41 – آداب حق طلبی
ضبط اپیزود چهل و دوم پادکست انسانک در روزهای ابتدایی هفته دوم خرداد آغاز شد و انتشارش به روزهای پایانی خرداد رسید. در این فاصله، جملات بارها و بارها از نو نوشته شد و دوباره ضبط شد. این دقت مضاعف به جهت دشواری مضمون این اپیزود است. در ابتدا قصد داشتم درباره این موضوع در چهار اپیزود مستقل صحبت کنم اما برای رعایت اختصار، مباحث چهار اپیزود در یک اپیزود فشرده شد.
موضوع اپیزود، «حقطلبی» است و آدابی که باید برای آن بدانیم و رعایت کنیم. اپیزود حاضر، بعد از مقدمه، چهار «ادب» از آداب حقطلبی را شامل میشود. شاید در وقت شنیدن این اپیزود، همراه داشتن قلم و کاغذ خالی از لطف نباشد.
آنچه عرض شد بهقدر فهم من تا امروز و به اندازه بضاعت و محدودیتهای پادکست است و حتما با نقد و همفکری شما بر عیار آن افزوده خواهد شد. این نشانی در سایت انسانک، پذیرای دیدگاه، نقد و نکتهسنجیهای شماست.
***
در این اپیزود مکرر از دکلمههای جناب شاملو استفاده شده و موسیقی پایانی به نام «میدانم» اثر جناب شمس لنگرودی است. موسیقی استفاده شده در اپیزودهای پادکست انسانک تدریجا در کانال تلگرام انسانک منتشر خواهد شد:
T.me/ensanak
متن کامل اپیزود چهلویکم |
مقدمه: روایت از منظر انسان
|
رفقای من، سلام.
ما یک عادت لفظی داریم؛ وقتی میخواهیم راجعبه وقایع و زندگی صحبت کنیم، چنان روایت میکنیم که گویی چیزهایی که مصنوع (پدیدآمده بهدستِ) ما هستند، خود فاعلیت دارند.
در روزنامهها و اخبار میخوانیم که میگویند: «روسیه به اوکراین حمله کرد»، «دلار گران شد»، «ماشین گران شد». اینطور روایت کردن چه اشکالی دارد؟ اشکالش این است که ما آهستهآهسته میپذیریم که گویی چیزی وجود دارد به نام «روسیه» که خودش رفته و به چیز دیگری به نام «اوکراین» حمله کرده است؛ اما بهواقع در پس این اسمها، انسان است که جولان میدهد. یک «آدم» فرمان حمله را صادر کرده است.
کدام آدم؟ آدمی که بر دوش میلیونها آدم دیگر ایستاده است تا به قدرت برسد. یه به او رأی دادهاند و به او میل داشتهاند که به قدرت رسیده یا چنان عافیتطلب بودهاند که اقدام نکردهاند او را از کرسی ظلم به زیر بکشند؛ پس در قدرت مانده است. بههرحال آدمی بر دوش آدمیان ایستاده و فرمان حمله صادر کرده است؛ به چهکسی؟ انسان است که کشته میشود؛ به انسان تجاوز شده و حریم انسان دریده شده است!
پس بیرون چیزی نداریم به نام روسیه یا اوکراین؛ انسان است.
ما در روایت بازار و اقتصاد میگوییم: «دلار گران شد»، «سهم فلان بالا رفت»، «شاخص سقوط کرد». مگر اینها خود فاعلیت دارند؟ اینها مصنوعات و قراردادهای ما هستند. ما، انسانها، اینها را وضع کردهایم. حقیقتی که در پشت این روایت پنهان شده، این است که انسانی ترسید و فروخت. انسانی طمع کرد و خرید. در تلاقی و مواجهه این ترس و طمع است که نمودارها سبز و قرمز میشوند: انسان است که جولان میدهد.
اینچنین است که وقتی باخبر میشویم ساختمانی فروریخت، در واقع ساختمان که به اراده خودش برپا نشده که به اراده خودش هم بر زمین بخورد. رخداد طبیعی هم نیست که بگوییم طبیعت است، نه صنعت.
نه اتفاقا داریم درباره یک مصنوع بشری صحبت میکنیم. پس بهواقع چه شده؟ انسانی، سقف فروریختنی ساخته است. انسان است که بر سر انسان دیگری فروریخته است!
وقتی داریم از انسان صحبت میکنیم، صحبت از یک شخص است؟ مگر درباره غزلی که شاعری در کنج خلوت خود سروده سخن میگوییم؟ که حتی اگر آن هم بود، محصول یک نفر نبود؛ محصول یک تاریخ و یک جامعه بود.
اما ما داریم راجعبه سازهای غولپیکر صحبت میکنیم. این سازه فروریختنی را که یکنفره نقاشی نکردهاند؛ انسانی طمع کرده و ساخته. صدها انسان نیز طمع کرده و بر این سستی سکوت کردهاند. این ساختمان، بنّا، معمار، نقاش، سیمکش، شاهد و ناظر داشته است. این شهر فرماندار و شهردار و شورا داشته است. این مملکت حاکمیت و عالیمقام داشته است. انبوهی از انسانها نقش دارند؛ هرکس به وسعت خودش. من و تو نقش داریم؛ انسان است که بر سر انسان فروریخت.
وقتی ما روایتمان را منتسب میکنیم به شیء بیرونی، انگار شانههایمان سبک میشود. نه، نه، بهواقع ساختمان نریخت؛ انصاف ریخت، وجدان ریخت، محبت ریخت، آیندهنگری ریخت، مدیریت ریخت، روان ریخت، حق ریخت.
این وجه از ماجرا، آن روایت انسانکیای است که ما در پی آن هستیم. من نمیخواهم سایر روایتها را کتمان کنم یا از عیار بیندازم. هرکس روایتی باقی میگذارد. روایت انسانکی، روایت از منظر انسان است.
متروپل
|
این اپیزود، یعنی اپیزود چهلویکم انسانک، در هفته دوم خردادماه سال یک ضبط میشود. چند روزی از «فاجعه [متروپل] آبادان» گذشته است؛ فاجعهای که امروز ما از آن کم میدانیم ولی بهگمانم کسانی که سالهای بعد تاریخ را خواهند خواند، «متروپل» را بارها خواهند شنید؛ چنانکه ما بارها «سینما رکس» را شنیدیم.
امروزی که من این دقیقهها را برای شما ضبط میکنم، همچنان پیکر بسیاری از عزیزان آبادانی زیر آوار است و جان و روان بسیاری از ما ایرانیتبارها هم با آنان زیر آوار جا مانده.
این حق ما نبود |
در مواجهه با تلخیهای زندگی، مطالبهای در ما شکل میگیرد. با خود میگوییم حق ما این نبود. حق ما بود طور دیگری زندگی کنیم. ما استحقاق آرامش، امنیت و سلامتی داشتیم. انسان در فرض خود مستحق است. انسان در نگاه خودش دارای حق زیستن به بهترین طور ممکن است. گاهی این خواستنها به هم گره میخورند و تبدیل به مطالبه جمعی میشوند. گاهی نیز در ساحت فردی باقی میماند و میشود مطالبه فردی. به هر ترتیب ما مطالبهگرِ بهتربودنیم.
پس از این فاجعه، هرکس به بضاعت خودش، سعی کرد باری را از دوش مردم داغدیده و رنجکشیده بردارد. سعی کرد خشتی از آوار ِ ریخته بر جان مردم بردارد. آنهایی که آتشنشان و متخصص بودند، روند کار را بلد بودند، آواربردار شدند. بقیهای که دور گود بودند، یکی آب یخی آورد، یکی لقمه نانی آورد، سعی کرد از جماعتی که در صف زحمتاند یا از بازماندهها و عزادیدههای این حادثه مراقبت و تیمارداری کند.
تقدیم سؤال: آداب مطالبۀ حق
|
منِ کمبضاعت که هزارفرسنگ دورتر، تماشاچی محضم و کاری از من برنمیآید، در بساطم الّا کلمه نداشتم. به همین خاطر این کلمات را تقدیم میکنم؛ اول بهقصد همدلی و عرض تسلیت؛ و دوم بهقصد همفکری و گستردهکردنِ بینش.
موضوعی که تصمیم گرفتم به آن بپردازم این است که اگر ما به این جمعبندی رسیدیم که مستحق زیستنی بِهْ از زندگی کنونی هستیم، اگر خواستیم حقی را مطالبه کنیم، بر این مطالبهکردنِ حق، چه ادبی حاکم است. ما باید چه آداب و ترتیبی را بلد باشیم تا بتوانیم مطالبهگر حق باشیم؟ بضاعت من برای پاسخ به این سؤال کم است. فقط میخواهم چهار مورد را خدمت شما عرض کنم؛ اما دغدغه اصلیام این بوده که سؤال را تقدیم شما کنم.
اصل این سؤال جایی باقی بماند که:
آقا، خانم! حقطلبی هم ادب و آدابی دارد که اگر ما رعایتش نکنیم، به وهم حقطلبی سازهای سست را بنا میکنیم که آن هم بر سر مردم فروخواهد ریخت. سازههای سست فروریختنی فقط بنای خشتوگِلی که نیست؛ نظام فکری سست هم بر سر ما آوار میشود. داروی خطا و اشتباه هم بر پیکر ما آوار میشود. آوارها زیادند اما چون نامرئی است و گردوخاک ندارد، ما هنوز آگاه نشدیم که مدفونِ آواریم.
چرا این آوارها پیش میآیند؟ چون قبل از ساختن، این دغدغه در ما نیست که چهبسا باید آدابی را بلد باشیم؛ بعد بسازیم…
برهنهاند به دریا شناگران لیکن
نه هر برهنه به دریا شناگری داند
اصل سؤال را میخواهم تقدیمتان کنم و بگویم یک مانیفست، یک چارچوب تعریف کنیم و بگوییم اگر یک روز قرار شد حقطلبی کنیم، اینها ادبِ آن است و باید رعایت شود. چنانکه در اپیزودهای قبلی هم راجعبه «ادب جدایی» گفتهام. گفتم جدایی که دارد اتفاق میافتد و چهبسا در بعضی موارد ضرورت هم دارد؛ اما آداب دارد.
حالا چهار بند از من بشنوید دربابِ ادبِ حقطلبی.
[قطعه «عدالت کجایی؟»]
ادب اول: آگاهی |
اولین قدم، اولین ادب، برای حقطلبی آگاهی است. حقطلبی مثل گُلی است که روی شاخه آگاهیطلبی غنچه میدهد. یعنی من و تو اول درون خودمان مشتاق آگاهی و دانستن هستیم. وقتی میخواهیم این میل درونی را به بیرون اظهار کنیم و جلوه بدهد در رفتارمان ابرازش کنیم، میشود حقطلبی.
اگر کسی به درون، طالب آگاهی نباشد اما به برون ادعای حقطلبی کند گُلش مصنوعی است. ادا درمیآورد.
[حسام داری کلیشه میگی؟ توی اپیزود قبلی هم گفتی برای حل مشکلۀ معاش، قدم اول آگاهی. اینجا هم برای حقطلبی میگی قدم اول آگاهی؟ داری رج میزنی؟
نه عزیز، به درون خودت که مراجعه کنی میبینی پاسخ همینه. وقتی گم میشی طلبِ چی میکنی؟ کسی که دچار مشکلی میشه مگه به مَثَل نمیگن «کاسۀ چهکنم دست گرفته»؟ کسی که کاسه چهکنم دست گرفته، بهجز آگاهی، طالب چیه پس؟ «چهکنم» یعنی بیا برام حل مسئله کن.]
هر قدمی مقدم بر آگاهی، هرزگی است |
وقتی درد داریم و پیش طبیب میرویم، خریدار آگاهی هستیم. این آگاهی ممکن است در یک دارو متجلی شود. دوا و مرهم ما آگاهی است. هر قدمی که مقدم بر آگاهی برداشته شود هرزگی است. ما گاهی در ادبیات عامیانه، عادت کردهایم، به علفی که درمیآید میگوییم علف هرز. این سهو کلامی ماست. اشتباه میگوییم. این هستی هرزگی ندارد. ما چون بهعنوان انسان دچار یک غرور نوعی هستیم، فکر میکنیم این هستی هرز است مگر اینکه من به او بگویم چهکار کند. وقتی یک علف خودش سبز میشود بدون اینکه من قصد کرده باشم، به آن میگویم هرز؛ درحالیکه هرز نیست، خودرو است.
هرز، انسانی است که بدون آگاهی قدم برمیدارد؛ چون حرکت اگر «قصد» نداشته باشد هرز است. برای قصد داشتن باید مقصد را بشناسی. وقتی آگاهی را از آن برمیداری درواقع قصد را برداشتهای.
پس قدم اول آگاهی است. یعنی باید حق را بشناسیم. یعنی چهچیز را بشناسیم؟
دشواری واژه «حق» |
واژه «حق» انصافا واژه دشواری است.
بعضی از کلمات چنان ثقیل و وزندارند که عموما عقل انسان به بلندکردن این کلمات نرسیده؛ جلویشان زانو خم کرده و سپر انداخته.
حق از جمله این کلمات است. به فهم من، حق در دشواری مفهوم، به اندازه «وجود» دشوار است؛ همچنان که پرسش از وجود و هستی سخت است.
جناب هایدگر در ابتدای کتاب «هستی و زمان» سعی میکند مخاطب را قانع کند که باید از هستی سوال کرد، [باید] بپرسیم هستی چیست. [او در آن کتاب] کلی دشواری دارد تا به ما اثبات کند این پرسش بدیهی نیست؛ کلمهای مهم است و باید درباره آن اندیشید. چرا اینقدر به تقلا میافتد؟ چون کلمه سخت است.
کلمه «حق» هم از همین تبار است. دشوار است. وقتی کلمات دشوار میشوند، متفکران در برابرشان ناگزیر میشوند به فرومایهگویی.
کلمه وجود سنگین است، میگویند خب، وجود که سنگین است؛ پس اما [حالا برویم سراغ] «موجود». میروند از اینجا به بعد راجعبه موجود صحبت میکنند. میبینند کلمه مرگ دشوار است، یاوه میگویند: «چون من هستم مرگ نیست و چون مرگ آید من نیستم.» خب بگو نمیتوانم سوال بلند کنم، چرا سوال را پاک میکنی؟ چرا زیرآب پرسش را میزنی؟
من گاهی به همکلاسها و همبحثهای خودم میگویم:
واژه حق آنقدر دشوار است که عالم بزرگوار و اندیشمند متفکری چون امام محمد غزالی رسما در کتاب «احیاءالعلوم» دربارهاش یاوه گفته. ایشان میفرماید: «الحقُ لِمَن غَلَبَ» یعنی حق با همان کسی است که زور دارد!
این یعنی چه؟ یعنی نتوانسته کلمه حق را بلند کند. همین جملهای که ایشان فرموده، از آن بناهایی است که بسیاری از امتها زیر آوار آن تلف شدند: هرکی زور دارد حق با اوست.
حق را چگونه بشناسیم؟ |
اِ؟ این شد حقطلبی؟!
خب حسام، الان با این توصیف که کردی، حق چنان ناشناختنی شد که میرسیم به یک نقضغرض. تو میگویی قدم اول شناخت حق است بعد چنان وصفی دربارهاش داری که اصلا نمیشود آن را شناخت. چگونه قدم اول را به امر محال گره میزنی؟
نه عزیز، شناخت حق محال نیست. ما حق را میشناسیم، اگر آن را نشناسیم، چطور مطالبهاش کنیم؟ به آن میل کنیم؟ چیزی که میشناسیم را میخواهیم.
همه این حرفها به معنای این است که شناخت ما، حق را به حصار نمیکشد. ما به معنای حق نزدیک و نزدیکتر میشویم. چطور نزدیک میشویم؟ راه نزدیک شدن به معنای حق این است که به فعلیت رسیدهترین وضعیت هر چیزی را نزدیکترین وضعیت آن چیز به حق، تصور کنیم.
مسامحتا میتوانیم اینطور بگوییم: شکوفاترین و کمالیافتهترین وضعیت هر انسان، حق آن انسان است.
شکوفاترین و کمالیافتهترین وضعیت محیط زیست، حق محیط زیست است.
شکوفاترین و کمالیافتهترین وضعیت بدن و پیکر ما، حق بدن ما است.
شکوفاترین و بهفعلیترسیدهترین وضعیت جامعه، حق جامعه است.
شکوفاترین و کمالیافتهترین وضعیت سازه و ساختمان، حق ساختمان و ساختمانسازی است.
وقتی اینطوری به حق نگاه کنیم، حق ناشناختنی نخواهد بود؛ بلکه شناخت حق، حاصل تجمیع تمام شناختهاست.
نه اینکه بگوییم، حق، فقط موضوع رشته حقوق است. نه، همه رشتهها دارند حقِ موضوع دانش و تخصص خودشان را مطالعه و مطالبه میکنند.
قانون چیست؟ |
حالا بین انواع رشتهها، رشته حقوق، در مطالعه حق صراحت بیشتری دارد. ما برای مطالعه حق، ابزارهای متنوعی داریم که یکی از مهمترین این ابزارها قانون است. نحوه پیادهسازی حق به واسطه قانون میشود موضوع رشته حقوق.
اینها تعریفهای اجمالی است. در واقع قانون آن چیزی است که ابزار تحقق حق باشد. قانون از آن واژههای مظلوم در فرهنگ ماست.
در زمان ما، وقتی میرفتیم مدرسه، زورکی به ما میگفتند موهایمان را با ماشین کوتاه کنیم. میگفتیم: چرا؟ میگفتند: قانون است. میگفتیم: کدام قانون؟ برگهای را که روی دیوار نوشته و نصب کرده بودند نشانمان میدادند.
ما را دچار سوءتفاهمی کردند که فکر میکنیم به ظلم مکتوب و قلدری مدون هم میتوان گفت قانون!
ما بعضا در خانههایمان هم همین کار را میکنیم. با بچههایمان قلدری میکنیم. بابتش استدلال نداریم. چیزهایی را حکم میکنیم. بعد بچه میگوید: چرا باید این کار را بکنم؟ میگوییم: قانون است!
نه عزیز، دستور و قانون کلمات مترادفی نیستند.
بحثمان که کمی جلوتر برود، باز هم اشاراتی به قانون خواهم داشت.
پس تا اینجا بگوییم شناخت حق، یعنی شناخت فعلیتیافتهترین وضعیت هر چیز. بیاییم روی این تعریف توافق کنیم. حالا سوال بعدی:
شرح آمال و آرزوها، حقشناسی نیست |
آیا اگر من بهترین وضعیت هرچیزی را بدانم، کافی است؟
یا چیز دیگری هم لازم است که من بتوانم بگویم که بستۀ شناخت حق من، کامل شد؟
به شرح آمال و آرزوها، حقشناسی نمیگویند. اینکه شما بیایید و بگویید حق همه دانشآموزان ما، این است که صبحها با شکم گرسنه سر کلاس ننشینند. این تا اینجا آرمان و آمال است. حقشناسی وقتی است که علاوه بر اینکه بگویی مقصدم چیست، روشت را هم بگویی [و ترسیم کنی]؛ و الا هرکدام از ما میتوانیم معرکه بگیریم، [مثلا] من بشوم مدیر یک شرکت، بگویم از این به بعد حقوق همهتان را دهبرابر میکنم، اجارهخانههایتان را میدهم، گوشت و مرغ و بقیهاش را هم میگویم دم در بیاورند و به شما تحویل بدهند. به این وعده و وعیدها که حقشناسی نمیگویند. حقشناسی مستلزم آن است که اولا ما شکوفاترین و به فعلیترسیدهترین وضعیت هر چیزی را بدانیم. ثانیا، روش تحقق و رسیدن به این فعلیت را هم بدانیم.
اگر کسی فقط آرمانها را گفت مثل مغازهای است که فقط ویترین دارد، بعد که میخواهی چیزی از آن بخری، موجودیای ندارد. چون عیار موجودی را در روش و متدلوژی تحقق میتوان شناخت.
پس گام اول شد شناخت حق و شناخت حق، حتما مستلزم شناخت روش تحقق هم هست.
گام اول را داشته باشید تا برویم سراغ گام بسیار مهم و دقیق دوم.
[موسیقی بیکلام + دکلمه شاملو: انسان دشواری وظیفه است… انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود، توان دوست داشتن و دوست داشته شدن…]
ادب دوم: تواضع در برابر حق |
اما ادب دوم حقطلبی، تواضع در برابر حق است که الان برایتان توضیح میدهم.
این ادب دوم، ظرافت دارد و دقت مضاعف میطلبد. از قبلی و بعدیها کمی دشوارتر است.
خود تواضع به چه معناست؟
این چربزبانیها و تعارفات لفظیای که ما داریم: «آقا کوچیکتم» «ما خاک پای شماییم» « ما چاکر شماییم» یا «ما خدمتگزاریم» شامورتیبازیاند.
حقیقت تواضع هم، باز آگاهی است. آگاهی از چه؟
چنانکه من تا امروز میفهمم، تواضع در باب تفاعل از ریشه «وضع». وقتی ریشه را میبریم به باب تفاعل، دو چیز را در نسبت با هم توصیف میکنیم.
وقتی ریشه «وضع» به باب تفاعل میرود، اینگونه میشود که من آنگاه در برابر چیزی متواضعم که وضع خودم، بودن خودم، را در نسبت آن چیز بتوانم درک کنم. یعنی آنگاه که من آگاه میشوم بر وضعیت و موقعیت خودم نسبت به چیز دیگری، میتوانم نسبت به او متواضع باشم. رفتار در تناسب این آگاهی را میگویند تواضع. اتفاقا یک جایی تواضع، ایجاب میکند که ما خیلی قاطع و محکم بایستیم و بگوییم: این که من میگویم! در جای دیگری هم تواضع ایجاب میکند بگوییم: آنچه تو میگویی!
پس تواضع به صورت پیشفرض، یکسری رفتارها و گفتارهای تیپ نیست. نوعی آگاهی است. باید تشخیص دهیم، تواضع در این نقطه، چه رفتاری را بر ما حکم میکند.
حق، گرفتنی است؟ |
این تعریف تواضع. حالا، قبل از اینکه از تواضع نسبت به حق بگویم، ضرورتش را توضیح دهم که چرا اصلا ما باید چنین چیزی را بلد باشیم و این ادب را رعایت کنیم. علت این است که اگر نسبت به حق متواضع نباشیم، اسم منافع و میل خودمان را میگذاریم «حق». عُرف هم یک ضربالمثل و یک شعار کمعمق شایع به دستمان میدهد و میگوید: بیا این هم آیینت! برو به آن عمل کن. آن شعار چیست؟ «حق، گرفتنی است.» بهبه. بعد میبینی، یک جامعه همه مشغول گرفتن حقاند.
تبدیل به یک بازی دستشده میشود: حقت رو بگیر! از کی بگیرم؟ از بغلی… چیکارش کنم؟ بده بغلی… همینجوری تا آخر.
بعد سوالی پیش میآید، در جامعهای که همه حقطلباند، ما نباید اینقدر نزاع و خصومت داشته باشیم. چطور میشود، همه داریم حقمان را میگیریم و حق هم گرفتنی است، اما حال عمومیمان هم برحق نیست؟ خوبترینِ خودمان نیستیم. چرا؟
چطور در برابر حق تواضع کنیم؟ |
این مسئله چراهای متعددی دارد که یکی از آنها، تواضع نسبت به حق است. پس ضرورتش را هم خدمتتان گفتم. حالا برویم به سراغ تعریف تواضع در برابر حق. چنانکه گفتم و الان میبینید، بحثها از دل هم برمیآیند. یعنی ادب دوم، فرزند ادب اول است. ادب اول، آگاهی به حق بود که دو وجه داشت. یک. شناخت حق بهعنوان یک فضیلت، که ما را سوق و استعلا میدهد به بهترینبودنِ خودمان. دوم. مسیر تحقق. روشِ شدن. اینجا فقط بحث فضیلت نیست. قدرتی است که میتواند ما را در مقام آن حق قرار دهد.
یکی توان است. یک نیرو است. هردوی اینها تواضعی از جنس خودشان دارند. دو تواضع در برابر حق داریم: تواضع اول تواضع معرفتی و دوم، تواضع عملی.
تواضع معرفتی در برابر حق |
سعی میکنم حرفهایم را در نهایت انضباط بگویم که در ذهن شما هم منضبط بنشیند اما بدون تعارف بعید میدانم کار یکبار شنیدن باشد.
حالا من سعیم را میکنم، تو هم گوش بده.
تواضع معرفتی در برابر حق، گفتنش ساده است. یک جمله است اما عملش واویلا: حق را از خودم بزرگتر بدانم. همین یک جمله.
یعنی چه؟
یعنی اینکه تصور نکنم تمام آن چیزی که حق است در حصار معرفت من جای میگیرد، آنقدر کوچک است که میتوانم در برش بگیرم، بغلش که بکنم دستانم میرسند به هم و چیزی از [حق] بیرون نمیماند. آدمهایی که خودشان را از حق بزرگتر میدانند آدمهای خطرناکی هستند.
حق از هر بشری بزرگتر است |
وقتی میگویم آدم خطرناک، زود بیرون از خودت را نگاه نکن؛ اولین جایی که باید نگاه کنیم آینه است. گاهی ما خودمان اصل خطریم. وقتی تصور میکنیم که هرچیزی از حق هست، من بر او اشراف معرفتی دارم. در چنین فرضی نمیتوان احتمال داد که شاید چیزی حق است و من نمیدانم. اما اگر حق را بشناسیم و بدانیم که بسیار بسیار بزرگ است، در برابرش خاضع میشویم؛ میفهمیم از این دریای بیکران، از این اقیانوس، پیالهای به ما رسیده و بقیهاش بیرون از من است.
اگر من بدانم حقی هست که در من نیست و نزد بقیه است، حتی شاید نزد همان کسی که تو فکر میکنی آدمحسابی نیست، آنوقت دیگر شنوا میشوی. وقتی ما در برابر حق متواضع باشیم، میدانیم که حق از هر بشری بزرگتر است. یعنی هیچ یک نفری نمیتواند بگوید همهاش در من است. اینطور تصور کنید که حق، کتابی است که نفربهنفرِ ما حروف آن هستیم؛ هیچکداممان را نمیتوان از جایمان برداشت. اگر برداریم، معنا تکان میخورد.
فرض کن فایل ورد یک کتاب دست شماست. جستجو میکنی و میبینی که 10هزار «واو» دارد. میتوانی بگویی که 10هزار واو که عین هماند، پس همه را برداریم و یکی جای همهشان بماند؟ اگر یک دانه از واوها را برداری، متن به هم میریزد. حداقل معنایش در یک جایی از متن، اتقان ندارد. حتی آدمهای به ظاهر شبیه هم، در این متن کارکرد متفاوتی دارند. هیچکس جای دیگری نیست و هرکس حرف خودش را زندگی میکند.
پس ما از هم بینیاز نیستیم؛ حتی اگر کسی خود را دانای مطلق بداند و بگوید از اینجایی که من هستم داناتر ممکن نیست، باز دیگران در تعریف حق برای او مؤثرند. کمی جلوتر مثال میزنم و برایتان میگویم. فعلا تا همینجا داشته باشید. این تواضع اول.
تواضع عملی در برابر حق |
و اما تواضع دوم؛ تواضع دوم در حوزه تحقق حق و عملگرایانه است. به چه معنا؟
یعنی ما اگر در خصوص وضعیت خود نسبت به حق آگاه باشیم، آنگاه میدانیم که حق محقق نمیشود؛ آن فضیلت به فعلیت نمیرسد مگر اینکه همه ما بخواهیم بشود.
یعنی همانطور که در حوزه آگاهی معرفتی میگوییم حق از معرفت من بیرون است، و یک بخش از آن به من رسیده و بقیه بیرون از من است، در مرتبه تحقق و شدن هم، بخشی از آن در اراده من است و باقی آن، در اراده باقی آدمهاست.
به همین دلیل است که جامعه انسانی در سفر بلند خود بر روی ریل تاریخ، به بهای هزاران گردن شمشیرخورده و سرِ برداررفته و انبوه خونهای بر زمین ریخته، به این فهم رسیده که برای تحقق حق، نیازمند چیزی است به نام قانون.
فرق قانون و حکم |
قانون یک پیمان بشری است. قانون فرق دارد با حکم و دستور. حکم و دستور از بالا به پایین میآید. یک نفر ابلاغ میکند و یک توده عمل میکنند.
قانون ماهیت متفاوتی دارد. قانون از پایین و توده مردم، توافق و اجماع میشود و آنکس که بر رأس نشسته، ناظر بر این است که این توافق حتما عملی شود.
نکته اینجاست که آیا منِ یک نفر احتمال ندارد که چیزی بفهمم که به نگاه خودم از فهم همه آن انبوه دیگران، به حقیقت و فضیلت نزدیکتر باشد؟ آیا چنین امری محال است؟
خیر، در حیطه عملی محال نیست. ممکن است تو به شناختی رسیده باشی که بر مبنای مسیر استدلال خودت، باور پیدا کردی که فهم یکنفرۀ خودت به آن فضیلت نزدیکتر است تا این فهم جمعی. حال باید چه کنیم؟
چارهای نیست. برو و دیگران را هم تعلیم بده، آگاه و اقناع کن تا فهم فردی تو به فهم جمعی تبدیل شود. ولی نمیتوانی حکم کنی که چون من آگاه شدهام، پس زین پس شما هم باید آگاه باشید. آگاهی با حکم نمیشود. بهخاطر اینکه حتی اگر حکم بکنی هم عملی نمیشود. زیرا عمل در اراده عامه است. عمل که در اراده یکنفره تو محقق نمیشود!
حتی اگر فرض کنید انسانی را که چنان آگاهیای دارد که هیچ ندانستهای ندارد. یعنی مطلق آگاهی را برای او فرض کنیم. در نگاه بروندینی مصداق آن را نداریم. کسی را نداریم که بگوییم مطلق آگاهی است. اما آنهایی که باورمند به دیناند چه کنند؟
برای این عزیزان هم فرقی نمیکند. رجوع کنید به تاریخ حیات معصومین. به همان کسانی که در باور شما بهعنوان معصوم پذیرفته شدهاند. فرضمان این است که همه آگاهی نزد آنان است. آیا کسی که همه آگاهی نزد او بوده حق برای او مستقل از اراده دیگران مصداق و معنا داشته؟
تمایز در رفتار، ریشه در اراده جامعه پیرامونی دارد |
ائمه معصومی که در یک دوره قریب به دو قرن، پشت سر هم زندگی کردهاند، داناییای همچون هم دارند. وقتی بگوییم تمام ایشان مطلق دانایی را داشتند، یعنی مثل هم فکر میکردند و مثل هم میدانستند. پس در قلمرو شناخت، فرضمان این است که برابری وجود دارد. اما در حیطه عمل، رفتارها و سیره زندگی را مقایسه کنید. فقط در خصوص مواضع ایشان با حاکم وقت.
ما در سیره که نگاه میکنیم، سکوت داریم، تشکیل حاکمیت داریم، قیام علیه حاکم وقت و در نهایت صلح با او و پیمان بستن با او داریم. قیام علیه حاکم وقت و صلح نکردن با او و جنگیدن تا پای جان داریم، سکوت نسبت به حاکم وقت، مشغول شدن به تدریس و تعلیم و ترویج داریم، ولیعهد حاکم نااهل وقت شدن هم داریم! انبوهی از رفتارهای متمایز از کجا نشئت میگیرد؟ در حیطه شناخت که فرض کردیم تمایزی نیست. تمایز از کجا آمد؟ غیر از اینکه ریشه در اراده جامعه پیرامونی دارد؟
یعنی حتی آنجایی که شناخت هم برابر است، تحقق حق، منوط به اراده دیگرانی هم هست. حتی آن کسانی که در نگاه باورمندانشان آگاه مطلق هستند هم در حیطه عمل و تحقق، ناگزیرند براساس اراده پیرامون، حق زمانه خودشان را شناسایی کنند.
اینطور نیست که بگوییم یکی حق رفتار کرده بقیه غیرحق رفتار کردهاند. اینطوری مطلق آگاهی را زیر سوال بردهایم. بلکه در هر زمانه و در هر جامعه بر اساس مقتضیات و اراده آدمهای آن جامعه، حق مصداق متفاوتی پیدا کرده. پس تواضع عملی در برابر حق این است که بدانیم عملیشدن حق، تحقق حق، به اراده یک نفر نیست. به اراده یک جمع است.
به همین خاطر است که قانون ضرورت دارد چون تبلور اراده جمع است؛ اگر برداری و بهجایش دستور بگذاری، خراب میشود. دستور میدهی و میگویی چرا نمیشود؟ خب چه کسی انجامش دهد؟ کسانی که باید انجامش دهند به آن باور ندارند. مگر میتوانی اراده آنان را حذف کنی بگویی خودم کافیام؟
جامعه که PS4 نیست دستهاش را بگیری دستت و بگویی: اِ دکمهاش را میزنم کار نمیکند! بعد هم مطالبه کنی، بگویی پس چرا من هرچه حکم میکنم شما نمیروید انجام دهید؟ تعالی جامعه با حکم نیست؛ با قانون است. یعنی حتی اگر کم میدانند قانونی درخور کمدانی خود تصویب کنند؛ عالمان هم وظیفه دارند معدل آگاهی را بیاورند بالا.
خیلی طولانی شد این بریده بحث ولی واقعا نمیشد وسط آن آنتراکت داد چون انضباط بحث به هم میخورد. من سعی میکنم دوتای بعدی را خلاصه بگویم. ستون بحث، همین تواضع در برابر حق بود.
نفسی بکشم و ادامهاش را تقدیمتان کنم.
[موسیقی بیکلام و دکلمه شاملو]
ادب سوم: حق را با حق لوث نکنیم |
ادب سوم آن است که حق را با حق لوث نکنیم. حق را با حق نزنیم.
این هم جمله کوتاهی است. توضیح این ادب سوم هم کوتاه است ولی اتفاقا چیزی است که فکر میکنم در جامعه نیاز داریم که این را زیاد موردتوجه قرار دهیم یا بعضا به همدیگر تذکر دهیم و یادآوری کنیم.
یعنی چه؟
به انضباط فکریمان پایبندیم. یعنی این ادب سوم هم از دل دو ادب قبلی درمیآید. ضرورت آگاهی، آگاهی در دو سطح، یعنی در شناخت حق و شیوه تحقق و با پذیرش ضرورت تواضع نسبت به حق با توضیحات مفصلی که گفتم. میرسیم به اینجا که دیگر برایمان عجیب نیست که من مصداقی از حق را فهمیده و دریافته باشم که تو درنیافتی و متقابلا تو مصداقی از حق را دریافتی که من درنیافتم.
هیچ اشکالی ندارد. ما متواضعیم نسبت به این اتفاق. میدانیم که حق از شناخت هرکدام از ما بزرگتر است. تو پارهای از آن بهت رسیده و به من هم پاره ای دیگر. میدانیم که حق نیاز به عمل جمعی دارد. عمل جمعی تنوع اراده است. تو اراده به سویی داری و من به سویی دیگر. چه بسا ناهمسوییم اما برحقیم. این توضیحش، حالا مثال بزنم برایتان.
چند مثال |
لوث کردن حق با حق اینطوری است: رفتی دیدی خانمی یا آقایی خردهغذایی در کیسه و جیبش دارد و به گربههای محل غذا میدهد. کار بدی میکند؟
[حالا قیام زیستمحیطی نکنید علیه من، روی این مثال، که بگویید آی نمیدونم نباید غذا بدیم، اگر غذا بدیم اکوسیستم فلان میشود. من سواد اینها را ندارم.] ولی در فرض عامیانه، غذا دادن به یک حیوان گرسنه ابدا کار بدی نیست. بین خودمان هم باشد با آن توضیحاتی که میدهند و میگویند به حیوانات غذا ندهید، من قانع نشدهام اما متواضعم نسبت به حق، چهبسا حقیقتی هست که از سواد من بیرون است.
حالا این درست است من بروم به این خانم و آقایی که دارند به حیوانات غذا می دهند بگویم: مرد حسابی! زن حسابی! آدمیزادش گرسنه است؛ تو آمدی به حیوان غذا میدهی؟ این رفتار درست است؟
یک مثال دیگر بزنیم. فرض کنید جمعی، تشکل یا انجمنی ساختهاند و دارند حقوق زنان را مطالبه میکنند. کار بدی میکنند؟ نه. کار غیرحقی از ایشان سر میزند؟ نه. درست است که من بروم سراغشان و بگویم: آخر خانم، مگر حقوق مردان کم ضایع میشود که تو سندیکا تشکیل دادهای تا فقط حقوق زنان را پیگیری کنی؟
ببین عزیز، من به این رفتار میگویم لوث کردن حق با حق.
اینکه برویم سراغ کسانی که مشغول مطالبه حقی هستند و به آنان حق دیگری را نشان دهیم و بگوییم چرا آن را پیگیری نمیکنند؛ به سندیکای حمایت از کارآفرینی بگوییم چرا از حقوق کارگران دفاع نمیکنند؛ هرکس میگوید حقوق زنان، بگوییم حقوق مردان چی؛ میگوید حقوق کودک، بگوییم بزرگسالان چی؟؛ هر حقی را با حق دیگری لوث کنیم، خب نتیجه عملی این کار چه خواهد شد؟ اینکه مثل سطل خرچنگها، هیچکدام از این سطل بیرون نمیآییم؛ همه چنگ میزنیم و دست و پای همدیگر را نگه میداریم!
به تنوع مطالبهگریِ همدیگر احترام بگذاریم |
اگر آن دو فرض قبلی را پذیرفته باشیم، ادب سوم آن است که بپذیریم هرکس به فراخور فهم، موقعیت اجتماعی و زمانه و استعداد خود، مطالبهگر حقی است. اگر دغدغه من حقوق کودکان است نمیتوانم متعرض کسی بشوم که دغدغهاش حقوق محیطزیست است. اگر کسی دغدغه حقوق مردان دارد، نمیتواند متعرض کسی شود که دغدغه حقوق زنان را دارد.
چون [حق] متکثر و پخش است. حق در انبوهی از ارادهها متجلی است. پس انبوهی از مطالبهها شکل میگیرد. اشکالی ندارد؛ مگر در مواقعی که برسد به تعارض حقوق، یعنی در جایی که این دو مطالبه، منافی یکدیگر باشند.
خب این هم دانش و علم خود را دارد؛ اینهمه بندههای خدا دانشجویان حقوق در دانشگاه درس میخوانند یکی از دشواریهای درس خواندنشان رفع تعارض میان حقوق است. و الا اینکه از روی قانون بخوانی بگویی «[حکم] فلان چیز حبس، از اینقدر ماه تا اینقدر ماه» را که کامپیوتر هم انجام میدهد؛ آدم نمیخواهد که! فضیلت انسانی یعنی معرفت تعارض حقوق. وقتی رسید به چنین مسئلهای برویم داوریاش را هم یاد بگیریم و حلوفصلش کنیم.
پس ادب سوم هم این شد که به تنوع مطالبهگری یکدیگر احترام بگذاریم.
حق را با حق لوث نکنیم، بگذاریم هرکس به فراخور توان و بضاعت و قابلیت خود مطالبهگر حق باشد.
خب در ادب سوم رسیدیم به انتهای بحث. اینجا مؤخره مهمی بگویم و آماده شویم برای قسمت پایانی این اپیزود.
مؤخرۀ ادب سوم |
این سه موردی که تا اینجا برایتان گفتم، با هم توالی دارند. هرکدام فونداسیون (پِی و پایه) مرحله بعد است. اگر اولی که آگاهی است سست باشد، دوتای بعدی هم سست میشوند. اگر تواضع دچار سطحینگری و کمعمقی باشد، لوث شدن حق با حق هم قطعا اتفاق خواهد افتاد چون [سنگ بنای] قبلی دچار سستی و کاستی است. اگر میبینیم در این مرحله دچار ابهام و مسئله شدهایم، بهخاطر آن است که در خشتهای قبلی، کار پخته از آب درنیامده است.
فرض بفرمایید الان کسی بگوید: خب حسام، تو الان گفتی حق را با حق لوث نکنیم. هرکس بنا به زمانه و زمینه خود به فهمی از حق رسیده و میخواهد آن را مطالبه کند. حالا من به این فهم از حق رسیدهام که باید بروم و فلانی و فلانی را بکُشم. حق را با حق لوث نکن. من اینقدر فهمیدهام. تو از حرف خودت بگو؛ من نیز کار خودم را میکنم.
این بهانهها و مشکلات از کجا نشئت میگیرد؟ از سستی خشت اول. اگر من در مرحله آگاهی بر حق، تأمل کرده باشم در نسبت بین حقوق موضوعه و حقوق طبیعی، [حقوق موضوعه یعنی آنچه که آدمها با هم قرار گذاشته و توافق کردهاند.] و به این سوال اندیشیده و به پاسخ رسیده باشم که آیا ما انسانها میتوانیم با هم توافق بکنیم و حقوقی را وضع کنیم که حقوق طبیعی آدمیان را از آنان سلب کنیم؟ جواب این سوالات باید در خشت اول دربیاید.
الان ادعایمان این نیست که با چند دقیقه حرفزدن، مُشرف به حق شدهایم. حق، از فهم ِ منِ حسام بزرگتر است. همان یک ذرهای از فهم که سهم من شده است هم از کلمه بزرگتر است. بنابراین در این اپیزود، فقط مزهای بین ما مبادله میشود.
حالا مثالی عرض کنم که در خصوص تواضع در برابر حق باشد. این اشتباه یا سوالی که گفتم، فرض کنیم من بروم کسی را بکُشم، بگویم حق را با حق لوث نکن بگذار من هم به کارم برسم، این به ذهن کسی خطور کرده، اما میآید این را با غرّگی میگوید: «هان! خوردی؟ دیدی نظریهات باگ داشت؟!»
این غرگی که بعضی از ما فکر میکنیم چیزی ظرف پنج دقیقه به عقل ما رسیده که ظرف پنج قرن به عقل هیچ متفکری نرسیده و الان ما حتما باگی در اندیشهای پیدا کردهایم که نسل در نسل، متفکرین شرق و غرب، عقلشان نرسیده بوده به آن بیندیشند! این مال کجاست؟ عدم تواضع در برابر حق. و متأسفانه بلایی است که نخبهنماهای ما گرفتار آناند.
زمانی که ما محصل بودیم این خیلی باب بود. ما نوجوان بودیم؛ یک معلم جوان پیدا میشد با یک جزوه یا کلاسور که میآمد پیش ما. آمده بود چه کند؟ پاسخ به شبهات بدهد!
یعنی فرضش این بود: «آنی که من میفهمم حق است؛ هرچیز دیگری که خلاف این میشنوید ممکن است شبیه حق باشد؛ ولی شبهه است.» بعد در آن کلاسورش پاسخ تمام ابهامات و اشکالات و مسائل حلنشده اندیشمندان تا زمانه خودش را داشت. در یکربع فروید را جمع میکرد؛ در نیمساعت هابرماس را؛ در ده دقیقه هم مارکس را. کلا در فاصلههای یکربعیکربع میتوانست تکلیف یک نسل را روشن کند.
[تازه این مال زمان ما بود؛ الان که دیگه با لپتاپ میآن؛ واویلا! اینا مال کجاست؟ عدم تواضع. خب، قبل از اینکه آخرین گام یا ادب چهارم رو بگم یه سوال بپرسم: الان برگردی به من بگی که «داداشم! آگاهی به حق رو که گفتی؛ حله. تواضع رو هم گفتی؛ اون رو هم داریم. گفتی حق رو با حق لوث نکنیم، اون هم رو چشممون. دیگه همه مصالح آماده است. بریم حق بطلبیم. چیزی کم نمونده که. فقط یه جَنَم میخواد. قد و بالاش رو هم داریم دیگه… ماشاالله پررو قرنیهمشکی… قلدر، چارشونه کشتی… بریم حق بطلبیم؟» حله عزیزم، برو بطلب. فقط قبل از اینکه بطلبی به این سؤال من فکر کن: «حق رو با کجات میخوای بطلبی؟» الان جا داره که بهم بگی که «ببین! خودت سر شوخی رو باز کردی ها. خودت گفتی حق رو با کجات میطلبی ها!» نه والله! شوخی نمیگم. یعنی یهذره شوخی میگم؛ ولی خیلی شوخی نمیگم. جداً حق رو با کجات میطلبی؟ این سؤال رو باید تأمل کنی که ادب چهارم به کارت بیاد.]
[قطعه موسیقی بیکلام و دکلمه شاملو: به یادآر که تنها دستاورد کشتار، جُلپارۀ بیقدر عورت ما بود. خوشبینی برادرت ترکان را آواز داد. تو را و مرا گردن زدند. سفاهت من چنگیزیان را آواز داد. تو را و همگان را گردن زدند. یوغ ورزاو بر گردنمان نهادند. گاوآهن بر ما بستند. بر گُردهمان نشستند. و گورستانی چندان بیمرز شیار کردند که بازماندگان را هنوز از چشم، خونابه روان است. کوچ غریب را به یادآر از غربتی به غربت دیگر. تا جستوجوی ایمان تنها فضیلت ما باشد. به یادآر تاریخ ما بیقراری بود، نه باوری نه وطنی.]
ادب چهارم: حق را عام طلب کن |
اول تیتر ادب چهارم را میگویم و بعد توضیح میدهم. این آخرین ادبی است که میخواهم دربارهاش صحبت کنم. گفتم صحبت درباره حق میتواند بیش از اینها باشد. ادب چهارم و پایانی در این اپیزود یک جمله است: حق را عام طلب کن.
یعنی چه؟ سؤالی که عرض کردم و گفتم «حق را با کجات میطلبی؟» واقعا سؤال قابلتأملی است که راه را برای ما باز میکند. آن چیزی که عرفاً به آن حقطلبی میگوییم، اظهار حق است؛ یعنی آن را بر زبان بیاوریم و بگوییم «حق من را بده!». خب زبان یکی از اعضا و جوارح ماست؛ آیا همین کافی است؟
یعنی فرض کنید حق را شناختیم و حق در پندار ما متجلی شد. بعد جریان پیدا کرد و در گفتار ما نیز ظاهر شد. آیا همین برای حقطلبی کافی است؟
برای پاسخ به این سؤال؛ میخواهیم انضباط فکریمان را هم حفظ کنیم. پس برمیگردیم به مقدمات قبلی. مگر نگفتیم که حق چنان بزرگ است که تکتک اعضای یک جامعه در مطالبه آن نقش دارند؟ و هر کدام از تبار و جنس خودشان باید حقطلبی کنند یعنی حق چنانی که تو میطلبی متفاوت است با حقی که من میطلبم و هردو باید بر این حقطلبی همت داشته باشیم.
حالا با این مقدمه اگر بیاییم سراغ اعضای بدن، باید بگوییم زبان حقطلبی کرد، بقیه اعضا معافاند؟
برویم سراغ ادب دوم: تواضع در برابر حق یعنی من وضعیت خود را نسبت به حق دریابم و بشناسم. آیا این «من»ی که میگویم، خلاصه در یک عضوم یا عضوبهعضو و رکنبهرکن وجود من باید وضعیتش نسبت به حق مشخص باشد؟
پس از تواضع در برابر حق برمیآید که باید عموم من مطالبهگر حق باشد.
برویم سراغ ادب سوم: حق را با حق لوث نکن. اگر یک حقطلبی دارد از نگاه خود و جنس خودش حقی را میطلبد به معنی این نیست که تو معافی یا باید مزاحم حقطلبی او هم بشوی. تو هم حق خود را بطلب. چنانی که شناخت و فهم خود توست.
آیا این قاعده را نباید در سرزمین وجود خودمان نیز رعایت کنیم؟ یعنی اگر زبان من حقطلب است، چشمان من را از حقطلبی معاف نمیکند. چشم من اگر حقطلب است قدمهای مرا از حقطلبی معاف نمیکند. این حقها با هم لوث نمیشوند. هرکدام باید حق را به بضاعت و وضعیت خودشان مطالبه کنند.
ببینید بهظاهر مطلب ساده است. یعنی هروقت به ما گفتند حقطلبی کن، گفتیم باشد برویم حقطلبی کنیم. این تبدیل شده به هشتگ و استوری! باشد؛ آقا، خانم، این اظهار حق، بیان حق، همه بدل از زبان است. آیا تمام است؟
اپیزود به درازا میکشد. هم من از گفتن خسته میشوم هم شما از شنیدن. اما جا دارد فکر کنیم به اینکه آن تعریفی که در مرحله شناخت از حق داریم که هر چیزی را به غایت فعلیت خود نزدیک کند، باید درباره عضوبهعضو ما اندیشیده شود. ما بحث را تنزل دادهایم و فکر میکنیم هروقت از حق صحبت میشود صرفا یک موضوع سیاسی ـ اجتماعی بیرونی است.
حاکمیت از من آغاز میشود |
خیر، حاکمیت از من آغاز میشود. من اولا حاکم بر خودمم. من اگر حاکم ستمگر سرزمین خودم باشم که نمیتوانم مطالبهگر حق در بیرون از خود باشم. اگر به چنین تعریفی برسم در شناخت حق دچار مشکلم.
من گاهی بهشوخی این حرف کاملا جدی را به دوستانم میگویم: «این کبد چرب در حقطلبی مؤثر است.» نخند، باور کن جوک نیست. حساب دارد. وقتی من نتوانستهام حاکم عادلی بر شکم باشم، چگونه میتوانم حقطلبِ بیرون از خود باشم؟
من در مصادیق ورود نمیکنم. هرکدام از ما برویم و بیندیشیم. یکی از دلایلی که در این موضوع وارد نمیشوم، این است که اصلا قرار نیست یک نفر بیاید و یک فرم تعریف کند و بگوید حقطلبی نسبت به اعضا یعنی همین یک مدل. خب اگر این کار را کنیم، باز مقدمات قبلی را نقض کردهایم.
فقط به یک تیپ، یک چهره، یک مدل، یک فرم بگوییم حقطلب؟
این یعنی حق را خلاصه کردهایم در یک چارچوب! این فرق دارد با آن چیزی که در مقدمات گفتیم که حق از یک فرم بزرگتر است.
بنابراین به همین میزان بسنده میکنم که طالب حق باید در حقطلبی عمومیت داشته باشد؛ یعنی سراپای وجودش طالب حق باشد. آیا منظور این است که مطلقا همه وجودش حقطلب باشد و سپس در بیرون از خود مطالبهگر حق باشد؟ نه، عام با مطلق فرق دارد. اگر من بگویم که من مطلقِ حق را طلبیدهم، معنیاش این میشود که من بر حق احاطه دارم. این مربوط به مرحله طالب حق. مطلوب حق هم باید عمومیت داشته باشد. این یعنی چه؟
مطلوب حق هم باید عمومیت داشته باشد |
مثال بزنم خدمت شما. در محل کار، مدیر بددهن، بیانصاف یا خودرأیی داری و به نظرت میآید که او خلاف حق عمل میکند. فرض ابتدایی ما این است که علیه همین مدیر زورگو اعتراض کنیم که چرا حق ما را خورده یا حرمت مارا نگهنداشته. این میشود پیگیری مصداق.
ایرادش این است که بسیار به منفعتطلبی نزدیک است. یعنی در خلوت خودم من نمیتوانم به قضاوت و یقین برسم که آیا الان حقطلبی میکنم یا منفعتطلبی. این آدم چون با منِ تو درافتاده با او مقابله میکنی یا چون با حق درافتاده؟
برای اینکه بتوانیم از این گردنه به عافیت عبور کنیم، یک راهکار دارد. آن هم اینکه بهجای مطالبهگری مصداق، آن را به یک قاعده عام تبدیل کرده و قاعده عام را مطالبه کنیم. یعنی چه؟
یعنی اگر آقای الفِ مدیر شرکت من، آدم بیانصافی است و حق کارگر را پایمال میکند، بددهنی میکند و… من نگویم با آقای فلانی مخالفم. بگویم من با بددهنی، تضییع حقوق کارگر، نادیدهگرفتن زحمات دیگران و بیانصافی مخالفم.
اولین نتیجه عملی حرکت از مصداق به قاعده این است که باید اول خودت را برانداز کنی. اگر با بیانصافی مخالفی، باید اولا خودت بیانصافی نکنی. چون مسئله مصداق نیست؛ با قاعده مشکل داریم.
نمیشود که در جامعه فریاد بزنی و بگویی من با استبداد، سرکوب و خفقان مخالفم؛ بعد تنگ غروب برگردی خانهات و بشوی مردِ مستبدِ خفقانپیشۀ خانه چهارنفرهات. نمیشود که تو در شرکت از خشونت یک سازمان نسبت به نیروهای تحتامر خودش شکایت داشته باشی، مثلا از اضافهکاری اجباری، بعد بیایی در خانهات با همسرت این خشونت را بهقدر زور خودت ابراز کنی. این یعنی تو با چماق مشکل نداری. فقط میگویی آن را بدهید دست من!
وقتی کسی با قاعده مشکل ندارد و با مصداق مشکل دارد؛ در واقع با ظلم مشکل ندارد؛ فقط میخواهد نوبتش شود و خود جای ظالم بنشیند.
حرکت از مصداق متروپل به قاعده متروپولیسم |
الان که این دقایق را خدمت شما ضبط میکنم، دو هفته از آغاز ضبط این اپیزود گذشته است؛ یعنی تقریبا سه هفته از فاجعه متروپل گذشته. این اپیزود برای من اپیزود سخت و دشواری بود. تابهحال هیچ اپیزودی را با چنین وسواسی ضبط نکرده بودم؛ چون حق دشوار است. همین الان هم میدانم کلی ایراد و نقصان در عرایضم هست.
غرض این بود که در این حادثه تلخ متروپل که قلب ما را به درد آورد، در حادثه تلخ بعدیاش که رخداد قطار یزد ـ مشهد بود، آنچه ما را به درد میآورد و محرک ما برای مقابله میشود؛ واقعه متروپل نیست بلکه «متروپولیسم» است. یعنی این قاعده و رویهای که میشود بیاعتنا به تذکر آگاهان و خبرگان، بیمسئولیت نسبت به پیامدهای اقدامات خود، سقف سست بر سر مردم بگذاریم.
این سقف سست، گاهی ساختمان است، گاه یک نظریه، یک وقت تجویز پزشکی و گاه ریل قطار. فرقی ندارد. وقتی از مصداق متروپل، بیاییم بهسمت قاعده متروپولیسم، آنگاه میتوانیم نسبت به کل فرایند نظر داشته باشیم و خیالمان راحت باشد که ادب چهارم را رعایت کردیم. یعنی مطلوب منِ حقطلب یک قاعده عام است؛ نه صرفا یک مصداق که همواره این گمان وجود دارد که شاید دارم منفعتطلبی خود را در لوای حقطلبی قالب میکنم.
ادب پنجم: صبر بر حقشنوی |
اما عرض آخرم خطاب به شما عزیزانی است که این اپیزود را تا این دقیقه پایانی شنیدید. من روی ماه تکتک شما را میبوسم. ماچ مجازی، چون نمیرسد، هم مباح است هم نقض پروتکلهای بهداشتی محسوب نمیشود! بزرگواری کردید که شنیدید. من میدانم این اپیزود، سربالایی بود. روان و راحتالحلقوم نبود.
اینکه از شما تشکر میکنم، نه بهخاطر اینکه منت بر من گذاشتید و جیکجیک مرا شنیدید، بلکه بهخاطر این است که به انبوهی از دیگران امید دادید که اگر حرفی از این تبار داشته باشند و بگویند، مخاطب و شنونده دارد.
این شنوندگی شما، حسامهایی را بعد از من بر سر ذوق میآورد؛ که میشود نظراتمان را بگوییم. بعد هم بگوییم ادعایی نداریم، ما اینقدر فهمیدیم. ببخشید که حرفمان هم خیلی خوشخوشان و سرگرمکننده نیست اما لازم است این حرفها گفته شود… و امید داشته باشند که این حرفها از جانب شما شنیده میشود.
من تا اینجا چهار ادب درباب حقطلبی گفتم. اما آموزگار ادب پنجم شما بودید. زندگیاش کردید. بدون لفظ، بدون اینکه به زبان بیاورید، با حضورتان زندگی کردید. و آن ادب پنجم چه بود؟
صبر بر حقشنوی.
سلام
ما حق های بسیاری داریم که در مصداق تعریف میشن نه در قاعده … نمیشه هم که به هر قاعده ای یه عالمه تبصره اضافه کرد … پس باید براشون چجوری حق طلبی کنیم که منفعت طلبی نشه؟
چقدر عالی بود جناب..سپاس فراوان از شما بابت این روایت و وقتی که برای آگاهی دادن میگذارید
سلام وتشکر فراوان خیلی عالی بود از اینکه وقت گذاشتید و ما رابه لایه های عمیق حق طلبی بردید سپاسگزارم
یکی از ذکر های عارفان گفتن یاحق است گویی معنای عمیقی از ذات خداوندی نزول کرده ودر کلمه حق نشسته ودوستداران اورا چنین صدا میزنند هرچند تعاریف وحق طلبی شما با آنچه من میگویم شاید فاصله دارد اما میخواهم بگویم انگار یک نیرو واراده ای الهی در حق نهفته است که با اراده انسان باید هم سو شود تا شکفته شود وتولد صورت بگیرد
باسپاس
سلام
فقط اومدم بگم که آخر اپیزودتون بغضم ترکید
نه اقا ما از شنیدن خسته نمیشیم.
شما اینقدر خوش ذوق و دقیق توضیح میدی که بیشتر میشنویم بهتر میفهمیم.
این اپیزود رو برای بار سوم میشنوم
نزدیک به 3ساعت.
_
بنا دارم دوباره کل انسانک رو در آرامش بیشتر گوش کنم از ابتدا.
دس خوش
درود بر شما
این اپیزود چقدر ناب بود. صراحت کلامتون بیشتر از همیشه و چه خشمی توی صداتون حس کردم. انگار که فریاد بود این اپیزود! توی این زمان خاص واقعا که نیاز داشتم به این صحبتها.
درود حسام عزیز
آنقدر واژهها برایت محترمند که بهترین شکل بر زبانی میرانی. خیلی از این حسها را تجربه میکنیم اما ابرازش با این حجم از زیبایی و در عین حال سادگی برایمان دشوار است. تو همچو کتابی هستی که باید نثرت را بخوانیم و بیاموزیم و به کار ببریم.
نفست و قلمت مانا
باش و بیاموز
سلام عزیز
قدردان محبت و همراهیات هستم
من از کتاب خوشبختترم چون میتوانم نظرات آنکه میخوانندم را در کمترین زمان بخوانم و بدانم
سلام عالی جناب ایپکچی…
کار من از تعریف و تمجید شما گذشته ، فقط بگو چرا این پادکست می توی Google podcast باز نمیشه ؟!
مشکل فنی داره ؟! ظاهراً با فیلتر شکن باز میشه…
اما پادکست انسانک توی Google podcast بدون هیچ مشکلی باز میشه…
سلام بر شما
از سمت میزبان فیلتر شدیم!
لطفا با فیلترشکن امتحان کنید تا تدبیری بیاندبیشیم
حسام الدین ایپحچی چلبی اورموی تبریزی خراسانی فارسی
درسته که من از تو بزرگترم از لحاظ سن،ولی در باب معرفت تو بزرگتری
حالا زیاد به خودت غره نشو!!
خواستم بگم دوستتان داشتیم
حالا ترکی بگم
اوز،اوزومی گورسدیم
اوزوم،او اوزوم دیرییرم
سلام دوست عزیزم
ابتدا تشکر میکنم از همه چیز!
حرف اصلی، نمیدانم و یادم نیست که اولین بار کلمه “زلفار” را در کدام پادکست شما شنیدم ولی بسیار زیبا و فکر طلب بود. این شد که همچو گذشته به واسطه کلمات نو، دست به قلم شدم.
تقدیم به آن که برایش مینویسم و تقدیم به شما و اهل انسانک.
چون چشمان تو من جامی ندیدم
در میکدهی شهر دلِ مستی ندیدم
.
انبوهِ بلایا به سرِ خانهی ما شد
هیچ خانهی ویرانه به راهت ندیدم
.
از بوسهی ناکرده هزار قصه بگویم
دل میرود و در قفسش هیچ ندیدم
.
آسوده ولی خسته ز ایام گناهم
یارب برسان آیهای آشکار ندیدم
.
زلفت نه چُنان بندی و پابندی بلند است
آزاد به همین بندِ کُته بنده ندیدم
.
من در عجبِ بودن زلفاری چنانم
در بندی و بی بندی و آوار ندیدم
.
آوازِ خوش از هیچ قفسی سرنگیرد
ای دل به چی می خوانیت آزاد ندیدم
سلام
تعیین اینکه چی حق هست خودش چالش بزرگیه … تا بعد برسیم به اداب گرفتنش ….
سلام
با آداب به حق میرسیم یا بدون آداب؟
سلام امیر خان
هر چیزی تکلیفی داره
هرکاری آدابی داره
گل بگیری نیاز داره
زن بگیری جهاز داره
تیاتر بری بلیط میخواد
هرجا بخوای یک دریو وا بکنی بالاخره “کلید” میخواد!!!
البته حضرت موسی هم تحت شرایط خاصی گفت :
هیچ آدابی و ترتیبی مجو هر چه میخواهد دل تنگت بگو ؟؟!!
تازه ؛هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد هم هست.
واقعیتش اینه که شخصا سعی میکنم نیکی کنم و بندازم تو دجله
اماااااا همینکه خودتون گفتید بیشتر در قالب چالش به چشم میاد تا روز روشن. به هر جهت
در امان حق پایدار باشید.
سلام ممنونم!
یاد گرفتم ازتون
سنگین بود ولی عمیق
و واضح بود که چه تلاشی می کنید برای ساده کردن حرف هایی به این سختی و تلاشتون هم واقعا موثر بود. بعد از چند بار گوش دادن بالاخره فهمیدم:)
اگر شد این اپیزود پیاده بشه خیلی ممنون میشم. ?
سعی میکنم عمل کنم به این آداب پنج گانه
گرچه خیلی سخته! واقعا که انسان دشواری وظیفه است…
سلام رفیق
گفت:کسی که هیچ گناهی نکرده اولین سنگ رو واسه سنگسار بزنه.
هیچ کسی سنگ نزد چون…
خیلی ساده و روان آداب حق طلبی رو عنوان کردی.
فک میکنی کسی بتونه حق بدن و روحش رو رعایت کنه تا به بهترینش تبدیل بشه,
من که نتونستم .
در این راه قدم می گذارم
یا حق
عالی بود. واقعا ممنون
سلام و درود
آقا اپیزود ۴۲ رو نمیشه باز کرد روش کلیک میکنیم اپیزود ۴۱ باز میشه
تک تک این جملات به جانمان نشست
تو این روزها فریاد حق حق حق رو بار ها شنیدم و تامل براگیز بود که به این اپیزود برخوردم
ممنون.
سلام. من روی پست راه مربی است کلیک میکنم به اینجا میاد. عمدا اینکار رو کردید یا نه؟
با سلام / مشکلی بود که رفع شد
چطور میتوان متن کامل اپیزود رو خواند استاد دوست داشتنی
سلام بر شما
چند روزی هست که متن کامل درج شده و قابلاستفاده است.
سلام
متن جالبی داشتید . مرتب و منظم
استفاده کردم
انشالله در بیان حق و حق طلبی پایدار باشید
ممنونم ازتون،
بسیار استفاده کردم و معرفی خواهم کرد…
برای nمین بار این اپیزود را شنیدم و خواندم
حرف هایتان در مغزم حک شده… میخواهم جسارت کنم و آدابی را بازگویی کنم که بعضا انگار خود شما هم خیلی این روزها از آن حرف نمی زنید…
اینکه این سازه فروریختنی را یک نفر نقاشی نکرده، وقتی روایت را منتسب می کنیم به یک شی بیرونی، شانه هایمان را سبک کرده ایم…
اینکه اگر حق طلبی کنیم بدون آداب، سازه ای سست بنا خواهیم کرد که آن هم بر سر مردم خواهد ریخت
اینکه اگر مقصد را نشناسیم در حق طلبیمان خشت اول کج گذاشته شده
اینکه لازم است روش تحقق این حق را بدانیم!
اینکه اگر کسی فقط آرمانها را گفت مثل مغازهای است که فقط ویترین دارد، بعد که میخواهی چیزی از آن بخری، موجودیای ندارد. چون عیار موجودی را در روش و متدلوژی تحقق میتوان شناخت
اینکه به تنوع مطالبه گری هم احترام بگذاریم!
و حق را عام طلب کنیم، با همه جایمان! فقط هشتگ و استوری گذاشتن و به زبان حق طلب بودن و با دیگر اعضا ظلم کردن و چه بسا رضایت به ظلم به دیگری با همان زبان حق طلبی نیست…
از مطالب ارزشمند و اندیشمندانه جناب استاد حسام قدردانیم و از قدرت لایزال الهی برایشان عمر با عزت مسئلت می کنیم و از اینکه مطالب را بصورت مکتوب هم در سایت قرار می دهند تشکر مضاعف می کنم . شکور اکبرنژاد
درود بر شما بینهایت از بیانات ناب شما لذت بردم و خوشحالم که با این پادکست آشنا شدم
از آنجا که افتخار دارم در خدمت فرزندان این مرز و بوم باشم حتما شنیدن پادکست را به دانش آموزانم توصیه می کنم
پیروز باشید
با عرض سلام و احترام
چگونگی ارائه مطالب در این اپیزود, نظم حاکم و مثال ها مثل همیشه عالی بود. اما به راستی که چقدر درک حقیقت حق و رسیدن به آن سخت است و چه اندازه مهم و شاید یکی از بزرگترین رسالت های ما انسانها.
با سپاس
سلام اپیزود حق طلبی خیلی سخت بود.سخت خوب
سلام
روزتون بخیر
چند روزه وقتی پادکست ها را پلی می کنم، زمان میبره تا شروع بشه، مشکل از کجاست؟ نت ضعیف یا مشکل فنی وبسایت هست؟