51 – سال بلعیدگی (۲) : تکرار
اینبار سالبلعیدگی را سرهم نوشتم که سالِ بلعیدگی خوانده نشود! این کلمه را در آهنگ سالخوردگی، انتخاب کردم برای سلسله اپیزودهایی که در آن به «توشه» میپردازم. توشهای که برای سفر به سوی سالبلعیدگی نیاز داریم. در اپیزود پنجاه و یکم از انسانک به کلمه «تکرار» رسیدهام و احتمالا بعد از این نیمساعت (یعنی مدت شنیدن اپیزود) دیگر کلمه «تکرار» برای شما آن تکرارِ همیشگی نخواهد بود!
در مسیر گفتگو از هنر و آوای علیرضا افتخاری، آرمان گرشاسبی و مرجان فرساد بهره بردهام و تدریجا موسیقیهای استفاده شده در اپیزود نیز در کانال تلگرام انسانک معرفی و تقدیم خواهد شد. اما مهمتر اینکه برای برداشت دقیقتر از مباحثِ نقل شده، بهتر است که صفحهای از کتاب را باهم بخوانیم. به این ذوق، چند دقیقهای در چنل یوتیوب انسانک از «تکرارِ تازه» گفتهام که میتوانید اینجا ببینید:
و البته تمام اپیزودهای انسانک نیز در یوتیوب قابل شنیدن است.
عالی
چه خوب که هستید
عالی بود
سپاسگزارم
سلام و شبتون تازه. تازه این اپیزود رو تموم کردم و کلی حرف داشتم. کلی حرف که میخواستم براتون بنویسم و دنبال جایی بودم که بشه انقدر طولانی نوشت. من 22 سالمه آقای ایپکچی، در حقیقت 22سال و 9 روز دارم. از 15 سالگی اصلی ترین دغدغه زندگی من این بود که بتونم یک کاری رو تکرار کنم و رها نکنم. اوایل میگفتم شاید مشکل از کاریه که دارم انجام میدم، شاید درسهای مدرسهست، شاید کنکوره که دوسش ندارم، بذار برم سرکار مورد علاقهم اونوقت هرروز تکرارش میکنم، این دغدغه برای من خیلی پررنگ بوده، الکی اسم دغدغه بهش نمیدم هاا.. دروغ نیست اگه بگم بیشتر از ده هزاربار تلاش کردم یک روتین بسازم و یک سری کار رو تکرار کنم، از کتابهای ساخت عادت کمک گرفتم، از سخنران ها از هرکسی که میتونست کمکی کنه کمک گرفتم و با تمام این احوال بیشترین تعداد روزی که من تونستم یک کاری که خودم میخوام رو تکرار کنم، هیچوقت به ده روز نکشید. یک روز توی یوتیوب با کسی آشنا شدم که شبیه به من بود و از این صحبت میکرد که این رفتار ایرادی نداره، این شخصیت و مدل توست، بپذیرش و اتفاقا ازش استفاده کن. تو میتونی بخاطر این رفتارت هزاران چیز رو یاد بگیری، چه اهمیتی داره که در هیچکدوم به جایی نرسی؟ این ویدئو انگار برای من یه هدیه بود تا حالا با خیال راحت به پرسهزنی ادامه بدم و هرکاری رو ناخنک بزنم و رها کنم. گذشت. بزرگتر شدم آقای ایپکچی، یک روز از همین روزها بود که به روی تختم دراز کشیده بودم و حتی یادم نمیاد داشتم توی گوشیم چی میدیدم، همونجا ناگهان به ذهنم رسید که من میخوام یک کار مشخصی رو تا اخر عمرم تکرار کنم. من اینجوری نمیتونم به خودم اعتماد کنم. اگه اینجوری ادامه بدم خودم به خودم اعتماد ندارم چطوری توقع داشته باشم همسر و فرزندم به من اعتماد کنند؟ به موندن من، به بودن من، به بودن من در حین شدنهام.
من دانشجوی خوابگاهی هستم. یادمه شب یلدا بود. توی همین افکار که بودم، یکی از افرادی که میشناسم و برام فرد محترمیه و خودش اهل تکراره، دورهای گذاشت در رابطه با یاد گرفتن تکرار مکررات. من دو میلیون در ماه پول دارم برای زندگیم در تهران. یک و هفصد و پنجاه دادم به این دوره. یک چیزی بگم؟ میدونم که با دوره خریدن و صدتا کتاب خوندن قرار نیست بتونم تکرار کردن رو یاد بگیرم و باید پای عمل وسط بیاد، اما خریدمش چون ترسیدم. هیچوقت در عمرم انقذر نترسیده بودم، میپرسید از چی؟ میگم از این ترسیدم که فرداش دوباره توی جرخهی تذکار و امید گم بشم. و میشم. میدونم و میدونستم که ارادهم هنوز اونقدری قوی نیست که بتونم از یاد نبرم. خرید اون دوره در حقیقت یک الارم بود که کوکش کردم که هرروز زنگ بخوره، چون پشتیبان داره و هرروز ازت میپرسن خب امروز اینکارارو کردی؟ اگه بیشتر از دوبار انجام ندی حذفی. و حذف بودن از اون دوره رو بهانه کردم برای انجام دادن یک سری از کارها. دارم پرحرفی میکنم حسابی. اما باید بنویسم. مینویسم و این نوشتن هم بهانهایه تا یادم بمونه. آقای ایپکجی تکرار کردن سخته، خیلی سخته، تکرار کردن همراهه با آگاهی، اگاهی از هر حرکتت. فکر کردن به هر کاری که هزار بار انجامش دادی اما به یک میلیون روش جدید. سخته چون اولش همش اگاهی اما این سختترینش نیست. سختترینش اونجاست که تو یک سری کارهای مطابق با ارزشت های خودت رو سرانجام تکرار میکنی و بعد یک چیز جدیدی چشمت رو میگیره، برای من این میل دیوونه کنندهست، میل به امتحان کردن هرچیز جدیدی، هر چیزی، هرچیزی. خدای من من امشب این اپیزود رو گوش دادم و چطور یک عالمه صحبت میتونند انقدر سر تایم درستی سر راهم سبز بشن؟ خدا منو خیلی دوست داره. همیشه داشتهها، اما هرموقع من یک کوچولو تلاش میکنم از در و دیوار برام راهنمایی و گایدلاین میاد، اما من از خودم میترسم. نه این فعل جوابگو نیست. من از این وحشتدارم که سیام آذر سال بعد و روز تولدم به خودم بیام و ببینم یکسال دیگه به تذکار و امید گذشته، وحشت دارم چون هردو به من درد روانی و جسمی میدن. وحشت دارم چون میترسم اینبار هم در راه ساخت ارادهای قوی، ساخت سارایی که بتونم بهش تکیه کنم کم بیارم. اصلا همین ترس باعث شد این ماه مجبور باشم با چندرغاز پول زندگی کنم و سعی کنم با یک تومن زندگین رو بچرخونم. برام دعا کنید. من هم دعا میکنم براتون. اثر پادکستتون روی من و زندگیم میمونه و رد این اثر امیدوارم به خوبی در جهان به جا بمونه و برگرده به خودتون. شبتون بخیر
اندازه مزه نان برشته تازه فرق هست بین کهنه خواری کردن ایام وبرشته چشیدن روزها
عالی بود
از اون اپیزددهاس که باید چتد بار گوش داد.
برام جا تیفتاده