23- پیرامون پیرامون

انسان‌های فکور و عمیق‌نگر، در همین دنیا زندگی کردند. در میان همین کوچه‌ها و خیابان‌ها و خانه‌ها؛ با تماشای همین کوه، درخت، پرنده و آدم‌ها. چطور می‌شود که کسی در همین صحنه به تفکر عمیق می‌رسد و اما برخی دیگر عمرشان در سطح سپری می‌شود؟
در اپیزود ششم پیرامون جهان منحصر به فرد من و در اپیزود نوزدهم درباره آشنایی‌زدایی کردن از کلمه صحبت شد. در اپیزود بیست و سوم، به مهارت دیگری برای عمیق نگریستن می‌پردازیم. برای گفتگو در مورد این اپیزود می‌توانید در سایت انسانک دیدگاه و نظرات‌تان را درج کنید.

موسیقی‌های متن به ترتیب استفاده در اپیزود:

1ـ مهندس | آکولاد

2ـ راز نان | مانی نعیمی

3ـ ریاضی | بمرانی

اپیزود بیست و سوم

از نیمه پاییز سال انزوا، سلام بر شما. اپیزود بیست و سوم پادکست انسانک را در پانزدهم آبان ماه سال 1399 می‌شنوید. همچنان مثل چند اپیزود اخیر در موضوع کار متمرکز هستیم اما در این اپیزود بنا دارم که درباره یک موضوع بسیار عمیق، بسیار جدی و مهم با هم صحبت کنیم که نه فقط در درک عمیق کار که در ادراک عمیق هر پدیده‌ای پیرامون ما مؤثر است.

مفهوم، مفعولِ فهمِ ماست

ما وقتی تاریخ و اطرافمان را مرور و دیگران را تماشا می‌کنیم، می‌بینیم آدم‌ها در اعماق متفاوتی زندگی می‌کنند مثل جنگلی که از گیاه خزیده در کف جنگل دارد تا سرو قدکشیده به سمت آسمان. خب موضوع سر این است که این تنوع در آدم‌ها، تنوع در ادراک، از کجا نشأت می‌گیرد. بخشی از ماجرا به بذر برمی‌گردد. بالاخره از بذر چمن سرو سبز نمی‌شود. اما موضوع ما آن بعد غیرارادی‌اش که از دست ما خارج است، نیست. در آنی که در اختیار ما هست می‌خواهیم تأمل کنیم.

بالاخره این آدمیزادها همه پخته‌شده در دیگ همین دنیایند. آن‌هایی که ما به‌عنوان نخبه، عاقل و فکور می‌شناسیم همین درخت‌ها، همین گنجشک‌ها و همین کوچه و خیابان را دیده‌اند. حالا شدت و سختی و سادگی‌شان مصداق‌های متفاوتی داشته. با دردسر زیستند اما این دردسرها متفاوت بوده و شدت و ضعف داشته. اقلیم‌های مختلفی را دیدند، درخت محله آن‌ها با درخت محله ما فرق داشته ولی بالاخره با همین هستی زندگی کردند. دنیا همین دنیاست. عالم همین عالم است. چرا یکی پخته و یکی نپخته، یکی عمیق و یکی سطحی برمی‌آید؟ آنچه که هست این است که دریابیم (دوستان من، این خیلی جمله مهمی است) که مفهومی که ما از پیرامونمان ادراک می‌کنیم در «چه بودن»ِ ما مؤثر است.

ما آنی هستیم که فهم می‌کنیم. ما به اندازه مفهوم زندگی، زندگی می‌کنیم. کلمه مفهوم، مفعول است. مفعولِ چیست؟ مفعولِ فهم است. فاعلش کیست؟ کسی جز من و تو؟ این ما هستیم که فهم می‌سازیم. این ما هستیم که ادراک را می‌سازیم. اگر بلد باشیم محکم و غنی بسازیم فهم عمیق پیدا می‌کنیم. اینکه در مواجهه با یک متن، در مواجهه با یک کلمه، یک پدیده، یک رخداد، مفاهیم متعدد ساخته می‌شود به‌خاطر آن است که «فاهم»ش، یعنی ما آدم‌ها، فهم‌های مختلفی می‌سازیم. پس گردن ماست. وقتی فهم‌مان را از موضوعی را بیان می‌کنیم بازتاب «عیارِ بودن»مان را می‌دهیم. می‌گوییم «من این‌قدرم.»

قطاری به مقصد نادانی

حالا در این اپیزود می‌خواهم یکی از مواردی را که در فهم ما از هستی مؤثر است را برایتان بگویم. همان‌طوری که در اپیزود ششم از همین جنس صحبت کردیم. یادتان می‌آید صدای دریا را شنیدیم؟ و بعد گفتیم شما فهمتان از این صدای دریا را تعریف کنید. از بین چندصد کامنت و پیامی که آمد هیچ‌کدام شبیه هم نبود. یعنی یک دریا تصاویری به تعداد شنونده‌ها تولید می‌کرد. اینجا یک اشاره کردیم. باز در اپیزود نوزدهم یکی دیگر از ابزارهای فهم را گفتیم. گفتیم ما وقتی با کلمات روبه‌رو می‌شویم، کلمات قلم‌مو هستند. روی صفحه ذهن ما یک تصویر را نقاشی می‌کنند. آن تصویر است که درواقع حقیقت کلمه است. و باز راجع به کلمه مفصل صحبت کردیم. حالا از جنس اپیزود شش و اپیزود 19، در اپیزود 23 می‌خواهم یک موضوع بسیار مهم را بگویم. حالا با هم می‌خواهیم برویم سوار یک قطار شویم. قطاری که ایستگاه به ایستگاه با هم طی می‌کنیم تا برسیم به مقصدمان که کجاست؟ نادانی. تعجب نکنید. این اپیزود به مقصد نادانی حرکت می‌کند.

با من به بازار پارچه بیایید

از آنجایی که ایام کروناست، فرصت خرید نیست و شما هم حتماً جزو آن‌هایی هستید که رعایت می‌کنید، می‌خواهم برایتان روایت از خرید کردن بگویم دلتان تازه شود. فرض کنید می‌خواهید پارچه بخرید. می‌روید بازار تهران، بازار پارچه‌فروش‌ها، راسته بازار کفاش‌ها، بازار مولوی یا هرجایی که پارچه می‌خرید. پارچه‌ها را طاقه‌طاقه روی هم چیده‌اند. شما این طاقه‌ها را که تماشا می‌کنید از این پارچه‌ها ادراکی دارید. به آقای فروشنده می‌گویید یک طاقه را بیاورد. دیده‌اید طاقه را که می‌آورند، آن‌قدر باز می‌کنند که به یک قد برسد؟ شما این قد را دوباره تماشا می‌کنید. ادراک‌تان تفاوت پیدا می‌کند یا نه؟ صد البته! ممکن است فروشنده درباره این پارچه با شما صحبت هم بکند. پس علاوه بر بینایی، شنوایی شما را هم درگیر می‌کند. بعد به شما می‌گوید: «خانم، آقا، یه دست بزن به این پارچه!» یعنی لامسه‌ات را هم درگیر می‌کند.

می‌بینید؟ در هر کدام از این‌ها، سطح ادراک متفاوت می‌شود. حالا این پارچه را همه‌جوره دیدید؟ به حدی از درک رسیدید؟ بیایید به قسمت بعدی قصه من.

همین پارچه را تن یک مانکن، در میرداماد، تجریش، یا توی یک قاب پرده، مثلا در خیابان زرتشت ببینید. آنجا که تماشا می‌کنید می‌بینید اِ! اصلاً انگار نه انگار این همان طاقه‌هه است! یک معنا و ادراک جدید برایتان ایجاد می‌شود.

عینِ همان، ولی نه همان!

یک مثال دیگر بزنم. این را هم زیاد تجربه کرده‌اید. به خانه کسی می‌روید و یک مبل، گلدان یا شیء تزئینی می‌بینید و خیلی خوشتان می‌آید. می‌گویید «این را از کجا خریدی؟» می‌گوید «فلان جا». عین همان را می‌خرید، می‌آورید و می‌گذارید توی خانه خودتان ولی می‌بینید اینجا دیگر آن‌شکلی نیست.

ژورنال را ورق می‌زنید، یک لباس را تن همان خانم بزرگوار می‌پسندید. می‌روید با همان پارچه، لباسی سفارش می‌دهید؛ به خیاط می‌گویید: «عین همین را برایم بدوز.» فرض کنیم او هم عین همان را می‌دوزد. بعد، روزی خسته از سرکار برگشته‌اید، توی اتاق شلوغ‌پلوغ خودتان که همه‌چیز تلنبار شده روی تخت، همان لباس را می‌پوشید. جلوی آینه، صورت رنگ‌رفته خودتان را هم تماشا می‌کنید؛ لباسه هم تنتان است. بعد می‌گویید این که آن نیست. این اصلاً شبیه آن نیست؛ یا فرق دارد با آن چیزی که در ذهنتان بوده.

برف، سفید نیست!

این مثال‌هایی که زدم مال کف کف زندگی است. شما ده تا مثال از این جنس می‌توانید در ذهن‌تان بیاورید. سؤال! این ادراک متفاوت مال چیست؟ چرا یک موضوع مشخص در محیط‌های متنوع، درک‌های متنوعی به ما می‌دهد؟ به این تأمل کرده‌اید تا حالا؟ یک مثالی را در اپیزود بیست و یکم خدمت‌تان گفتم اینجا تکرار می‌کنم. در مورد ادراک رنگ‌ها با هم صحبت کردیم. فرض کنید زمستان است و برف آمده است. شما توی کوچه هیجان‌زده شده‌ای، زنگ می‌زنی به دوستت، (یا به همسرت، به مادرت، پدرت) می‌گویی «ببین همه‌جای کوچه سفید شده!» چه‌رنگی شده؟ سفید شده. درست می‌گویی. به‌خاطر اینکه تصویر قبلی‌ای که تو از این کوچه ادراک کردی، آسفالت سیاه بوده. حالا که تماشا می‌کنی در این ترکیب جدید، به کوچه می‌گویی «سفید».

حالا اگر یک کاغذ A4 بگذاری روی برف که بین تو و برف قرار بگیرد، صفحه را که نگاه می‌کنی می‌بینی سفید است. می‌پرسیم حالا همچنان برف، سفید به نظر می‌آید؟ نه، اینجا دیگر برف سفید نیست. انگار یک‌ذره به طوسی می‌زند یا شاید یک ذره آبی تویش دارد. ولی به‌هرحال اگر کاغذ سفید است دیگر برف سفید نیست؛ یعنی ادراک جدید حاصل می‌شود.

همان کاغذ A4 را می‌آوری توی خانه‌ات، رویش یک خال رنگ سفید می‌گذاری. اینجا می‌بینی همان کاغذی که توی کوچه سفید بود حالا کِرِم به نظر می‌آید. آن نقطه‌هه است که خیلی سفید است. این ماجرا را شما در طراحی خانه‌ها زیاد می‌بینید. بچه‌هایی که کار دکوراسیون داخلی می‌کنند (یا خودتان اگر دست‌به‌کار شده باشید) این بلاها زیاد سرشان می‌آید. دیوار را نگاه می‌کنید و می‌بینید سفید است. رویش یک قاب می‌گذارید که سفیدی دارد. بعد در تمایز با دیوار، حالا می‌بینید که دیوار دیگر سفید نیست. نقاش را صدا می‌کنید، می‌گوید «والله به خدا من این را سفید کردم.» ولی این سفید نیست.

کجا ما به این ادراک می‌رسیم که تفاوت را درک کنیم؟ به کلمه تفاوت دقت می‌کنید؟ اگر روی تفاوت تأکید می‌کنم باهاش کار دارم. اگر به ادراک جدید اشاره می‌کنم باهاش کار دارم. تفاوت، میان دو چیز حاصل می‌شود. یک چیز با یک چیز تفاوت نمی‌کند. وقتی دو چیز در صفحه ادراک ما قرار بگیرند، تفاوت، معنا پیدا می‌کند و مدام ادراک‌های جدید تولید می‌شود.

دو گزاره درباره «پیرامون»

خب. حالا از همه این مثال‌هایی که زدم، می‌خوهم چه ادعایی بکنم؟ اینجا را خوب گوش کنید. کل ادعای من در اپیزود بیست و سوم با دو گزاره قابل عرض است. گزاره یک: ما هیچ چیزی را در این هستی، به‌تنهایی ادراک نمی‌کنیم. وقتی من به شما می‌گویم «سفید»، شما نمی‌توانید سفید را منهای یک چیزی تصور کنید. شما یک چیزِ سفید را تصور می‌کنید. همین‌جوری سفیدیِ خالی‌خالی نداریم. وقتی آن یک چیز را تصور می‌کنید، آن را هم در یک خلأ تصور نمی‌کنید بلکه آن چیز را در میان انبوهی از دیگر چیزها ادراک می‌کنید. وقتی من می‌گویم درخت، شما انواع درخت‌ها توی ذهنتان می‌آید. ولی این درخت که خالی نیست. این را روی یک بوم نقاشی می‌بینید یا توی صحرا، یا توی یک جنگل، یا توی کوچه می‌بینید، با یک عالمه متغیر در پیرامونش. پس هیچ چیزی به‌تنهایی ادراک نمی‌شود. بلکه ادراک در یک صفحه اتفاق می‌افتد که موضوع ادراک ما به علاوه پیرامونش توی آن صفحه دیده می‌شود. این ادعای اولم.

ادعای دوم چیست؟ دیدید که آن پیرامون، خنثی نیست. بلکه آن چیزهایی که اطراف موضوع ادراک ما هست در ادراک ما تأثیر می‌گذارد. یک تک‌درخت وسط بیابان با یک درخت در جنگل، با یک درخت در کوچه، معناهای متفاوتی در ذهن ما ایجاد می‌کنند. حتی اگر درخت ثابت باشد، به‌خاطر آن اتفاقات پیرامونی، ادراک متفاوت حاصل می‌شود. پس گزاره دوم: همه‌چیز را در کنار دیگرچیزها می‌بینیم و آن دیگر چیزها یا پیرامونی‌ها در درک ما از موضوع‌مان مؤثر است.

شما می‌توانید با این ادعای من موافق باشید و می‌توانید مخالف باشید. اگر هم نقد، ایراد یا توضیح و تفصیلی داشتید، حتماً به من بگویید و راهنمایی‌ام کنید. کامنت انسانک که به روی شما باز است ولی اگر جایی در صفحه خودتان، وبلاگتان، وبسایت‌تان، تحلیل یا نقدی داشتید به هر شکل و شمایلی که مقبولتان است بنویسید. فقط لطفاً خبرم کنید که هم بخوانم هم در دسترس دیگران قرار بدهم که نقدهای شما را ببینند.

من تا امروزی که نیمه آبان است این‌قدر فهمیده‌ام که همه‌چیز را در کنار دیگر چیزها ادراک می‌کنیم و آن دیگر چیزها در فهم ما مؤثر است. ابتدای اپیزود که گفتم ما برای ساختن فهم عمیق نیازمند توانمندی‌هایی هستیم، برایتان مثال‌هایی می‌زنم از اینکه ببینید چطور توجه به این پیرامونی‌ها می‌تواند ما را به درک عمیق‌تری از رخدادها برساند.

سواد کل برای زیستن لازم است

ما یک قول و قراری در انسانک با هم داریم که چیزی که به درد زندگی نمی‌خورد را نه من بگویم نه شما بشنوید. اگر داریم راجع به این موضوع صحبت می‌کنیم به‌خاطر این است که در زیستن ما مؤثر است. یعنی بعد از این چند دقیقه ما طور دیگری زندگی خواهیم کرد. قاعدتاً باید اینطور باشد. اثر عملی دارد. شما با همین گزاره که من می‌گویم که فهم ما از هرچیز منوط به دیگر چیزهای پیرامونش است، بروید نظام آموزشی رسمی را ببینید.

توی سیستم درس و مدرسه ما و البته همه نظام‌های آموزشی مدرسه‌محور، این‌طور است که یک سواد کل را تجزیه می‌کنند به جملات جداجدا از هم، انتزاعی و این‌ها را شروع می‌کنند درس دادن. ما همه‌مان چند سال نوشتیم ایمان و عمل صالح. بارم دو نمره گرفتیم. این برای ما یک مقوله درک‌شده است که می‌شود باهاش دو نمره گرفت. اما چون این را وسط زندگی تجربه نکردیم با این همه گزاره‌هایی که درسش را خوانده‌ایم مشقش را هم نوشتیم می‌آییم وارد زندگی می‌شویم بعد نمی‌دانیم آن‌ها به درد کجا می‌خورد اصلا! چون آن‌ها را وسط این مجموعه نتوانستیم ادراک کنیم. آن‌ها را روی کاغذ و فقط در یک سؤال و جواب درک کردیم. این دقیقاً تمایز بین دانش کاربردی و نظری است. توی کاربرد چون هیچ وقتی درواقعیت زندگی شما نمی‌تونید یک مقوله را به‌تنهایی درک کنید. همیشه این تنیده با بقیه رخدادهاست.

این‌جوری نیست که زندگی در یک نقطه از شما آزمون کار بگیرد یک جای دیگر آزمون اخلاق بگیرد یک جای دیگر آزمون معارف اسلامی بگیرد یک جای دیگر آزمون ریاضی بگیرد. در زندگی واقعی این‌ها همه‌شان در هم‌اند و در همان زمانی که داری کارهایت را پس می‌دهی اخلاقت هم باید در کنارت باشد مهارت گفت‌وگویت هم کنارت باشد پوششت هم در کنارت باشد؛ این‌ها همه‌شان توی هم‌اند. چه می‌شود که ما سال‌ها درس می‌خونیم ولی وارد زندگی که می‌شویم احساس می‌کنیم انگار هیچ چیز نخوانده‌ایم؟ انگار کل آن‌هایی که خوانده‌ایم به درد اینجا نمی‌خورد. به‌خاطر اینکه ما گزاره‌های منفک خوانده‌ایم. حالا که می‌خواهیم در کل زندگی کنیم دچار مشکل می‌شویم. می‌بینید چقدر این اثرگذار است؟ حالا همین حرف توی تمام زندگی اثرگذار است. گفت‌وگوها و مجادله‌های زن‌وشوهری، گفت‌وگوهای پدرفرزندی، مادرفرزندی، مذاکرات تجاری توی بسیاری از این‌ها شما ردپای درک ناصحیح را می‌بینید. و همین اختلاف در ادراک است که به دعوا مشاجره تنش دعاوی حقوقی بعضاً جنگ دو ملت ختم می‌شه.

مثالی از گفت‌وگو با علی

من یک مثال خیلی ساده بزنم برایتان. و خیلی بامزه هم هست. از گفت‌وگویم با علی.

فکر می‌کنم من چندین اپیزود به هم‌صحبتی با علی اشاره کرده‌ام. به این تأکید دارم به عمد دارم می‌گویم این‌ها را. بچه‌ها را جدی بگیریم. نه از باب تفقد و مهربانی که بگوییم که جدی می‌گیرم چون طفلکی هستین. جدی بگیریم چون حرف‌های جدی می‌زنند. بچه‌ها همیشه در مقام بیان حرف جدی هستند. سؤالشان جدی است، درکشان از هستی جدی است، توی تعامل با بچه‌ها می‌گویند که بهتر است از حیث ظاهری، زانو بزنید هم‌قد صحبت کنید که او تصور نکند که یک کسی مسلط بر او از بالادست دارد صحبت می‌کند. این ظاهر است. علاوه بر این می‌خواهم بگویم در باطن هم زانو بزنید. بچه‌ها آینه بی‌زنگارند. خودمان را به ما بهتر نشان می‌دهند.

حالا برایتان یک مثال بزنم. همین‌طوری که من دارم این قصه را برایتان تعریف می‌کنم شما این گزاره منطقی را در ذهن داشته باشید. که جمع نقیضین عقلاً محال است. یعنی نمی‌شود دو نقیض را همزمان و توأمان با هم یکجا آورد. نمی‌شود یک فعل ثابت را تو بهش بگویی این کار، هم سیاه کردن است هم سفید کردن. این کار، هم سرد کردن است هم گرم کردن. خب؟

این توی گوشه ذهنتان باشد. داستان برمی‌گردد به پنج شش سال پیش. یعنی علی چهار ـ پنج‌ساله است. هروقت چایی داغ می‌دن دست این بچه، بابا را صدا می‌کند: بابا! بله! جمله را گوش کن. بیا چایی را فوت کن گرم بشود! من مدت‌ها سر این جمله با علی کلنجار می‌رفتم که: علی جان! چایی رو فوت می‌کنن سرد شه. بگو من بیام چایی رو فوت کنم خنک شه. بعد می‌رفتم فوت می‌کردم می‌گفتم دیدی خنک شد؟ بیا بخور. دوباره سری بعد مثل کش برمی‌گشت سر جای اول. بابا! بیا چایی رو فوت کن گرم شه! و من در ذهنم این پارادوکس بود دیگر. آخر نمی‌شود که. تو داری چایی را می‌خوری می‌بینی سرد شده است. به همین‌خاطر من را صدا می‌کنی. پس چرا می‌گویی بیا گرمش کن؟

سرد، گرم… داغ!

آخر تصمیم گرفتم برم سراغ پیرامونش. صادقانه آن موقع این جزئیاتی که الان برای شما تعریف کردم در ذهنم نبود ولی عملاً تجربه کردم. چایی را گذاشتم گفتم: علی ببین. این چایی الان گرم است. انگشتت را بزن به فنجان! از این ژست‌های پدر فهیم دیدید تجربه می‌سازد؟ انگشتش را به فنجان زد. خب علی جون؟ این چایی الان چیه؟ گفت: داغه! گفتم: خب باریکلا. بعد من فوت کنم چی می‌شه؟ گفت: گرم می‌شه.

بعد اینجا توی ذهنم سؤال شد. گفتم: بعد کی سرد می‌شه؟ گفت: بذاری یخچال سرد می‌شه. دیدم که من دو پله دارم: سرد و گرم. بعد علی که می‌خواهد صحبت کند می‌گوید که: داغ، گرم، سرد. پیرامون ذهنی او و تجربیات زیسته او و نحوه بیانی این تجربیات به گونه‌ای بود که آن چیزی که او داشت بهش می‌گفت گرم، همانی بود که من بهش می‌گفتم سرد! یعنی در معنای حقیقی، اصلاً جمع نقیضین مصداق نداشت. ما نقیض هم نبودیم. اما لفظی که استفاده می‌کردیم برای صحبت‌مان، این‌طور بود که او به چیزی می‌گفت گرم که من بهش می‌گفتم سرد. و ما با هم تنش لفظی داشتیم در صورتی که در حقیقت ماجرا، یک حرف داشتیم.

چه چیزی مرا به درک دقیق‌تری از صحبت علی رساند؟ این که بروم متوجه بشوم که علی دارد توی چه محیطی صحبت می‌کند. آیا من می‌توانستم بدون این ادراک پیرامون به درک دقیق صحبت او برسم؟ از این خاطره‌ها ما با هم زیاد داریم. همین سه چهار روز پیش گفتم که: علی با مداد سیاه بنویس. آورده روی دفترش به من نشان می‌دهد می‌گوید: سیاه نبود با خاکستری نوشتم. بعد نگاه کردم دیدم راست می‌گوید: این مداد سیاهی که من می‌گویم او بهش می‌گوید خاکستری. تفکیک رنگی آن آدم با من متفاوت است دیگر. اشکالی ندارد. کلمات با پیرامون خودشان معنا می‌شوند. این پیرامون‌هاست که ادراک‌های متفاوتی می‌سازد.

از همین نمونه تفاوت‌ها در بیان زنانه و مردانه در خصوص رنگ است. ما وقتی می‌خواهیم بگوییم رنگ، خود رنگ را بهش اشاره می‌کنیم. می‌گوییم: سبز. من این‌جوری‌ام‌ها. حالا که می‌گویم جمع نبندم. خانم‌ها که می‌خواهند سبز را بگویند نمی‌گویند سبز. چیزی که سبز را در ان تجربه کرده‌اند به زبان می‌آورند. می‌بینید صدتا سبز دارند. کاهویی، ماشی، سدری، کله‌غازی. کله غاز که رنگ نیست.کاهو و سدر که رنگ نیستند. ولی او دارد دقیق‌تر صحبت می‌کند. او دارد آن چیزی که رنگ را رویش تجربه کرده توی بازی می‌آورد. به همین خاطر من سه تا رنگ دارم، او سیصد رنگ. از این مثال‌‌ها شما بروید توی زندگی نگاه بکنید ببینید چقدر از مناقشه‌ها به خاطر همین عدم توجه به پیرامون رخ می‌دهد.

پیرامون در زیست ما اثرگذار است

امیدوارم مثال‌های ساده‌ای که مطرح کردم، به ساده‌انگاری و پیش پا افتاده دیدن ماجرا ختم نشده باشد. شاید باورپذیر نباشد برای ما که بسیاری از رنج‌های بشر امروز، برخاسته از همین حرف‌های ساده است. ما امروز بسیار تنیده‌تر از چندصد سال قبل در همیم. بسیار متراکم‌تر زندگی می‌کنیم. دردهایمان را زود با هم به اشتراک می‌گذاریم. شعله‌ای که توی خانه ما بلند می‌شود زود کل محل را می‌گیرد. اگر در این تراکم ناتوان باشیم از ادراک هم، اتفاقی که خواهد افتاد همانی است که می‌بینید. فرقی نمی‌کند جامعه یک دوستی دونفره، یک خانواده باشد، محیط کسب و کار باشد، تا زمانی که فهم دیگری، فهم پیرامون، اثرگذاری پیرامون در ادراک ما باور نشود، ما دچار معضلیم. صلح، یک ژست بی‌مصداق است.

تا زمانی که ما نتوانیم همدیگر را بفهمیم. این موضوع ابعاد اجتماعی دارد. من نادیده نمی‌گیرم اگر توی انسانک راجع به ابعاد اجتماعی صحبت نمی‌کنیم چون زمین بازی‌مان نیست. ما از ابتدا انسانک را حول موضوع فردیت شروع کردیم. راجع به خود، صحبت می‌کنیم. از جهان منحصربه فرد من می‌گویم. از تنهایی می‌گویم. اما انسانک یک قل دیگر هم دارد که تمرکزش در جمعیت است. در آداب جمع بودن است. اما به دلایلی به ملاحظاتی تا به امروز لااقل این قل متولد نشده. امیدوارم دیر یا زود قل دیگر انسانک هم متولد شود و آنجا دیگر ما محور صحبت‌مان جمعیت باشد. فعلا داریم در حوزه فردیت تأمل می‌کنیم.

جمع‌بندی و «نمی‌دانم»!

حالا جمع‌بندی کنم آن چیزی را که در این اپیزود گفته شد. گفتم پایان اپیزود می‌رسیم به «نمی‌دانم». عزیز، رفیق! هر چیزی را که خواستی بفهمی در صفحه بفهم. تفکر عمیق مثل چاه عمیق است. سنگ سؤال را که در آن بیندازی دیر به صدای «می‌دانم» می‌رسی. اما تفکر سطحی سطل است. سؤال نرفته می‌گوید : «دنگ»! می‌دونم! اصلا نمی‌گذارد به علامت سوال تهش برسی. می‌دانم! و به شدت مطلق پاسخ می‌دهد. به همین جهت است که نقد کردیم به گزاره مطلق مگو چیست کار. در مورد هر چیزی که می‌خواهی اظهارنظر کنی باید در متن نگاهش کنی. یک سری سؤال باید ازش بپرسی.

می‌پرسند که بطالت یا فراغت فضیلت است یا نه؟ بگو نمی‌دانم. اولا بهم بگو که تو چه تجربه پیشینی از فراغت داری که داری الان به من می‌گی فراغت. چون تجربه خودت را داری به زبان می‌آری دیگر: اپیزود ششم. بعد بگو ببینم با این کلمه بطالت یا فراغت، می‌خواهی چه معنایی را در ذهن من ترسیم کنی؟ اپیزود نوزدهم. بعد بهم بگو ببینم در چه اجتماعی، در چه پیرامونی، در چه گستره‌ای داری این را استفاده می‌کنی؟ اپیزود بیست و سوم.

داری راجع به کار صحبت می‌کنی. با کی؟ وقتی از کار صحبت می‌کنی مهم است که این کار وسط چه صفحه‌ای نشسته. به همین خاطر است که من نمی‌توانم برای شما بگویم که من به جای شما به باور می‌رسم. من جای شما می‌روم تفکر می‌کنم. یا تو برو فکر کن من به تو تقلید و اقتدا می‌کنم. هرکسی باید خودش به ادراک برسد. کار برای هرکدام از شما در صفحه خودتان معنا پیدا می‌کند. برای منی که نیاز روزمزد دارم یعنی امروز به مزد امروز نیاز دارم کار یک چارچوب دارد، برای آن دیگری‌ای که نیازتراشی می‌کند، نیاز از سر حرص دارد، یک تعریف دارد، برای جامعه عادلانه، کار یک تعریف دارد؛ برای جامعه‌ای که زمینش کج است، از اول کار استثماری است؛ این یک تعریف دارد. خب ما که نمی‌توانیم با یک چوب همه کار را برانیم.

توی گوشه‌گوشه زندگی‌مان همین است. آقا می‌آید از من و تو سؤال می‌پرسد: لباسم خوبه؟ لباسم قشنگه؟ جواب سرسری سطحی این است که بگویی: آره یا نه. اما کسی که بخواهد جواب عمیق به همین سوال ساده روتین بدهد؛ باید پیرامونش را بپرسد. کمترین پیرامون این است که ترکیبش را با بقیه البسه بپرسی. خب این بلوز را با کدام دامن می‌پوشی؟ این پیراهن را با کدام شلوار می‌پوشی؟ با کدام کفش می‌پوشی؟ شعاع پیرامون این می‌تواند بزرگ‌تر باشد. در چه اقلیمی می‌پوشی؟ در چه فصلی می‌پوشی؟ آنجا سرد است؟ گرم است؟ برای صبح می‌پوشی؟ برای شب می‌پوشی؟ باز شعاع را بزرگ‌تر کنید. در چه جمع انسانی‌ای می‌پوشی؟ محفل خودمانی است؟ می‌خواهی بروی ورزش کنی؟ جلسه کاری است؟ مهمانی رسمی است؟ شما هرچه شعاع پیرامونی را که می‌بینید وسیع‌تر باشد به ادراک متفاوت‌تری در شیء می‌رسید.

شعاع پیرامون بزرگ‌تر؛ زندگی عمیق‌تر

اول اپیزود که عرض کردم آن آدم‌های عمیق هم در همین جهان ما زندگی کردند. میان همین درخت و کوچه و خیابان راه رفتند. چرا عمیق زندگی کردند؟ چون شعاع پیرامون‌شان بزرگ بوده. اثر پیرامون بر ادراک شیء در حوزه‌های مختلفی قابل بحث است. در تعریف عدالت قابل بحث است. در علوم سیاسی قابل بحث است. در تاریخ قابل بحث است. در حوزه رسانه قابل بحث است. در معماری، طراحی، نقاشی، در سبک زندگی، در مینیمالیسم… اوه… کلی مثال دارد. در بیزینس، در مارکتینگ. دوتا بنگاهید جفت‌تان دارید محصول یکسان تولید می‌کنید. چه بسا شما دارید بهترش رو تولید می‌کنید اما آن دیگری شعاع بزرگ‌تری از بازار را گرفته، سهمش از بازار بزرگ‌تر است. چرا؟ خب در پیرامون ماجرا باید دید.

اپیزود طولانی نمی‌خواهم بشود و اینجا، درواقع صحبتم را جمع‌بندی می‌کنم. اگر شما مشتاق بودید میل داشتید خبر کنید یک اپیزود دیگر هم می‌شود در مورد همین اثر پیرامون در ادراک شیء صحبت کرد. و در هر حال برسیم به جمله پایانی. (آهان. قبل از اینکه جمله پایانی‌ام را بگویم. ببینید رفقای من، متأسفانه موقعی که دارم اپیزود را ضبط می‌کنم نمی‌دانم از چه موسیقی‌هایی می‌خواهم استفاده کنم. به همین جهت با کمال شرمندگی موسیقی‌ها را در اپیزود معرفی نمی‌کنم اما هم در وب‌سایت انسانک در پست مربوط به هر اپیزود، سعی شده که موسیقی معرفی بشود هم در کانال انسانک. اما از الان در ذهن دارم که برای این اپیزود از سبک بلوز استفاده کنم. این سبک مربوط به فضای کارگری است. مضامینش مضامین انتقادی اجتماعی است؛ برمی‌گردد به افریقایی‌تبارهایی که در امریکا کارگری می‌کردند. حالا شما سرچ بکنید می‌توانید بهتر از من راجع بهش اطلاعات کسب کنید. پرانتز را ببندم.)

مؤخره

راجع به بحث پیرامون جمله پایانی‌ام را بگویم. اگر این مقدمات را پذیرفته باشیم که برای درک هر موضوعی پیرامونش هم مؤثر است در ادراکی که برای ما حاصل می‌شود، یک نتیجه‌گیری مهمی به دست می‌آید. اینکه دیگران در ادراک شما علاوه بر خود خود شما پیرامون شما را هم خواهند دید. این پیرامون لزوماً به معنای دیگر آدم‌ها نیستند‌ها. که البته آن‌ها هم هستند. این به عهده من و تو که برویم فکر کنیم ببینیم پیرامون ما چیست. من چه چیزی را گرداگرد خودم باید ببینم. و بدانم که این پیرامون، در تعریف من مؤثر است. در ادراک من مؤثر است. تازه می‌خواهم غلظت جمله‌ام را بالا ببرم. نه در ادراک دیگران از من، بلکه در ادراک من از من مؤثر است. به همین خاطر است که نحوه پوشیدن شما در حال خودتان مؤثر است. یکی از راه‌های تغییر در اکنونِ من، این است که در پیرامون‌مان تجدید نظر کنیم. و با یک پرسش اپیزود را تمام می‌کنم: ما هرچه گفتیم از تأثیر پیرامون بر شیء گفتیم. از تأثیر پیرامون حتی بر من گفتیم. حالا سؤال این است: من چه تأثیری بر پیرامون خودم دارم؟

19 پاسخ
  1. محمدعلی آراسته
    محمدعلی آراسته گفته:

    ممنون که ادامه دادید.
    حالا این سوال اصلی مطرح میشه که درک صحیح چیه؟ چجوری میشه به درک صحیح رسید؟ درکی که تو ناخودآگاه من شکل گرفته رو چجوری تشخیص بدم؟ از اونجا این سوال خیلی خیلی مهمه چون زندگی من رو همین درک ها میسازه

    پاسخ
  2. فاطمه
    فاطمه گفته:

    سلام اقای ایپکچی
    شما بسیار بسیار خفنید ،خوبید،عالی اید،بینظرید،درجه یکید،اصلا هرچی بگم گفتم اید،
    اصلا شما مصداق بارز عبارت فی تبارک الله احسن الخالاقین اید
    بخداااااااااا شما و کلامتون یه معجزاید
    دلم میخواد از دست شما سر به بزارم به کوه و بیابون انقدر خوب و روان و خوب و خفن صحبت میکنید
    واقعا شما چی بودین که خدا افرید سپاس خدایی راعزوجل که شمارا به ما عطا نمود

    پاسخ
  3. سام
    سام گفته:

    سلام تازه‌ واردم کاری پرزحمت را اجرا می‌کند اما چرا ؟
    شما بیانی مسلط به کلمات و رساننده به مقصود دارید.
    موسیقی‌ها بسیار باسلیقه انتخاب می‌شود.
    نیت که درونی‌ترین محرک است و اینکه چه رسالتی برای خود قائل هستید را تا خود نگویید نمی‌دانم.
    انسان را هدف قرار داده ابد اما از کدام طبقه اجتماعی و یا چه سطحی از فهم و ادراک مخاطب شمایند.
    شما با توان علمی که در گستره فلسفه روانشناسی جامعه‌شناسی حقوق از خود بروز داده‌اید و تجربه زیسته را ملاک قرار می‌دهید کدام درد از هزاران دردی که جامعه ما از عالم و امی بدان گرفتار آمده‌اند را با حکمت خود می‌خواهید درمان کنید و منشأ خیر شوید.
    بازخورد و بهره‌وری زحمتی که می‌کشید درازای ظرفیت‌های باارزشی که فوقا به آن اشاره شد کم مشتری است زیرا جامعه هشتاد میلیونی ما از صغیر و کبیر به بیماری عدم درک و فهم از واقعیات و حقیقت وجود مبتلا و از آن رنج می‌برد و هم این است که جامعه دچار کلاف سردرگمی از مشکلات درهم‌ تنیده و لاینحل شده است.
    بنابراین حال که شما کمر همت و حکمت بسته‌اید با انتخاب سوژهای علّی و نه معلولی و زبانی سلیس و رعایت سلسله‌مراتب مثلث مازلو که در گفتارهای پیشین به آن اشاره داشتید مخاطب میلیونی خواهید داشت.
    و اما موضوع این پادکست بسیار کلیدی و اساس تمام ناهنجاری‌های اجتماعی کوچک و بزرگ جامعه ماست. حیف است که این سوژه مهم را زود رها کنید شاه‌بیت این پادکست که موجز فراموش ناشدنی است تجربه شما و چای علی آقاست یعنی شما بااین‌همه ظرفیت فهم و ادراک با فرزند خود دچار « سوء تفاهم » شدید.
    « سوءتفاهم » و « سوء ظن » ریشه نا هنجاری در همه ارتباتاط فی ما بین افراد میباشد که در نهایت موجب « سوء رفتار » خواهد گردید. اگر این « سوء هارا » با زبان بلیغ خود تبیین بفرمایید از آن بهره بسیار خواهیم برد.

    پاسخ
    • حسام الدین ایپکچی
      حسام الدین ایپکچی گفته:

      سلام بر شما
      پیام شما را بارها و بارها مطالعه کردم
      اول – از لطفتان ممنوم و ممنون تر اگر این لطف مدام باشد
      دوم – فرضم این است که همواره نه گرفتار «سو تفاهم» اما در معرض «تفاوت فهم» هستیم و تنها راهی که امروز می‌دانم، گفتگو و گفتگو است. هیچ چیز به اندازه شنوندگی ِفعال نمی‌تواند ما را از فهم دیگران بهره مند کند و حتما در این مورد بیشتر خواهم گفت و البته مشتاقم که از شما و دیگر عزیزان هم بیشتر بشنوم

      پاسخ
  4. فروغ
    فروغ گفته:

    سلام . ممنونم . نیاز دارم بیشتر بشنوم در مورد این مو ضوع . اگه این موضوعو ادامه بدین عالی میشه .

    پاسخ
  5. سام
    سام گفته:

    سلام و درود برشما

    از توجه و پاسخ گرم شما بزرگوار خرسند شدم و برای تعامل فکری و تداوم آن به حد بضاعت اندکم در خدمتم.
    در عمق افکار رفتن و تفکر و تعمق کردن با عمقی کمی بیشتر از معمول را کمی تمرین و ورزیدگی دارم.
    اکنون مشغول به مرور مکرر سخنان و تحلیل شخصیت شما هستم چون بشدت معتقد به « نیت » در اعمال و رفتار می‌باشم و گفتار و کردار ظاهری را بیشتر ماسکی بر چهره و شخصیت‌پردازی می‌پندارم.
    تا اینجا متوجه شدم که شما در آستانه چهل‌سالگی با تمام فرازوفرودهای حوادث و اتفاقات از عمر خود به‌خوبی استفاده و موفق در بارور کردن اندیشه خود گشته‌اید به‌طوری‌که دغدغه مندانه به فکر تعمق بخشیدن اندیشه و تفکر در این جامعه فلاکت‌زده ما افتاده و قبول زحمت کرده‌اید.
    من بدین لحاظ شمارا به‌شدت تحسین می‌کنم زیرا 99/5 درصد از ما مردم از عالم و عامی در افعال روزمره زندگی بجای « تعقل » بشرکه خداوند از این باب آن را « فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ » نامید ازابزار توسل و توکل و تملق و . . . استفاده می‌کنیم. به عبارتی اکثر امور زندگی ما تقلیدی و عاریه‌ای از دیگر بت‌هایمان است و هیچ‌گونه زایش فکری و چرایی در پندار و گفتار و کردار ما نیست.
    امیدوارم شما در این باب رسالتی برای خود تعریف کرده باشید و تا حصول نتیجه از پای نیافتید.

    و اما مسئله‌ای را برای ارائه طریق طرح می‌کنم:
    حسام عزیز و فرزانه که اهل تفکر و تعمق و غور و بررسی با عمقی کمی بیش از معمول هستی ، لطفاً نتیجه این صحنه یا سناریو را برای ما تبیین بفرمایید.

    میدانیم عرفا هر فرزندی دو محیط برای رشد و بالندگی دارد یکی درون خانواده تحت تسلط فکری و تربیتی والدین و دیگری خارج از خانواده و تحت تأثیر فرهنگ اجتماعی.
    و به لحاظ طول مدت حضور و اثرپذیری از این دو محیط میدانیم که فرزند ابتدا چند سالی را در آغوش و محدوده درون خانواده سپری می‌کند و سال‌های درازتری را در محیط اجتماعی خارج از خانواده رفت‌وآمد دارد.

    حال با این مقدمه صحنه‌ای را در نظر بگیرید که اگر روزی در آینده‌ای که علی جان به بلوغ فکری رسید رودررویت نشست و پرسید ، ای پدر تو که مسبب به وجود آمدن و حیات من شدی و بااحساس مسئولیت کوشا در فراهم کردن ابزار رشد و نموم در جغرافیای درون خانواده بودی ، آیا برای محیط اجتماعی خارج از خانواده هم هیچ دغدغه‌ای داشتی و اگر آری برای بهبود و سالم‌سازی آن بخش اعظم عمرم را که من باید درآن زندگی کنم چه فکر یا اقدامی انجام داده‌ای. آیا برای آن‌هم احساس مسئولیت و تکلیف داشته‌ای ؟

    پدر تو تنها سواد خواندن و نوشتن و گفتن آنچه خوانده‌ بودی را نداشتی چون این ، در حال حاضر امری پیش‌پاافتاده است. زیرا در دنیای عصر من هیچ بنی بشری نمی‌تواند دیگر ادعا و پز دانایی به معنی دانستن و ارائه دانش را داشته باشد زیرا گوگل که می‌توان آن را دانای دانایان نامید تماممی نوشته‌ها و دانش‌ها را بیش از هرکسی در حافظه خود دارد و می‌تواند آن را ارائه دهد.
    چرا این توقع و انتظار و تکلیف را از تو طلب می‌کنم چون تو اندیش گر و اهل تفکر و تعمق بودی.
    آن‌قدر این مزیت و توانمندی را در خود دیدی که به فکر افتادی تا برای تحریک و تحرک اندیشه‌های راکد نگه‌داشته شده جامعه ما آن را در قالب انواع رسانه‌های مدرن به سمع و نظر دیگران برسانی و ساعت‌ها وقت شخصی و متعلق به خود و مرا صرف آن کنی.

    ای پدر فهیم ، زاد ولد با تمام مکانیسم‌های پیچیده و محیرالعقول آن ودیعه خداوند است که به والدین عطا فرموده و شما بااراده خود از آن استفاده کرده و مرا به وجود آوردید و در این حال آیا مسئولیت آنچه بر سرما می‌آید از خوبی و بدی را می‌پذیرید؟

    پدر تو اهل دوراندیشی و توان تحلیل و پردازش و انطباق تجربیات روزمره ، با آن دانستنی‌ها را داشتی ، اگر محیط را مساعد نمی‌دیدی و یا برای اصلاح آن هیچ اقدامی نکردی چرا مرا به این دنیا دعوت کردی؟

    پاسخ به علی چیست؟

    پاسخ
    • حسام الدین ایپکچی
      حسام الدین ایپکچی گفته:

      سلام بر شما
      آنچه در دغدغه خود برای کشف نیت‌ها فرمودید اگرچه راه دشوار و پر خطری است و به سادگی نمی توان یقین داشت آنچه از «نیت» برداشت میکنید حقیقت نیت دیگری است یا فرافکنی ادراک خود بر دیگری اما به هرحال در این مسیر صعب آرزوی توفیق دارم و دو نکته:
      1-
      خیر، بنده رسالت نجات جامعه فلاکت زده را ندارم. بنده برای رنج ِمرگ و معنای خودم نیازمند پدیدآوری ثمری بودم که انسانک زاده شد
      2-
      بازهم خیر، من مسئول زندگی علی نیستم، آنچنان که مسئولیت زیستن من نیز با پدرم نبوده. ساخت و پرداخت و نقاشی چهره و سیرت و صورت علی هم در اختیار من نبوده آنچنان که من، نقاشی پدرم نیستم. فرزندآوری صنعت والدین نیست که مانند «مصنوع» در مورد آن صحبت شود. اما منکر مسئولیتهای خودم نیستم؛ این سطح از پاسخگویی را خداوندگار خداباوران در برابر مخلوقات خود نداشته، مسئولیت والد حدودی دارد که من در آن حدود پاسخگوی علی هستم و سعی می‌کنم به قدر وسع سربلند باشم اگرچه انتظار مطلق از خودم ندارم

      پاسخ
  6. Binam
    Binam گفته:

    با شنیدن این اپیزود یه سوال بزرگ در ذهن من ایجاد شد.
    ما هیچ وقت نمیتونیم ب درک درستی از مطالب،پدیده ها،انسان ها و هرچیزی برسیم؟
    مثل مثالی که زدید رنگ سفید. ما هربار سفید دیگری رو کنار گلدون سفید میذاریم و در نهایت گلدون سفید نیست شیری رنگه
    یا وقتی چیزی مشکی رو کنار گلدون سفید قرار میدیم گلدون سفیده!
    چیزی که عجیبه ما هربار به درک متفاوتی میرسیم، بنابر این هربار درک متفاوتی بدست می آید و نهایت…
    درک ما هربار اشتباهه!

    پاسخ
    • حسام الدین ایپکچی
      حسام الدین ایپکچی گفته:

      یک پرسش اساسی‌تر وجود داره: «آیا آگاهی جاده بن بست و پایان پذیری است؟» اگر پاسخ بله باشه، خب میشه زمانی رو تصور کرد که ما به پایان مسیر رسیدیم و دیگه قدم از قدم نمیشه برداشت. اما اگر این جاده بی‌پایان باشه، عجیب نیست اگر بگیم در هر «آگاهی» که باشیم میتونیم به سمت «آگاه‌تر» شدن حرکت کنیم. آگاه تر شدن مستلزم عبور از نقطه قبل است یا نه؟
      بنابراین مساله درک اشتباه و درست نیست. بلکه درک درست، درست تر و بیشتر درست تر است.

      پاسخ
  7. محمدرضا
    محمدرضا گفته:

    سلام
    خدا از هر رنج و شری حفظتون کنه.

    یک مسئله دیگه ، تاثیر پیرامون فرد شناسنده، بر ادراک و دریافتش از موضوع شناخت. مثل آداب نشستن و حالت بدن در هنگام یادگیری یا در کلاس درس اساتید. یا تاثیر خوراک بر دریافت ما از حقیقت. گام برداری در مسیر حقیقت از اصلاح پیرامون شناسنده شروع می‌شود یا اصلاح پیرامون موضوع شناخت؟ و تاثیر کدام بیشتر است؟

    پاسخ
    • حسام الدین ایپکچی
      حسام الدین ایپکچی گفته:

      سلام بر شما
      به قدر فهم امروز، تصور میکنم قید «اصلاح» فقط در باب ِخود «من ِشناسنده» موضوعیت داره. من نمیتونم اراده به اصلاح «جز من» کنم. بنابراین ما بنای اصلاح خودمون رو داریم و تمام مواردی که شما فرمودید هم به درستی از مصادیق پیرامون است. شاید بهتر بود من در بیان موضوع، پیرامون را به دو بخش «درونی» و «بیرونی» تقسیم میکردم و پیرامون درونی رو شامل بر متغیرهایی که در شناسا وجود داره توضیح میدادم

      پاسخ
  8. فرناز
    فرناز گفته:

    با عرض سلام، اول از مطالب خوبی که به اشتراک میذارین تشکر میکنم، دوم میخواستم تجربه م از تصویر کلمات در ذهنم رو به عنوان یه نمونه موردی بیان کنم. من هر کلمه رو تو ذهنم با فونت خاصی مجسم میکنم که پس زمینه خلایی داره. بنظرم این تصویر به دلیل علاقه من به نوشتن و خطاطی شکل گرفته و تصویر کاملا سطحی ای از هر کلمه س. امیدوارم روز به روز مفهوم کلمات در ذهنم عمیق تر بشه. بازم ممنون ازتون که در این راه کمکمون میکنین

    پاسخ
  9. می لا د
    می لا د گفته:

    عمو حسام عزیز.سلام.
    از روزی که این اپیزود رو منتشر کردید تا الان که حدود دوسال میشه ، دارم به یه سوال فکر میکنم:
    “من چطور هستی رو میفهمم؟”
    وقتی که پیرامونی نمیتونم براش متصور بشم… هر پیرامونی ، زیر مجموعه ی خود هستیه…
    به “نیستی” میخوام بسنده کنم ، اما چکنم که نیستی هم به محض زاییده شدن در ذهن ، به هستی می آویزد و هست میشود…
    نمیدانم ، نمیدانم…
    من هستی را چطور میفهمم؟؟؟
    از هرطرف که رفتم ، جز حیرتم نیفزود
    ای داد از این بیابان ، واین راه بی نهایت.
    درضمن ، ممنون بابت کتابهایی که هدیه فرستادید…

    پاسخ
    • حسام الدین ایپکچی
      حسام الدین ایپکچی گفته:

      سلام بر شما
      غرض ما از «پیرامون» چیزی بیرون از هستی نیست
      برای درک «نیستی» هم شاید بتونیم بین نیستی و عدم تفاوت قائل بشیم
      اونوقت نیستی برامون قابل درک خواهد شد

      پاسخ
  10. سعید
    سعید گفته:

    درود حسام جان، نحوه ی ادراک من از پیرامون شخصی که ملاقات می کنم، مثلا به عنوان دوست جدید, به چه شکلی هست؟ آیا به صورت یه احساس؟ یا تصویری در ذهنم ادراک میشه؟ پیرامون یه فرد چطور برای من ادراک میشه؟

    پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگو شرکت کنید؟
نظری بدهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *