۵۲ – کار
اپیزود پنجاه و دوم، سومین اپیزودی است که به اندیشیدن در کلمه اختصاص دارد. بعد از دو کلمه «آفرین» و «بخشیدن»، حالا به سراغ سومین کلمه – یعنی کار – خواهم رفت. قبل از توضیح در مورد متن اپیزود به این پرداختهام که چرا کلمات اهمیت دارند.
مسیر سخن در این اپیزود چهار بخش است:
اول – چرا معنای کنونی کار نیازمند بازنگری است
دوم – اندیشمندان در مورد کار چه گفتهاند
سوم – من چه معنایی را برای کار پیشنهاد میکنم
چهارم – این معنا پردازی چه اثری در عمل دارد
موسیقیهای این اپیزود مانند اپیزودهای پیشین، بهتدریج در کانال تلگرام انسانک منتشر خواهند شد.
متن اپیزود 52 انسانک | کار
پادکست انسانک رو میشنوید به روایت من، حسام ایپکچی. پادکست انسانک مجموعهای از جستارهای صوتی است که توی اون تجربیات زیسته و روزمرگیهامون رو با عمقی کمی بیش از معمول روایت میکنم.
اهل انسانک، سلام بر شما. شاید برای شما هم باورش سخت باشه؛ از شما چه پنهون من با انگشتام شمردم ۱، ۲، ۳، ۴، ۵… ولی راستیراستی ۵ سال از عمر انسانک گذشت و و هفتههای پیش رو یعنی اسفندماه ۱۴۰۳ مصادف میشه با ورود به ششمین سال از عمر آشنایی و همسخنی ما. برای من اسباب سعادته و خوشحالم که حالا در بهمنماه ۱۴۰۳ با اپیزود ۵۲م از انسانک خدمت شما هستم. قولوقراری داشتم با خودم و خدمت شما عرض کرده بودم که امسال میخوام که لابهلای اپیزودهای جاریای که انسانک داره، در باب کلمات هم با شما عرض داشته باشم و از این عهد به دو کلمه وفا کردم. در روز آغازین امسال کلمه «آفرین» رو گفتم براتون و در روزهای پایانی تابستان ۱۴۰۳ کلمه «بخشش» رو عرض کردم.
حالا در این اپیزود میخوام برسم به کلمه سومی که تا دقایق دیگه خدمت شما معرفیش خواهم کرد. اما به رسم متداول اپیزودهایی که مربوط به کلمات هست، قبلش بهعنوان مقدمه میخوام از اهمیت اندیشیدن به کلمات بگم. به نظرم میآد که کلمات تلف شدهاند در سطحینگری و در روزمرگی؛ مثل خیلی چیزهای دیگه که به همین درد مبتلا هستن. برای اینکه بتونم منظورم رو بهتر برسونم، مثالی میزنم خدمت شما. شما هم لطف کنید تو صفحه خیالتون نقاشیش کنید.
گستردگی راهها و سرعت مبادله
فرض کنید در سرزمینی هستیم که اسباب تردد در این سرزمین پای پیاده است. یعنی مردم برای رفتن از روستایی به روستای دیگه باید قدمزنون برن. اگه دیگه خیلی مجهز باشن، سوار الاغ یا اسبی بشوند. وسعت و گستردگی مبادله و سرعت جابهجایی در این دیار چقدره؟ چقدر میتونن واردات و صادرات داشته باشن؟ چقدر میتونن با هم تبادل داشته باشن؟ این تصویر رو یه گوشه از ذهنتون نگه دارید. اما در مقابل، سرزمینی رو تصور بکنید که بین روستاهای اون، راههای هموار و وسیعی ساخته شده. مردم مجهزن به مرکب، به وسیلههای قابل. هواپیما دارن. قطارهای تندرو دارن. ماشینهای امن دارن. جادههای هموار دارند. در این سرزمین با چه صحنهای روبهرو خواهیم بود؟ قبول دارید که با سرعت بسیار زیادی در حجم وسیعی مبادله صورت میگیره و صادرات و واردات در این دیار قابل قیاس نیست با اون تصویر نخستینی که خدمتتون عرض کردم؟
اما حالا این مثالهایی که عرض کردم چه ربطی داره به کلمات؟ کلمات مرکبن، وسیلهن. اگرکه بالندگی تفکر رو تبادل میان آدمها بدونیم، واردات و صادرات فکر رو اسباب اندیشهورزی یک جامعه بدونیم، این جامعه غنی نمیشه مگر با گفتگو. گفتگو خیلی از مقدمات رو نیاز داره، خیلی از شاهراهها رو نیاز داره؛ اما اونچه که در این راهها مبادله میشه کلمه است. عنصر اصلی گفتگو کلمه است. من نمیخوام در نقش زبان اغراق کنم و زبان رو اونقدر وسیع تفسیر کنم که انسان درون زبان جا بشه. لااقل این زبانی که الان من دارم ازش صحبت میکنم، واسط میان انسان و انسانه نه واسط میان انسان و هستی. اما زبان در همین کارکرد و در همین مساحت هم خیلی گسترده است و خیلی اهمیت داره.
بیشترکردن وسعت کلمات
خب ما چیکار باید بکنیم برای اینکه این تبادل در جامعه ما عمیق بشه؟ راهی جز این نداریم که وسعت کلمات رو بیشتر کنیم. وسعت کلمات چهجوری بیشتر میشه؟ به حروفشون که نباید اضافه کرد. وسعت کلمه در اینه که ذخیرهساز حجم بیشتری از اندیشه باشه. ما وقتی میخوایم بر وسعت کلمه «بخشش» اضافه بکنیم، یه حرف الفبا به اول و وسط و آخرش که اضافه نمیکنیم. بخشش بخشش هست. چون اگه قرار باشه مداخلهای در لفظ بکنیم، یعنی داریم زبان جدید ایجاد میکنیم. ایرادی نداره؛ زبان جدید آفریدن هم مهارتیه و ضرورت داره. اما باید همهش در خدمت تفکر باشه واِلا زبان اگر کارکرد اصلیش رو نداشته باشه؛ یعنی واسطه تفکر نباشه، بقیهش دیگه بازیه.
به همین خاطر من وقتی که از آفرین عرض میکنم خدمت شما، غرضم چیه؟ غرضم اینه که فرصت تأمل در آفرینشگری خودمون داشته باشیم. یا اگر از کلمه بخشش خدمت شما میگم، سودایی که به سر دارم، اینه که این کلمه چنان بسط پیدا بکنه که من بتونم تجربههای بیشتری از بخشش رو پشت این لفظ توضیح بدم و بعد تجربه کنم. موضوع انسانک همینه: تجربه زیسته. خب حالا با این مقدمه مفصلی که عرض کردم به سراغ چه کلمهای میخوام برم؟ موضوع اپیزود پنجاهودوم «کار»ه.
[دکلمه ـ خسرو شکیبایی ـ کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ]
اما چرا به سراغ کلمه کار رفتم؟ این کلمه دغدغه امروز و دیروز نیست. شما در سالهای قبل هم اپیزودهایی در انسانک شنیدید از گدایان شریف گرفته تا اپیزودهای دیگری که به کار اشاره شده؛ در پادکست می هم من در باب کار و فراغت مواردی رو عرض کردم. این دغدغه هم از زندگی خودم برمیآد؛ چون مثل خیلی از شما ساعتهای زیادی از شب و روزم رو باید به کار بگذرونم و خب ذهنم با این کلمه مأنوسه، به این کلمه مبتلاست.
اونچه که اخیراً به فهم تابهامروز دریافتم اینه که کار در ادبیات فارسی معنایی داره که معادلش کلمهای در ادبیات انگلیسی نداریم. یعنی اگه بخوایم معادلش کلمه بذاریم باید چندین کلمه در چندین معنا به خدمت بگیریم. یعنی کار معادل work نیست، معادل job نیست، معادل business نیست؛ اما به همه اینها میتونه ترجمه بشه.
کار در ادبیات فارسی
براتون مثال بزنم. مثلاً در جایی کار میتونه معنای سرشت بده. معنای آفرینش و هستی انسان رو بده. اونجا که میگه «در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود/ کو شاهد بازاری این پردهنشین باشد». اینجا ما کار رو نمیتونیم به عنوان business ،job یا work ترجمه کنیم. معناش وسیعتره. یا در جای دیگری کار میتونه به معنای همه زندگی باشه یا سرانجام و عاقبت زیستن باشه. اونجا که میگه «من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش/ هرکسی آن درَود عاقبت کار که کِشت». یا فرض کنید در جای دیگری کار در افقی فراتر از انسان داره مطرح میشه؛ گویی که همه هستی مشغول به کارند: «ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند/ تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری» پس فقط مقوله انسانی نیست.
سوی دیگر بردار
شما یک سمت بردار، این وسعت از مفهوم رو در نظر بگیرید؛ یعنی کلمه کار در یک سمت بردار اینقدر وسیعه. در سمت دیگه بردار، اونقدر پیشدست یا دمدستی میشه که میشه هر آن چیزی که بابتش مزد پرداخت میشه. بهعنوان مثال، اگر که عزیزی کشاورزی میکنه و بذر میکاره، نهال و شالی سبز میشه، عزیز دیگری دامدار شریفیه، بره پروار میکنه و گوسفند پرورش میده و در ازای این مزد میگیره، ما به این میگیم کار میکنه. اما اگر زیر سقف خانهای، خانمی یا آقایی مشغول تربیت انسانه، فرزند میپروره، از اونجایی که مزدی در برابرش پرداخت نمیشه، این از مصادیق کار میآد بیرون.
پس یه سمت بردار اونقدر وسیع و یه سمت دیگه اینقدر تنگه که به شرط مزده، باید کارفرمایی باشه که اون کار اسمش بشه کار. من به نظرم اومد که این دو اونقدر از هم دورن که منِ انسانِ امروزی که کف این بازار مشغول به کارم و مشغول به زیستنم، نه در تنگنای معنای متداول کار میتونم جا بشم نه اون وسعت مفهوم کار میتونه دغدغه امروزی من رو پاسخ بده. چنین شد که میخوام معنایی رو پیشنهاد بدم خدمت شما در ذیل کلمه کار. ببینید به جان شما میشینه و آیا مؤثر هست در تجربه زیست شما یا نه.
[موسیقی بیکلام کوتاه]
من از اینجا به بعد عرضم رو در ۴ عنوان، در 4 قسمت دستهبندی میکنم. سعیم هم بر اینه که به شیوه معمول، خلاصه عرض بکنم و زیاد مصدع اوقات شما نباشم.
عنوان اول، میخوام از ضرورت بگم. براساس چه ضرورت عقلایی به تأمل در واژه کار رسیدم و توضیحاتی رو میخوام ذیل این واژه اضافه کنم. در عنوان دوم اشاره کوتاهی میکنم به اینکه چه اندیشمندانی در مورد کار صحبت کردن و چه تقسیمهایی ارائه دادن. گرچه که خب به فراخور یک اپیزود نمیتونه خیلی جامع و کامل باشه ولی از باب اشاره که بدونیم دیگران چه زحمتها کشیدن و چه بسیار اندیشیدن پیرامون این واژه. در بخش سوم فهمم رو از واژه کار میگم و پیشنهادم رو عرض میکنم که در چه چهارچوب معنایی به کار بیندیشیم و سرانجام در عنوان چهارم میخوام از کاربرد این توضیحات عرض بکنم و اینکه در صفحه عمل و در تجربه زیسته چه اثری رو میتونیم متوقع باشیم از مفهومی که من خدمت شما تقدیم میکنم.
1. ضروریات نظری حاکم بر بحث
و اما عنوان اول، یعنی ضروریات نظری حاکم بر بحث. ببینید عزیزان من، آبجی جانها، داداشجانها! کلمه، همواره در خدمت خِرده. کلمه از خود چیزی نداره. حتی ما در گفتگوهای جاری هم اگر از واژگان داریم استفاده میکنیم، اول قصد داریم که معنایی مبادله بشه، بعد اون کلمه رو به خدمت میگیریم برای اینکه منظورمون رو به مخاطب برسونیم. همین قاعده در مورد معناگویی برای کلمات حاکمه. در مورد اصلاح و تفسیر کلمات حاکمه. یعنی شما اگر که به جامعهای میفرمایید که فیالمثل از اینجا به بعد دیگه نگید تیک، بگید هفتک؛ باید فایده عقلایی این اصلاح رو ارائه بدید. بگید از چه مبانی نظریای به این رسیدید، براساس چه اولویتی انتخاب کردید که این واژه باید اصلاح بشه و سرانجام که انتظار داشتید در ازای این تغییر چه تحولی در تجربه زیست جامعه و کیفیت بودن انسانها واقع بشه. این میشه کار اصولی و کار خردورزانه.
فایده و دلیلِ پرداختن به کلمه کار
الان هم اگر من به سراغ کلمه کار میرم باید بگم بر اساس چه مبانی نظری به اینجا رسیدم که باید تعمقی یا اصلاحی در مفهوم کار صورت بگیره. یا بهعنوان مثال اگر که در اپیزود ۳۵ کلمه «زلفار» رو عرض میکنم، بهعنوان نحوی از نوازشگری در رابطه، باید فایده عقلایی براش دیده باشم. مثلاً اینکه عرض بکنم که در رفتار جامعه ایرانی ما کاستی نوازش و کمبود واژگان در ابراز عاطفی داریم. ازجمله حالا این واژه زلفار میتونه نحوی از نوازش رو تبیین بکنه. پس من براش به فایده عقلایی رسیدم؛ حالا اینکه جامعه میپذیره یا نمیپذیره، بنا به خرد جامعه و نظر نخبگانه.
یا اگر در اپیزود ۲۶ کلمه «سقود» رو با دال پیشنهاد میدم، بهجهت اینه که نحوهای از زیستن رو دارم تجربه میکنم که نمیدونم با چه واژهای باید بیانش بکنم. من دورشدن از وضع اکنونی رو میفهمم. جایی بودم که دیگه نیستم؛ اما نمیدونم دارم بالا میرم یا دارم پایین میآم. و نمیخوام از واژه «هبوط» استفاده بکنم که بار تنبیهی داره و زاویهش سقوطه؛ از بالا به پایینه. و توضیحاتی دارم. حالا این توضیحات ممکنه صحیح باشه، ممکنه صحیح نباشه. به نظر بعضی قانعکننده نباشه. اما میرسم به اینجا که واژهای تلفیقشده از صعود و سقوط نیاز دارم که بهش بگم سقود. و بعدها گرهای باز میکنه از تبیین معانیای که در ذهن دارم. حالا در مورد کار هم باید همین قاعده رو رعایت بکنم.
3 مبنای نظری
من ۳ مبنای نظری دارم که براساس اونها به این جمعبندی رسیدم که باید معنایی در ذیل کار یافت که متناسب با این مبانی نظری باشه.
مبنای اول
مقدمه اولم اینه که کار برابرایستای زندگی نیست. کار در مقابل زندگی نایستاده. در نگاه من زندگی مفهوم بسیار وسیعیه. حتماً باید روزی در مورد زندگی هم عرض بگم. و چنان وسیعه که کار در زندگیه؛ نه اینکه کار بهعنوان یک شیء برابر زندگی در کفه دیگه ترازو باشه و ما بیاییم یک تعبیر نادقیق رایجی رو به کار ببریم و بهدنبال توازن بین کار و زندگی باشیم یا work and life balance رو بخوایم بحث بکنیم. چه مفهومی از کار مدنظر بوده که در رقابت و در مقابل زندگی قرار گرفته؟ چرا زندگی اینقدر مقید و محدود دیده شده که کار ازش افتاده بیرون؟
و بعد وقتی که دارید از کار مقابل زندگی صحبت میکنید، زندگی چیه؟ بهعنوان مثال ما بگیم که تفریح آخر هفته زندگیه. تو جمع فامیل نشستن زندگیه. خوردن و خوابیدن زندگیه. ولی یک چیزی در مقابلش هست که آن دیگه زندگی نیست. اون کاره و ما باید اون کار رو با زندگی در توازنی قرار بدیم که رضایت ایجاد بکنه. من ایراد دارم به این تفکیک. ایرادم رو از کجا میآرم؟ از تجربه زیسته.
شمایی که اهل کسبید، اهل کارید، اگر که در حجره رفتید، اگر که در کارخونهتون، کارگاهتون کار کردید، آیا واقعاً آنچه که تجربه کردید تهی از زندگی بوده؟ معاشرت تجربه نکردید؟ شکستن و موفقیت تجربه نکردید؟ فراز و فرود تجربه نکردید؟ رنج و گشایش و ارتباط و شادی و دوستی و قهر و انبوهی از عناصر زیستن رو تجربه نکردید؟ اینها رو باید بگیم زندگی نیست، اینا کاره؟ بعد در مقابل، یک چیز دیگری زندگیه که ما باید از این بریم به اون برسیم و بین اینها توازن برقرار کنیم؟ این تقسیم در نگاه من ناموجه و غیردقیقه. این فرض اول.
مبنای دوم
فرض دومی که من دارم و براساس اون دارم بحث رو پیش میبرم، اینه که من کار رو مفهومی اعتباری نمیدونم. چنانکه من فهم کردم، بهقدر تأمل تابهامروزم، اینطور نیست که انسانها چندین سده زیستن، سپس در فضای بیناذهنی خودشون مفهومی به نام «کار» رو اعتبار کردن و بعد از اون به کار مشغول شدن. مفهوم کار قبل از واژه کار متداول بوده. کار مثل اخلاق نیست که روزگاری بر انسان گذشته باشه؛ بعد بگن حالا که ما داریم بین همدیگه زندگی میکنیم، با همدیگه زندگی میکنیم، بیاییم یک سری قواعد اخلاقی رو اعتبار بکنیم و برمبنای اینا بیاییم بگیم که انسان خوب اینه و انسان ناخوب اونه.
اخلاق اعتباریاته؛ قانون اعتباریاته؛ اخلاق کاری و قانون کار و لفظ کار، اینا اعتباریاته؛ ولی حقیقت کار، همزاد آدمیه. به همین جهت اگر معنایی از کار داشته باشیم که در ازای «پول» هویت پیدا بکنه، من این معنا رو ناقص میدونم؛ چون یک امر بنیادین رو بردهم در قفس اعتباری گذاشتم. یعنی هویت کار رو از پول گرفتم. این غلطه؛ بر مبنای مبانی نظری من غلطه.
مبنای سوم
مسئله دیگری که برای من دغدغه بوده و به عنوان فرض دارم الان ازش استفاده میکنم، اینه که من نیازمند معنای فراگیری برای کار هستم. این نیاز رو هم از متن زندگیم آوردم. ببین عزیزجان، من که چشم باز میکنم، از همون صبح علیالطلوع، از وقتی که دارم زیر کتری رو روشن میکنم که چایی دم کنم، نون گرم میکنم تا بعدش برم به سر کارم، بشینم پشت میزم، دخلی بگردونم، روزیای دربیارم و بعدش زمانی باز کنم، کتابی بخونم، یادداشتی بردارم، معاشرتی بکنم؛ همه اینها کاره. من چه تعریفی میتونم از کار داشته باشم که پذیرای تمام این کنشهای من باشه؟ این هم دغدغه من بود.
پس براساس سه دغدغه، تأملاتی که الان دارم خدمت شما عرض میکنم شکل گرفت. دوباره فهرستوار عرض میکنم. اول اینکه نسبت کار و زندگی مهمه. چون کار برای من برابرایستا و در تقابل با زندگی نیست؛ بلکه در زندگیه. دوم اینکه کار مفهومی اعتباری نیست؛ گرچه قانون کار و لفظ کار اعتباریه، اما حقیقت کار باید از بدو انسانبودنِ انسان رصد بشه. و عرض سوم و فرض سوم اینکه من نیازمند معنایی فراگیر از کار هستم. با این سه فرض، معنایی درباره کار رو خدمت شما تقدیم میکنم.
[موسیقی بیکلام کوتاه]
در قدم دوم باید چیکار کنیم؟ من این رو بالاخص برای دوستان جوانترم عرض میکنم که محصلاند، دانشجویند و خدمتتون بگم که من با این روش تحقیق دارم به سراغ مباحث میرم. ببینید به کار شما هم میآد یا نه. در گام اول میآم پرسشم رو دقیق میکنم که چه مبانی نظری من رو به پرسش رسونده، مسئلهشناسی میکنم. در گام دوم میرم به سراغ اینکه آیا در باب این مسئله، دیگرانی اندیشیدهاند یا نه؟ آیا من اولین نفریام که این پرسش برام ایجاد شده یا پیش از من متفکرینی هم زدهن کتابها رو و تأمل کردن در زندگی برای اینکه بتونن به جواب برسن؟ و بعد حالا ادامه ماجرا رو هم خدمت شما عرض میکنم.
2. مروری بر نظریات اندیشمندان درباره کار
بر این اساس تو گام دوم میخوام اشارهای بکنم به زحماتی که محققین دیگه کشیدن. خیلی نامها مفصله. یعنی اگه قرار باشه در مورد حکمت تجارت، حکمت کسبوکار، فلسفه کار و امثالهم بحث بکنیم، گفتنی خیلی زیاده. اساساً یکی از دلایلی که ما در فضای کار، در فضای تجارت، احساس بیمعنایی میکنیم، اینه که مبانی عقلی حاکم بر کاری که انجام میدیم رو نیندیشیدیم. اون موقعی که میخوایم بریم business model بنویسیم، canvas بنویسیم و مدلهای کسبوکاری دربیاریم، به حکمت کسبوکاریش نمیاندیشیم. چه بسا کاری که داریم انجام میدیم کار حکیمانهایه؛ اما چون خبر از حکمتش نداریم، بهرهای از لذتش نمیبریم. مثل ثروتمندی که پول زیادی بهش به ارث رسیده اما خبر نداره و بنابراین زیست فقیرانهای رو تجربه میکنه.
هانا آرنت و کار
هانا آرنت بانوی خردمندی است که زندگی قابل تأملی داشته. من پیشتر هم در اپیزودها به اسم ایشون اشاره کردهم. از شاگردهای برجسته هایدگره و البته نهفقط هایدگر؛ اساتید دیگهای رو دیده مثل یاسپرس. و متولد ۱۹۰۶ بوده و تا ۱۹۷۵ قریب به ۷۰ سال زندگی کرده. زندگی پرآشوبی هم داشته بهخاطر اینکه بهعنوان یک یهودیتبار در بحبوحه جنگ جهانی مجبور به فرار میشه. از دست نازیها فرار میکنه. مهاجرت رو تجربه میکنه. کتاب بسیار ارزشمندی داره که به بهانه محاکمه آیشمن مینویسه و به نام «ابتذال شر» ترجمه شده.
کار در وضع بشر
منبعی که من میخوام به سراغش برم، کتابیه که در حوالی ۵۰سالگی نوشته به نام «وضع بشر». هانا آرنت در این کتاب، یعنی در کتاب وضع بشر، توجه داره به وضعیت انسانی که حالا در آستانه مدرنیته قرار گرفته و ازجمله مباحثی که مورد دقتش هست، همین مفهوم کاره. بنابراین این سؤال و این پرسشی که من عرض کردم، سابقه داره. در اندیشه اهل جستجو هم ردپایی ازش هست و براش زحمتها کشیدن. ازجمله هانا آرنت یک تقسیم سهگانه ارائه میده و میگه اون چیزی که ما داریم بهعنوان کار میگیم، در سه دسته قابل تفکیکه.
سطح اولش اون زحمتیه که ما باید برای بقا بکشیم. این رو در برابر Labor مطرح میکنن: کارکردن به مثابه زحمتکشیدن، برای اینکه ما فقط بتونیم زنده بمونیم. این سطح پایه است. اما از این مرحله که بگذریم، میرسه به کلمه Work که اون رو فعالیتی میدونه که منجر به خلق اشیای ماندگار یا اثر ماندگار میشه. و اما سطح سوم رو بهعنوان عمل (Action) مطرح میکنه. اون مشارکتیه که آدمها برای تعامل با همدیگه به کار میگیرن. در واقع عمل انسان اون کاریه که برای آزادی انجام میده، برای جامعهسازی انجام میده، بهعنوان کنش سیاسی به اون مشغوله و اگر به این سطح نرسه، در واقع انسان بیعمله؛ به تعبیری که او از عمل مطرح میکنه.
یورگن هابرماس و کار
اما متفکر دیگهای که در این خصوص مطالعه داشته و آثارش به ما رسیده، یورگن هابرماس متفکر آلمانی است. در مفهوم کار میاندیشه و انتقاداتی هم به هانا آرنت داره؛ اما به فضایی که آرنت داره مطرح میکنه نزدیکه. اون هم مفهوم labor رو در اندیشه خودش داره و میگه اون دستکاریای که ما داریم در جهان میکنیم و تغییری که در یک ماده ایجاد میکنیم برای اینکه نیازی رو مرتفع بکنیم و یا هدف خاصی رو محقق بکنیم، این از نظر من کاره. مفهوم اکشنی که هانا آرنت میگه رو بهعنوان interaction میآره؛ یعنی این عمل، عمل متقابله و تعاملیه. به نظر میآد که ملاحظهش هم درسته. میگه چون وقتی داری راجع به کنش سیاسی صحبت میکنی، داری راجع به فعالیت جمعی حرف میزنی. این فعالیت یکنفره نیست. این بینافردی داره شکل میگیره.
کار در اندیشه فارسی
پس نتیجه اینه که دیگر اندیشمندانی هم به مفهوم کار پرداختهن. با این حساب منِ حسام چرا باید دوباره به سراغ این کلمه برم؟ عرضم اینه که من میخوام در فارسی بیندیشم. من میخوام با بهرهگیری از همین ذخیره معنایی که در این فرهنگ هست بیندیشم. بهخاطر اینکه واژهها برآمده از فرهنگهان؛ برآمده از تاریخهان. به همین خاطره که شما نمیتونید مصرع «الا یا ایها الساقی» رو بردارید ببرید در یه کشور دیگهای ترجمه کنید و انتظار همین فهمی رو داشته باشید که اینجا برای ما حاصل میشه. به همون دلیلی که شما نمیتونید قانون سوئیس و فرانسه و بلژیک رو بردارید اینجا ترجمه کنید و انتظار نتیجهای رو داشته باشید که در فرانسه و سوئیس و بلژیک اتفاق میافته. این واژه در خدمت فرهنگ و خرد جمعی درمیآد.
پس من میخوام چیزی بگم که هم برآمده از فرهنگ این سرزمین باشه هم تقدیمشده به فرهنگ این سرزمین. همه این مقدمات رو در ذهن داشته باشید تا نفسی تازه بکنم و بعد برای جمعبندی خدمت شما خواهم بود.
[موسیقی بیکلام کوتاه]
3. معنای پیشنهادی من برای کار
اما در بند سوم میخوام برسم به فهمی که من از کار دارم و معنایی که میخوام خدمت شما پیشکش بکنم. قبل از اینکه برداشت شخصی رو بگم، معنایی که این واژه در زبان و ادب فارسی داره رو خدمتتون عرض بکنم. معنای خیلی خوش و دلنشینیه. شما فعل کاشتن رو شنیدید؛ موقعی که هسته و دانهای رو به دل خاک میگذارید و از او تیمارداری میکنید تا قد بکشه و به ثمر بنشینه. حالا اگر بخواید کسی رو امر بکنید به این کاشتن، اونوقت با لفظ «کار» مواجه میشید. بن مضارع کاشتن. میتونید ب اولش بذارید میشه «بکار».
حالا اینجا اون تعابیر قبلی که در مورد کار داشتیم معنا پیدا میکنه؛ که چرا در ادبیات فارسی چنین گسترهای رو برای کار در نظر داریم. اونجایی که صحبت از کار گلاب و گل هست، یعنی سرشت آغازین و چنانکه کاشته شدهاند. یا اونجایی که داره میگه ماه و خورشید و فلک در کارند، یعنی کاشت خورشید، شعاع آفتابه. کاشت ماه، تابشه. کاشت آب، بارشه. یعنی این جهان زنجیرهای از کاشتهاست و حالا نوبتِ کاشتن من و توست. کار یعنی امر به کاشتن.
کار: کاستن از رنج
من حالا میخوام از این معنای دلنشین کمی فاصله بگیرم و در قالب یک جمله بگم «کار یعنی کاستن از رنج». به اختصار واژگان هم مطابقت داره. یعنی کاف، الف، را. پشت سر هم میشه کاستن از رنج. کار. در این معنا دیگه کاشتن فقط یک فعل نیست، بلکه یک قصده. من این معنا رو پیشنهاد میدم که تأکیدم بهجای فعل کاشتن بر قصد کاشتن باشه. در این معنا آن چیزی که کارها رو از هم متمایز میکند قصدهاست. تمایز کارها در اینه که ما در راستای کاستن از کدام رنج به کاشتن مشغول شدیم. ۴ سطح از رنج رو من در ذهن دارم که عرض میکنم خدمت شما و این ۴ سطح رو سلسلهمراتب کار هم میدونم.
4 سطح از رنج
سطح آغازین کار اون مشغولیتی است که ما برای کاستن از درد بدن به اون مشغولیم؛ از نیازهای فیزیولوژیک مثل گرسنگی و تشنگی. این کاری است که مشترکه بین ما و بقیه جاندارها.
اما در سطح دوم، دیگه رنج مربوط به تن نیست؛ ما بهدنبال کاستن از رنجهای ذهنی و روانی کار میکنیم. چه بسا کسی نیازهای تنانه و بدنمندانهش مهیا باشه، سقفی بالای سر داره و لقمهای در سفره؛ اما نیاز داره کار بکنه برای اینکه روانش طلب مثمربودن میکنه. میخواد قدمی برداره، دانهای بکاره که از دیدن ثمره اون، زندگی رو برای خودش معنادار بسازه.
و اما سطح سوم فراتر از فردیته. مال لحظهایه که ما خودمون رو در میان دیگران درمییابیم و اگر رنجی داریم رنجمون جمعیه. مجموعه کارهایی است که ما انجام میدیم برای همزیستی. اینجا اگر دغدغهای هست برای کارکردن یا اگر رنجی هست برای کاستن، رنج همگانی است. مجموعه کنشهاییه که ما بهعنوان فعالیتهای اجتماعی، فعالیتهای سیاسی، همدلی و همدردی با دیگر اقوام و دیگر انسانها انجام میدیم. این هم میشه سطح سوم از کار.
و اما سطح چهارم چیه؟ من که حیطه فردی و جمعی رو عرض کردم. به فهم من عالیترین سطح کار اونیه که ما برای کاستن از عالیترین سطح رنج به اون مشغولیم. و بزرگترین و عالیترین رنج انسان مرگه. فعالیتهایی که ما داریم و اونچه که میکاریم و توشه میکنیم برای مواجهه با مرگ، عالیترین کاری است که انسان میتونه تجربه کنه.
سطحبندی کار فقط با افضای قصد ممکن است
این تعریف از کار یعنی کاستن از رنج و تأکید من به «قصد» از این حیث است که به صرف تماشاگری نحوه عملکرد آدمها ما نمیتونیم فهم کنیم که چه سطحی از کار داره انجام میشه. چه بسا کسی مشغول کشاورزی، دامپروری، کارمندی و کارگریه و این کار رو به قصد آب و دانه و نان داره انجام میده که این میشه سطح اول کار؛ و چه بسا کسی شانهبهشانه او مشغول بیلزدن و کارکردن و نوشتنه ولی او داره سطح چهارم کار رو تجربه میکنه. بنابراین سطحبندی کار قابل قضاوت نیست مگر با افشای قصد. یعنی اینکه بدونیم کسی که مشغول به کار است، کاستن از کدامین رنج رو قصد کرده.
دانستن این مفهوم از کار رو تعمداً در این روزها خدمت شما تقدیم میکنم بهجهت اینکه ما با رنج مواجهیم و بهدنبال راهی هستیم برای علاج رنج. اینکه راه چیست و قدمی که باید برداریم چیست؟ پاسخش نزد شماست. من در جایگاه راهنمایی نیستم. فقط آن چیزی که میدونم اینه که کاستن از رنج با کار مهیا میشه و فراگیرترین تدبیری که ما میتونیم بکنیم اینه که در هر چهار سطح مشغول به کار باشیم. کاری داشته باشیم برای سفرهمون. یک کار برای ذهن و روانمون. کار دیگری برای کاستن از آلام جمعی و آخرین کار هم برای مواجهه با مرگ. آیا میشه چند قصد رو در یک کار محقق کرد؟ بله، قابلیت قصد اینه. چه بسا کسانی همه این قصدها یا برخی از این قصدها رو در هم ادغام کرده باشند. چه بسا دیگرانی هم اینها رو جداجدا و تفکیکشده از هم تجربه بکنن.
4. اثر عملی این معناپردازی
اما بند چهارم رو بگم خدمت شما که حالا از این تعاریف انتظار چه کارکردی میره. مشخصاً این بخش از حرفهام رو تقدیم میکنم به کسانی که کارآفریناند، کسانی که نقش دارند در تعریف کار برای دیگران و بعدش کسانی که کوچاند، منتورند، مشاورند و دیگران رو راهنمایی میکنند و در سطح بعد از اون، کسانی که کارشناسهای HR (Human Resource) هستن، به افرادی که در فضای کار هستن شرح وظیفه میدن، خدمت تعریف میکنن.
لطف کنید این یک توضیحی که من عرض میکنم رو مدنظر داشته باشید و برای من لطف مضاعفیه اگر نتیجهای حاصل بشه و شما به من اطلاع بدید. اینطوری من هم در تجربه شما شریک میشم و میتونم بهره ببرم؛ والا من اگر سرم به دفترکتاب خودم باشه و در جمع چندنفره اطراف خودم بخوام پژوهش بکنم، همواره محدودم. اما اگه تجربه شما هم به من اضافه بشه اثر جمعی ارزندهتری حاصل میشه.
اما اون نکته چیه؟ اول، در سطح بنیادین، اینه که برای کسبوکاری که یا دارید راه میندازید یا راه افتاده و دارید راهبری میکنید، حکمت اون رو استخراج کنید. بدونید در راستای کاستن از کدام رنج انسان دارید کار میکنید. این توضیح، هم برای شمای آفرینشگر کار اثربخشه هم در مواجههتون با client و مشتری و مراجع اثربخشه. هم در حد واسط این دو نقطه یعنی نیروهایی که دارن برای شما کار میکنن معناسازه.
بحران فضای کار
و اما بعد از این مرحله، یعنی وقتی که خودتون حکمت و فلسفه نهفته در کاری که انجام میدید رو یافتید و دانستید این صبح تا شب دویدن برای کاستن از کدام رنجه، سهم هر کارگر و کارگزار و کارمندی رو به او اطلاع بدید، به او آگاهی بدید. تا فردی که داره در شرکت شما، در کارگاه شما کار میکنه، بداند که این شرح خدماتی که به او محول شده کاهنده کدام رنج انسانه. اگر امروز پشت این میز نشسته، اگر پشت این دستگاه نشسته، بدونه عمرش رو داره خرج میکنه، که کدام رنج از دوش چه کسی ـ حالا چه خودش چه غیر خودش ـ برداشته بشه. این معنادهی و قصدبخشی به کاره.
بحران اصلیای که ما در فضای کار میچشیم و تجربه میکنیم ـ این رو من هم بهعنوان کارگر و کارمند تجربه کردم، هم در جایگاه کارآفرین و رئیس؛ در هردو سوی ماجرا دیدم. وقتی که ما قصد خودمون رو بیاثر در کار میبینیم، رنج میبریم و اگر قرار باشه اون چیزی که حکمت وجودیش کاستن از رنجه، خودش بشه مولد رنج، ما حتماً باید از دست او گریزان باشیم. خیلی از اینهایی که ما بهعنوان کار بهش مشغولیم، نابکاریه؛ چون خودش مولد رنجه.
یک درخواست
پس من عرضم و تقاضام اینه که اگر دستی دارید و سهمی دارید در تعریف شرح خدمات، در مشورتدهی و در راهبری کسبوکارها، این مفهومی از کار رو که من عرض کردم، خدمت همکارانتون توضیح بدید و لطف شماست اگر نتیجهش رو به من هم بازگردونید. من کارم در اپیزود پنجاهودوم رو همینجا به پایان میبرم و امیدوارم که این دقیقههایی که صرف شد و این کلماتی که عرض شد، کمی از رنج شما کاسته باشه. تا روزهای بعد و گفتههای بعد خدا نگهدارتون.
من ااخیرااپیزود سال کرونا ۹۹ را از شما شنیده بودم یعنی ۱۹تا اپیزود اول را .امروز که اپیزود ۵۲ را گوش گردم واضح گذشت ۵سال از صدا تون پیدا بود .به نظر خسته میاید .من عاشق امسانک شدم وامیدوارم عمر تون زیاد باشه وبازم برامون حرف بزنید واگاهی بدید
سلام بسیار شنیدنی بود مثل همیشه
من میخوام کار خودم رو با ابعادی که توضیح دادید مطرح کنم:
کار من پژوهش در خصوص تشخیص نشانه های خودکشی در افراد از طریق پست های شبکه های اجتماعی و تلاش در جهت پیشگیری از آن (از دیدگاه دانش نرم افزاری- بپیک کار بین رشته ای دیتا ساینس و علوم اجتماعی و روانشناسی است( که من بخش نرم افزاری اون هستم
شبی که این عنوان رو انتخاب کردم، شاید من نبودم که انتخاب کردم شاید من با دغدغه هایی که داشتم که علم رو با معنای زندگی پیوند بدم، من برای این کار انتخاب شدم، چندماه بود ذهنم درگیر این بود چطور تز دکتری رو به یک کار معنادار که از نگاه خودم، (همان قصد کار از بعد چهارم) کاستن رنج به وقت مردن آن هم برای آنکه چه کردم در زندگی، باشه؛ تا اینکه یک شب دقیقا نامه های شب ابن فکر به ذهنم خطور کرد و در ادامه جستجوها و … و توجیه نظر اساتیدم شروع کردم…
کار من تمامی وجوه رو حداقل از نگاه من د. حال حاضر داره اما
یک “اما” ای داره که خودم در اون گاهی به تردید می افتم، ما در ایده آل ترین حالت ممکن که بتونیم از خودکشی پیشگیری کنیم، آیا به اون فرد خدمتی کردیم؟ چند درصد از کسانیکه از خودکشی نجات پیدا کردند بعدتر زندگی بهتری رو تجربه کردند و یا اینکه دوباره دست به خودکشی زدند؟
و من در معنای اینکه آیا اصلا این کار میتونه وجه ارزشمندی داشته باشه شدیداً در تردیدم.
خواستم به اشتراک بگذارم باهاتون که بگم هم بسیار از معنای این اپیزود لذت بردم هم اینکه گاهی قصد و نیت کار از نگاه خودمون شاید تمام وجوه رو داشته باشه اما اثراتش رو مطمئن نیستیم!
در ضمن روایتی که نقل کردید نکته قابل تأملی را اشاره کردید تحت عنوان اینکه «گویی برگزیده شدهاید»
«احساس برگزیدگی» حس عجیبی هست که هر کسی ممکن هست آنرا تجربه کرده باشد
و بالاترین حد آن را «پیامبران» مدعی بودند و بر اساس آن «کشف» عمل کردند
میخواستم اگر حسامخان فرصتی بگذارند در این مورد هم اپیزودی تدارک ببینند و نظرات اندیشمندان و آثار ناشی از این دریافت درونی در زندگی بشر را بازنمایی کنند
ممنون از شما و از جناب حسامخان ایپکچی
به نظرم به معنای واقعی کلمه فوق العاده بود این اپیزود.. به دلم نشست..
اقا فردوسی میفرماید:
جهان چون شما دید و بیند بسی نخواهد شدن رام با هر کسی
کزین هر چه دانید از کردگار بود رستگاری به روز شمار
بجویید و آن توشهٔ ره کنید بکوشید تا رنج کوته کنید
ممنونم از این اپیزود اموزنده و مفیدتون که بسیار هم دلنیشن بود.
يكي از بهترين صحبت هايي بود كه شنيدم، تا به امروز هميشه اين سوال رو داشتم كاري كه ميكنم آيا ارزش افزىده داره يا نه و اگه داره چرا ، اين صحبت ها كمكم كرد بهتر بفهمم