۴۸- آفرین

کلمات مردم‌ساز هستند. در اپیزود چهل‌وهشتم با اندیشیدن به این جمله هم‌سخنی ما آغاز خواهد شد و قدم‌قدم از آن رمزگشایی خواهیم کرد. سرانجام گفتگو هم می‌رسیم به کلمه «آفرین». این نخستین روایت از «کلمه‌اندیشی» است که در انسانک تقدیمتان می‌شود و سلسله‌ای ادامه‌دار است.

 

متن اپیزود 48 انسانک | آفرین

 

پادکست انسانک رو می‌شنوید به روایت من حسام ایپکچی.

پادکست انسانک مجموعه‌ای از جستارهای صوتی است که توی اون تجربیات زیسته و روزمرگی‌هامون رو با عمقی کمی بیش از معمول روایت می‌کنم.

قصه اپیزود چهل‌وهشتم پادکست انسانک رو براتون با یه جمله آغاز می‌کنم:

کلمات مردم‌ساز هستند

شاید این جمله در ابتدا یاغی و وحشی به نظر بیاد و تن به سواری نده. اما چندتا مثال می‌زنم براتون ببینید اهلی می‌شه یا نه.

مثال اول اینکه به کوچه پرنده‌ها دقت کنید. چه‌چیزی انگیزه کوچیدن می‌شه براشون؟ شما هم همین درک من رو دارید که اون‌ها به‌سمت تعادل در اقلیم کوچ می‌کنن؟

یعنی چی؟ یعنی از هوای خیلی سرد می‌رن به‌سمت هوای معتدل. یا به‌عکس، از هوای خیلی گرم می‌رن به‌سمت دمای معتدل. این قاعده هم فقط مربوط به پرنده‌ها نیست؛ یعنی بقیه حیوانات هم میل به تعادل دارن، از کمبود و قحطی غذا به‌سمت تعادل در مرتع می‌رن؛ به‌سمت تعادل در منابع می‌رن. تعادل توی این جملاتی که الان من دارم استفاده می‌کنم به معنی «حد وسط» نیست؛ به معنی «معادل با نیاز بودن»ه. تصدیق می‌کنید حرف منو؟ پرنده‌ها و حیوانات دارن به‌سمت تعادل در منابع و طبیعت کوچ می‌کنن.

این قاعده در مورد انسان‌ها هم جاریه به‌نظرتون؟ ما در عصر خودمون، گرچه کمتر از گذشته، اما عشایر رو داریم همچنان؛ کسانی که با تغییر در فصل کوچ می‌کنن. این‌ها هم انگیزه‌شون به تبع نیاز و انگیزه دامشونه؛ چون دامدار هستند، بر مدار نیاز دامشون حرکت می‌کنند. حالا اگر از این قشر بگذریم چی؟

آیا انسان همچنان به‌دنبال اقلیم معتدل کوچ می‌کند؟

ما وقتی به کوچ‌ها و مهاجرت‌های امروزی آدما نگاه می‌کنیم می‌بینیم که این قاعده بسیار نقض می‌شه.

گاهی حتی به‌عکسِ تعادل در اقلیم کوچ می‌کنن؛ از جایی که آب و هوای معتدل داره، می‌رن به‌سمت سرزمین سردسیر یا گرمسیر. از جایی که آب و غذا ارزون‌تره می‌رن به جایی که آب و غذا گران‌تره و با زحمت مضاعفی به دست می‌آد.

خب در اینجا چه کنیم؟ بگیم معیار کوچ همچنان به‌دنبال تعادل در طبیعته؟ همچنان آدمیان دارن مثل پرنده‌های مهاجر به‌دنبال آب و غذا کوچ می‌کنن؟ اینجاست که اون جمله ابتدایی آهسته‌آهسته تن به رامی می‌ده؛ آرام می‌گیره که ازش سواری بگیریم. جمله من چی بود؟ عرض کردم که «کلمات مردم‌ساز هستن» کلمه چیه اینجا؟

پیرهنی است که به تن معنا کردیم. کلمه بدنه. بدن چه‌چیزی؟ بدن مفهوم. از اون مثال‌هایی که گفتم چه می‌خواستم برداشت کنم؟ می‌خواستم بگم که عزیزجان من، داداش من، آبجی من!

این روزها خیلی از کوچ‌ها به‌سوی کلمه صورت می‌گیره. مردم به‌سمت کلمه «آزادی» مهاجرت می‌کنن. به‌سمت کلمه «علم» حرکت می‌کنن. چه بسا کلمه‌ای رو ما در آستین داریم به اسم «قانون» اما مردم از این قانون به فهم دیگری از قانون مهاجرت می‌کنن.

اینجا دیگه مسئله تعادل در طبیعت نیست؛ مسئله تعادل در کلمه است. معنای تعادل یادتون هست؟ مطابقت با نیاز.

به‌سمتی می‌رن که مفهومی که در کلمه مستتر است انطباق بیشتری با نیازشون داشته باشه. این قاعده فقط مربوط به کوچ نیست؛ حتی نه‌گفتن به کوچ هم بر مبنای کلمات شکل می‌گیره.

کلمه، آدم‌ها را به‌دنبال خود مهاجر می‌کند

حالا موضوع اپیزود ما کوچ نیست. من فقط ازباب تمثیل دارم به این موضوع که اتفاقاً مبتلابه جامعه امروز ما هست می‌پردازم. ولی مسئله من الان کلمه است. می‌خواهم بگم کلمه چنان مهم و حائز اهمیته که آدم‌ها رو به‌دنبال خودش مهاجر می‌کنه. حالا اگه شما به من بگید که باشه؛ این مثال‌هایی که گفتی قبول، اهمیت کلمه هم جای خود؛ فقط چه ربطی داره به مردم‌سازبودن؟

اون‌وقت خدمتتون عرض می‌کنم که «مردم» لفظ جَمعه؛ منتها لفظ جمعی که ذاتش جَمعه. یعنی بعضی از واژه‌ها ذاتشون مفرده؛ با ادات جمع اون‌ها رو به جمعیت می‌رسونیم. مثلاً «زنبور» مفرده، ما می‌خوایم جمعش کنیم می‌گیم «زنبورها». کلمه مفرده؛ با ات جمعش می‌کنیم می‌شه «کلمات». «کسر» مفرده، جمع مکسرش می‌کنیم بهش می‌گیم «کسور». حالا کاری نداریم تو مکاتبات اداری، تو قوانین، تو مقررات، به‌غلط می‌نویسن «کسورات». کسورات یعنی جمع‌کردنِ جمع. چون خود کسور جَمعه؛ یه ات هم بهش اضافه می‌کنیم؛ از اینا بگذریم.

ولی اینا کلمات مفردند؛ ما این‌ها رو می‌پزیم که بشن جمع. ولی مردم در ذاتش کلمه جَمعه. مفردی در کار نبوده. ما مردمِ مفرد نداریم. مردم خودش جَمعه.

مفاهیم اعتباری

ربط مردم به کلمات اینجاست که اون‌چیزی که واژه «مردم» رو متمایز می‌کنه از «گله انسان‌ها» همین کلمه است. انسان لااقل در معنایی که ما امروز داریم تجربه‌ش می‌کنیم معیارش برای جمع‌شدن، هم‌مرتعی نیست؛ هم‌شکاری نیست. بلکه می‌آد مفاهیمی رو به‌عنوان فرض‌های مشترک اعتبار می‌کنه؛ یه چیزهایی رو انگار همه با هم قرار می‌ذاریم که این‌گونه خیال کنیم و به دور این کلمات حلقه می‌زنیم می‌شیم «مردم». به‌عنوان مثال می‌گیم: اینجا شهر منه، اینجا سرزمین ماست، اینجا خانه ماست، من این خونه رو اجاره کردم، اون زمین رو خریدم… تمام این کلماتی که شما دارید می‌بینید مثل «شهر»، مثل «مرز»، مثل «خانه»، مثل «زمین» (زمین نه به معنای کره زمین ها، به معنای اون زمینی که می‌ری قولنامه می‌کنی.)

این‌ها همه‌شون یه حدود فرضی دارن که در ذهن ماست؛ تو کلمات جا می‌شه و برمبنای این کلمات، ما با همدیگه وصل شدیم. یعنی اگر نبود این کلمات، ذهن من به ذهن تو متصل نمی‌شد که من و تو «ما» بشیم، این جمعیت بشود «مردم».

چرا کلمات مردم‌سازند؟

برای همین در ابتدای کلامم عرض کردم این کلمات هستند که مردم می‌سازن؛ اگر در جامعه امروزی قحط آب و غذا نباشه و آدم‌ها رو برنگردونیم به نیازهای حیوانی‌شون، اون‌وقت ما برای مردم‌شدن احتیاج به یک ستون فقرات ذهنی داریم. این ستون فقرات ذهنی، در قالب کلمات و در بدن کلمه شکل می‌گیره. اگر این ستون فقرات رو برداریم، اون‌وقت حدفاصل بین مردم و گله انسان‌ها برداشته می‌شه؛ مثل جماعتی تشنه که دیگه احتیاج به کلمه ندارن که. بهشون هرجا برکه آبی بدید، دورش حلقه می‌زنن؛ چون می‌خوان حیاتشون رو حفظ بکنن. در اینجا هیچ فرقی نیست بین گله گوسفندهایی که دارن از آخور غذا می‌خورن؛ یا بین انسان‌های تشنه‌ای که به قحطی خوردند و حالا یه برکه پیدا کردند برای اینکه جونشون رو نجات بدن.

همه قصه‌ای که تا اینجا در این چند دقیقه براتون تعریف کردم، مقدمه بود که برسم به یک سؤال اساسی. قبل از سؤال اصلی‌م یه پیش‌درآمدی رو به‌عنوان پرسش مطرح کنم.

می‌شود ماند و هجرت کرد؟

اینکه آیا می‌شه همه یا اکثریت قریب‌به‌اتفاق مردم یک دیار کوچ کنند؟ جواب بله است. شما در طول تاریخ خواندید و شنیدید که مردمان یک دیار کوچ کردن یا شهری خالی از سکنه شده و روستایی بوده که امروز دیگه اون روستا مردمی رو در خودش جا نمی‌ده. پس جواب این بله است. سؤال اصلیه اینه: آیا در تاریخ، این رو هم دیدیم که مردمانی درجا کوچانده شوند یا مردمانی ایستاده کوچ کنند؟ به نظر می‌آد که این کلمات متناقض‌اند. مگه می‌شه هم نرفت و هم رفت؟

مگه می‌شه ماند و هجرت کرد؟ مگه می‌شه درجا کوچ کرد؟ جواب این سؤال هم بله است. به این سؤالی که من عرض کردم فکر بکنید. من هم جوابم رو چند قدم جلوتر خدمت شما تقدیم می‌کنم.

[موسیقی : خونه باهار کدوم وره]

اهالی انسانک، سلام به روی ماه شما. دلتنگتون بودم. در میانه اپیزود چهل‌وهشتم هستیم، در آخرین دقایق سال 02.

سال دو، سال عجیبی بود؛ از جمله عجایبش اینکه فقط دو اپیزود تونستم تقدیم شما بکنم. البته به بطالت نگذشت. جای شما خالی، زیاد خوندم، زیاد نوشتم. سوغات براتون آورده‌م و توی سال پیش رو تدریجاً خدمت شما تقدیم می‌کنم. ازجمله چیزهایی که در موردش زیاد نوشتم و زیاد خوندم کلمات بود. در حاشیه بعضی از کلمات، متن‌هایی نوشتم که در صفحه اینستاگرام شخصی‌م منتشر کردم.

اما در نهایت به این میل رسیدم که مابین اپیزودهای انسانک که کمافی‌السابق ادامه پیدا خواهد کرد، و همانی است که همیشه شنیده بودید، میان‌اپیزودهایی رو هم جای بدم درباب کلمات؛ که با هم کلمه‌اندیشی کنیم. سرآغازش هم همین اپیزودی است که الان می‌شنوید.

سؤال این بود: آیا می‌شود مردمانی را درجا کوچاند؟

اما چرا این‌قدر کلمات برام مهم شدند؟ با تکیه بر همون مقدمه‌ای که در ابتدا برایتان عرض کردم. سؤال این بود که می‌شود مردمانی رو درجا کوچاند؟ می‌شود کسانی جابه‌جایی در جغرافیا نداشته باشند اما هجرتی در تاریخ داشته باشند؟ پاسخ بله است. قبل از اینکه بگم چگونه بله، عکس قضیه رو هم براتون تعریف کنم.

آیا می‌شود کسانی جابه‌جایی در جغرافیا داشته باشند اما همچنان در نقطه سابق به زیستن مشغول شوند؟ جواب این هم بله است. تغییر آشیانه برای هجرت انسانی کافی نیست. وقتی در ابتدای اپیزود عرض کردم کلمات مردم‌ساز هستن به این جهت بود که در اینجا برداشت کنم ازش؛ که اگر کلمه‌ای که مردم به گرد اون مردم شدن، مفهومش هجرت بکنه، تغییر پیدا بکنه، آن مردمی که دور کلمه هستن هم کوچ می‌کنند ولو اینکه شب برگردن به همون خانه‌های سابقشون.

اگر کلمه انسان، کلمه ادب، کلمه شوق، کلمه قانون، کلمه صیانت، کلمه صداقت؛ این‌ها در ذهن آدم‌ها معناش دگرگون بشه، این آدم‌ها کوچیده محسوب می‌شن. با سطحی‌نگری در کلمات می‌شه به‌سمت ابتذال کوچ کرد و با تعمق در کلمات می‌شه به‌سمت اعتلا کوچ کرد. بیش از این سرتون رو درد نمی‌آرم در باب کلمه. حالا تدریجاً که با هم پیش بریم شما هم به داوری شخصی خواهید رسید. یادتون می‌آد انسانک که شروع شد عرض می‌کردم این‌ها تجربیات زیسته‌ست با عمقی کمی بیش از معمول؟ حالا اینجا هم کلمات‌اند با عمقی کمی بیش از معمول.

آفرین!

اولین کلمه‌ای که بنا دارم در این دامنه خدمت شما تقدیم بکنم به مناسبت آغاز کلمه‌اندیشی‌ها در انسانک و به مناسبت آغاز سال 1403 کلمه «آفرین» هست.

نمی‌دونم کلمه آفرین برای شما تداعی‌گر چه خاطراتیه. من وقتی به آفرین فکر می‌کنم برمی‌گردم به روزهای دانش‌آموزی‌م. اوایل دهه هفتاد، اواخر دهه شصت. اون روزهایی که در ازای خوب درس‌خوندن و خوب مشق‌نوشتن کارت آفرین می‌گرفتیم. و اگر که درس و مشقمون رو خوب انجام می‌دادیم، می‌شد صدآفرین. اگر خوب‌تر از خوب انجام می‌دادیم، می‌شد هزارآفرین. کم‌کم در مصرف کارت هم صرفه‌جویی می‌کردن، یه مهر می‌زدن برامون؛ مثلاً مهر صدآفرین. و ما بال درمی‌آوردیم از گرفتن این کارته یا درج اون مهره. حالا به عقل کودکانه ما نخندین، الان شما هم که بزرگ شدین براتون تراول همون نقش رو داره دیگه. روش نوشته پانصدهزار ریال، یک‌میلیون ریال. در زیست‌جهان امروزی شما، با این تراول‌ها چیزی می‌دهند؛ در زیست‌جهان دانش‌آموزی با اون صدآفرین‌ها چیزی می‌دادند. موضوع خریدنی در مدرسه نمره است، تشویقه، تماشاست، دیده‌شدنه و خب این‌ها رو با صدآفرین به ما می‌فروختند.

این خاطره‌ای است که من از آفرین دارم و همیشه به‌عنوان لغت تشویق تجربه‌ش کرده‌ام. حالا چه شنیده باشم چه به زبون آورده باشم. لغت‌نامه‌ها رو هم که نگاه بکنیم، در همین راستا می‌گه. احتمالاً تجربیات شما هم از همین سنخه.

این کلمه برای دستخوش گفته می‌شه. از جنس شادباشه؛ کسی که کاری رو خوب انجام می‌ده، وقتی می‌خوایم شایستگی‌ش رو به رو بیاریم، تقدیر و تکریم کنیم از کار خوب و رفتار خوب و گفتار خوبش، کلمه آفرین رو به زبون می‌آریم.

عبور از عادت‌ها | آفرین یعنی چه؟

حالا بیایید در مورد آفرین تفکر کنیم. تفکر، قدم اولش عبور از عادت‌گونگی‌ست. یعنی تا اینجا هر آن‌چیزی که گفتیم از آفرین رو بذارید به‌عنوان معانی عادی. معانی عادت‌شده. عادت‌شده یعنی عودپیداکرده به تجربیات گذشته؛ تفکر اما یعنی نظرانداختن بر پدیداری پیش رو. دیگه محورش عود نیست؛ عقبگرد نیست.

خب، بیایین از این عادت عبور کنیم و در مورد «آفرین» تأمل کنیم؛ چی گیرمون می‌آد؟ آیا چیزی بیشتر از تشویق و مرحبا در آستین آفرین هست؟ اگر کلمه آفرین رو بگیریم زیر ذره‌بین و سکوت و با دقت بیشتری تماشاش کنیم، می‌بینیم جنسی از «امر» داره. آفرین یعنی امر به آفرینش؛ چنان‌که من می‌تونستم بگم که «بیافرین!» حالا فشرده‌تر و تلخیص‌شده می‌گم «آفرین!».

موقعی که ما به کسی می‌گیم آفرین، به او امر می‌کنیم که خلق کن، پدید بیار. حالا یک‌کمی عجیب نیست؟ چرا باید در قدردانی و سپاسگزاری از یک فعل پسندیده، یا مرحباگویی به کسی که کار خوشی انجام داده، باید امر بکنیم؟ اون هم امر به چی؟ به اینکه خلق کن! چه‌چیزی رو خلق کن؟ چرا خلق کن؟ چرا گاهی باید حتی تأکید بکنیم هزارآفرین، صدآفرین؟ پاسخ این سؤال رو شما باید خلق بکنید و بهش برسید؛ یعنی شما پاسخ آفرین برای این سؤال! حظش به همینه. تفاوت قاب‌عکس و پازل در اینه دیگه.

می‌تونستن اون عکس اسب و اون رخ و اون شهر و هرچی رو که نمای پازل هست، می‌تونستن قاب‌شده به شما تحویل بدن؛ چرا چندهزار تکه خردش می‌کنن و تحویل می‌دن؟ برای اینکه شما لذت حل مسئله رو ببرید. حالا در این صحبتی که ما داریم که لذت مضاعفه؛ چون حتی اون تصویر هم بنابه اراده شما دگرگون می‌شه.

آفرینش عمل است

من اما برای اینکه در این حل مسئله با شما هم‌ذوقی بکنم و همراهی کنم و خودم هم لذتی ببرم، دوسه‌تا نکته دارم که خدمت شما تقدیم می‌کنم؛ به‌عنوان مصالح حل مسئله بهش نگاه کنید. نکته اول اینجاست که آفرینش عمل است. یعنی ما وقتی که کسی رو واجد شایستگی می‌بینیم، او رو امر به عمل می‌کنیم. برای همین خاطر بهش می‌گیم آفرین. پس تقدیر ذهن پویا، تکریم هنر زیبا، در اینه که او رو به‌سوی عمل دعوت کنیم. عمل کن. خلق کن. بیافرین. آفرینش عمله. این به‌عنوان نکته اول. اما نکته دوم:

آیا آفرینش فقط عمله یا در این عمل خصیصه دیگری هم نهفته است؟ پاسخ اینه که خصیصه دیگری هم هست. اون چیه؟ تازگی. یعنی نه‌تنها عمل کن؛ بلکه تازه عمل کن. نوین عمل کن.

آفرینش تازگی دارد

عملی که تو می‌خوای انجام بدی باید بدیع باشه. باید چیزی افزون بکنه. بر آنچه که پیش از عمل تو بوده. به این می‌گن آفرینش. تکرار امر پیشینی آفرینش نیست. در واقع، گویی که ما برای تکریم یه نفر می‌گیم که؛ تو که خوب می‌اندیشی، تو که هنرمندانه می‌اندیشی، تو که قابلی، تو که توانایی چیزی اضافه کن. عملی رو برای ما به سوغات بیار که قبل از تو کسی اون رو چنان‌که تو می‌تونی، برای ما به سوغات نیاورده. پس هم عمله؛ هم تازگی و نوبودگی داره. اما آیا فقط نوبودن کفایت می‌کنه؟

یا این نوبودن، باید نمود بیرونی هم داشته باشه که نام آفرینش بگیره؟ شما می‌دونید ایده تا وقتی که در ذهنه و تحقق بیرونی نداره ما بهش نمی‌گیم «آفرینش»؛ از اینجا می‌رسیم به نکته سوم.

آفرینش ثمر بیرونی دارد

آفرینش هم عمل هست، هم عمل تازه است، هم عمل تازه‌ای است که ثمر بیرونی داره. یعنی ما وقتی کسی رو شایسته می‌بینیم او رو دعوت می‌کنیم که حالا که چنینی، پس عمل کن؛ عملی نو و تازه، که به بیرون از تو بازتاب داشته باشه. ثمر و میوه‌ای هم برای دیگران باقی بگذاره. حالا با من همدل هستید که «آفرین» بسیار تشویق شریفیه؟ یعنی کسی که تونسته کار شایسته‌ای انجام بده یا گفتار صحیح و دقیقی رو به زبون بیاره ما در کلمه تشویق، وقتی بهش می‌گیم آفرین، او رو وادار می‌کنیم یا امر می‌کنیم به پیش‌رفتن. می‌گیم نایست! حالا که تونستی تا به اینجا بیایی آفرین! خلق کن! نو به بازار بیار؛ نویی که مثمر باشه و به دیگری هم سایه بندازه.

حالا همه این آفرینی که تا به اینجا براتون تعریف کردم، معطوفه به اینکه ما چیز دیگری را بیافرینیم.

آیا انسان می‌تواند خودش موضوع آفرینش خودش باشد؟

سؤالی که می‌خوام شما رو باهاش تنها بذارم و اپیزود ۴۸ رو به پایان ببرم اینه؛ که آیا انسان می‌تواند خودش موضوع آفرینش خودش باشه؟ یعنی من می‌تونم بگم که عزیزجان من، آبجی‌جان، برادرم! حالا که تونستی از سربالایی ۱۴0۲ عبور بکنی و اکنون که در مبدأ 3 ایستادی آفرین!

یعنی حالا که پیمودی عمل کن؛ عملی نو، عملی مثمر.

چرا این کلمه رو عیدی براتون آوردم در ابتدای سال؟ گفتم شاید به کارتون بیاد و در دقایق ابتدایی سال و روزهای ابتدایی سال در این تأمل بکنید که چه‌چیزی می‌خواید بیافرینید. ما معمولاً وقتی داریم برای سال برنامه‌ریزی می‌کنیم به برداشت‌هامون فکر می‌کنیم؛ به چیزهایی که می‌خوایم تو مشتمون بگیریم؛ نه به دانه‌هایی که می‌خوایم مشت باز بکنیم و بر زمین بریزیم.

ما به برداشت‌‌ها فکر می‌کنیم به کاشت‌ها فکر نمی‌کنیم. الان صرف‌نظر از اینکه چه برداشت خواهی کرد، به این فکر کن که در روزهای پیش رو قرار است چه‌چیزی بیافرینی و اگر اون آفرینش خودت هستی، قرار بر اینه که خودی رو با چه طرحی و با چه اوصافی بیافرینی؟ ویرایش جدید تو چه مشخصاتی داره؟ دیدید تو نرم‌افزارهای آپدیت‌شده یه‌سری مشخصات می‌نویسن؛ می‌گن این بخشاش دیباگ شده، ایناش ارتقا پیدا کرده؟ شاید خالی از لطف نباشه که ما نه صدآفرین، نه هزارآفرین، بلکه یک‌آفرین برای خودمون نوشته باشیم و بگیم فلانی من امسال آفرینشگرِ حداقل این یک چیزم… و امید دارم براتون که خوش بیافرینید و مثمر باشید.

[موسیقی: خونه باهار کدوم وره]

12 پاسخ
  1. Ehsan RashidNiyaghi
    Ehsan RashidNiyaghi گفته:

    در تأیید سخنان حسام عزیز، چند تجربه شخصی بیان می‌کنم و سپس، سؤالات خود را بیان می‌کنم.
    اولین باری که را مستحق تفکر ورای عادت گونگی یافتم مواجهه من با یک کتاب فلسفی بود. (کتابِ پرسیدن مهم‌تر از پاسخ‌دادن است) ناگهان حس کردم هر کلمه چیزی بسیار بیشتر از معمول برای عرضه‌کردن دارد، البته اگر توان مکث روی آن‌ها را داشته باشم. دومین مواجهه من با اهمیت در کتابِ واژه‌نامه حزن‌های ناشناخته بود؛ این کتاب در تجربه شخصی‌ام عجیب‌ترین کتابی بود که خوانده‌ام. در هنگام مطالعه این کتاب، به یاد آیاتی از انجیل می‌افتادم: (در آغاز کلمه بود و کلمه نزد خدا بود.) شاید کلمه، خود خدا باشد! به این معنا که نیست را هست می‌کند. با خواندن این کتاب، به نظرم می‌رسید که نیست‌ها برایم هست می‌شوند. در کل، این تجارب برایم عبرتی شده است تا در برخورد با کلمات تاحدامکان مکث کنم و اندکی بیش از معمول به آن‌ها توجه نشان دهم؛ چنان که حسام عزیز هدایت می‌کند.
    اما آیا غور بیشتر در کلمه، ما را از فرا رفتن از کلمه باز نمی‌دارد؟ آیا اصلاً می‌توان از کلمه فراتر رفت؟ چون تجربه روزمره به ما می‌گوید تفکرکردن ما در زنجیر دایره لغاتمان است. حتی حس‌کردنمان نیز. آیا اصلاً می‌توان بدون کلمه تفکر کرد؟ آیا هستی هم مرتبه با کلمه است یا چیزی ورای آن؟ رابطه میان کلمه و صدا چیست؟ آیا صداها واقعیت وجودی بیشتری از کلمات دارند؟ رابطه میان سکوت و کلمه چیست؟

    پانوشت ۱: هدفم از این سوالات، در اصل نگرانی از این است که شاید با توجه بیشتر و وسواس گونه به معنای کلمات، چیزی اصیل‌تر را از دست بدهیم.
    پانوشت ۲: سپاس فراوان از حسام عزیز بابت فراهم کردن بستری چنین برای گفت و گو

    پاسخ
  2. نگار حسن خانی
    نگار حسن خانی گفته:

    چقدر ذوق زده شدم از شنیدن اینکه قرار هست از کلمه بگویید. نوشتن تان از کلمه جای خود اما کلام نافذ است و “کلمه اندیشی” ذوق این روزهای من. سپاس و قلبا آفرین

    پاسخ
  3. ila
    ila گفته:

    حسام جان من چیزی درباره تو میدانم،میدانم که عاشق کلماتی….
    میدانم که هر کلمه را با تیغ ادراک و اندیشه چنان میتراشی که به حد عالیش نزدیک شود…
    به زبان دیگر به کلمات فرصتی میدهی که بهترین خودشان باشند…
    اما ای طبیب کلمات،بیماری ای دارم و از تو خواستار درمانم…
    مگر غیر از این است که ارتباطات ما اکنده از مغالطه است؟
    درمان این بیماری چیست؟
    بگذار یک جواب من بدهم،اگر این بیماری نبود و ما تمام و کمال هم را درک میکردیم،پس این افکار جدید و حلال زاده از کجا می امدند؟
    این یک پاسخ از هزاران پاسخ،امید وارم تو هم پاسخی داشته باشی دوست من….
    سرزنده باشی….

    پاسخ
  4. علی شاهی
    علی شاهی گفته:

    درود فراوان،بسیارسپاسگزارم ازشما که دید منو به زندگی عوض کردین.ازخداوند بابت وجود انسانهایی با روح عظیمی مثل شما سپاسگزارم

    پاسخ
  5. رضا کیانی
    رضا کیانی گفته:

    چند وقت به کلمات با دقت مضاعف و بعضی وقتا از دریچه کلمات به فلسفه نگاه میکنید. نمیدونم آیا واقعا این روش درست هست یا نه چون کلمات از فهم جمعی بوجود میاد و فلسفه معمولا از ذهن فعال و دقیق فلاسفه
    یکه کلمه انگلیسی drive ‌هست که در چند اپیزود یه جوری به راننده نسبت می‌دهید که کاملا با کلمه درایو متفاوت هست. چون درایو در واقع موتور و هل دهنده به سمت یک مسیر هست نه مثل یک راننده که فقط هدایت کننده هست. درایو رو در متون فنی به پیشران ترجمه می کنند ولی در متون فلسفی به سائق که شاید خیلی کلمه دقیقی نباشد ولی از راننده بهتره
    شاید بهتر باشه که واژه مناسبی برای آن یافت

    پاسخ
      • مهرداد اخوّت
        مهرداد اخوّت گفته:

        سپاس فراوان از حسام خان ایپکچی که ایراد وارد یر ترجمه کلمه‌ی Drive را پذیرفتید . از شما که این اندازه به عمق کلمات باور دارید جز این امتظار نمی‌رفت . سوق‌دهنده یا پیشرانه یا سائق کلمات مناسبی برای ترجمه این واژه در حوزه فلسفه است

        پاسخ
  6. محمدعلی علیجانیان
    محمدعلی علیجانیان گفته:

    سلام

    راست میگی، کلمه مهم هست. اونقدر که مردم ساز هست. مردم هم که اسم جمع هست!؟ یعنی کلمه جامعه ساز هست؟ یعنی ایدئولوژی ساز هم هست؟ یعنی کارکرد اصلی کلمات دال بر وحدت است؟ (آخه مردم اسم جمع مفرد است، یعنی خودش مفرد هست اما به یک دسته و یک گروه گفته میشه. تو انگلیسی هم همینطور باشه فکر کنم. people اسم جمع است اما قیافه اش مفرد است. برای همین فعلش جمع میاد). خلاصه به نظر میاد کلمه اومد که دنبالش یک دسته و گروه بیاند با ایده و نظر یکسان. یعنی از کثرت ایده به وحدت نظر برسند. پس با این دیدگاه کلمه مردم ساز شد. زبان و گفتگو و خط و ادبیات شکل گرفت تا آدم های هم رأی دور یک کلمه جمع بشوند‌. جون خودت داشتم بلند بلند فکر میکردم به اینجا رسیدم. هرچی به ذهنم رسید را تایپ کردم یکهو خودش اومد. «کلمه واحد». چه باحال. کلمه مردم که اسم جمع هست میسازه. مردم برای وحدت دور کلمه جمع شدند. کلمه واحد. تو قرآن هم داریم شبیه همین عبارت را «کلمه واحد» اما اسمش را گذاشته «کلمه سوا» یعنی کلمه مساوی، کلمه ای که که همه قبول دارند و از اون نقطه می‌توانند شروع کنند. اونجا که به پیامبر میگه اگر میخوای با اهل کتاب حرف بزنی از کلمه واحد شروع کن. بذار آیه ش را سرچ کنم برات میذارم. سوره آل عمران آیه ۶۴.
    نتایج باحالی تو سرچ بود. ۳۲ بار عبارت کلمه تو قرآن بود. خدا برای هر دو نفر یحیی و مسیح وقتی می خواست بشارت بده به ذکریا و مریم از عبارت کلمه استفاده کرده. یعنی این دو نفر را کلمه خودش خطاب کرده. به آدم وقتی می خواسته آموزش بده کلمه (یا علم کلمات) را یاد داده.
    حسام ایپکچی، خیلی زرنگی. اصلا خیلی حال دادی.
    اومده بودم چیزهای دیگه بنویسم به فضل خدا این کلمه ها به زبونم اومد. انشاالله عاقبتمون به خیر باشه که این کلماتی که به کار می بریم فردا به نفعمون شهادت بدهند اگر نه به قول معلمم وقت کلمات را گرفته ایم.

    یا حق

    پاسخ
  7. مهرداد اخوّت
    مهرداد اخوّت گفته:

    درود بسیار بر جناب ایپکچی
    توجه و مداقه عمیق شما در ” کلمه ” و تاثیر آن در نگرش انسان برایم شگفت
    انگیز و در بسیاری از موارد راهگشا بوده است .
    خواستم از این طریق سپاس خودم را تقدیم شما کنم و یک توصیه خدمتتان دارم . در صورتی‌که با شیوه‌ی علمی روی همین دیدگاهتان بیشتر کار کنید و چارچوب تئوریک آن را فراهم نمائید ، مطمئن هستم می‌تواند جایگاهی هم‌چون ” تئوری بازی ” در تبیین مناسبات بشری پیدا کند .

    پاسخ
  8. سپیده
    سپیده گفته:

    سلام آقای حسام،

    بسیار لذت میبرم و عمیق میشم در پادکست های شما. بسیار سپاسگزارم. قرار بود سال ۱۴۰۳ اپیزودهای زیادی بزارین برامون. شاید انتظار من بیش از اینها بود از این صحبتتون! لطفا اگر برایتان مقدور هست در سال جدید اپیزود های بیشتری بیافرینید! صد آفرین!

    پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگو شرکت کنید؟
نظری بدهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *