20 – گدایان شریف
اپیزود بیستم پادکست انسانک، آغاز فصل سوم است و در این فصل برخلاف دو فصل قبل، بنا به ارائه سلسله مباحث منسجمی دارم و امیدوارم در پاییز نود و نه، مجموعه ارزندهای به یادگار بماند. موضوع صحبت دور از دغدغه معاش و کار و زندگی این روزهای جامعه ما نیست و سعی دارم «کار» را با عمقی کمی بیش از معمول، مرور کنیم
در این اپیزود از هنرمندی داماهی و علی عظیمی استفاده شده و اشاراتی به دو کتاب جنایت و مکافات داستایوفسکی و همچنین درباره رنگها اثر ویتگنشتاین به ترجمه سرکار خانم لیلی گلستان شده است.
متن کامل اپیزود بیستم
از نیمۀ مهر ماه 1399 سلام بر شما. سلام بر شمایی که همعصر من زندگی میکنید؛ همدوره و همروزگار من هستید؛ و ویژهتر سلام بر کسانی که سالها بعد و قرنها بعد شاید اثری و ثمری از ما به آنها برسد. نه اینکه ما سنگ درشتی باشیم، اما صحنۀ عالم برکهای است که حتی بسامد سنگ ریزهها هم در آن ادامه پیدا خواهد کرد و اگر قرنها گذشت و کلمات اکنون و امروز به گوش کسی رسید، سلام من را بپذیرد. آن روز برای شما یافتن کلماتی از صدها سال قبل قیمتی است، کما اینکه امروز برای ما بیرون کشیدن سفالینهای از چند قرن قبل قیمتی است. فرقی هم نمیکند که این سفالینه در خانۀ ظالم بوده باشد یا در خانۀ عالم.
موضوع این است که خبری به ما میدهد از روزگاری که از تیررس و دیدرس ما بیرون است و اگر خواستید باخبر باشید از روزگاری که ما در آن زندگی میکنیم، بشنوید که ما مفتخر بودیم در زیستن با حریفی نامرئی که تفنگی نادیدنی در دست داشت. در هر خشابی یک گلوله بر پیشانی تکتک ما ماشه میچکاند و از میان هرچند نفر یکی میافتاد. همۀ ما منتظر لحظهای هستیم که ماشهای که بر ما چکانده میشود، در چه موقعیتی است. به ما پر میافتد یا پوچ؟ و این دلهره آورترین بازی پر یا پوچی است که انسان میتواند زندگی کند.
چیزی شبیه کورههای آدم سوزی که امروز دیگر این اردوگاهها نه به اندازۀ یک اردوگاه بلکه در بعضی از نقاط جهان به قدر یک کشور است. شما بدانید ما در روزگاری زیستیم که بعضی از کشورها، اردوگاههای کار اجباری بود و بعضی از مردمان در ازای قوت و اقل غذا و محض زندگانی صبح تا شب کار میکردند و این کار چیزی نبود جز مستحکم کردن اردوگاهی که در آن زندگی میکنند. برهم چیدن دیوارها، تراشیدن و کوبیدن چوبهای اعدام، فربه کردن فرماندهها، واکس زدن کفش دژخیمها و ما به همۀ اینها میگفتیم کار. اما با همۀ این فراز و فرودها خواستم بدانید که با کیف، با لذت، با خرسندی این دقایق را زندگی میکنند.
داستایوفسکی در کتاب جنایت و مکافات یک لحظهای را توصیف میکند از زبان زنی که او میگوید : اگر زندگی این طور بود که ما در یک باریکهای از یک دره، جایی که نه راه یک قدم جلوتر داریم نه پشتمان صخره میگذارد یک قدم عقبتر بیاییم، زیر پایمان درهای بود که به یک دریا ختم میشد و در چپ و راستمان هیچ کسی نبود و ناگزیر بودیم برای زندگی کردن فقط همانجا بایستیم، باز هم زندگی میارزید از بس که زندگی خوب است.
من روایتی که داستایوفسکی نوشته را با کلمات خودم برای شما تعریف کردم. برای اینکه به شما بگویم با تمام سختیها ما این شانس رو داشتیم که در دهانۀ آتشفشان تاریخ زندگی کنیم. مانند زمین شناسی که این افتخار را داشته که فعال شدن آتشفشانها را نه در کتاب و جزوه بلکه از نزدیک تماشا کند. حتما در دلش اضطراب افتادن گدازه بر خانه و کاشانه هست، حتما بوی سوختنی در دماغش پیچیده، حتما خوف از مذاب شدگی دارد، اما همۀ اینها منافی شوق و هیجان دیدن دهانۀ آتشفشان فعال نیست. بر همۀ اهل گذشته و اکنون و آینده یک جا سلام. اپیزود بیستم را در باب کلمهای آغاز میکنم که بسیار پرکاربرد است اما نمیدانم به اندازهای که به کار گرفتیم آیا در آن اندیشیدهایم یا نه.
مشغولیت با کلمات
ما یک گونه یا یک متودولوژی محض برای اندیشیدن نداریم که بگوییم که: های مردم! همۀ شما باید به این روش یا این شیوه بیاندیشید. لااقل من فهم تا امروزم این است که یک روش وجود ندارد. اما روشی که خودم میاندیشم این است که بسیار با کلمات مشغول هستم. حتی گاهی تصورم این است که اگر روزی حرفها و جملات به دست کسی برسد که فارسی اندیش نیست، او نمیتواند برداشتی را داشته باشد از این کلمات که یک فارسی اندیش برایش تداعی میشود. به خاطر اینکه اینطور نیست که ما مستقل از کلمات بیاندیشیم، بعد به واسطۀ کلمات اندیشهمان را بیان کنیم. نه. اتفاقا ما در کلمه و با کلمه میاندیشیم. ما به واسطۀ لغتها میاندیشیم. ما به وسعت کلماتمان و معنایی که از کلمات در ذهنمان تداعی میشود میاندیشیم.
حالا من میخواهم راجع به چه کلمهای با شما صحبت کنم؟ شاید متوجه شدهاید، کلمهای که میخواهم درموردش صحبت کنم، کار است، که کم از تلفیق سه حرف ع ش ق عشق ندارد. از بس که مبهم است، از بس که پرکاربرد است و از بس که مصداقهای متناقض و متنوع دارد. برمیگردم به عادت همیشگی خودم چون کلمه بسیار دوست دارم.
ما و کار
یادم میآید که در نوجوانی یکی از کتابهایی که خیلی مشتاق بودم که بخوانم، این بود که بروم و لغت نامه بخوانم. من خیلی لغتنامه دوست میدارم. به همین خاطر وقتی هم میخواهم راجع به کار فکر کنم، میروم سراغ نفوذش در ادبیات زندگی. الان براتون مثال میزنم آن چیزهایی که در این چند وقت بهش فکر کردم و یادداشت برداشتم. ببینید با من هم برداشت هستید یا نه؟ که چه قدر این کلمه در زیر و بم زندگی ما رسوخ کرده.
ما آدمها را به عنوان آدمهای نیکوکار و بدکار و بدکاره میشناسیم. در جهان کلمات ما ناکار شدن به معنای نابود شدن و ناقص شدن است. ما خودمان رفتیم مدرسه درس خواندیم. بچههامون رو گذاشتیم مدرسه درس خوندن. به این امید که روزی بازار کار داشته باشند. مدارک دانشگاهی رو براساس کار تعریف میکنیم. کاردان، کارشناس، کارشناس ارشد. در مدارسمان به کودکانمان کارنامه میدهیم. اما اگر که این کودکان دربست در اختیار اردوگاهی باشند که از نظر همۀ جامعه مقبول است، میگوییم کار شایستهای است. اینها محصل اند. اما اگر خارج از این اردوگاه باشند. به کار مشغول اند اما این بار کار معنای مذمومی دارد. میگوییم کودکان کار.
ما میرویم کار میکنیم که در ازایش کارمزد بگیریم. بعضی وقتها اضافه کار بگیریم. بعضی وقتا کارانه بگیریم. به همین خاطر اگر یه روزی جامعه پر بود از پیشههای مختلف، ما انگار امروز دو پیشۀ اصلی داریم. کارگر و کارمند. کارگر و کارمند ذیل قبۀ همایونی کارفرما کار میکنند. ما وقتی میخواهیم بگوییم که دولت، دولت خوبی است، میگوییم دولت کارامد یا ناکارامدی است. یعنی ملاکمون برای نیکی و بدی میزان کارامدی است. یه چیزی را میخواهیم بگوییم به درد بخور یا به دردنخور، میگوییم به کار میآد یا به کار نمیآد. وقتی میخواهیم بدانیم که کسی چرا سراغمان آمده، میگوییم که چه کارم داری؟ وقتی به ما پیام میدهد، میگوید فلانی، هستی؟ کارت دارم.
آدمها برای کارشان سراغ ما میآیند. نه اینکه فکر کنید که کار فقط مال ما آدماست. شیطان هم کار دارد. عجله کار شیطان است. وقتی میخواهیم کسی را به سر به زیری دعوت کنیم، میگوییم سرت به کار خودت باشد. چه کار به کار مردم داری؟ سر توی کار مردم نبر. باز هم کار. میبینی که کار چه طور همۀ ما را دربر گرفته. با همهچیز ما کار دارد. یعنی در هر واژهای و در هر ساحتی، زندگی زناشویی، زندگی شغلی، حیطۀ فردی، رابطۀ با کودک، با همه چیزمان کار دارد. به همین خاطر است که گفتم واژۀ پرکاربردی است.
هممسئله شدن بر سرِ کار
در این اپیزود تمام تلاشم بر این است که با هم همسوال و هممسئله بشویم. تا زمانی که ما با هم همسوال و هممسئله نشویم، برای رسیدن به جواب هم با هم همراه و همکار نمیشویم. چه شد که این مسئله در ذهن من شکل گرفت؟ جالبه بدانید که این قصه به انسانک مربوط میشود. قبلش یک جمله نقل و قول کنم از جناب ویتگنشتاین.
ویتگنشتاین از فیلسوفهایی است که من به دقت سعی میکنم بخوانمش و فهمیدنش هم برایم سخت است. ویتگنشتاین خواندنی است و یک نکتۀ جالب دارد. من این هفتهها آثار یک عالمی را میخواندم که اسم نمیبرم چون میدانم که علاقهمند در زبان فارسی زیاد دارد و دوست ندارم خط به علاقهمندیهای دیگران بیندازم. اما نگاه میکردم میدیدم نزدیک به نیم قرن، نزدیک به 40-50 سال است که تقریبا حرف جدیدی برای گفتن ندارد. یعنی چند دهۀ قبل یک حرفی گفته است و بعدش در کتابهای مختلف هی مثال مینویسد.
علیه خود بشوریم
اما بدانید در زیستن انسانی مصادیقی وجود دارند مثل ویتگنشتاین که اینها بیش از یک بار زندگی میکنند. وقتی میگوییم 40-50 سال یعنی تمام عمر تفکری ویتگنشتاین و همۀ عمر تفکری نیچه. عمر کمی نیست. در همین عمر بعضی از آدمها مثل ویتگنشتاین هستند. بعضیها هم مثل صدرالمتالهین. اینها چند بار زندگی کرده اند. یعنی در مسیر زیستن به باورهایی رسیدهاند، وقتی جلو رفتهاند، به نقیض باورهای قبلی خود رسیدهاند و منتشر کردهاند. یعنی امروز تو در ایستگاه شماره یک هستی، به ایستگاه شماره دو میروی و علیه خود میشوری.
امروز آنهایی که آکادمیک درس میخوانند، ویتگنشتاین اول و ویتگنشتاین دوم را جداگانه میخوانند. برخی موضوعشان ویتگنشتاین اول است و برخی موضوعشان ویتگنشتاین دوم است. صدرالمتالهین در یک نقطه از تفکر خود دربارۀ ماهیت میگوید و در یک نقطه از تفکر خود، سمت وجود میایستد. این زیستنها زیستن ارزشمندی است. نترسیم از این که علیه خودمان شورش کنیم. حیف است که عمر به آستانۀ مرگ برسد و پنجاه سال باشد که سر یک یقین استاده باشیم.
ویتگنشتاین بحثی دارد پیرامون رنگ. البته تنها متفکری نیست که بحث درمورد رنگاندیشی دارد. رنگ خیلی موضوع سختی است. این خیلی موضوع پیچیدهای است که اگر شما میگویید فلان چیز آبی است، آن آبی است یا تو آبی میبینی؟ بگذریم. ویتگنشتاین یادداشتهایی دارد دربارۀ رنگ که این یادداشتها به زحمت و کوشش سرکار خانم لیلی گلستان ترجمه شده و منتشر شده است. من با الهام از آن متن مثالی را عرض میکنم.
مثال ویتگنشتاین در باب رنگها
به این سوال لطفا پاسخ دهید. برف چه رنگی است؟ قاعدتا پاسخ دادید: سفید. حالا اگر کنار همان برف سفید یک کاغذ سفید بگیرید و این دو رنگ را با هم مقایسه کنید، چطور؟ اینجاست که ممکن است برف طوسی بشود و کاغذ، سفید. حتی به جنس کاغذ بستگی دارد. اگر کاغذ کاهی باشد، اتفاق دیگری میافتد. شما به آن میگفتید سفید. به این هم میگویید سفید. پس آن سفیدی است که این سفید نیست. بر اساس کد رنگها میفهمیم که آن سفید، این سفید نیست. ولی در ذهن ما به همۀ آنها سفید گفته میشود.
حالا روی آن کاغذ چند قطره رنگ سفید به معنای واقعی بچکانید. باز هم کاغذ به نظرتان سفید میآید؟ در آن لحظه ممکن است تصور کنیم کاغذ کرمی است. پس زمانی که شما میگویید سفید، آن سفید تا زمانی در ذهن شما سفید است که رنگ سفیدتری را در کنار آن ندیده باشید.
زمانی شما به چیزی باور دارید، آن باور تا زمانی تاب میآورد که در کنار آن باورتری وجود نداشته باشد. شما با هر آگاهی جدیدی که به آگاهیتان اضافه میشود، به آگاهی سابق خود میگویید ناآگاهی. و بنابراین آدمها به اندازه آگاهیشان در عالمهای متنوعی زندگی میکنند. یعنی اینکه میگویند فلانی در عالم خودش است، فقط مربوط به فلانی نیست. همۀ ما در عوالم آگاهی خودمان هستیم.
کار و کرونا
باز هم اپیزود ششم: جهان منحصر به فرد من. این بلا در خصوص بحث کار هم برسر من آمد. اتفاقی که افتاد چه بود؟ این بود که ما داشتیم زندگی مان را میکردیم، کارمان را میکردیم، کارمندی بودیم، کارمند بدی هم نبودیم، تشویق هم میشدیم. زد و کرونا دست نوازش کشید به زندگی همۀ ما. برخی بیشتر برخی کمتر منزوی کرد. از حادثه نفهمیدم چی شد. میکروفون مفت بود، نرمافزار فری لایسنس بود، وقت اضافه بود، تقدیر مساعد افتاد، چهارکلمه حرف زدیم. انسانک آغاز شد.
بعد دوستان خوب سرریز شدند. بر سر ذوق اومدیم. از اپیزود یک به اپیزود دو. از دو به سه تا به امروز. اتفاق کجا افتاد؟ اتفاق اینجا افتاد که من دیگر این قدر این کار را دوست میداشتم که آن چیزی که سابق بر این بهش میگفتم کار، در ذهنم سفید نماند. یک رنگ دیگری کنارش آمده بود که قبلی برایم آن معنی را نداشت.
آنجا این سوال برایم پیش آمد آن چیزی که من به آن مشغول بودم آیا کار است؟ این کاری که الان انجام میدهم، مطالعه میکنم، مینویسم و حرف میزنم، اسمش بیکاری است؟
به من میگویند مگر تو کار نداری که میروی پادکست میسازی؟ کی وقت میکنی به کارات برسی؟ گاهی مادرم به من زنگ میزد و میگفت داری کتاب میخونی یا سرکار هستی؟ یعنی کار یک چیزهایی است که اینهایی که من به آنها مشغول هستم و دوست میدارمشان، نیست. همان چیزهایی است که برای داشتنشان جنگیدم و از آن ارتزاق کردم.
اینجا بود که فکر درمورد کار شروع شد. مثالهای زیادی در این باره وجود دارد. یادم میآید در همسایگی ما دو ساختمان رو به روی هم بودند و دو جوان هم سن و سال. یک جوان در خانۀ سمت جنوبی بود و صبح تا شب کتاب میخواند. مادرش میگفت بچهام بیکار است. یک جوان دیگر در ساختمان ضلع شمالی بود. افغانستانیتبار هم بود. عزیز مهاجری بود. این هم صبح تا شب در یک اتاق مینشست ولی این نشستن، کارش بود. به او میگفتند سرایدار.
الان دارم فکر میکنم چرا این بیکار بود ولی آن کار داشت؟ یا به فلان خانم میگفتند: خانم شما کار داری؟ میگفت خیر. بیکارم؛ در صورتی که آدم تربیت میکرد. یعنی یک خانم بیکار انسان زاییده. در دامنش انسان بالیده، آدم پرورش داده ولی بیکاره. بعد همین اگر مرغ پرورش داده بود، میگفت مرغدارم. کار دارم. آدم تربیت کرده، میگوید بیکارم. اگر گوسفند برده بود چرا میگفت چوپانم. عجیب نیست؟ این شاخص کار چیست؟ شاخص باکار و بیکار چیست؟ سوال اساسی اپیزود بیستم این است که:
کار چیست؟
چه ضرورتی دارد که درمورد کار فکر کنیم؟ دو مورد از آن را عرض میکنم. نکتۀ اول این است که کار جوهر مرد است. این جمله یک جنبۀ جنسیتی دارد که من نمیدانم کی ادبیاتمان را میتوانیم از این تفکیکهای جنسیتی جدا کنیم. ولی گویی هر وقت خواستند در مورد انسان صحبت کنند، گفتند مرد. ما بیاییم تصحیح کنیم. بگوییم کار جوهر انسان است. فرض کنیم که جمله این است.
خب اگر کار گوهر انسان و جوهر انسان باشد خیلی موضوع مهمی است. به این معناست که بخشی از هویت ما در کار دارد افشا میشود. به همین خاطر وقتی حضرات تشریف میبرند خواستگاری، جزء سوالهای اول این است که آقا داماد چیکاره هستند؟ برای شناخت شما میپرسند که چه کارهای؟ شما بر اساس کار، هویت خود را معرفی میکنی. یعنی وقتی در پاسخ چه کارهای، بگویی معلم هستم، یک تصویر در ذهن افراد تداعی میشود، اگر بگویی وکیل دادگستری هستم، یک تصویر. اگر بگویی قصاب هستم، تعریف دیگری میآید.
پس نکتۀ اول این است که این کار بخشی از هویت ما شناخته میشود. اما ضرورت دوم این است که با توجه به ضریب نفوذی که در ابتدای این اپیزود درمورد آن صحبت کردیم و دیدیم کار این همه در زندگی ما نفوذ کرده و در بند بند تفکر ما رسوخ کرده، در اپیزود نوزدهم اشاره کردم که کلمات قلممویی هستند که تصویری را در ذهن ما نقاشی میکنند. اگر تصویری که به واسطۀ کلمۀ کار در ذهن ما نقاشی شده تغییر کند، نه یک کلمه، نه یک تصور، که همۀ زندگی تغییر میکند.
یعنی این خشت این قدر پایین است که اگر آن را بکشی، چیزهایی میریزد و اگر آن را بچرخانی، کل ستون میگردد. پس اهمیت دارد. هم به جهت دامنۀ نفوذ در زندگی، هم به جهت بازتاب هویت بودن آن.
نسبت کار و اجر
وقتی از خودمان بپرسیم کار چیست؟ چه جوابی میدهیم؟ اولین پاسخی که به ذهن ما میآید این است : کار چیزی است که کسی بابت آن به ما اجر میدهد. این تعریف یک ذره خطرناک نیست؟ یعنی اجر دهی دیگران برای ما کار را تعریف کند؟ خطرناک نیست؟ اگر روزی کسی بابت تبانی به شما پول بدهد، بابت جنایت به شما پول بدهد، بابت ظلم به شما پول بدهد، باز هم به آن میگویید کار؟
فرض کنید بگوییم اصلا کسی به ما پولی نمیدهد. خودمان میرویم و به دست میآوریم. کار هر آن چیزی است که به وسیلۀ آن بتوانیم وجهی را صاحب شویم. مالی را صاحب شویم. پس دزدی کار است یا نه؟ خودت رفتی و چیزی را به دست آوردی. این کار است یا نه؟
حال اگر برویم با رضایت از کسی پولی بگیریم. یعنی بروی با رضایت از یک نفر، با او تعاملی بکنی، که در آن تعامل به تو پول بدهد، در یک موقعیتی باشی که به آن بگویند کارگاه، یک لباسی بپوشی که به آن بگویند لباس کار، یک رفتاری را تکرار کنی که به آن بگویند وظیفۀ کاری و شغلی و در ازای این وظیفۀ کاری در آن موقعیت خاص با طیب خاطر و رضایت کسی به تو پولی بدهد. این شد کار. انصافا دیگر مو لای درز این تعریف نمیرود. همۀ ما در یک چنین موقعیتی کار میکنیم که آن کارفرما به این شرایط به من پولی را با رضایت و طیب خاطر پرداخت میکند.
با همۀ این تعریف شیکی که از کار گفتیم، گدا هم دارد کار میکند. یعنی او هر روز بیدار میشود. سر یک ساعتی لباس مشخصی میپوشد، در یک موقعیت ویژهای قرار میگیرد. سلسله رفتارهایی را انجام میدهد. آدمهایی هم به او پول میدهند. اما شما گدایی را به عنوان یک رفتار مذموم میشمارید.
فرق ما با اوچیست؟ ما ارزش تولید میکنیم؟ پس مفهوم کار به ارزش برمیگردد؟ باید چه ارزشی تولید بشود که به آن بگوییم کار؟ و اگر آن نباشد به آن بگوییم بیکاری؟ یا بگوییم گدایی؟
حالا که کار به واسطۀ ارزش دارد تعریف میشود، تمام کسانی که در نظام بروکراتیک دنیا که در حاکمیتها مشغول به کارند، لزوما در پی تولید ارزش هستند؟ اگر مدیر کلی، اگر وزیری، اگر مقام ارشدی، به واسطۀ عدم ارزش وجهی را دریافت کند، ولو اینکه کت شلواری باشد، ولو این که آن شرکتی که در آن نشسته، به آن بگویند اتاق وزارت، آیا او هم به واسطۀ اینکه ارزشی را در ازای وجهی که دریافت کرده، تولید نکرده، باید به او بگوییم گدا؟ این طور نشود که ما با طایفۀ گدایان کت شلواری با کیفهای چرمی و کفشهای واکس خورده رو به رو باشیم؟
کار را باید به چه ببندیم؟ فکر کنیم در تعریف کار. نکند که یک عمر است بیکاریم و چون بهمان پول میدهند، فکر میکنیم کار داریم؟ نکند جعلی بهمان انداخته باشند. این روزها اگر کسی برود و یک سکه بخرد، دنبال محک میگردد که نکند به او جعلی انداخته باشند. آقا، خانم، رفیق، عمری صرف واژهای کردی که باید فقط مطمئن بشوی که اصلش دستت است یا بدلش؟
کار ندارید؟
خدانگهدار
کار، بن مضارع از مصدر کاشتن است. کاشتن بذر گیاه یا بذر(دانه) دانش یا بذر محبت یا بذرهای تاریک
آفرین …
دوباره فکر مشغول این موضوع بود:
کار یعنی برطرف کردن نیازهای اساسی دیگر جانداران، به شرط اینکه حق یا نیاز اساسی جاندار سومی پایمال نشود. و این روند پایدار بماند!
موضوع پیچیدهای هست در کل.
گمان میکنم خیلی از کارها در حالی که برای بخشی از سیستم خلقت، ارزش آفرینی میکنند، ولی برای کل سیستم ضرر آفرینی میکنند و آن را از تعادل خارج میکنند. فکر میکنم اگر دقیق شویم برای همان بخش هم در نهایت مضر واقع خواهند شد.
شاید بشه گفت کار نوعی فعالیت و کسب روزی است طوری که نظام خلقت را از تعادل خارج نکند.
چه عزیز دوست داشتنی
لذت بردم از اپیزود هیجدهم
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت آقا حسام و حنجره ی توانمندش
پاگرد دوم فرمودین که خانم قناد تمام اپیزود ها رو تبدیل به متن کرده. لطفا یه زحمتی بکشین متن رو برام بفرستین که جدا به مرور دوباره ی اپیزودها نیاز دارم
پیشاپیش تشکر??
سلام بر شما
از لطف و همراهیتان ممنونم.
بله زحمت کشیدند و متنها در حال بازبینی است و امیدوارم نسخه ویراست شدهای تقدیم شود.
بی نهایت متشکرم…
درود بر شما وممنون از انسانک که منو برد به ۱۸ سال پیش که آزاده بودم و دیوانه ،ممنون که هستین ،و چه زبان روانی چه صدای دلنشینی ، لذت میبرم واقعا
گوارای وجود؛ از همراهیتون خوشحالم
دوردو سپاس بر شما عزیز
مثل لطیفه ی که تعریف کردید چند بار گوش دادم هی نمیشد ولی حالا کمی میفهمم ، خیلی خیلی باوجود اینکه دنیای دانایی هستید اما افتادگی در گفتار وبیان دارید که لذت می برم عالی عالی
با سپاس وسلامت باشید
اگه آدم پرورش بدیم بی کاریم ولی اگه گوسفند پرورش بدیم کار داریم…
سلام اقای ایپکچی روزتان بخیر
مثل تمامی پاد کست هاتون عالی بود و خیلی خوب اخرشو جمع کردید
ولی یک سوال از اول صحبتهاتون که درباره همکاری عزیزانی که به شما کمک میکنند
تلگرام را شما چک نمیکنید و پاسخ گو یک نفر دیگه هست؟؟ و نظرات دوستان را به شما بازگو میکنند؟؟
و همچنین اینستا ؟؟
و فقط شما وب سایت جوابگو هستید؟؟
من از هر سه جا شما را دنبال میکنم.
سلام بر شما
بله، فقط کامنت سایت رو متعهدم که حتما خودم ببینم و خدمتتون باشم
در هیچ شبکه اجتماعی دیگری شناسه «انسانک» در اختیار خودم نیست
هرکجا نظر و یا عرضی داشته باشم با شناسه شخصی و به نام خودم عرض میکنم مثل همینجا که الان خدمت شما هستم
بحثها همیشه عالین و باعث تعمق و تفکر بسیار برای ما میشن. ولی بنده میخاستم نکته ای رو درباره رنگ بگم، که ما نمیتونیم به سفیدترین یا سیاهترین رنگ برسیم. میتونیم رنگی سیاهتر از قبلی ها پیدا کنیم ولی نمیتونیم به نهایت برسیم. در فوتوشاپ و هرجای دیگه پایه ای رو تعریف گردن و با اون تعداد محدودی مثلا چند میلیارد رنگ رو پشتیبانی میکنن. اما خیلی از ساختار جهان ما رو ماده تاریک و انرژی تاریک میسازه که اصلا با چشم ما که تنها بازه محدودی از امواج الکترومغناطیسی بازتاب شده از مواد رو تشخیص میدن و میگن این اون رنگه. نکات ناقصی رو که تراوش ذهنم هست رو نوشتم تا نظر شما ذو درباره اون بدونم.
چندین بار باید هر اپیزود رو گوش داد
سلام و بازم سلام
عی بابا و باز هم با این اپیزود ساعتها باید مراجعه کنم به عمق وجود دوباره کلی قفلا باز شد و جواب جوابهایی رو گرفتیم که تا دیروز فک میکردیم سوالشو حداقل از خودمون درست میپرسیدیم اما هی داد که حتی سوالمونم اشتباه بوده واسه همینه فک میکردیم بیکارامدیم زندگیمون تباهه
سلام
چطور میتونم مجموعه آهنگهایی که در انسانک پخش میشه رو به صورت یکجا دانلود کنم؟
سلام …
چنین مجموعهای به صورت یکجا ایجاد نشده
اما به صورت تک تک در کانال تلگرام انسانک قابل دانلود هست
سلام جناب ایپکچی
من تا به حال چند کار رو امتحان کردم و مفتخرم که ازشون درس هایی رو گرفتم ( 24 سالمه ) اما الان مدتی هست که دارم به کارکردن فکر میکنم ( دقیقتر عرض کنم برام سواله که چه کاری ارزش انجام دادن داره ) جسارتا با تمام توضیحات و فرمایشات شما هنوز مطلب برام جا نیافتاده میخواستم اگر براتون مقدور هست ارجاع به منابعی بدین که به این مورد پرداخته باشن .
البته نمیدونم که خودتون در ادامه اپیزد ها توضیح دیگه ای دادین یا خیر چون من اپیزود ها رو اجازه میدم که رسوب کنه و به همین خاطر این اپیزد هنوز اخرین اپیزودی هست که از شما گوش دادم .
ممنون از زحماتتون 🙏