشه و جمعآوریست که حالت روحی مناسب را مییابم.»
بهبه عجب شوهری، عجب قلمی، عجب کلماتی!… واقعا چه میشود اگر مارتین هایدگر شوهر آدم باشد، نه؟!
از فیلسوفجماعت بعید است شوهر خوب دربیاید. اگر بعداً فرصت شد و قصه زندگی مارتین هایدگر و شکایتها و مراودههای بین او و الفریده را تعریف کردم، احتمالا شما هم به همین نتیجه من می-رسید ولی این خبر را من رسماً تکذیب میکنم.
میبینید الان هم در این نامهای که نوشته بود به حضور خاموش و به حضور در سکوت اشاره کرد. مارتین هایدگر کسی نیست که کلمات را تلف کند. واژه در دست هایدگر هدر نمیرود. در مورد برترین فیلسوف قرن بیستم صحبت میکنیم؛ کسی که در سن 38سالگی متنی را منتشر میکند بهعنوان «هستی و زمان» که به گمانم پس از او کمتر افرادی در پهنۀ زمین زندگی کردهاند که بتوانند این متن را بفهمند.
اگرچه زبان دشوارگوی مارتین هایدگر در این نفهمیدن سهیم است، اما مطلب هم بسیار غنی است. او کسی است که بهجای اینکه به موجودات، به هستندهها فکر بکند، به خود هستی میاندیشد.
خب برگردیم به نامه. میخواهم بگویم چنین کسی وقتی از واژه استفاده میکند آن را با پَنس برمیدارد و میچیند. او مینیاتوریست کلمات است و میگوید: «حضور ساکت». حضور چیست و حضور ساکت چیست؟
این سوالی بود که دیروز در ذهن من جوشید و چند قدمی را در پی حضور دویدم تا ببینم چیزی پیدا میکنم یا نه؛ ماحصل یافتهها و نیافتههایم این چند دقیقهای است که با شما تقسیم میکنم.
(فاصلة موسیقی)
غور در لغتنامه |
طبق روال عادی برنامه، وقتی که بخواهیم به کلمه فکر کنیم ـ لااقل هروقت که من میخواهم به کلمه فکر کنم ـ میروم سراغ لغتنامه.
در لغتنامه [دهخدا] اینطور فرمودهاند:
حضور: حاضر آمدن.
انصافاً جا ندارد ما از استاد سوال کنیم: استاد اگر کسی معنای حاضر شدن را بداند، خب معنای حضور را هم میداند دیگر!
این میشه دُور در تعریف. بگوید حضور یعنی چه؟ بگوید یعنی حاضر شدن، بگوید حاضر شدن یعنی چه؟ بگوید حضور داشتن!
اینکه تعریف نیست! از این میگذریم زیرا خیلی به کار ما نیامد.
کمی جلوتر ایشان میفرماید: نقیض غیبت.
ارائه نقیض در تعاریف روش درستی است؛ یعنی شما هر آن چیزی که میخواهی تعریف کنی دو راه داری؛ یا بگویی «چه هست» یا بگویی «چه نیست».
بهعنوان مثال اگر بخواهی سرما را تعریف کنی، میگویی نقیض گرما یا «نبود گرما». بخواهی روشن را تعریف کنی میگویی نقیض تاریکی. نقیض آوردن یا تعریف شیء به ضد آن، روش غلطی برای تعریف نیست. اما یک شرط دارد و آن این است که فرد، نقیضی را که شما میگویید، بشناسد. یعنی وقتی میگویید حضور، بعد میگویید حضور یعنی آن چیزی که غیبت نیست؛ شرط فهم این است که ما بدانیم غیبت چیست، که بعد بگوییم ضد غیبت را میگوییم حضور. آیا چنین است واقعاً؟
میدانیم غیبت چیست؟ بهعنوان مثال آیا شما میدانید که غیبت، نقیض ظهور است یا نقیض حضور؟ غایب آن چیزی است که نیست، یا غایب آن چیزی است که دیده نمیشود؟ کدام از این دوتاست؟ پس خود واژه غیبت هم جای تأمل دارد اما بگذریم…
این اپیزود را میخواهیم روان پیش ببریم و قصه بگوییم.
برویم جلوتر تا ببینیم جناب دهخدا چه فرمودهاند. روش معنی لغت ایشان در ادامه این است که برای لغت از متنهای تاریخی نمونه میآورد که ببینیم در متن یا در بیت یا مصرع چطور استفاده شده. این مثالها را دارند که در معنای حضور میگویند شهود؛ بعد میگویند مشهد.
مشهد محل شهود است. علیالقاعده مشهد باید مترادف محضر باشد نه حضور. اما کاری نداریم. از چیزهایی که ایشان گفته، فعلا همان شهود برای ما قابل تأمل است.
نقیض غیبت و معادل شهود |
پس از محضر جناب دهخدا که تقریبا جامعترین لغتنامه فارسی است، چیزی که گیرمان آمد این بود که حضور، در معنای لغتنامهای، نقیض غیبت و به معنای شهود است.
برویم ببینیم حضور در لغتنامههای انگلیسی به چه معنایی آمده است.
من معمولا از کمبریج استفاده میکنم؛ در معنای واژه Presence این معنا را آورده:
«موقعیت یا واقعیتِ اینکه کسی یا چیزی در مکانی قرار دارد»
پس حضور عبارت است از «در مکان بودن» این همان حاضریای است که ما سر کلاس درس تجربه کردهایم.
معلم صدا کرده و گفته: کی حاضر است؟ هرکسی که در چهاردیوار کلاس در این مکان بوده دست بلند کرده اظهار کرده بودنش را، برایش حاضری زدهاند، اما اگر کسی در این چهاردیواری نبوده و صدایی از او برنیامده یا اظهار بودن نکرده، «غ» گذاشتند در جدول مقابل اسمش یا ضربدر زدند و گفتند این فرد غایب است.
خب این معنی خیلی نزدیکتر است به تجربه زیسته ما، اما مسئلهای هست که حتما تجربه کردهاید، شما و من هم همینطور بهقول عالیجناب سعدی:
هرگز وجود حاضر غایب شنیدهای؟
من در میان جمع و دلم جای دیگر است…
این چیزی است که ما تجربه کردهایم. آیا جز این است که کسانی هستند که همین الان مشهود شما و در برابر چشم شما نیستند و نمیتوانید ببینیدشان اما چنان در شما حاضرند که گویی هر لحظه با شمایند؟
چشم که میبندید پشت پلکتان نشستهاند. نفس که میکشید عطر آنها را به جان خودتان میکشید. هر جایی که نگاه میکنید نقشی خاطرهای تصویری خیالی از آنها همراهتان است.
آیا میشود به اینها گفت ناحاضر؟ بعد کسانی هستند که شانهبهشانه شما نشستهاند ولی در نگاه شما غایباند.
شما الان اگر داخل اتوبوس یا هواپیما باشید و سفری را طی بکنید، بعضا ممکن است ساعتها کنار افرادی نشسته باشید که در تمام مسیر برای شما غایباند. اما در طول جاده و همۀ مدت پرواز دارید به عزیزی که ازش جدا شدید فکر میکنید یا به عزیزی که دارید بهسمت او میروید برای وصال. آن کسی که نیست در شما هست و این کسی که در کنارتان نشسته بر شما غایب است.
تجربۀ زیستۀ ما چیزی را پشت واژه حضور نشان میدهد که ارتباطی به «در مکان بودن» ندارد. ارتباطی به مشهود بودن هم ندارد؛ مگر اینکه ما معنی عمیقتری را برای واژه «مشهود» ارائه کنیم.
حضور در عربی |
«حضور» ریشه عربی دارد از سه حرف اصلی «ح ض ر».
«حضر» را شاید در مثلهای فارسی هم به صورت «در حضر و سفر» شنیده باشید.
«حضر» در لغت عرب به معنی استقرار یافتن و در محیطی مستقر شدن است. نقیض بادیهنشین و انسان بدوی، به کسانی گفته میشود که محیطی را انتخاب کردهاند برای شهرنشین، روستانشین یا یکجانشین شدن در برابر سفر کردن و گذرا بودن.
معنای انگلیسی و عربی را بهعلاوۀ چیزهایی که قبلا عرض کردم، همه را گوشه ذهن داشته باشید. اینها بشود مواد اولیه که مطلب را جمعبندی کنم برای شما.
علم حضوری ـ علم حصولی |
رسیدیم به مؤخرۀ کلام، ولی من برای این مؤخره میخواهم یک مقدمه بگویم. نه جناب دهخدا، نه مؤلفین و لغتنامه کمبریج تقصیری ندارند اگر واژه «حضور» را با دشواری میتوانند ترجمه کنند یا مترادفی برایش بگویند. چرا؟ چون واژه حضور از کلمه بزرگتر است.
چیزهای زیادی هست که به واسطۀ کلمات آنها را درک میکنیم. من از طریق کلماتی برای شما توضیح میدهم که مارتین هایدگر برای همسرش الفریده در فلان تاریخ، در این آب و هوا، در این اوضاع، این نامه را نوشته. اینجا شما دارید روایتی از تاریخ را میشنوید که به واسطۀ کلمات به شما منتقل میشود. همچنین میتوانید تشریف ببرید دانشگاه یا یک کلاس یا کارگاه، آنجا برای شما تاریخ ادبیات، تاریخ حکمت و فلسفه یا تاریخ هنر را توضیح بدهند. روایتهایی که با کلمه منتقل میشوند [از جنس] معلومات یا دانشاند.
اما نسبت شما با ترس چیست؟ الان اگر اتفاقی برای شما پیش آمده باشد که ترسیده باشید یا حادثهای شما را غمگین کرده باشد یا چیزی شما را به خشم آورده باشد، آیا این خشم، ترس، عشق، دوستداشتن، اضطراب و… را با کلمات یاد گرفتید؟
آیا در کتاب خواندید ترس چیست؛ بعد رفتید ترس را تجربه کردید؟ رفتید کتاب خواندید و با مقوله عشق آشنا شدید؛ سپس کتاب را بستید و در میدان زندگی عاشق شدید؟
اینطوری بوده یا برعکس؟ ترس اول درون منِ عالِم اتفاق افتاده بعد تقلا کردهام به واسطة کلمات، دیگران را از حال خودم باخبر کنم یا از حال دیگران باخبر بشوم؟ من هیچجا نرفتهام که مثلا بروشوری به نام «انسان چیست؟» یا «انسان باید چگونه زندگی کند؟» را باز کنم و بروم به بخش گرسنهشدن و از طریق خواندن آن کاتالوگ با موضوع گرسنهشدنم آشنا بشوم. بعد بیایم بگویم من گرسنه شدهام.
نه اینطور نیست. من اول گرسنهشدن را تجربه کردهام. بعد رفتهام با شناخت آناتومی بدن و دستگاه گوارش و مطالعات بالینی فهمیدهام که [در تجربه گرسنگی] چه فرایندهایی ممکن است اتفاق بیفتد. اما تجربه گرسنگی مقدم بر هر کلمه بوده.
به این سطح از علم میگویند «علم حضوری»؛ یعنی علمی که معلوم در من است و بیواسطه با او ارتباط دارم. بین من و معلوم، کلمهای نبوده که واسطه شده باشد برای علم پیدا کردن.
موضوع از جنس یک واقعه تاریخیِ بیرون از من نیست که با کلمه منتقل شده باشد؛ چیزی است که در من است. حضور، آن چیزی است که قبل از کلمات وجود داشته بهخاطر همین حسابش از حصول جداست. به این معنا حضور، نقیض حصول است. چیزی که در لغتنامههای ما نیامده؛ یعنی آن چیزی که تحصیل نمیشود ولی هست.
این را به این جهت گفتم که بدانید واقعا نمیشود برای حضور با دو ـ سهتا کلمه ترجمه ارائه داد بلکه حضور مافوق کلمات تجربه میشود نه اینکه ترجمه بشود.
این پیشدرآمد یا مقدمهای بود بر مؤخرهای که میخواهم خدمت شما عرض کنم.
مؤخره |
برویم سراغ جمعبندی.
همة آن چیزی که خدمت شما گفته شد «حضور» هست اما حضور بیش از همه اینها هم هست. حضور مشهود است ولی مشهود نه لزوما به چشم ظاهر، بلکه به چشم عقل و به چشم قلب. شما احتمالا این را ـ بالاخص در مهمانیها و رفتوآمدهای زنوشوهری ـ تجربه کردهاید.
مثلا ما از مهمانی آمدهایم؛ بعد مائده به من گفته که مثلا «فلان قاب عکس رو دیدی؟ فلان پرده رو دیدی؟ فلان چیز رو دیدی؟» بعد من با تعجب میگویم: «نه ندیدم!»
من تمام آن چند ساعت نشستم روبهروی همان تابلو ولی ندیدمش. حتما چشم من به آن تابلو افتاده یعنی مشهود به ظاهر بوده، اما عقلم آن را مشاهده نکرده. با جانم آن را مشاهده نکردهام؛ بنابراین آن چیز برای من حاضر نیست اما برای دیگری حاضر بوده.
در عشقهای یکطرفه هم از این اتفاقات زیاد میافتد. بعد از مدتی میروی به طرف میگویی: «ببین من تمام مدت اونجا داشتم به تو نگاه میکردم» بعد طرف مقابل ـ نه اینکه بخواهد تو را هتک بکند یا آزارت بدهد ـ با تعجب میپرسد: «مگه تو بودی اونجا؟»
تو در مکان بودی، اما تو برای او غایب بودی یا او برای تو غایب بوده پس حضور در مکان بودن هست، اما نه هر در مکان بودنی، نه لزوما هر شکلِ در چاردیوار بودنی.
خب پس حضور چی شد؟
ببینید اگر از همه این معانی ارائهشده، بخواهیم مخرج مشترک بگیریم، میشود «بود».
حضور «بود» است، اما نه هر بودی، بلکه «کیفیتی از بود».
همانطور که همه کسانی که این پادکست را میشنوند حاضرند پای این پادکست، اما با میزان دقتهای مختلف؛ ما همه حاضریم در کلاس اما با میزان حضورهای مختلف. وقتی چیزی تنوع پیدا میکند یعنی واجد کیفیت است و شدت و ضعف دارد.
پس حضور، بودنی است که کیفیت دارد و این کیفیت متنوع است.
کیفیتی از این بودن میتواند مشهود باشد، کیفیتی از این بودن میتواند در مکان بودن باشد، اما کیفیات دیگری هم برایش قابل تصور است.
من اگر بخواهم حضور را به فهم خودم معنا کنم میگویم «حضور بودنی است که بر بودِ دیگر چیزها اثر داشته باشد» یا «بودنی است که این بودن را میان خودش و دیگری مبادله کند.»
اگر در کلاس بگویند: «حسام ایپکچی؟» و من نگویم «حاضر!» یا نگویم «بله!» یا دستی بلند نکنم و حرکتی نشان ندهم، تختة مردة چسبیده به دیوار باشم، حتما استاد جلوی اسم من مینویسد غایب؛ مگر اینکه به چشم خودش من را ببیند. باز هم با دیدنش، اثری از من را ملاحظه میکند. اگر من در جایی باشم و هیچ اثر و بازتابی از بودِ من به بیرون نتابد، من در آنجا حاضر نیستم.
حضور یعنی مبادلۀ بودن |
و اگر چیزی در مکانی در مجاورت من، سایهبهسایۀ من نشسته باشد اما بود او در من مؤثر واقع نشود، برای من حاضر نیست. پس حضور، بودنی است که در آن بودن جریان دارد و مبادله میشود. بدهبستانِ بودن است. اینجاست که وقتی میگویند «در زندگی حاضر بودن» یعنی «چیزی بر زندگی افزودن و از زندگی برداشتن»
«در جامعه حاضر بودن» یعنی «بر بود دیگر چیزها اثر داشتن»
«در هستی حاضر بودن» یعنی «از آن بود هستی در خود جذب کردن و از بود خود بر هستی باز گرداندن».
هستی پس از من باید طور دیگری باشد و الا من غایب در هستیام. مادامی که از بود من چیزی در این عالم میتابد من حاضرم، حتی اگر مرگ را چشیده باشم و اگر از بود من چیزی به دیگر بودها افزوده نشود من مردهام، حتی اگر قلب من بتپد.
با این کلمه «حضور» همهکار میتوانید بکنید. دریایی است که میشود در آن شناگری کرد… زوجیت یعنی برای هم حاضر بودن. عاشقی یعنی برای هم حاضر بودن؛ نه لزوما برای هم ظاهر بودن، نه لزوما به یکدیگر ناظر بودن، بلکه برای هم حاضر بودن. از «بود» من در تو بتابد، از «بود» تو هم من سهم ببرم.
چه بسا آدمهایی هستند که دهههای متوالی در کنار هم زیستند اما چند روز برای هم حاضر بودند و چه بسا کسانی که چند ماه فرصت با هم زیستن دارند اما یک عمر برای هم حاضرند. بودِ این یکی امتداد پیدا کرده در بودِ دیگری.
مادرانگی چرا دُرّ نایابی است؟ چرا گوهری بیبدیل است؟ چون مادر همواره در فرزند خود حاضر است و فرزند همواره برای مادر حاضر است.
در کسب و کار و تجارت هم به این کلمه حضور میتوان فکر کرد. میزان توفیق هر کسب و کاری در جامعه و در عصر خودش، میزان حضورش در حوائج و نیازهای مردم است.
اگر تو محصولی تولید یا خدمتی ارائه کنی که برای مردم حاضر باشد، کسب پررونقی داری.
اگر نیروی انسانیای را در کنار خودت جذب بکنی، که برای تو حاضر باشند، (نه صرفا جسدشان برای تو حاضر باشد، خسته و خواب آنها را کشیده باشید به سازمانی، سر ساعت انگشت هم زده باشند و سر ساعت هم بروند) در نهایت به میزان حضور حقیقی آنها از این نیروی انسانی بهرهمندی. پس تو باید وقتت را صرف ارتقای حضور کنی.
ارتقای حضور یعنی چی؟ یعنی برای آنها باشی تا برای تو باشند؛ چون حضور مبادله بود است.
حالا مثال زیاد است. امیدوارم بیش از این را خودتان بیندیشید. من را در اندیشههای خودتان شریک کنید. من ضرر میکنم از گفتن اگر شما من را از نقد، نظر و راهنمایی محروم کنید. چیز دیگری دست مرا نمیگیرد. مثل بازی پینگپونگی است که من زدهام آمده سمت شما، باید بهم برگردانید. شنوندة حاضر باشید و از یافتههایتان به من بگویید، به دیگران هم بگویید. همزیستی یعنی باهم حاضر بودن و برای هم حاضر بودن.
سلام حسام الدین ایپکچی خیلی دلتنگت بودم یکمم بفکر ما شنودهات باش ما دلبستیم به صدات انس گرفتیم با 《حضورت》
جسارتا من منتظر اپیزود پیرامون درونم اگر جوشش نمیاد بی زحمت کوششی بیارینش.
مثل همیشه عالی بود جناب ایپکچی عزیز??
یه چیزی که به ذهن من رسید اینکه حضور منفی هم داریم که مدام باعث خودخوری فرد میشه، مثل کسی که مدام تو ذهنش با همسرش یا همکارش یا جاری، مادرشوهر و…. در نبرده! و با آوردن حضور کسی (که به نظر خودش دشمنش محسوب میشه) به ذهنش، مدام با اونا زندگی میکنه و زندگی رو به خودش و اطرافیانش زهر میکنه?♀️
مثل همیشه عالی بود جناب ایپکچی عزیز، ممنون??
چیزی که به ذهن من رسید اینکه در برابر حضور خوب، حضور بد هم داریم، مثلا کسی که با همسر، همکار، مادرشوهرش و… مشکل داره و مدام اونا رو تو ذهن خودش نگه میداره و خودش رو از داشتن زندگی شاد و لذتبخش محروم میکنه و حتی زندگی رو بر اطرافیانش هم زهر میکنه…
سلام آقای حسام ایپکچی روزتان بخیر
ان شاءالله که حالتان خوب باشد و کسالت نداشته باشید و ایام و روزگار برایتان پر از شادی و سلامتی و موفقیت باشد. ان شاءالله
خیلی زیبا بود همه ی ما بارها بارها این تجربه داشته ایم
من در میان جمع دلم جای دیگر است
دقیقا همینطوره که فرمودید ما انسانها بعضی اوقات اینقدر در افکار خودمان غرق میشویم که دیگر حضور نداریم و داریم به طرف مقابل نگاه می کنیم و حتی سرمان را هم به عنوان تایید گفتارش تکان
می دهیم ولی حتی یک جمله از حرفهایش را نفهمیدیم و متوجه نشدیم
و این غرق شدن دلایل زیادی دارد مثلا میتواند عشق باشد یا گرفتاری، بیماری، مشکلات، غم هایمان، یا حتی حرفهایی که اصلا لایقش نبودیم و به ما گفته شده واین حرفها آن چنان در مغز ما مرور میشود که ما دیگر در جمع حضور نداریم فقط هستیم؛ ولی در واقع نیستیم
خیلی خوب موضوع را باز کردید وقتی صدایتان را شنیدم یک دفعه احساس کردم چقدر دلم برایتان تنگ شده بود ((مثل خواهری که صدای برادر کوچکترش را میشنود فکر کنم 13 الی 15 سال از شما بزرگتر باشم))
من خیلی این تجربه ی حضور داشتم بعضی اوقات هم بدون هیچ دل مشغولی و…. که در بالا قید کردم هیچ کدام از موارد نبود ولی خودم دلم خواسته در ان مکان حضور نداشته باشم؛ بودم فقط به احترام میزبان ولی نبودم
یک مدل حضور دیگه هم هست و میشود تعریف کرد و ان فکر کنم خیلی ها تجربه کردند که خیلی دلت بخواهد در جایی و یا مکانی باشید و چشمهایت را ببندید و تمام حس ها را خاموش کنید و خود را در ان مکان حس کنید و حضور خودتان را در انجا ببینید
این حضور هم خیلی عالی است.
بدترینش همان بود که در بالا گفتم نخواهی در جایی باشی و باید صحبتها و رفتار طرف مقابل را ببینی و تحمل کنی و در اینجا باز تمرین میخواهد که باشی ولی حضور نداشته باشی
خیلی متشکرم عالی بود
سلام
آقای ایپکچی سلام
امیدوارم حالتون خوب باشه. اول اینکه با توجه به نوسان حالتون در آخرین اپیزودهای پادکست های می و انسانک ( البته به نظر من) گفتم شاید بد نباشه شما رو ارجاع بدم به مبحث دوره های مورد ادعا توسط کارشناسان علوم اعصاب که معتقدند انسان همونطور که خانم ها دوره های عادت ماهیانه دارند در سایر ویژگی ها مثل هوش، عاطفه و … هم دوره داره که دونستنش میتونه باعث بشه اپیزودها رو در زمان بهتری آماده کنید که حال دلتون بهتر باشه. هرچند که همیشه کاراتون با عشق بوده.
درضمن من من اون دسته از کاراتون که جوششی بوده رو همیشه بیشتر دوس داشتم. مثل هش، 52 هرتز، مرگ و این آخری. بنظرم همینو کار کنید می ارزه حتی دو ماه یبار یا بیشتر اپیزودی از شما منتشر بشه.
و اما نظر من در مورد کلیت انسانک. راستش اگر بخوام انسانک رو برای خودم توصیف کنم باید بگپم بنظرم انسانک یجور سحره. سحرآمیز بودنشم از این جهته که من باور دارم ما آدما گاهی با استناد به آگاهی و خودآگاهی خودمونو زیادی جدی گرفتیم. درحالیکه واقعا هیچی نیستیم. انسانک انسان رو باز عزیز و محترم میدونه که بنظرم همین در طول تاریخ بهمون جسارت داده که توهم اشرف مخلوقات بودن به ما دست بده. البته از منظر ی روانشناس بخوام بگم بنظرم دونستن اینکه ما هیچی نیستیم باعث میشه کمتر اضطراب بگیریم و افسرده بشیم که در خیلی از موارد ناشی ازاینکه خییییییلی زندگی رو جدی گرفتیم. خلاصه اگرچه خیلی با انسانک حال میکنم و افتخار میکنم برای خیلی ها کست باکس رو نصب کردم و بعد هم پادکست شما رو اما نگرانم که این توهم بیشتر مخاطبین پادکست شما رو فرا بگیره.
البته به هیچ وجه مدعی نیستم مرزهای آگاهی رو شکافتم. بلکه فقط نظر منه. حرف زدن در حضور شما هم خودش جسارت زیادی میخواد. از بس که در واژه ها ریز میشید منم الان تمرکزم کمه هی نگرانم ی جایی بد نگفته باشم حسام خان بپیچه بهم.
در نهایت اینکه کارت خیلی درسته امیدوارم تا همیشه خودم سعادت شنیدن اندیشه هاتو داشته باشم. یعنی دقیقا اندیشه های خودت حتی اگر اندیشیدن به اندیشه های دیگران باش
سلام
وقت بخیر
بارگذاری متن اپیزودها روی سایت خیلی ناقصه و اکثر متون اینجا نیستن. البته این توقع بیجاییه ولی چون خودتون قبلاً گفتین متنها رو میذارین، من هم منتظر موندم 🙂
سلام
دوستی چند اپیزود ابتدایی رو فقط زحمت کشیدند و الباقی اپیزودها منتظر لطف عزیزان هست
من متاسفانه فرصت تایپ محتوا رو ندارم
سلام
جمعه ۲۷ فروردین سال صفر (به اصطلاح خودتون) بود که انسانک رو شناختم…به طور کاملا اتفاقی اپیزود مرگ [زندگی] مرگ رو پلی کردم و نفهمیدم چجوری زمانش گذشت…تصمیم گرفتم برم از اولین اپیزود دونه دونه به ترتیب گوش بدم و ببینم این ادم آیا فقط این ۳۰ دقیقه و ۱۹ ثانیه رو از دل و جان من سخن گفت یا در کل این خصلت رو داره…و چه تصمیم درست و به جایی گرفتم…چه تاثیر شگرفی گذاشتید در زندگی من…چیزی به من اضافه کردید…ازت ممنونم بابت زحمتی که میکشی…و بازم ممنونم که در هر اپیزود مطلبی ارائه میکنی که به قول خودت بودنش بر بودن دیگر چیزها اثر میگذاره…راستی امروز که ۲۱ خرداده موفق شدم بهت برسم و از این به بعد پا به پات حرفات رو گوش میدم
درودبرشما استاد گرامی و ارجمند جناب آقای ایپکچی:
انشاالله تندرست و شاد باشید در کنار عزیزان.
بسیار لذت بردم ازاین مطلبِِ زیستیِ شما…
منهم مدام ازاین حضورهای زیبا،دارم، حتی عزیزانی که دیگرنیستند…!.
امیدوارم همه برای خودشان حضوری زیبابیافرینند،تا کمتر…ناراحت بشوند و فراموش کنندحضورِ بدی را.
باتقدیمِ احترام.
سلام
چند روز پیش، به آدرس ایمیل انسانک، ایمیلی با این محتوا ارسال کردم ولی پاسخی دریافت نکردم. ممنون میشم اینجا راهنمایی کنید.
متن از این قرار بود:
با عرض سلام و وقت بخیر خدمت آقای ایپکچی
میخواهم در موضوعی از مشورت شما بهرهمند شوم.
من در انتخاب بهترین کتاب، در باب تاریخ جامعی از فلسفه ماندهام و نظر خودم بر روی مجموعهٔ کامل ۹ جلدی تاریخ فلسفه، اثر فردریک کاپلستون است و میخواهم آن را تهیه کنم. آیا به نظر شما به هزینه و زمانش میارزد یا انتخاب بهتری هم در این موضوع هست؟
با تشکر فراوان از راهنمایی شما
سلام جناب نمازی
من هم از دوره کاپلستون استفاده کردم – البته فقط شامل بر فلسفه غرب هست – و بعدتر با دوره درس گفتارهای جناب ملکیان – که لینک آن تقدیم شد – آشنا شدم. اما در مجموع تاریخ فلسفه «خطی» نیست یعنی لزوما تابع تقدم تاخر حوادث نیست و به مرور با مطالعه به نسبتهای عمیق تری میان فلاسفه خواهیم رسید. کاپلستون برای آشنایی اجمالی و همینطور اشراف بر تقدم و تاخیر فلاسفه منبع خیلی خوبی است اما برای عمق یافتن در فلسفه هرکدام از افراد نامبرده شده در این دوره، کتابهای غنیتری موجود است.
سپاس فراوان از شما و توجهتان.
فکر میکنم بهتر است ابتدا فلاسفهای که میخواهم در آثار و نظرات و اندیشهشان عمیق شوم را پیدا کنم و برای این امر مطالعهی کتاب کاپلستون، هم طبق نظر شما و هم طبق نظر جناب ملکیان منبع مفیدیست؛ سپس به سراغ کتابهای غنیتر در باب آنها میروم. البته که نظریات و اندیشههای مفید سایرین هم ارزشمند است و از آنها غافل نمیشوم؛ اما در هر صورت وقت و مجال و انرژی عمق یافتن در هر اندیشه و متفکر و مکتب برجستهای که نیست! نظر شما در این باره چیست؟
سؤالات بسیاری از شما دارم، افسوس که وقتش را ندارید. اما همین قدر هم که در انسانک و می به ما اقبال نشان میدهید، خود لطف و شفقت بسیار شما بر ماست.
معرفی سایت صدانت هم محبت بزرگ دیگر شما به من بود. از مطالب سایت بسیار بهره بردم و خواهم برد و بزودی سراغ تهیهٔ کتاب آقای ملکیان هم میروم.
فقط یک سؤال دیگر. نظر شما در بارهٔ نظریات نیچه و شوپنهاور در باب زنان چیست؟ میدانم که چنین سؤالی، بحث و ابعادی گستره و زمانبر دارد و کلمات بسیاری را میطلبد؛ اما برای اینکه زمان و زحمت شما اشغال نشود؛ میتوانید به اختصار نظر خود را بگویید؟
خرسندم از محبت شما که ما خوددانادانها را به نادانیمان آگاه میکنید.
سلام بر شما
در خصوص نظرات نیچه و شوپنهاور در مورد زنان پیشنهادم این است که تجربیات این دو از زنان را در زندگی فردی شان مرور بفرمایید، به نظرم مقدم بر نظریات، تجربه زیسته و فهم عملی این دو اندیشمند در ارتباط با زنان حائز اهمیت است.
مختصر آشناییای با تجربیاتشان حول زنان، مانند رفتار مادر شوپنهاور با او و ماجرای هل دادنش از روی پلهها، و همچنین ارتباط و زخمخوردگی نیچه از سالومه دارم؛ اما آیا متفکرانی به این بزرگی با نظام فکریای عظیم و فهمی بالا، چگونه به این زودی و راحتی و با چنین تجربیات کمی نتیجه گرفتهاند؟ جزء را تجربه کردند و کل را قضاوت.
سلام آقای ایپکچی
این روزها که به پادکست می گوش میدم عمیقا حس میکنم چقدر خوب بود اگر یک دوره کلاس آنلاین برای علاقه مندان برگزار میکردید.
سلام بر شما
در فرض برگزاری کلاس آنلاین
چه موضوعی رو مشتاقید بشنوید
در مورد آثار سعدی/ حافظ یا حتی همین کتاب درباب حکمت زندگی
به نظرم به عنوان شروع میتونیم به شرح زندگی متفکرین بپردازیم. همونطور که در انسانک هم یک بار گفتین خوب میشه اگه بتونیم در این مورد صحبت کنیم.
با سلام و عرض ادب
اقای ایپکچی من با شما خیلی جالب اشنا شدم ، در پله های معامله با خدا پله هایی که هر کس درش حضور پیدا کنه حتی اندک فقط سود و ارتقاست/واقعا پادکست هاتون عالی هست.امیدوارم همیشه حال دلتون خوب باشه.
سلام به حسام عزیز
با نظر شما موافقم البته من بیشتر حضور های مثبت زندگی رو تجربه کردم نه به این معنی که حضور منفی نداشتم چرا اما سعی کردم تو اونا باقی نمونم یه حالت عجیب غم و افسردگی میاره که برا من خوب نبست .
اما حضور مثبت من اینقدر تو ذهنم تکرار میشه با دوستان دختر و پسر فرضیم که شاید باورتون نشه من خاطرات تفکرات حضور حالا مثبت و منفی ذهنم رو هم از کودکی تا بحال رو بیاد میارم از پسر قهرمانی که برای دختر همسایه بودم تا شوهر مهندس خیلی خفن برای همسر ایده آلم …
همه ی اینها بر می گرده به ذهن و قدرت لا یتناهی نا محدود و شگفت انگیز اون که اگر کنترل نشه دست به بدترین اقدامات ممکن می زنه یا اگر هم بخواد متجلی بشه مثل مَثل حسام جان میشه قدرت علم ایلان ماسک .
ممنونم از همه نظرات و حسام عزیز روزتون خوش
سلام. من یه دغدغه ای دارم. این که چرا انقدر عصبی شدیم. چطور میتونیم خودمونو پایش یا مدیریت کنیم. چطور سر چیزهای روزمره تو بیرون از خونه، جایی که سر می دووننمون. جایی که کارمونو خراب میکنن یا دروغ میشنویم، ظلم بهمون میشه بتونیم از خودمون بیرون نزنیم به یکباره. این روزها که پادکست انسانک رو میشنوم متاثر از شما و نحوه تفکر شما تو ذهنم باهاتون دیالوگ میکنم.. اگه خواستین اصلا چنین پیشنهاداتی میتونه جایی از برنامتون باشه من مشتاقم در موردش صحبت کنید.
حسام عزیز…کلمات بی نقطه بروی کاغذ هیچ و پوچ اند نقطه با بی ارزشی جان می دهد به کلمه و معنا می بخشد به او ،، حال می دانی تفاوت فرار با قرار چیست … آری همان یک نقطه است…. چون از خودم فراری ام اما در تو قراری گرفتم و آرام … آن جان خدای را دیدم … مرسی برای همه چیز
سلام حسام جان
ای کاش متن پادکست ها رو هم بر روی سایت قرار میدادی تا ماها که وقت شنیدن نداریم بتوانیم حرف هایت را بخوانیم و زیر جملات مهمش خط بکشیم… ممنون از صدای گرم و گیرایت
سلام، دارم بلند بلند فکر میکنم:
در هوش مصنوعی، ماشین هم یاد میگیره و هم تصمیم میگیره. یعنی هم اثر میگیرد هم اثر می گذارد. پس هوش مصنوعی شرایط حضور در زندگی رو داره.
میشه بگیم که هر حضوری نشانه موجود بودن است.
خب اگر هوش مصنوعی یک هستنده (موجود) است؛ پس انسان موجودی را خلق کرده. یک موجودی خلق کرده که دیگه بدون انسان هم به حضورش در هستی ادامه میده.
درست میگم؟
سلام
بحث هوش مصنوعی بسیار قابل تامل هست
چرا هستنده ندونیمش؟ اثری که ما خلق میکنیم موجود میشه اما بحث در میزان اراده است.
من هم جمعبندی منسجمی در این خصوص ندارم و مشغول فکرم
کیف کردم آقا و آموختم و حضور شما بر من حاضر شد، دقیقه های گوش دادنم به مطلب شما، در لحظه به لحظه ش حاضر شدم و حظ بردم ?
سلام
آیا کلمه “توجه” میتواند مترادف مفهوم حضور موردنظر شما باشد.
سلام بر شما
مرتبط و اما غیرمترادف است. توجه برای درک ِ«وجه» است و شاید وجه را بتوان هم معنای حضور دانست
همون ابتدای کار که داشتی درباره یک میگفتی و … یاد استاد بازنشسته فلسفه دانشگاه صنعتی اصفهان در دانشکده ریاضی مون افتادم استاد محمود بینا مطلق … مرا به آن روزها بردی 10 سال پیش … مرسی از این حس زیبا …
حسام خان نازنین
استاد گرامی و دوست داشتنی ام
من لحظات بسیار شیرینی را هنگام گوش کردن به انسانک تجربه کرده ام. بسیار شیرین و آگاهی اندود. 🙂
به شما احساس دِین دارم. در سایت “حامی باش” انسانک را جستجو کردم. نیافتم.
دستم به دامن پر چینتان، چه کنم؟
شاید در کامنت های تلگرام بحثی از حامی باش شده باشد ولی من ندیدم.
ممنون میشم این کامنت من را پاک نکنید که شاید دوستان هم ببینند و اگر نظری راجع به “حامی باش” و پرداخت دِین شنوندگان انسانک دارند، اینجا نظرشان را به اشتراک بگذارند.
خیلی مخلصیم
سلام علی جان
حمایت از انسانک همین اشتراک گذاری حال خوب و معرفی آن به دیگر دوستان هست
این بخش از این اپیزود محشر بود
بی نظیر بود
دمتون گرم
با تمام وجودم درکش کرده بودم ولی اینقدر ظریف بهش توجه نکرده بودم.
این بخش:
چه بسا آدمهایی هستند که دهههای متوالی در کنار هم زیستند اما چند روز برای هم حاضر بودند و چه بسا کسانی که چند ماه فرصت با هم زیستن دارند اما یک عمر برای هم حاضرند. بودِ این یکی امتداد پیدا کرده در بودِ دیگری.
سلام و سپاس فراوان از حسام ایپکچی. برای رایگان بخشی بی نهایت گران قدرش.
اگر نمی بود این پادکست و بالاخص این اپیزود، شاید هیچ گاه به دنبال به اشتراک گذاشتن افکار ( / توهمات) خود نبودم.
در کتابی از هراری خواندم که شبکه های اجتماعی بسیار فراگیر شده اند نه به این دلیل که مردم می خواهند مرتبط باشند بلکه در عصر امروز، بودن، برابر با به اشتراک گذاشتن است. اگر به اشتراک نگذاری در واقع نیستی، یعنی من به اشتراک میگذارم پس هستم. به نظرم سخن مشابهی را از شما شنیدم. از آن روز به بعد چیزی حل نشده در ذهن من باقی مانده است؛ منی که علاقمند سکوتم. منی که علاقمند گوش کردنم. آیا میتوان بود بدون اینکه به اشتراک گذاشت؟ آیا می توان بود بدون اینکه بر دیگری ( انسان یا غیر انسان) اثر گذاشت؟ آیا میتوان عملی داشت بدون عکس العمل؟
طالب یاریتان هستم.
سلام بر شما
قدردان همراهیات هستم
در اپیزود پیرامون پیرامون عرض کردم که – به قدر فهم من – اثرگذاری و اثرپذیری بر پیرامون و از پیرامون قطعی و حتمی است
سلام جناب ایپکچی عزیز
بسیار لذت بردم از این اپیزود، از شما ممنونم.
من هم پسری دارم که الان 44 ماهه است. به تازگی شروع به گفتم کلمات کرده، اولین کلمه ای هم که گفت ژله بود 🙂
در حال شنیدن این اپیزود به فکر رفتم که الان اون چطور کلمات رو در ذهن برای خودش معنا میکنه و طبقه بندی میکنه. اگه اون بخواد از الان در ذهنش هر کلمه ای رو که چند بار شنیده، بعد از شنیدن اون کلمه مثل ژله با چیزی مواجه شده که رنگی و لرزان و وقتی میخوره حس خوبی از پر شدن دهن و مزه اسانس و شکر و قورت دادن ژله که احساسش خیلی فرق داره با مثلا حریره بادوم، کلمه در ذهن نقش بسته. حالا در حال بزرگ شدن به کلماتی برخورد میکنه که مثل ژله راحت نیست و از من کمک بخواد و منی که میخوام کمکش کنم چقدر در فهمش در آینده از زندگی و محیط موثر خواهم بود و چقدر هم لذتبخش و هم پر از مسئولیته این کار.
ممنون که ما رو میبرید به اعماق ذهن
مثل همیشه نگاه متفاوت، زیبا و عمیق که چیزی بر من افزود.
سپاس
آیا حضور داشتن ارادیست؟
با توجه به تعریف عمیقی که شما از حضور مطرح کردید سوالی در ذهن من شکل گرفت که آیا حضور داشتنِ دیگری در ذهن فرد، امری انتخابی و ارادیست یا به واسطه تجربه دلپذیرِ / سختِ فرد، وی عاجز از نادیده گرفتن ( فرد / تجربه ) حاضر شنوده در ذهن خود است؟
مغز ما دائما در حال حاضر کردن خاطرات و احساسات تجربه شده در برخورد با پدیدههاست و این اتفاق چنان با سرعت انجام میشود که به نظر میرسد ما کنترلی روی این فرایند نداریم و صرفا با گذر زمان، تعدد و عمقِ تجربه حضورِ شخصی یا احساسی کاسته میشود.
با توجه به تعریف دقيق شما از معنای حضور و تحليل من، آیا میتوان نتيجه گرفت که ما صرفا میتوانیم در ساختن تجربه حضور خود در ذهن دیگران نقش داشته باشيم ولی برای حضور دیگران در ذهن خود آنچنان نقشی نمیتوانیم داشته باشیم؟ البته من به تاثیر محيط بر داشتههای تجربی هر فرد و ساخته شدن تجربیات فرد در مواجه با پیرامون وی اذعان کامل دارم، پس در شرایطی سوال برام مطرح شد که راه حل و یا ابطال نتيجه گیری من، تجربه نکردن نباشد.
فرزاد عزیز – سلام
در مساله اراده مشغول به فکرم و اکنون حرف پختهای برای تقدیم ندارم
ما معمولا در اراده مفروض داریم که «چیزی مقید به فردیت است» یعنی ارادهی فرزاد یا ارادهی حسام. همین تفکیک مسلم نیست و چه بسا بتواند اراده را در معنای کلیتر درک کرد. لطفا در خصوص این سوال بعدتر مصاحبت داشته باشیم.
سپاس فروان حسام جان، با کمال میل.