۴۸- آفرین
کلمات مردم ساز هستند. در اپیزود چهل و هشتم با اندیشیدن به این جمله همسخنی ما آغاز خواهد شد و قدم قدم از آن رمزگشایی خواهیم کرد. سرانجام گفتگو هم میرسیم به کلمه «آفرین». این نخستین روایت از «کلمهاندیشی» است که در انسانک تقدیمتان میشود و سلسلهای ادامه دار است.
در تأیید سخنان حسام عزیز، چند تجربه شخصی بیان میکنم و سپس، سؤالات خود را بیان میکنم.
اولین باری که را مستحق تفکر ورای عادت گونگی یافتم مواجهه من با یک کتاب فلسفی بود. (کتابِ پرسیدن مهمتر از پاسخدادن است) ناگهان حس کردم هر کلمه چیزی بسیار بیشتر از معمول برای عرضهکردن دارد، البته اگر توان مکث روی آنها را داشته باشم. دومین مواجهه من با اهمیت در کتابِ واژهنامه حزنهای ناشناخته بود؛ این کتاب در تجربه شخصیام عجیبترین کتابی بود که خواندهام. در هنگام مطالعه این کتاب، به یاد آیاتی از انجیل میافتادم: (در آغاز کلمه بود و کلمه نزد خدا بود.) شاید کلمه، خود خدا باشد! به این معنا که نیست را هست میکند. با خواندن این کتاب، به نظرم میرسید که نیستها برایم هست میشوند. در کل، این تجارب برایم عبرتی شده است تا در برخورد با کلمات تاحدامکان مکث کنم و اندکی بیش از معمول به آنها توجه نشان دهم؛ چنان که حسام عزیز هدایت میکند.
اما آیا غور بیشتر در کلمه، ما را از فرا رفتن از کلمه باز نمیدارد؟ آیا اصلاً میتوان از کلمه فراتر رفت؟ چون تجربه روزمره به ما میگوید تفکرکردن ما در زنجیر دایره لغاتمان است. حتی حسکردنمان نیز. آیا اصلاً میتوان بدون کلمه تفکر کرد؟ آیا هستی هم مرتبه با کلمه است یا چیزی ورای آن؟ رابطه میان کلمه و صدا چیست؟ آیا صداها واقعیت وجودی بیشتری از کلمات دارند؟ رابطه میان سکوت و کلمه چیست؟
پانوشت ۱: هدفم از این سوالات، در اصل نگرانی از این است که شاید با توجه بیشتر و وسواس گونه به معنای کلمات، چیزی اصیلتر را از دست بدهیم.
پانوشت ۲: سپاس فراوان از حسام عزیز بابت فراهم کردن بستری چنین برای گفت و گو
چقدر ذوق زده شدم از شنیدن اینکه قرار هست از کلمه بگویید. نوشتن تان از کلمه جای خود اما کلام نافذ است و “کلمه اندیشی” ذوق این روزهای من. سپاس و قلبا آفرین
حسام جان من چیزی درباره تو میدانم،میدانم که عاشق کلماتی….
میدانم که هر کلمه را با تیغ ادراک و اندیشه چنان میتراشی که به حد عالیش نزدیک شود…
به زبان دیگر به کلمات فرصتی میدهی که بهترین خودشان باشند…
اما ای طبیب کلمات،بیماری ای دارم و از تو خواستار درمانم…
مگر غیر از این است که ارتباطات ما اکنده از مغالطه است؟
درمان این بیماری چیست؟
بگذار یک جواب من بدهم،اگر این بیماری نبود و ما تمام و کمال هم را درک میکردیم،پس این افکار جدید و حلال زاده از کجا می امدند؟
این یک پاسخ از هزاران پاسخ،امید وارم تو هم پاسخی داشته باشی دوست من….
سرزنده باشی….
به قدرت شگفت انگیز کلمات ایمان دارم…..
بهره مند شدم
سپاس فراوان
درود
من مرتب پیگیر ایشان هستم مدتی که برنامه نبود نگران بودم خوشحال هستم دوباره امدند
درود فراوان،بسیارسپاسگزارم ازشما که دید منو به زندگی عوض کردین.ازخداوند بابت وجود انسانهایی با روح عظیمی مثل شما سپاسگزارم
چند وقت به کلمات با دقت مضاعف و بعضی وقتا از دریچه کلمات به فلسفه نگاه میکنید. نمیدونم آیا واقعا این روش درست هست یا نه چون کلمات از فهم جمعی بوجود میاد و فلسفه معمولا از ذهن فعال و دقیق فلاسفه
یکه کلمه انگلیسی drive هست که در چند اپیزود یه جوری به راننده نسبت میدهید که کاملا با کلمه درایو متفاوت هست. چون درایو در واقع موتور و هل دهنده به سمت یک مسیر هست نه مثل یک راننده که فقط هدایت کننده هست. درایو رو در متون فنی به پیشران ترجمه می کنند ولی در متون فلسفی به سائق که شاید خیلی کلمه دقیقی نباشد ولی از راننده بهتره
شاید بهتر باشه که واژه مناسبی برای آن یافت
تذکرتان در مورد ترجمه کلمه Drive بجا و صحیح است. بسیار متشکرم
سپاس فراوان از حسام خان ایپکچی که ایراد وارد یر ترجمه کلمهی Drive را پذیرفتید . از شما که این اندازه به عمق کلمات باور دارید جز این امتظار نمیرفت . سوقدهنده یا پیشرانه یا سائق کلمات مناسبی برای ترجمه این واژه در حوزه فلسفه است
سلام
راست میگی، کلمه مهم هست. اونقدر که مردم ساز هست. مردم هم که اسم جمع هست!؟ یعنی کلمه جامعه ساز هست؟ یعنی ایدئولوژی ساز هم هست؟ یعنی کارکرد اصلی کلمات دال بر وحدت است؟ (آخه مردم اسم جمع مفرد است، یعنی خودش مفرد هست اما به یک دسته و یک گروه گفته میشه. تو انگلیسی هم همینطور باشه فکر کنم. people اسم جمع است اما قیافه اش مفرد است. برای همین فعلش جمع میاد). خلاصه به نظر میاد کلمه اومد که دنبالش یک دسته و گروه بیاند با ایده و نظر یکسان. یعنی از کثرت ایده به وحدت نظر برسند. پس با این دیدگاه کلمه مردم ساز شد. زبان و گفتگو و خط و ادبیات شکل گرفت تا آدم های هم رأی دور یک کلمه جمع بشوند. جون خودت داشتم بلند بلند فکر میکردم به اینجا رسیدم. هرچی به ذهنم رسید را تایپ کردم یکهو خودش اومد. «کلمه واحد». چه باحال. کلمه مردم که اسم جمع هست میسازه. مردم برای وحدت دور کلمه جمع شدند. کلمه واحد. تو قرآن هم داریم شبیه همین عبارت را «کلمه واحد» اما اسمش را گذاشته «کلمه سوا» یعنی کلمه مساوی، کلمه ای که که همه قبول دارند و از اون نقطه میتوانند شروع کنند. اونجا که به پیامبر میگه اگر میخوای با اهل کتاب حرف بزنی از کلمه واحد شروع کن. بذار آیه ش را سرچ کنم برات میذارم. سوره آل عمران آیه ۶۴.
نتایج باحالی تو سرچ بود. ۳۲ بار عبارت کلمه تو قرآن بود. خدا برای هر دو نفر یحیی و مسیح وقتی می خواست بشارت بده به ذکریا و مریم از عبارت کلمه استفاده کرده. یعنی این دو نفر را کلمه خودش خطاب کرده. به آدم وقتی می خواسته آموزش بده کلمه (یا علم کلمات) را یاد داده.
حسام ایپکچی، خیلی زرنگی. اصلا خیلی حال دادی.
اومده بودم چیزهای دیگه بنویسم به فضل خدا این کلمه ها به زبونم اومد. انشاالله عاقبتمون به خیر باشه که این کلماتی که به کار می بریم فردا به نفعمون شهادت بدهند اگر نه به قول معلمم وقت کلمات را گرفته ایم.
یا حق
درود بسیار بر جناب ایپکچی
توجه و مداقه عمیق شما در ” کلمه ” و تاثیر آن در نگرش انسان برایم شگفت
انگیز و در بسیاری از موارد راهگشا بوده است .
خواستم از این طریق سپاس خودم را تقدیم شما کنم و یک توصیه خدمتتان دارم . در صورتیکه با شیوهی علمی روی همین دیدگاهتان بیشتر کار کنید و چارچوب تئوریک آن را فراهم نمائید ، مطمئن هستم میتواند جایگاهی همچون ” تئوری بازی ” در تبیین مناسبات بشری پیدا کند .