51 – سال بلعیدگی (۲) : تکرار
اینبار سالبلعیدگی را سرهم نوشتم که سالِ بلعیدگی خوانده نشود! این کلمه را در آهنگ سالخوردگی، انتخاب کردم برای سلسله اپیزودهایی که در آن به «توشه» میپردازم. توشهای که برای سفر به سوی سالبلعیدگی نیاز داریم. در اپیزود پنجاه و یکم از انسانک به کلمه «تکرار» رسیدهام و احتمالا بعد از این نیمساعت (یعنی مدت شنیدن اپیزود) دیگر کلمه «تکرار» برای شما آن تکرارِ همیشگی نخواهد بود!
در مسیر گفتگو از هنر و آوای علیرضا افتخاری، آرمان گرشاسبی و مرجان فرساد بهره بردهام و تدریجا موسیقیهای استفاده شده در اپیزود نیز در کانال تلگرام انسانک معرفی و تقدیم خواهد شد. اما مهمتر اینکه برای برداشت دقیقتر از مباحثِ نقل شده، بهتر است که صفحهای از کتاب را باهم بخوانیم. به این ذوق، چند دقیقهای در چنل یوتیوب انسانک از «تکرارِ تازه» گفتهام که میتوانید اینجا ببینید:
و البته تمام اپیزودهای انسانک نیز در یوتیوب قابل شنیدن است.
متن اپیزود 51 انسانک | سالبلعیدگی 2
پادکست انسانک رو میشنوید به روایت من، حسام ایپکچی. پادکست انسانک مجموعهای از جستارهای صوتی است که توی اون تجربیات زیسته و روزمرگیهامون رو با عمقی کمی بیش از معمول روایت میکنم.
اهل انسانک، سلام بر شما. سلام بر شما. چرخچرخِ روزگار رسید به اپیزود پنجاهویکم. از اپیزود ۵۱ به بعد به فصل و نسل جدیدی از انسانک وارد میشیم و امیدوارم جاریتر از قبل همراه شما باشم. دور نباشه روزگاری که بگم اهل انسانک رسیدیم به اپیزود یکصدم.
القصه اینکه این دقیقهها رو در هفته اول زمستون براتون ضبط میکنم. آغاز فصل پایانی از سال ۱۴۰۳. اگر یادتون باشه در اپیزود چهلونهم از سالبلعیدگی گفتم. اما اینبار اسمش رو سرهم مینویسم که به اشتباه تلفظ نشه «سالِ بلعیدگی». نه عزیزجان، این سالْبلعیدگیه به آهنگ «سالخوردگی»؛ اما برای اینکه عمیقتر بودن رو برسونه بهجای خوردن، «بلعیدن» رو جایگزین کردم و شده سالبلعیدگی. چیزی شبیه سالمندی با عمقی کمی بیش از معمول.
در مسیر تبدیل پروژه به پروسه
جونم براتون بگه که به رسم همیشه، حرف انسانک از تجربه زیسته است. من مسافر زندگی خودم هستم. در مسیری که طی میکنم به پرسشهایی میرسم. برای این پرسشها در تکاپوی پاسخم. اگر پاسخی به تورم بیفته، میآرم سر سفره با بقیه هم به اشتراک میذارم.
آغاز امسال که هفتههای پایانی ۴۲سالگی من بود، اون سؤالی که بهش مبتلا شده بودم چنین بود که «حسام چطور میخوای پیر بشی؟» این سؤال هم برمیگرده به انتظار ما از انسان و فهم ما از زندگی. اگر قرار باشه انسان رو مثل یک بنا ببینیم که در گذر زمان مستهلک میشه، خب این یک پروسهست؛ احتیاجی به چندوچون هم نداره. اما اگر روایت دیگری از زندگی و انسانبودگی داشته باشیم اونوقت این پروسه تبدیل میشه به پروژه؛ یعنی ما پروژه سالبلعیدگی داریم. ما قصد میکنیم که چگونه میخواهیم سالمند شویم.
حالا من اسم این پروژه رو برای خودم گذاشتم سالبلعیدگی، شما هم به هر نامی که دلتون رضاست میتونید این پروژه رو نامگذاری بکنید. اما بههرحال سپریکردن پروژه زندگی مهارته. مثل همه مهارتهای دیگه آموختنیه و آداب و قواعدی داره.
قصدمندی: اقتضای هر پروژه
در اپیزود چهلونهم که میشه سالبلعیدگی اول، من به دو مورد اشاره کردم. یعنی به دوتا از این مقدماتی که نیاز داریم برای پروژه سالبلعیدگی، اشاره شده. اولیش قصدمندیه. قصدمندی اقتضای هر پروژه است. ما پروژهای بدون قصد نداریم. حتی اگر شما از اتاقتون تا آشپزخونه بخواین برید یک لیوان آب بردارید و بنوشید، همین اندازه رو اگر پروژه تعریف کنید، قصدی نیاز داره تا پروژههایی به قدمت چند عصر و چند قرن و چند نسل. بنابراین اولین نکتهای که من عرض کردم این بود که ما باید قصد کنیم که میخواهیم سالمند باشیم و گشوده باشیم برای تجربه سالمندی؛ که شرحش اومده تو اپیزود چهلونهم.
سرمایه سالبلعیدگی: بدن
بند دومی که اشاره کردم، اینه که خب این پروژه مایحتاجی میخواد، سرمایهای میخواد و جبرانناپذیرترین سرمایهای که هرکدام از ما داریم «بدن»مونه. ما تمام سفر زندگی رو قراره با یک تن سپری بکنیم. پس نیاز داریم که اندوخته مناسبی رو برداریم و بهاندازه بهره ببریم ازش. مثل کویرنوردی که ذخیره محدودی از آب داره. نه میتونه بیمحابا به سر و رو بزنه؛ نه قرار هست که از وحشت گرمای مسیر، لذت قمقمه رو نبره. خب اگه قراره بهاندازه بنوشه و راه رو سپری بکنه باید متوجه این توشه باشه که در سفر سالبلعیدگی این توشه میشود بدن.
این گفتههای اپیزود چهلونهم بود. حالا در اپیزود پنجاهویکم میخوام به یک کلیدواژه بسیار مهم اشاره بکنم. اما قبل از اینکه به سراغ اصل بحثم برم، یک اشاره بگم خدمت شما که این حرفا به کار کی میآد و متقابلاً به کار کی نمیآد. ببینید اساس این پرسشگری، تکیه داره به چشیدن زیبایی و عظمت انسان. اینکه ما در روزگاری زندگی میکنیم که به هر وری سر میچرخونیم گرگی و دریدگی میبینیم، بهواسطه اینه که گرفتار آدمیزادهایی هستیم که انسان ندیدهن واِلّا تماشای انسان اونقدر مبهوتکننده و دلبرانه است که اگر کسی یکبار در مسیر زیستن چشمش به انسان افتاده باشه، نمیتونه سر از هوسِ انسانشدن به در بیاره.
انسان روی نمیدهد…
گرفتاریهای روزگار ما بهخاطر «رویندادن»ِ انسانه. انسان روینمایی نمیکنه. چه بسا به این تعبیر بتونم بگم که ما در عصر غیبت انسان مشغول زیستنیم. کافیه که جهد ما به این ثمر برسه که بهاندازه یک پلک تماشاچی انسان باشیم. اونوقت سودایی میشیم. اونکه سودای انسانشدن داشته باشه هم عمر صرف میکنه برای بهتر و بیشتر چشیدنِ این رویداد و این روینمایی. مثل غذای لذیذی که شما اگر که یک لقمه ازش خورده باشی، دیگه برای لحظهلحظه مزهمزهکردن اون شوق داری. اما بهعکس، کسی که انسان ندیده، مبتلا میشه به شیءپنداری خود و خودش رو ابزار میدونه. ابزار اقتضاش اینه که مستهلک میشه، کهنه میشه و دور انداخته میشه؛ چون با ابزارهای جدیدتری میشه بهتر از او و کارآمدتر از او نتیجه گرفت.
اینجاست که ما در تحلیل خود و در فهم انسان مبتلا به فایدهگرایی میشیم. یعنی آدمها رو مثل ابزاری میبینیم که قیمتشون بهاندازه فایدهشونه که به چه کار ما میآن. و خب این وسوسه فایدهگرایی وقتی که با سنمندی و کهولت همراه میشه، آدم رو گرفتار دره بیفایدگی میکنه و این آفت خودشیءبینی و انسانابزارپنداری در سراسر زندگی، ما رو گرفتار میکنه. اما به وقت سالخوردگی، دردش غیرقابل تحمل میشه. روزگاری که به خودمون میگیم خب فلان میز رو که نمیتونم بلند کنم، فلان کار رو هم که نمیتونم برم، به جمعبندی میرسم که بیفایده شدم؛ و چون حالا دستوبالم از فایدهها کوتاهه، انگار دیگه زندگی زیستنی نیست. نفسکشیدن فایده نداره. عشقورزیدن فایده نداره. دلدادن و دلبردن فایده نداره و وای به حال انسان فایدهباور و وای به حال زندگی فایدهمحور.
[موسیقی: علیرضا افتخاری | دیگه عاشقشدن نازکشیدن فایده نداره]
تکرار
با لحاظ دوتا بندی که در اپیزود چهلونهم گفتم، حالا میرسیم به سرآغاز بند سوم. کلمه کلیدیای که براتون گفتم در اپیزود 51 میخوام بهش بپردازم، کلمه «تکرار»ه. واژه تکرار خیلی مبتذل شده؛ یعنی ما برای اینکه بخوایم چیزی رو از ارزش تهی بکنیم میگیم تکراریه. گاهی بهاشتباه این واژه رو با «عادت» همسان میبینیم؛ درصورتیکه عادت و تکرار با هم متفاوته. حتی من خودم در اپیزودهایی که شاید چهارپنج سال پیش ضبط کردم، این دقت نظر رو در الفاظ نداشتم. یعنی وقتی که میخواستم در مورد عادت حرف بزنم، میگفتم تکرار یک روز زیستن در ۳۶۵ روز.
آفت تذکار
اما این روزها و این ماهها، پیرو کاغذ و کتابهایی که سپری کردم، فهم جدیدی دارم از تکرار که با شما در میون میذارم. ببین آبجیجانم، داداشجانم، رفیقجان! من یه چیزی برای خودم گوشه کوله زندگی قایم کردم؛ به تو هم پیشنهاد میدم، اگه به کارت میآد تو هم توشه بردار. و اون هم یک تلنگره. تلگر به اینکه ما مستعدیم برای ابتلا به آفت تذکار. ت دونقطه، دالذال، کِ بیسرکش، الف، را: تذکار. حالا آفت تذکار یعنی چی؟
این رو از صحبتهای لایبنیتس شکار کردم. کجا پیداش کردم؟ تو یکی از نوشتههای سورن کیرکگارد. کیرکگارد فیلسوف دانمارکی معروفیه که اسمش رو شنیدید و البته که لایبنیتس هم همینطور، فیلسوف صاحبنامیه. از نظر کیرکگارد، او یگانه فیلسوف دوران مدرنه. حالا تا زمانی که کیرکگارد زندگی کرده و تجربه کرده. و کیرکگارد در کتابی به نام «تکرار» جملهای رو از لایبنیتس نقل کرد که من وقتی برای اولینبار و دومینبار خوندم، این جمله رو نفهمیدم. خیلی باهاش کشتی گرفتم تا اهلی بشه و به فهمم دربیاد؛ اما الان دیگه ازآبگذشته است و فهمم رو به شما میگم؛ امیدوارم برای شما هم به کار بیاد.
حرکت در دو جهت مخالف
اون جمله چیه؟ لایبنیتس میگه که تذکار و تکرار هردو حرکتاند اما حرکت در دو جهت مخالف. برای این من دارم این جمله رو استناد میکنم که برای تعریف تکرار، باید به ضدش اشاره بکنم. در واقع تکرار، نقیض تذکاره. یا از اونور کسی که مشغول تذکار باشه مزه تکرار رو نمیکشه. اول از سمت تذکار میگم براتون. تذکار در لغت یعنی یادآوری. چطور که ما مثلاً چیزی رو میخوایم به کسی یادآوری بکنیم، تذکر میدیم؛ از همین خانواده و همین ریشه است. یادآوریکردن مثل اون لحظهای که ما میرسیم پشت در خونهمون داریم تو کیف رو هی میگردیم بهدنبال کلید. یا وقتی که رسیدیم به مقصدی کولهپشتیمون رو هی داریم زیرورو میکنیم بهدنبال یک چیزی که در این لحظه نیازش داشتیم.
کسی که مشغول مرور خاطرههاست، کسی که مشغول یادآوری گذشتههاست، داره کولهش رو هم میزنه. بهویژه این عادت با افزایش سن مزمنتر میشه. مزمن یعنی زماندارشده. از زمان میآد دیگه. خب وقتی که ما پا به سن میگذاریم، مشغولیتمون به تذکار افزایش پیدا میکنه. پدربزرگا و مادربزرگایی رو دیدید که زندگی رو در خاطرهها سپری میکنند؟ در بهیادماندهها سیر میکنند. گعدههای عزیزان بازنشسته رو بر روی نیمکتهای پارکها دیدید که با چه شوروشوقی مشغول تذکار گذشته هستن؟ این تکرار نیست عزیزان. اینا تذکاره. تذکار یعنی ورقزدن آلبوم روزهای سپریشده. یعنی بارها و بارها مرور دفتر خاطراتِ در ذهن انباشتهشده. اینا میشه تذکار.
حالا چرا من از تذکار بهعنوان آفت، بهعنوان یک گرفتاری یاد کردم؟ بهخاطر اینکه کسی که مشغول تذکاره، «رو به پشت» داره زندگی میکنه! مثل رانندهای که وقتی داره ماشینهای پشتسرش رو میبینه، نشاندهنده اینه که یا سر برگردونده یا داره تو آینه به پشت نظر میکنه. تذکار پس چی شد؟ ثمره رو به پشت زیستن.
روبهرو شدن بهجای رو به پشت شدن
اما کسی که میتونه از این حلقه تذکار رها بشه، تازه مقدماتش رو مهیا کرده برای روبهرو شدن، بهجای رو به پشت شدن. اینجاست که واژه «تکرار» آهستهآهسته طلوع میکنه. یعنی ما بهجای اینکه بخوایم تکرار رو بهعنوان یک واژه نمگرفته با بوی کهنگی تصور بکنیم، این بار رو بندازیم به دوش واژه تذکار؛ چون دائم مشغول به نشخوار آن چیزی است که قبلاً بلعیده.
اینطوری از کلمه تکرار سوءتفاهمی برداشته میشه و تازه ما آماده میشیم برای اینکه تکرار رو بفهمیم و در مورد تکرار اندیشه کنیم. حالا اینجا رو باید دقت بکنید. این اون قسمتیه که میگم در ذهن باید ترسیم بشه.
امید: چشمدوختن به افقهای دور
ببینید، ما که از رو به پشت بودن رها شدیم، آیا باید چشم به افقهای دور بدوزیم؟ اگر این کار رو بکنیم، باز هم مزه تکرار رو نخواهیم چشید. سختی کتاب تکرار به قلم کیرکگارد در فهم همین تقسیمبندیاست. میگه اگر سر به پشت داشتی، رو به پشت داشتی، که گرم تذکاری. حالا که سر برگردوندی، اگر چشم بدوزی به افق دور، اینجا هم میافتی در دام «امید». این هم مانع میشه که ما مزه تکرار رو بچشیم. پس تکرار میشه تجربه تازگی در حدفاصل دو موقعیت یا دو وضعیت. وضعیت اول نگاه به تذکاره؛ وضعیت دوم نگاه به امیده.
اونی که نه افسرده گذشته است نه فریفته آینده، مزه تکرار در لحظه رو داره تجربه میکنه. این مهارت در همه زندگی به کار ما میآد؛ ولی در دوره سالخوردگی و سالبلعیدگی نیاز ما به این مهارت مبرمتر میشه. میدونید چرا؟ بهخاطر اینکه از یکسمتی، جاذبه روزهای سپریشده، خیلی زیاده. ما تو کولهپشتیمون دفتر خاطرات و آلبوم مرورکردنی زیاد داریم. منتها مشکل اینجاست که هروقت بهشون نظر میندازیم مرگ ایام سپریشده رو میبینیم. لبخندهایی که نیست، کودکیهایی که نیست، شهر و دیار و رفیق و سایه و همسایهای که نیست… اینها همهشون طعم گس مرگ میده.
دلبستن به آینده بهجای مرور خاطرات
میآییم از حربهای استفاده کنیم که احتمالاً در روزهای نوجوانی و جوانی بلدش بودیم. اون چیه؟ دلبستن به آینده. اما مشکل اینجاست که در روزهای سالخوردگی، آینده دور رو هم که میبینی، باز مرگ رو میبینی. اینجا میشه که «از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود.» چون هر سو رو به دور نگاه میکنی، چشمت در تاریکی و سیاهی مرگ غرق میشه و در این برهه است که گمشده آدمی میشه «زندگی».
ببین رفیق من، ما راهی سفری هستیم که من دارم عرض میکنم در روزی که به اون بیابون برسیم، اگر این قطبنما تو کولهمون نباشه در معرض گمشدگی هستیم. گمشدنِ چی؟ گمشدن زندگی! علاجش چیه؟ فهم تکرار. اکسیر نجاتبخش ما به تعبیر کیرکگارد و چنانیکه من فهم کردم، «تکرار»ه واِلّا ما در آروارههای دو وضعیت خرد میشیم. وضعیت اول، دچاربودن به خاطراته و وضعیت دوم چشمانتظاری روزهایی که فرصتی برای رسیدنش نیست.
اینجاست که من این جمله رو برای خودم نوشتم و برای خودم زیاد تکرار میکنم و اینجا هم برای شما تکرارش میکنم که: بیقراری در حدفاصل دچاربودن و چشمانتظاربودن، زندگی نیست. بیقراری در حدفاصل دچاربودن و چشمانتظاربودن، زندگی نیست. بیقراری در حدفاصل دچاربودن و چشمانتظاربودن، زندگی نیست…
[موسیقی: آرمان گرشاسبی | بیقرار]
یکی دو صفحه از کتاب تکرار کیرکگارد هست که خوندنش خیلی کمک میکنه به فهم این دقیقههایی که خدمت شما تقدیم میکنم. منتها هم در اینجا مجال روخوانی نیست هم اینکه متن کمی پیچیدگی داره و بهتره که شما با چشمان خودتون متن رو تماشا بکنید و بعد خونده بشه. بههمینخاطر ترجیح دادم که این دو صفحه رو روخوانی بکنم با تصویری از کتابم. و همین الان میتونید در چنل یوتیوب انسانک ببینید. کمی جستوجو کنید، توی کپشن این اپیزود، توی کانال تلگرام، صفحه اینستاگرام انسانک، بالاخره راه و نشونیش رو پیدا میکنید. جوینده یابنده است.
اما الان بهقدری که کمی مزه کنیم، صفحات کتاب رو یکی دو جملهش رو میخوام براتون نقلقول کنم. صفحه ۲۰ و ۲۱ کتاب خیلی خواندنیه در راستای این مواردی که خدمتتون عرض کردم. ولی من الان فقط پاراگراف اول صفحه ۲۱ چند سطریش رو براتون میخونم. الباقیش هم که در فیلم هست.
کیرکگارد میگه امید، دوشیزهای است دلربا؛ اما ماهیِ گریز است. امید داره از چی میگه؟ از نگاه به آینده میگه. این تکلیف امید. تذکار پیرزنی زیباست که در لحظه به کاری نمیآید. این هم روایتش از تذکار. پس روبهروی دور رو بهش میگه امید. رو به پشتِ سپریشده که در لحظه به کار ما نمیآد رو هم بهعنوان تذکار نام میبره. خب حالا در میانه اون دوشیزه دلربای گریزان و این پیرزنِ ناهست در لحظه به چی دل خوش بکنیم؟
توصیفِ تکرار از زبان کیرکگارد
اینجاست که داره تکرار رو توصیف میکنه. این سطر رو بشنوید. میگه: تکرار همسری محبوب است که هرگز از او سیر نمیشوی. چرا که آدمی فقط از تازهها سیر میشود و از قدیمیها هرگز. وقتی کسی آن را دارد شاد است و نیکبخت. این سطری که الان براتون میخونم برای من خیلی سطر باشکوهیه. حالا خواهید دید. اینقدر برام جذاب و سرزنده بوده که صورتی کردم متن کتابم رو.
چیه اون جمله؟ میگه: و فقط کسی به تمام معنی شاد است که خود را با این پندار بیهوده نفریبد که تکرار باید چیزی نو باشد. چراکه درآنصورت از آن سیر میگردد. برای امیدورزیدن جوان باید بود. برای بهیادآوردن نیز؛ ولی تکرار را خواستن شهامت میطلبد. آنکه فقط امید میورزد، بزدل است و آنکه فقط به یاد میآورد، هوسباز؛ ولی او که تکرار را میخواهد مرد است.
کتاب کیرکگارد رو به همین اندازه بسنده میکنم. چندتا مثال هم برای خودم یادداشت کرده بودم که اینا رو هم با شما تقسیم میکنم ببینید راهگشا هست یا نه.
برای من تجربه موسیقی خیلی کارگشا بود و جذاب. ببینید الفبای موسیقی نته. نتها هم محدوده. این هفت نت دو ر می فا سل لا سی، در اختیار همه هست. اما انبوهی از سمفونیهای بدیع، انبوهی از موسیقیهای تازه و زنده، اینا از دل چی داره درمیآد؟ از دل تکرار نواختن همین نتها. ریتم مگه چیزی بهجز تکرار قصدمندانه است؟ در واقع اونکسی که آهنگساز و موزیسینه، بلده تکرارها رو اهلی بکنه. آنها رو زیبا پشتسرهم میچینه.
مثل ورزشکاران…
یه مثال دیگهای هم که باز این برام جذاب بود و به کار اومد، تماشای احوال ورزشکارهاست. دیدید کسایی که بدن آراسته و پرورده و برازندهای دارن؟ تن و بدن رسیدهای دارن؛ اینا چطور تونستن چنین طراوتی رو بار بیارن؟ اونا چطور تونستن چنین آراستگیای رو حاصل بکنن؟ آیا چیزی بهجز اینه که تونستن یک انضباطی رو در مدت مدیدی تکرار بکنن؟ شما وقتی به باشگاههای ورزشی میرید، وقتی مربی براتون تمرین تجویز میکنه، تمرین آیا چیزی بهجز تکراره؟ قهرمان آیا کاری بهجز تابآوری در برابر تکرار میکنه؟
دیدید تکرار هرچه پیشتر میره چقدر جانفرسا میشه؟ شما یه حرکت ورزشی رو تو چند تکرار اول بهسادگی میتونی سپری بکنی. ولی سادهترین و سبکترین وزنه در تکرار، نیازمند اراده قویه. چون تکرار، کار هرکسی نیست. هنر تکرار، از هرکسی برنمیآد. ساز خوشآهنگی که امروز شما دارید میشنوید حاصل چیه؟ جز اینکه اون نوازنده عمری تحمل کرده تکرار مضراب رو؛ تا رسیده به این صدای خوشی که من و تو میشنویم. فرق کسی که ساز اهلی به دست داره و اونی که این ساز رو نمیتونه به دست بگیره چیه بهجز تکرار؟
و ما اگر امروز ارادهمون رو برای تکرار ورزیده نکنیم، در کهولت دچار فقر اراده میشیم. سالخوردگی مثل تکرار وزنه به مدت مدیده. کسی که نتونه تکرار رو تاب بیاره، در سالخوردگی زندگی از دستش میافته. در روزهای جوانی ما تکرار رو گاه بهخاطر اجبار بیرونی تجربه میکنیم. ولی در روزهای سالبلعیدگی و کهنسالی، این اجبار بیرونی نیست و اگر این اراده درونزاد و درونریز نشده باشه، ما مسکین اراده میشیم. یه اشاره دیگه هم بکنم ببینید این هم به کار میآد یا نه.
در آنْ بودنِ بدن
بدن ما ذخیرهساز درد نیست. ذخیرهساز لذت هم نیست. یعنی شما اگر یه دردی رو سابقاً چشیدید، بدن، اون رو نگه نمیداره. ممکنه شما در روانتون بهعنوان یک تروما اون رو ذخیره کنید؛ ولی بدن نگهدارنده درد نیست؛ متقابلاً نگهدارنده لذت هم نیست. این نشانگرِ در آنْ بودنِ بدنه. بدن در نفسهای پیاپی زیست میکنه. در دم و بازدمهای پیاپی زیست میکنه. حیات مستلزم تکرار ضربان قلبه. حیات مستلزم تکرار تنفسه و اگر همین نفس رو بهعنوان یک نشونه، بهعنوان یک ناقوس همیشگی برای در لحظه بودن فرض بکنیم، چه بسا فهم جدیدی از تکرار حاصل بشه.
من این اپیزود رو جمعبندی بکنم. عزیزجان! علاوهبر قصدمندی، علاوهبر توشهبرداشتنِ مناسب در بدنمندی و محافظت از تن، سومین چیزی که برای پروژه سالمندی بهش نیازمندیم، آموختن مهارت تکراره. کسی که تکرار بلده، یعنی بلده اکنون رو شمردهشمرده قورت بده، مزهمزه ببلعه. نه هولهولِ فرداست نه تلخطعمِ گذشته. حداقلش اینه که بهاندازه مزه نان تازه برشته، فرق هست بین کهنهخواریکردنِ ایام و برشتهچشیدنِ روزها.
برای همینه میگم رفیقجانم! ما ناگزیریم شادیچیدن در تکرار رو یاد بگیریم. برای علاج، برای علاجِ جاموندن در گذشته، برای علاجِ گرفتاری به وهمِ آینده، برای علاجِ خاطرههای نفسگیر، برای علاجِ افتادن به تور روزهای بیبرگشت، برای علاجِ خاطره آغوشهای بیفراموشی، برای غرقنشدن در مرداب فرسودگی، ما باید سوارِ بلدِ تکرار بشیم.
عالی
چه خوب که هستید
عالی بود
سپاسگزارم
سلام و شبتون تازه. تازه این اپیزود رو تموم کردم و کلی حرف داشتم. کلی حرف که میخواستم براتون بنویسم و دنبال جایی بودم که بشه انقدر طولانی نوشت. من 22 سالمه آقای ایپکچی، در حقیقت 22سال و 9 روز دارم. از 15 سالگی اصلی ترین دغدغه زندگی من این بود که بتونم یک کاری رو تکرار کنم و رها نکنم. اوایل میگفتم شاید مشکل از کاریه که دارم انجام میدم، شاید درسهای مدرسهست، شاید کنکوره که دوسش ندارم، بذار برم سرکار مورد علاقهم اونوقت هرروز تکرارش میکنم، این دغدغه برای من خیلی پررنگ بوده، الکی اسم دغدغه بهش نمیدم هاا.. دروغ نیست اگه بگم بیشتر از ده هزاربار تلاش کردم یک روتین بسازم و یک سری کار رو تکرار کنم، از کتابهای ساخت عادت کمک گرفتم، از سخنران ها از هرکسی که میتونست کمکی کنه کمک گرفتم و با تمام این احوال بیشترین تعداد روزی که من تونستم یک کاری که خودم میخوام رو تکرار کنم، هیچوقت به ده روز نکشید. یک روز توی یوتیوب با کسی آشنا شدم که شبیه به من بود و از این صحبت میکرد که این رفتار ایرادی نداره، این شخصیت و مدل توست، بپذیرش و اتفاقا ازش استفاده کن. تو میتونی بخاطر این رفتارت هزاران چیز رو یاد بگیری، چه اهمیتی داره که در هیچکدوم به جایی نرسی؟ این ویدئو انگار برای من یه هدیه بود تا حالا با خیال راحت به پرسهزنی ادامه بدم و هرکاری رو ناخنک بزنم و رها کنم. گذشت. بزرگتر شدم آقای ایپکچی، یک روز از همین روزها بود که به روی تختم دراز کشیده بودم و حتی یادم نمیاد داشتم توی گوشیم چی میدیدم، همونجا ناگهان به ذهنم رسید که من میخوام یک کار مشخصی رو تا اخر عمرم تکرار کنم. من اینجوری نمیتونم به خودم اعتماد کنم. اگه اینجوری ادامه بدم خودم به خودم اعتماد ندارم چطوری توقع داشته باشم همسر و فرزندم به من اعتماد کنند؟ به موندن من، به بودن من، به بودن من در حین شدنهام.
من دانشجوی خوابگاهی هستم. یادمه شب یلدا بود. توی همین افکار که بودم، یکی از افرادی که میشناسم و برام فرد محترمیه و خودش اهل تکراره، دورهای گذاشت در رابطه با یاد گرفتن تکرار مکررات. من دو میلیون در ماه پول دارم برای زندگیم در تهران. یک و هفصد و پنجاه دادم به این دوره. یک چیزی بگم؟ میدونم که با دوره خریدن و صدتا کتاب خوندن قرار نیست بتونم تکرار کردن رو یاد بگیرم و باید پای عمل وسط بیاد، اما خریدمش چون ترسیدم. هیچوقت در عمرم انقذر نترسیده بودم، میپرسید از چی؟ میگم از این ترسیدم که فرداش دوباره توی جرخهی تذکار و امید گم بشم. و میشم. میدونم و میدونستم که ارادهم هنوز اونقدری قوی نیست که بتونم از یاد نبرم. خرید اون دوره در حقیقت یک الارم بود که کوکش کردم که هرروز زنگ بخوره، چون پشتیبان داره و هرروز ازت میپرسن خب امروز اینکارارو کردی؟ اگه بیشتر از دوبار انجام ندی حذفی. و حذف بودن از اون دوره رو بهانه کردم برای انجام دادن یک سری از کارها. دارم پرحرفی میکنم حسابی. اما باید بنویسم. مینویسم و این نوشتن هم بهانهایه تا یادم بمونه. آقای ایپکجی تکرار کردن سخته، خیلی سخته، تکرار کردن همراهه با آگاهی، اگاهی از هر حرکتت. فکر کردن به هر کاری که هزار بار انجامش دادی اما به یک میلیون روش جدید. سخته چون اولش همش اگاهی اما این سختترینش نیست. سختترینش اونجاست که تو یک سری کارهای مطابق با ارزشت های خودت رو سرانجام تکرار میکنی و بعد یک چیز جدیدی چشمت رو میگیره، برای من این میل دیوونه کنندهست، میل به امتحان کردن هرچیز جدیدی، هر چیزی، هرچیزی. خدای من من امشب این اپیزود رو گوش دادم و چطور یک عالمه صحبت میتونند انقدر سر تایم درستی سر راهم سبز بشن؟ خدا منو خیلی دوست داره. همیشه داشتهها، اما هرموقع من یک کوچولو تلاش میکنم از در و دیوار برام راهنمایی و گایدلاین میاد، اما من از خودم میترسم. نه این فعل جوابگو نیست. من از این وحشتدارم که سیام آذر سال بعد و روز تولدم به خودم بیام و ببینم یکسال دیگه به تذکار و امید گذشته، وحشت دارم چون هردو به من درد روانی و جسمی میدن. وحشت دارم چون میترسم اینبار هم در راه ساخت ارادهای قوی، ساخت سارایی که بتونم بهش تکیه کنم کم بیارم. اصلا همین ترس باعث شد این ماه مجبور باشم با چندرغاز پول زندگی کنم و سعی کنم با یک تومن زندگین رو بچرخونم. برام دعا کنید. من هم دعا میکنم براتون. اثر پادکستتون روی من و زندگیم میمونه و رد این اثر امیدوارم به خوبی در جهان به جا بمونه و برگرده به خودتون. شبتون بخیر
سلام خواستم بگم منم مثل شما همین دغدغه رو دارم و علی الحساب سعی میکنم رو چنتا موضوع که جذابیتش برام بیشتر از بقیه هست تمرکز کنم…البته حس میکنم این ویژگی برای سن شما زیاد بحران آفرین نیست … فعلا به نتیجه ای نرسیدم ولی تمام احساساتی که شما تجربه میکنی رو عمیقا درک میکنم … خواستم بگم ناراحتش نباش یکی دیگه هم هست تو دنیا که اندازه تو درگیر این ویژگی اخلاقی هست و داره زندگی میکنه باهاش … و صدالبته که آدم های دیگه هم هستن … فقط میتونم بگم از این جهتم بهش نگاه کن که انسان های دیگه ای هم با این معلولیت هستن شاید آروم شی … 😅🦽
لذت بردم از این متن همونقدر که از اپیزود… 🙂
چه قدر دوس دارم باهات حرف بزنم:)
اندازه مزه نان برشته تازه فرق هست بین کهنه خواری کردن ایام وبرشته چشیدن روزها
عالی بود
عالی
از اون اپیزددهاس که باید چتد بار گوش داد.
برام جا تیفتاده
سلام خیلی توی فکر رفتم
شاید برداشت من از تکرار این باشه:
منم یه زمانی فعال اجتماع بودم واسه خودم آدمی بودم.
الان بواسطه مادر بودن دو کودک مجبور به خانه داری و تکرار روزمرگی ها…
در حوالی ۴۰ سالگی نگران سالبلعیدگی هستم.
این روزها سعی میکنم با همین تکرارها دلخوش باشم و لذت ببرم.
پس رها شدن از گذشته و آینده و لذت بردن از همین تکرار حال، توشه ما باشه برای سالهای بعد….
سلام
مقصد داشتن و اامید داشتن ، قرابت معنایی زیادی دارند.
متناقض نیستند ، نظر تان چیست ؟
سلام آقای کلام من در آستانه سالبلعیدگی هستم و آنقدر از کلام شما سپاسگزارم که قابل توصیف نیست انگار خداوند میخواهد کوله ام را پر کند که در نیمه دوم زندگیم درمانده نباشم و بسیار زیبا و قابل فهم در مورد این بخش از زندگی توضیح دادید و امیدوارم بخش چهارم هم به همین پرباری و پرکاری باشد درود بر شما و شاد و سلامت باشید
چقدر منتظر ماندیم تا دوباره از شما بشنویم
همین الان در حال آغاز شنیدن هستم
ممنون از شما حسام جان
متشکرم از!شما استاد عزیز…درودهااااابا درود خیلی این اپیزود گوش کردم ..ودقیقا دیدم تکرار رو دارم زندگی میکنم وخودم رو بابت این مهارت الهی ..بدون اینکه بدونم ..تشکر وسپاسگزارم .. رها شیخ
چه قدر دوس دارم باهات حرف بزنم:)
جان، اگر گوشی داشته باشه
به گوش جان شنیده شد جناب ایپکچی
عالی بود… همه باید چند بار گوش کنن… عالی بود.. خسته نباشی… انسانک رو یکی دوستام پیشنهاد کرد.. کمک حالم بود… سپاس.. 🙏🙏🙏
سلام.چرا از ۴۹؛به ۵۱ کوچیدید؟!