35 – زُلفار
کلمهٔ زُلفار معادل فارسی پیشنهادی، برای کلمهایست که حسام ایپکچی در این اپیزود پیرامون آن صحبت میکند. پیش از رسیدن به زلفار، مقدمات مهمی طرح شده است که شنیدن آنها به درک نقش زبان و کلمه کمک میکند. در این اپیزود از هنرمندی عالیجنابان، مهدی اخوان ثالث، ایرج بسطامی، علیرضا قربانی، اسحاق انور، هادی حدادی و حامد عسکری بهره برده شده است.
متن كامل اپیزود سیوپنجم |
سلام ای اهل انسانک
سلام بر شما رفقای من، خانمها، آقایان
مفتخرم، غرق حظم از اینکه مجال همصحبتی و همنفسی با شما را دارم. قابل میدانید میشنوید. جهان پر از همقفس است اما قحطی همنفس است آقا، قحطی همنفس است خانم. همنفس یافتن کار سادهای نیست. دلتنگ بودم برای افشایی از جنس انسانک، برای اظهاری، برای واکاویای از جنس انسانک.
مثل ماهیگیری که قلاب انداخته و مدتهای مدیدی نشسته اما هیچ چیزی به این قلابش گیر نیفتاده. تا اینکه امروز رسید.که کی باشد؟ پنج شنبه یازدهم شهریور ماه سال صفر. قول و وعدهمان چه بود در انسانک؟ برویم چیزی پیدا کنیم از زیر غبار چه بسا از زیر آوار عادات و تکرار آن را بیرون بکشیم، نگاه کنیم، فوتی به جانش کنیم و کیف کنیم از دوباره دیدنش، از کمی فقط کمی عمیقتر دیدنش.
زیادهگویی نکنم در مقدمه. در این اپیزود گفتنی زیاد دارم با شما و فقط ابتدای عرض لازم بود که از دلتنگیام بگویم و شاید همین دلتنگی خودش بهانه خوبیست برای شروع صحبت.
رفقای من عجب شانسی آوردیم، عجب خوش اقبالیم که ما در عصری، در دورهای از تاریخ مشغول زیستنیم، نوبت بودن وقتی به ما رسیده که آدمیزاد کلمهای دارد به نام دلتنگی. آیا تصور کردهاید آدمی از بدو بودن از نخستین گونهای که او را به عنوان آدم میشناسیم برای این احوال، برای اینطور بودن نام داشته باشد و آن را میشناخته؟ اینطور نبوده که. گاهی به قصهها به کلمهها فکر میکنم. به آن اولین کسی که حس میکرده در جهانش چیزی چنگ میزند و این چنگ بوده تا وقتی که کسی میآمده و نگاهی به بروبالای آن کس میکرده و آرام میگرفته. باز آنکس از او فاصله میگرفته و میشوریده جانش.
بعد هی در خودش جنگ داشته که طوری این حالش را به مخاطبش بگوید که آقا، خانم، عزیز من، تو نیستی من چیزیمه! من یه حالیم!
بعد اون هم هی گیج نگاهش میکرده که چه حالی هستی؟ و فرض بکنیم لحظهای به ذهنش آمده بگوید دلم تنگ شده و شاید مخاطب حیران نگاه کرده که کجات تنگ شده؟ دل تنگ شده؟ یعنی چی دلم تنگ شده؟ و او هی توضیح داده که اینطوری میشم، اینطوری میشم، اینطوری و مخاطب هم میگوید آهاا منم میشوم پس به این چه بگوییم از این به بعد بگوییم دلتنگی؟ و این واژه سوغات مانده. سالهای سال، نسل به نسل، دست به دست آمده و امروز که من به شما میگویم دلم تنگ شده شما نمیگویید یعنی چه. کلمه برایمان آشناست. کلمه برایمان کاشف است بر نوعی از بودن. من میگویم دلتنگی، تو در مییابی که در چه حالم.
کم شانس و اقبالی است که ما برای این احوال کلمه داریم؟ همین عاشقی که من به تو میگویم عاشقتم و تو در مییابی که من چه میگویم عمر گذشته تا این واژه کشف شده. هزاران سال، هزاران هزار آدم زیستهاند بدون اینکه واژهای داشته باشند، کلمهای داشتهباشند که بتوانند این حال را اشاره کنند و نشان بدهند و عجیب این است که کلمهگذارها در تاریخ پنهاناند. ما نمیدانیم اولین بار چه کسی گفت عاشقیم.
ما نمیدانیم اولین بار چه کسی این واژه را انتخاب کرد برای توضیح این حال. در هر زبانی میخواهد باشد.
گاهی در ذهنم خیال میکنم که انسان شکارچی بوده که در دلش چیزی فروریخته. با نگاهی، با تماشایی ولی برایش اسم نداشته و چه بسا روزی، تنگ غروبی، لب دریایی نشسته و در این ذهن کاویده، با این فکر کلنجار رفته که بروم بگویم چه حالم؟ من چگونه منم را توصیف کنم؟ و برای وصف حال خودش از تمام رخدادهای طبیعی استعاره گرفته تا بتواند «من عاشقم» را توصیف کند.
***
یک مقدمه عرض کنم خدمتتان؟ کمی هم احتیاج به توجه و تمرکز دارد. این گردنه را باهم ردکنیم بقیهاش دشت و دمن است.
ببینید وقتی از زبان صحبت میکنیم از چه حرف میزنیم؟ میرویم کلاس زبان چه میآموزیم؟ میرویم با آداب و مهارتهایی درباره بهرهگیری از کلمات آشنا میشویم برای اینکه بتوانیم منظور خودمان را به دیگران برسانیم.
وقتی میگوییم دستور زبان، منظورمان چه دستوری است؟ دستوری که از متن یک جامعه برآمده. یک جامعهای در طول سالیان متمادی، پذیرفته که با یک آدابی، با یک چینشی، با یک انضباطی، کلمات را به هم ببافد تا یک معنای موردنظرش را بتواند به دیگری انتقال دهد.
خب حسام تو داری از این زبان صحبت میکنی؟ نه داداشم، نه آبجی من.
من یک مرحله از این عقبترم. عقبتر یعنی ریشهای تر.
ببین عزیز، من و توی آدمی قابلیتی داریم که میتوانیم چیزهایی را از یکدیگر متمایز کنیم و آنها را بنامیم. این قوه بهرهمندی از زبان چیزی است که من انسان را، انسان کرده.
ما وقتی جهان مقابل را میبینیم، بین چیزها تفاوتهایی را میبینیم و وقتی بر اساس تفاوتها، مشاهدات خودمان را از هم جدا میکنیم، برای اینکه این جداشدگی را به رسمیت بشناسیم، به آن هویت ببخشیم، روی آن نام میگذاریم. شاید امروز برای من و شما حتی تخیلش مشکل باشد ولی واقعا روزگاری بوده که آدمیزاد این سقف آبی بالای سرش را که نگاه میکرده، به یک چیز توجهش جلب میشده. رفته رفته آن لکه سفید وسط صفحه آبی را گفته ابر.
حالا در هر گویشی، گفته باشد ابر یا گفته باشد کلود ( cloud ) . توجه به این لکه سفید به مرور اتفاق افتاده. اما از لحظهای که آدمی متوجه این تمایز شده و این تمایز را به رسمیت شناخته، او را چیزی نامیده که پیرامونش را دیگر به آن نام صدا نمیکرده. به این صفحه آبی میگفته آسمان و به آن لکه وسطش میگفته ابر.
از همان روزی که آدمی میزیسته، هوایی میجنبیده و برگی تکان میخورده اما عمری سپری شده که توجه آدمی به این جلب شده و گفته آهااان من به این میگویم باد! و بعد بادهای مختلف را نامگزاری کرده براساس زاویه وزش، شدت وزش، نحوه وزش. به بعضی گفته طوفان، به بعضی گفته نسیم، به بعضی گفته باد، به بعضی گفته گردباد. این نامهای متعدد را برای چه گذاشته؟ چون تمایز کشف کرده.
حالا زبان در این معنا، به معنای آن قواعد دستوری برای چینش کلمات نیست؛ بلکه قوه فهم است. شانه به شانه شناخت نشسته. این همان چیزی است که مفهوم را استخراج میکند از این جهان.
آنقدر این خصیصه مهم بوده است که به آن موجودی که قابلیت نامیدن چیزها را داشته، گفتهاند حیوان ناطق.
نطق در این معناست که فاصله میاندازد بین انسان و حیوان. به شیوه صحیح این شناخت گفتهاند علم منطق. از همین ریشه نطق است دیگر. و دیگر آنجا جزيیاتی دارد که موضوع عرض من نیست در انسانک.
پس چه شد؟ اینکه میروم چیزها را جداجدا میکنم و به آنها نام میدهم، معجزه آدمیت است. تصور نکنیم از روز اول که آدمی، آدمی شده ما چیزی داشتیم به نام جوانی. انسان تدریجا از نوزادی تا کهولت را طی میکرده ولی تاریخی سپری شده، آدمهایی به رشدی از عقل رسیدهاند که توانستهاند این را با نامهای متعددی شناسایی کنند. بگویند نوزادی، بگویند نوپایی، بگویند کودکی، نوجوانی، جوانی، میانسالی، کهنسالی.
چرا اینها را نامگزاری میکنند؟ کلمه که بی حکمت نیست. هی تمایز درک کردهاند.
هرچه انسان بر جزيیات بیشتری مشرف شود، یعنی به دقت بیشتری هستی را میبیند پس به کلمات بیشتری هم نیاز دارد. تمام کلماتی که شما امروز استفاده میکنید، بشر پای او جان داده، عمر داده تا این کلمه را شناسایی کند، بگوید این چیزی است، این همنامش و بعد آن را زنده میکند.
آقا! خانم! همین ماچ، همین بوسیدن از زمانی که آدمی درک کرده که این لب فقط کارش برهم نشستن برای تلفظ واژگان نیست. حال اینکه چقدر راه آمده تا به زبان برسد را کاری نداریم. از مرحلهای که سپری کرده تا بفهمد که با این لب کار دیگری هم میشود کرد. این که این لب را بر لب دیگری بگذاریم، این لب را بر گونهای بگذاریم، بر رخی بگذاریم. آخ عجب کیفی میدهد. درک این کیف، راه سپری شده. چه بسا قرن سپری شده تا این فهم حاصل شده که این به تنهایی چیزی است پس بیا برایش نام بگذاریم. و عجب قصه شگفتانگیزیاست که آدم فکر کند اولین کسی که به ذهنش رسید که به این کار بگوید بوسیدن . خیلی قبلتر انسان بوییدن را تجربه کرده هاا این حظ نهفته در لب را هم تجربه کرده فقط کلمه ندارد . از زمانی که رویش کلمه گذاشت شد بوسه و بوسه تبدیل شد به چیزی فهمیدنی، درک کردنی، طلب کردنی و تازه از این لحظه است که بوسه قیمت پیدا میکند.
جان را به تمنای لبش بردم و نگرفت / گفتم بستان بوسه بده گفت گران شد
***
چرا به کلمه احتیاج داریم؟ برای به اشتراک گذاری فهم. این هم معجزه دیگری از آدمیزاد است. ما دریافتهایم که فهم خالی خالی نیست که هرکس برود بفهمد. فهم را باید دست به دست کرد. فهم را باید عرضه کرد تا حاصل شود. یک دستاورد جمعی است. در تاریخ اتفاق میافتد. برای اینکه این اشتراک گذاری شکل بگیرد ما به کلمه نیاز داریم. به همین خاطر است که هرچه زبانی قابلیت بیشتری داشته باشد، برای اشاره به جزيیات و به اشتراک گذاری دقیقتر، این زبان با استقبال بیشتری هم روبه رو میشود. یا به همین خاطر است که کمتر پژوهشگری دیدهایم که میتواند امروز تک زبانه باقی بماند.
هرچه تو به زبانهای بیشتری دسترسی پیدا میکنی، فهم بیشتری هم میتوانی ببلعی. حال اگر خواستیم فارسی را پاس بداریم، باید چه کار کنیم؟ هی باید کلمه جدید خلق شود. اگر زبانی قابلیت زایش کلمه نداشته باشد، از این کاروان عقب میماند. زایش کلمه یعنی چه؟ یعنی برویم به هلی کوپتر بگوییم چرخبال؟ به موس بگوییم موشواره؟ این هم هست ولی راستش این کار ساده است. این کار سبکه است. معمولا هم جامعه میخندد به تو که این کارها را کنی. حق هم دارند که بخندند. چرا؟ مثل اینکه پهلوانی ادعا کند که من آمدهام بار بردارم از دوشتان. بعد برود با کلی هزینه سبکترین کیسه را بردارد.
ساده ترین کار در خلق واژه این است که اسم کالایی را عوض کنی. چون کالا برای اینکه مورد درخواست قرار بگیرد ناگزیر بوده که نام داشته باشد. کالای بدون اسم که نداریم. مردم هم کار خودشان را راه انداختهاند. رفته توی فروشگاه نگفته امم امم ای ا او چی این کار را که نکرده. رفته توی مغازه گفته چند؟ او هم گفته سه میلیون. حالا وسط زندگی مردم، تو میای و میگویی من میخواهم دیگر به مانیتور بگویم نمایشگر. خب خسته نباشی پهلوان. قبلش هم بدون این اسم من داشتم این را میخریدم. واژه سازی جایی دشوار است که تو میخواهی روی یک تجربه اسم بگذاری. روی یک سنت تاریخی اسم بگذاری. روی یک عرف، روی یک حس اسم بگذاری. اینجاست که دشوار است.
به همین خاطر انتظار میرفت آنهایی که یل و استاد هستند، بار سنگین را بردارند بروند بگویند چیزی گم بود در این هستی، در این روابط و ما او را نامیدیم. از بینایی از بی هویتی و آن را در ساحت نامداری آوردیم. یک نمونه باحالش را بخواهم بگویم، واژهسازیای است که آقای مهران مدیری، هنرمند طناز کشورمان و تیم نویسندهشان انجام دادند. یک رفتار متملقانهای که اتفاقا در جامعه ما خریدار دارد،. تملق از رذالتهای پذیرفته شده در فرهنگمان است. از تعارف و چاپلوسی و اینها خطاب میکنیم تا واژگانی که دیگر نمیتوانیم اسمش را راحت ببریم.
اینها ترکیبی را به جامعه ارائه دادهاند و گفتهاند ما به این رفتار میگوییم پاچهخاری. هیچ ربطی هم به اصل مسئله نداشته. یعنی ربطی به خاریدن و پاچه نداشته ولی خب توانستهاند این را به مقبولیت برسانند. واژه را هم را باید جامعه بپذیرد. واژه آن است که مردم میپذیرند. مردم هم پذیرفتهاند و این واژه به ادبیات ما اضافه شده. حالا وقتی میگویم پاچهخاری نکن میفهمی یعنی نباید چهکار کنی.
براساس این حرفهایی که تا الان زدیم، دو سطح از کلمهگزینی و واژهپردازی را مثال زدیم. سطح اقلی چه شد؟ اینکه یک کالا، یک عین محسوس در بین مردم هست که به یک نامی هم نامیده میشود. شما میگویید از این پس این نام را نگویید آن یکی نام را بگویید. این حداقل است. بالادست کالا، رفتار است. یک رفتاری بین مردم شایع است اما آن نام دیگری دارد.
شما نام پردازی میکنید، کلمه پردازی میکنید و یک واژه جدیدی را پیشنهاد میدهید برای همان رفتاری که بین مردم شایع است. اما سطوح دیگری هم هست از جمله اینکه رفتاری که گرچه شناخته شده است اما شایع نیست یا کمتر مورد توجه است. ما میتوانیم کلمه گزاری کنیم، نامدارش کنیم برای اینکه زین پس به آن بیشتر از قبل توجه کنیم. یعنی هم واژه را میخواهی با خودت به عرصه بیاوری و هم دعوت کنی که در این واژه اندیشیده شود. کلمه زندگی شود.
زلفار این دسته سوم است. زلفاری کردن کاری است که دربین ما غریبه نیست اما چنان هم مورد توجه نبوده که برایش نام بگذاریم. نامگزاریاش میکنیم که به آن هویت مستقل بدهیم. قابل مطالبهاش کنیم مثل بوسیدن. در موردش بیشتر میخواهم بگویم اما قبلش، منظره دیگر در همین ساحت زبان با هم تماشا کنیم و من چند جملهای از آن بگویم برایتان و بعد برسم به زلفار.
***
چه میکنی چه میکنی در این پلید دخمهها
سیاهها کبودها بخارها و دودها
ببین چه تیشه میزنی به ریشه جوانیات
به عمر و زندگانیات به هستیات جوانیات
تبه شدی و مردنی به گورکن سپردنی
چه میکنی چه میکنی
چه میکنم؟
بیا ببین که چون یلان تهمتن
چه سان نبرد میکنم اجاق این شراره را
که سوزد و گدازدم چو آتش وجود خود
خموش و سرد میکند
که بود و کیست دشمنم
یگانه دشمن جهان
هم آشکار هم نهان همان روان بیامان
زمان زمان زمان زمان
حیرتانگیز نیست این اندیشیدن در زمان؟ حیرتانگیز نیست این کلمات، این جملات؟ اینها از کیست؟ اینها حاصل چیست؟ اینها حاصل تحمل کسیاست که از نردبان زبان بالا رفته، به تفصیل عالم را تماشا کرده. نه دکتر است نه عضو هیئت علمی است نه ده کتاب فلسفه خوانده، نه فلسفه درس خوانده نه هیچ چیز دیگری. عالیجناب اخوان ثالث، دبیرستان درسش را خوانده، هنرستان صنعتی رفته و تمام. الباقی مشاهده عالم است، هنر است، تامل در کلمات است.
برایتان شاهد مثال آوردم که ببینید اگر که داریم از زبان این همه حرف میزنیم غرض لفازی نیست. این زبان کارکردش همانی است که این مرد توصیف میکند. تعمدا میان مصاحبه هیچ برشی ندادم که لمس کنید در چه فضایی پاسخ میدهد. میگوید:
شعر محصول بیتابی انسان در لحظاتی است که در پرتو شعور نبوت قرار دارد.
آقا! خانم! این جملات عجیب است. این تعبیر، شگفتانگیز است. من گاهی با خودم میگویم تازه هایدگر اینها را ندیده بوده، دسترسی به شعرای ما نداشته. چون میدانید هایدگر بعد از عمری فلسفه درس دادن و فلسفه درس خواندن، در سالهای واپسین عمرش میگوید:« زبان فلسفه برای پرده برداری از وجود، کم میآید. آنچه از زبان فلسفه برتر است، زبان شعر است.» چند خط دیگر از شعرهای جناب اخوان ثالث بخوانم برایتان ببینید هایدگر حق گفته. آنچه او گفته مثالش این طرف است.
ما اگر چون شبنم از پاکان
یا اگر چون لیسکان ناپاک
گر نگین تاج خورشیدیم ور نگون ژرفهای خاک
هرچهایم آلودهایم آلودهایم ای مرد
آه میفهمی چه میگویم
ما به هست آلودهایم ما به هست آلودهایم
آری همچنان هستان هست و بودگان بودهایم ای مرد
واقعا این تعبیر ما به هست آلودهایم موضوع ساعتها تامل، تفصیل و تفسیر است. آدمهای کمی هستند در این هستی که میتوانند در خود هست بیندیشند. ما معمولا میگوییم فلان چیز اینگونه هست. آن چیز آنگونه هست. ما مردمان عامی هستی را مفروض گرفتهایم که بلدیم چیست. کم پیش میآید که پرسش کنند هستی چه است.
این تعبیر تصادفی نیست در کلام این مرد که میگوید ما به هست آلودهایم. آقا از کجا آوردی؟ برایتان مثال حی و حاضر آوردم که اگر داریم از زبان صحبت میکنیم یعنی جادهای که میتواند ما را به این قله برساند. کدام قله؟ فکر کردن. حسام چی میگی ما که صبح تا شب داریم فکر میکنیم. داداش! به چه فکر میکنی؟ به اینکه از کدام راه بروم خلوتتر باشد؟ ناهار چی درست کنم؟ چی بخرم چی بفروشم پولم زیاد شه؟ فلان کَسَک اون رو گفت من بهش چی بگم؟ اینها را می گویی فکر کردن؟ اینها فکر کردن نیست عزیز من!
فکر یعنی مصاحبت با عالم. فکر یعنی توان مشاهده هستی و آوردن هستی به ساحت زبان. این فکر است. این منظره آسمان و زمین دربرابر چشم همهمان هست. من و تو و اخوان و هایدگر و بغلی و اینوری و آنوری همه داریم کوه و آسمان و ابر و باران میبینیم. ماه و خورشید میبینیم. در همین جامعهایم با همین گرهها، فرازها و فرودها. پس چه میشود که توصیف متفاوت داریم؟ چه میشود که عمدتا نمیرسیم به این فهم؟ نمیرسیم به این کلمات. چرا؟ انگار که اینها با یک تلسکوپی عالم را میبینند یا با چشم مسلح میبینند. الحق هم که چشمشان مسلح به تفکر است. اینها فکر تمیز دارند.
فکر تمیز باشد طلبمان یک روز در موردش مفصل صحبت کنیم. القصه اینکه محک فکر ساده است. متفکر میتواند هستی را به ساحت زبان بیاورد. میتواند توصیف کند. باز یک اشاره دیگر هم بگویم. آموزش یعنی این که ما یاد بگیریم بتوانیم هستی را توصیف کنیم. هستی یعنی کجا را توصیف کنیم؟ اولین چیزی که من باید بیاموزم که توصیف کنم، خود منم! من باید بتوانم من را توصیف کنم.
وقتی من حسام چهل ساله با این همه درس خواندن و در کتاب لولیدن، چون عرضه کار دیگری را نداشتم اگر کتابی را ورق زدم، وقتی به من میگویند حسام چهته؟ نمیتونم توصیف کنم چمه. من، من را نمیتوانم توصیف کنم این یعنی آنچه آموختی به کارت نمیآید. آنچه آموختی به تفکر تمیز ختم نشده. این که به اسم آموزش غالب میکنیم به خودمان به نسل پس از خودمان، اینها محفوظات است. اینها به تفکر ختم نمیشود. قشنگ شور گرفته منو ها نه؟
ببینید من این کلمهها را که میخوانم، این حرفها را که میبینم انگار در مرده روح میدمد. گاهی وقتها اپیزودهایی که ضبط میکنم را بعد گوش میدهم و میبینم که چقدر اولش بیحالام. سختمه اصلا شروع کنم. بعد به اینجاها که میرسد پایین نمیآم دیگه. قشنگ گر گرفتم.
خب چه میخواستم بگویم؟ میخواهم از زلفار بگویم برایتان. نفسی تازه کنم و من هم از اوج فرود بیایم و بعد بگویم آن سرانجامی که اصلا بحث شروع شد تا به این انتها برسد…
***
برای شما هم جالب بود که جناب اخوان ثالث چه آگاهی دارند بر اندیشههای دیگران و چقدر مطلعاند با اینکه خاکسارانه بحث میکند و متواضعانه ولی او به رغم اینکه پرسشگر اشاره نمیکند، میداند که این نظر، نظر هایدگر است. تازه من تکه دوم مصاحبه را بسیار خلاصه کردم. ایشلن انبوهی از ارجاعات دارند به شعرای سابق و تحلیل میکنند که چگونه باید واژهسازی کرد تا واژه ماندگار باشد. اما اگر امروز از من بپرسند که فلانی، به گمان تو در چه ساحتی ما بیشتر نیازمند واژهسازی هستیم؟ یا اگر هم مقایسه نکنم کمی بیشتر، در چه ساحتی توصیه میکنی، پیشنهاد میکنی که واژهسازی بشود؟ من میگویم در عرصه روابط عاطفی.
ما در رابطه عاطفیمان، برای محبت ورزیدن، برای عشق ورزیدن با قحط کلمه روبهروییم. واژه کم داریم. بالاخص برای روابطی که پایمان روی زمین است. اگر بخواهیم رمانتیک و غیرواقعی صحبت کنیم، چنانکه حتی مفسرین هم حیران بمانند که راجع به آدمیان صحبت میکنیم یا آفریدگار؟ منبع زیاد داریم در اشعارمان هست.
اما اگر بخواهیم همینطور که با هم زندگی میکنیم، به سراغ واژه برویم و برای ابراز احساسات به یکدیگر، دست به دامن کلمات شویم، کلمه کم میآوریم.
شما کلمات مهرورزانه ما را با انبوهی فحش مقایسه کنید. یعنی اگر ما اگر تصمیم بگیریم به یکدیگر فحش دهیم، میتوانیم کل صلهارحام را به جا بیاوریم. یعنی خواهر و مادر و پدر و دایی و داداش و عمه و خاله و همه سهم دارند. اما اگر ما بخواهیم به یکدیگر ابراز عشق و ابراز دوست داشتن کنیم، چقدرکلمه داریم؟ برای آغوشگرفتن چقدر کلمه داریم؟
یک مثال برایتان بزنم که برسم به زلفار. در زبان پرتغالی و برزیلی، کلمهای داریم که این کلمه معادل انگلیسی ندارد. به نام «کافونه» Caafune. این به چه معناست؟ به معنای نوازش کردن عاشقانه است اما چه نوازشی؟ کافونه نوازش زلف معشوق است به آرامی و با سر انگشت. و عجب کلمه لطیفی ساختهاند. اصلا این حالی که در نوازش است، در هیچ چیز دیگر نیست. من وقتی با خودم فکر میکنم و میگویم حسام! تو و امثال تو، ما آدمهای لمسی، جزو تلفات زنده کروناییم. یعنی ما را روی پا مرده فرض کنید وقتی آغوش، وقتی نوازش با محدودیت روبهرو شود.
حالا تو فکر کن برای نوازش به طور خاص واژهپردازی کنی. نه هر نوازشی، نوازش عاشقانه. به سر انگشت بر سر زلف یار. این چیست؟ این «زلفار» است. ما برای اینگونه نوازش در فارسی لفظ نداریم. من به آن میگویم «زلفار». حال از این پس این کلمه تقدیم به ساحت اجتماع است. چون لفظ برای کسی نیست که. هیچ کلمهای نیست که سندخورده باشد به نام کسی. کلمه مال مردم است. کلمه مال شماست. کلمه مال جامعه است. اگر به ذوق بنشیند، این در بین مردم جاری میشود. اگر هم ننشست، لااقل برای خودم که میماند.
من به این غزل یک کلمهای میگویم. زلفار، غزل یککلمهایست. چه فایده دارد رویش نام بگذاریم؟ هستی پیدا میکند، هویت پیدا میکند، زین پس چیزی میشود که قابل مطالبه است. من بتوانم پیام بدهم بگویم دلم لک زده برای زلفاریت. حالا چرا میگویی زلفار؟ ترکیب زلف و یار است دیگر. به این جهت که نوازش در آن فرع ماجرا است. آنچه اصالت دارد، یار بودن طرفین است والا نوازش زلف توسط آرایشگر را زلفاری کردن نمیگویند.
زلفاری، اتکا به رابطه عاشقانه و قلبی طرفین دارد. ما برای انبوهی از روابط عاشقانه ـ برای عشاقی که پایشان روی زمین است ـ ما برای انبوهی از دوستداشتنیها، کلمه نداریم. ما برای بغل سفت از اینها که فشار میدهی و صدای چرق چرق استخوان میآید و میگوییم آخییییش، کلمه نداریم. ما برای بوس یواش کلمه نداریم. ما برای اینکه پیشانی به پیشانی یکدیگر بگذاریم و همدیگر را نفس بکشیم، بو بکشیم کلمه نداریم. ما برای اینکه سر به شانه هم بگذاریم و مدتی سکوت کنیم و هیچ نگوییم فقط ضربان قلب یکدیگر را حس کنیم، کلمه نداریم.
چیزی که کلمه نداریم، گم است. وقتی برای اینها واژه بسازید، هویت پیدا میکند. من یک زلفار به دلم رسید شما بیش از این پیدا کنید. آغوش ما مثل سرزمینی است که شهرهایش نام ندارد. وقتی نام نیست نمیتوانیم به یکدیگر آدرس بدهیم. نمیتوانیم نشانی بدهیم. باور کنید آدمهایی هستیم که سالیان سال با هم زیستهایم اما نقشه آغوش یکدیگر را بلد نیستیم. چرا بلد نیستیم؟ چون کلمه نداریم. چون بیان نداریم. بعضی از ما سالها با هم زیستهایم اما از روان هم بیخبریم. از احوالمان، از حسمان بیخبریم. چرا بیخبریم؟ چون برای بیانش کلمه نگزیدهایم. پس زلفاری کنیم تا تقدیر فرصت داده که دست ما به زلف یاری برسد، ما از خودمان و از دیگران این حظ را دریغ نکنیم. حظ زلفاری را دریغ نکنیم.
اما ختم عرض.
اول اینکه از زبان گفتیم و از ضرورت فکر کردن گفتیم و آخرش رسیدیم به بغل و آغوش و نوازش. تفکری که زیستن را برای ما زیستنیتر نکند، اتلاف وقت و عمراست. آنچیزی که فکر میکنی و میاندیشی، باید تا کف زیستن بیاوریم و از آن استفاده کنیم. تا سر بشقاب غذا، تا رختخوابی که میخواهیم بخوابیم. این نکته اول.
اما نکته دوم این است که آنچیزی که میخواهیم به آن هویت بدهیم باید در ساحت زبان طرح شود. الزامی هم نیست که این لفظ آفرینی که میشود، لزوما از جانب جامعه مورد قبول قرار بگیرد.
شما با یارتان، با محیط اطرافتان، با فضای کسب و کارتان، با هر کلونی که برایتان اهمیت دارد، در موضوعی که به گردش جمع شدید، باید به ادبیات و کلمات مشترک برسید. اصلا علت اینکه برای کسبوکارها شعار تعریف میکنند، دیدگاه و دورنما تعریف میکنند چیست؟ اینکه بتوانند آرمان را به ساحت کلمات بیاورند و آن را قابل بیان کنند. پس این هم نکته دوم.
و نکته سوم اینکه تعبیری که جناب اخوان ثالث گفت، خودش به تنهایی موضوع پادکستهاست. اینکه شعر حاصل بیقراری و بیتابی آدمیاست آنگاه که در پرتو شعور نبوت قرار میگیرد. چه دین باور باشیم چه نباشیم، آن کسانی که تاریخ آنها را به عنوان نبی شناخته، مدعایشان برای بشریت این بوده که هستی را به کلماتی بدل کردند که قابل توصیف بوده. این میشود شعور نبوت. حظ عقل زمانی است که در این ساحت قرار میگیرد و میتواند کتاب هستی را بخواند. این هستی کتابی است که پر از ورق نخوانده است. پر از کلمه کشف نشده است. بالاخص دوستان نوجوانتر و جوانتر من که این کلمات را میشنوید، اشتهایتان را زیاد کنید. کم نخواهید. شما کاشفان کلمات کشف ناشده این روزگار میشوید.
من تفکیک نمیکنم بگویم یا شاعران یا فیلسوفان. من میگویم حکمت شاعرانه و شاعرانگی حکیمانه است که میتواند این کشف را انجام دهد. یعنی چه؟ یعنی در حس چنان لطیف باشیم که نسیم روی ما خط بیندازد. اتفاقی که در این عالم میافتد را درک کنیم و در عقل چنان مجهز باشیم که هرآنچیزی که محسوس ما شد، بتوانیم در ساحت زبان تبیین کنیم. راه تمرینش هم دوگانهخوانی است. یعنی هم باید اصول عقلی را خوب خواند هم باید در معرض شاعرانگی قرار گرفت. هیچکدام از اینها به تنهایی کفایت نمیکند و اگر اینها با یکدیگر درآمیزد، عقل ما بوی گل میگیرد. خانهمان بوی گل میگیرد و عطر اندیشهمان تا قرنها پس از بودن تن ما استمرار پیدا میکند. ما زیستن را بی بو به پایان نمیبریم ای کاش عطری که از ما باقی میماند، عطر گل باشد…
سلام اقای ایپکچی ایپزودهای گذشته باز نمیشوند به عنوان مثال اپیزود 29
سلام؛ لطفا ببینید مشکل مرتفع شد؟
سلام اقای ایپکچی بله مشکل برطرف شد ممنونم
29 درست شد اما بقیه هنوز باز نمیشوند قبلا هنگام بافتن به اپیزودهای شما گوش میدادم الان باز نمیشوند همه ی مشکل دارند ولی 29 درست شد ممنونم
از روی سایت امتحان کردید؟ یا با اَپ میشنوید؟
از روی سایت
باید یکبار دیگه دنبال پادکست انسانک بگردی و مجدد باز کنی تا بتونی اپیزود ها و دانلود کنی و گوش بدین
سلام
کمی شاعرانگی کنم در کنار فلسفیدن در باب این اپیزود که نمیتوان از کنارش ساده رد شد …
شاید بوسه مقدم بود حتی بر کلمهاش … شاید از ابتدا مادران میدانستند که لب ها برای بوسیدن است و عاشقان میدانستند برای بوسه گرفتن …
آخ که چقدر این اپیزود زیباست … :))
سلام
همیشه رخداد به کلمه مقدم است چون «بود» یک چیزی بر «نمود» اون مقدم است
بوسه هم قطعا اول خودش بود بعد کلمه اش 😉
جناب ایپکچی عزیز سلام
ممنون بابت بزرگترین هدیه ای که به من و امثال من میدین…
قدر دان عزیزی هستم که اندیشه کردن را به من آموخت نه اندیشه هارا
سوالی داشتم که شاید بتونید کمکم کنید به جوابش برسم
اینکه آیا جامعه ای با انسان های کاملا خوب مثل اینکه همه چیز باب میل باشد صرفا یک رویاست یا می تواند واقعی شود
عالیجناب هایدگر میگه: زبان فلسفه برتر از زبان شعره
جناب هوشنگ ابتهاج میگن:موسیقی خیلی خالص تر از شعره
شعر یه مقداری بستگی به تفاهنی داره که میان من و شما سر کلمه هست .در فیلم frequency 2015 که بسیار فیلم قابل تعمل ای هست غایت اینا رو موسیقی میدونه.شاید .
این سوالم باشه طلب هممون تا بعد
ممنون از انرژی که برای هر اپیزود میذارید.
دو نقطه دی
سلام
واژگان ، سخت و به تکرار تاریخ بدست امده اند و عرف گشته اند … وبشر به همراه تکامل علم ناچار به ایجاد کلمات جدید بوده و هرچه ارتباطات بیشتر گشته دایره کلمات فزونی یافته … ولی گاهی ژرفترین و پر شرح ترین ، پر کلمه ترین عبارت احساسی و عاطفی در پس یک نگاه بی کلام معنا پیدا میکند ، چه اینکه در همان چند لحظه سکوت میلیونها کلمه جاری و رد و بدل میشود
و مفهومی عمیق شاید به اندازه نوشتار یک کتاب منتقل میشود ، برای این چگونه واژه بسازیم ؟ چه بسا نگنجد که بسازیم یا اگر بسازیم عظمت و حال انرا ایفا نکند ،
مطلب شما شنیداری مطلوب ولی قابل تامل است . چرا خصوصا خلا واژگان احساسی و عاطفی را بیان کردید .
سلام بر شما
من با این عبارت که «سکوت ناقل معناست» موافق نیستم و به همین جهت در تقابل با اون صحبت کردم و همانطور که شنیدید تاکیدم بر آوردن موضوع به ساحت زبان است. مثالی هم که شما فرمودید رو مصداق سکوت نمیدونم و نگاه جزئی از «زبان بدن» است. زبان بدن بسیار جدی، مهم، اثربخش و اما ناکافی است. به همین سبب بشر به زبان بدن اکتفا نکرده.
با بدنمندی، توجه به ارتباط حسی بسیار بسیار موافقم به عنوان یک نیاز کاملا مستقل و ضروری اما نه به عنوان بدیل و جایگزین زبان گفتار. لااقل به قدر فهم تا اکنون اینطور درک دارم از مساله
سکوت نه
اما نگاه ، خیلی رساتر و گویاتر از واژه ها ، می تواند نقش انتقال را ایفا کنه .
به باور من، همیشه هم نباید احساسات را با کلمه ، منتقل کرد
چه حتا گاهی
این کار ، تمام اصالت و زیبایی آن احساس را از بین برده ، آن را لوث می کند
نگاه
همیشه
بهترین پیامبر احساس است
سلام حسام جان
من با این سکوت جانکاه دیرزمانیست که آشنا هستم. با شما کاملا همعقیده ام که این کافی نیست ! یک نوا و صدایی نیازه. حتی یک آه. اشکی ، لبخندی ، … بعضی سکوتها انسان رو به قعر تاریکیها می بره. اشتیاق ها رو کور و روح تشنه رو گداخته تر می کنه!
سکوت مطلق یا حتی نگاه خیره و خالی ، میتونه بسیار مخرب باشه. اگر هم واژه ای نمی یلبیم من فکر میکنم یه” جانو زدن ” خیلی پنجره های بسته رو باز کنه. از این انسان دوپا خیلی کارا برمیاد. موهبتیه که داریم. چرا به کار نمی گیریم نمیدونم؟
وقتی چشمها غبارالوده اند وفکرها پا در زنجیر. تنها شاید بتوان به دل رجوع کرد. و سخن کز دل برآید لاجرم بر دل نشیند.
و زلفار چه واژه ظریفیه. دارم میرم که یه جمله قشنگی باهاش بسازم. خیلی ممنون حسام جان که باتری ما رو شارژ و چراغمون رو روشن میکنی. دلت شادو پر نور .
خیلی جالب بود???
من برم همسرم رو زلفار کنم و ازش بخوام زلفارم کنم?
توی پیج اینستاگرامم هم این واژه رو منتشر میکنم??
بالاخره
من به روز شدم و همزمان با انتشار میتونم انسانک گوش بدم
حالا نوبت «می» هست که عقبموندگیهام رو جمله جبران کنم انشاله….
زبان برای تشکر الکن است
سلام بر شما سپاس از اینگه یادی از انسانک کردین راستش با انسانک بهتر از می زندگی میکنم
راستی قرار بر قرار دادن لینک موسیقی ها در سایت بود درسته؟
سلام
موسیقیهای استفاده شده تدریجا در کانال تلگرام منتشر میشه
سلام نام گذاری روی موارد احساسی سخته … کلمات در طول تاریخ رشد کردن … سهم عمده را هم پیشرفت های علمی داشته … مثلا ببینید چقدر اصطلاح و کلمه در پزشکی بوجود امده و میاد … ولی موارد عاطفی و احساسی که مد نظر شما بود در بحث خیلی کلمه بردار نیست …چه اینکه گاهی یک نگاه هزاران کلمه را متبادر میکند و حاوی مفهوم عمیقی است … حتی در موجودات دیگر غیر از انسان هم دیده میشود که از قدرت کلام انسانی برخوردار نیستند ….ساختن کلمه یا اصطلاح گاهی برای چنین مفاهیم عمیقی دشوار است و گاها ادای کامل مطلب را نخواهد کرد …گاهی در دیدن یار زبان بند میاید در بیان احساس …چرا که هر چه مغز فکر میکند کلمه که چه عبارت و جمله ای هم نمیتواند ابراز کند … من اینگونه میبینم … تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است…..
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
پایدار باشی
سلام پادکستتون خیلی جالب بود و من دوست داشتم .فقط یک جمله در معنای لغوی زلفار میشه یگید.معنی زلفار رو خیلی واضح متوجه نشدم.در فرهنگ لغت ها دنبالش گشتم مشابهش نبود اصلا و برام جذاب شد که آیا این لغتی جدید ساخته شده است یا بسیار قدیمی؟
سلام
این کلمه ابداع شده است به معنای نوازش عاشقانه موی ِیار
واقعا دارم لذت میبرم،دارم انسان بودن رو درک میکنم
مرسی
عرصه ی سخن، بس تنگ است!
عرصه ی معنی فراخ است!
از سخن، پیش تر آ!
تا فراخی بینی و،
عرصه بینی!
شمس الحق تبریزی
?
از نیک بختی ماست
در مسیر انسانی قرار بگیریم
که هم در تفکر و سخنوری و توصیف هستی
سعادت همراهی کردن ش را ، عطایمان کرده
هم در عشق بازی با واژه ها و معانی
هم پروازی اش را برای رفتن به سرزمین های ناآشنا دور و نزدیک ، پذیرفته
بر ذوق مان نشسته
مرکب تفکرمان را ، رام کرده
.
و به ویژه برای من …
.
حسام ایپکچی
شما برای من ، حکم هوا را داری ، با تک تک مولکول ها و اتم هایش
حکم آب را داری در کویری که چند سالی است می زی ام
و همه جایش ، سراب است
حکم نسیم ،
در برهوتی که بادش می کَند و می بَرد و هُرم گرمایی که سیلی می زند و می آزارد
حکم حکیم ،
در جایی که تاریخش با قحطی اندیشیدن ، جدی دیدن و جدی گفتن درآمیخته
حکم دوست
در خلاء یارانی که برشان بنشینی و حض شنود ببری
و حکم نبی ی
که زیستن را برایم ، زیستنی تر می کند
و مرا به شعور نبوت می رساند
در میانه ی انبوه رسولان دروغینی که پیامشان ، نزیستن است
.
خدارا بسیار شاکریم
برای وجودت
و دعاگوی سلامت و سبزی و شادابی ات هستیم ، مدام
تو خوان نعمت این روزگاری
تو مائده ی مایی …
?
زلفاز خیلی خوب بود
ممنون
فرمودید که گفتند فقط فلاسفه و شعرا حق دارند با کلمات برای انتقال مفاهیم واژه سازی کنند
اما به گمانم قشری را از یاد بردید یا نادیده گرفتید
کودکانی که گنجینه واژگان محدودی دارند و با همین کلمات محدود برای اینکه منظورشان برسانند واژه سازی می کنند
و بعضا و غالبا این واژه ها جالب و موجب خنده است
به عنوان مثال، پسر چهار ساله من وقتی می بیند من از سر کار آمدم و خیلی خسته ام و یا وقتی به من می گوید بیا با من بازی کن و می گم که خسته ام واژه ای ساخته به نام
«جانو»
که می گه بیا تو را جانو بزنم
که مرا محکم در آغوشش می فشار
و می گه خب، دیگه خستگیت در رفت، بیا بازی کنیم
و هر بار وسط بازی می گم خسته شدم، باز هم یه جانو خرج می کند تا به بازی ادامه بدیم
در نتیجه بچه ها هم گاهاً واژه سازی های قشنگی می کنند که البته هیچ جا ثبت نمی شه
سلام
این جمله من نیست: «فقط فلاسفه و شعرا حق دارند با کلمات برای انتقال مفاهیم واژه سازی کنند»
این جمله نقل قول است نه نظر من
مکانیکهای خودرو انبوهی کلمه خلق کردند و خیلی هم خوب کردند. مثال شما هم لطیف بود. متشکرم
متأسفانه خیلی از اپیزودها باز نمیشه!!
مثل ۳۵
این اپیزود «گردبادکـ» بود جناب ایپکچی
گردبادک: واژه ای ایست که بعد از شنیدن این اپیزود ساختم و به حالتی گفته میشه که طرف طوفان کنه!
سلام آقای حسام ایپکچی من امروز با این پادکست و گفتار زیبای شما آشنا شدم خیلی ممنونم دمت گرم حالمو خوب کردی از ملال امروز نجاتم دادی.
میگم چرا ایپیزد جدید بعد زلفار هیجا اضافه نشده
در صورتی که تو اینستا پوسترش هست
تا امروز آخرین اپیزود زلفار است
اپیزود جدید حتما در وب سایت اطلاع رسانی خواهد شد
ببخشید اینجا پیام گذاشتم چون من تازه اپیزود پانزده و شانزده گوش کردم و نمی دونستم کامنت روی بخش خودش خوانده میشه… راستش موقع راه رفتن های آرام صبحگاهی شما را گوش دادم و در هر دو قسمت خالی کردم و باید می نشستم که بتوانم گوش کنم و بعضی قسمت ها را چند بار بشنوم. وقتی برخی کتاب های یالوم را خواندم و رواق را هم گوش کردم سوال اساسی من هم وجود بود… که البته وقتی آماده خور باشی مثل شما دنبالش نرفتم و حتی خیلی هم فکر نکردم…
سلام و وقت بخیر.
بسیار خوشوقتم از آشنایی با پادکستهای شما و خیلی خیلی لذت می برم از گوش کردنشان. و هر کدام را چندین بار گوش می کنم تا بیشتر در موردش فکر کنم.
خیلی خوب می شد که اپیزودها قابل دانلود باشند، چون من با تعدادی از همکارانم که با هم به سرکار می ریم و تقریبا دو ساعت در راه هستیم با دانلود می توانستیم اپیزودها را در مسیر با ضبط ماشین که البته قابلیتی جز اتصال فلش ندارد با هم گوش بدهیم.
ممنون می شم اگر این قابلیت را اضافه کنید.
با سپاس فراوان و مستدام باشید
سلام بر شما
چشم، حتما براش راهکاری پیدا میکنیم که امکان دانلود از سایت فراهم بشه
خیلی متشکرم. ازتون.
سلام و عرض احترام
و سپاس بسیار از بابت تاملها و تعمقهای شیرین و دلنشینتان
در متن، نقل قولی از هایدگر عنوان شده.
منبع این نقل قول رو من نیاز دارم. امکانش هست بفرمایید.
خیلی ممنونم.?
?
« زبان فلسفه برای پردهبرداری از وجود، کم میآید. آنچه از زبان فلسفه برتر است، زبان شعر است»!
سلام بر شما
این جمله برداشت من است از جستارهای هایدگر؛ مشخصا جستاری دارد که به این عنوان ترجمه شده «انسان شاعرانه سکنی می کند» و این عنوان شعری از هولدرلین است که هایدگر به بهانه آن اندیشیده و نسبت انسان، سکنی، هستی و زبانه شاعرانه را بحث کرده. در تکمیل دو جستار دیگه برای درک نگاه او به فلسفه و هنر و شعر کارگشاست: «فلسفه چیست» و «منشاء اثر هنری» که هردو به فارسی ترجمه و منتشر شده
بعلاوه موضوع شعر از نگاه هایدگر در مقالات متعددی بحث شده مثل این «الهۀ شعر پارمنیدس بررسی تحلیل هایدگر از حقیقت در یونان باستان» که میتونید ملاحظه کنید
در مصاحبهای که با جناب اخوان ثالث منتشر شده مشخص است که ایشان هم از گفتار هایدگر مطلع بوده – و البته در چند دهه قبل شهرت هایدگر در ایران به اندازه امروز نبود و این نشانگر روزآمدی اخوان ثالث است – و حتی در فایل کامل مصاحبه به اسم هایدگر هم اشاره میکند.
سلام
چقدر خوب روانبازی و روان سازی می کنید
ممنونم بابت حس خوبی که ایجاد می کنید ?
سلام و عرض ادب بعضی از اپیزودها باز نمیشن برای شنیدن مثل زلفار و ممنونم از اشتراک گذاشتن نگاهتون که با ما .
سلام اپیزود بسیار جذابی بود،
در متن نوشتاری اپیزود غلط املایی دیدم که اصلاحش به نظرم دور از لطف نیست،
کلمه نامگذاری، نام گزاری نوشته شده که فکر میکنم نیاز به اصلاح داره.
سپاس