44 – طاغوت سوم
مشغول مطالعه کتابی بودم که دلم نیامد شما را از آن بینصیب بگذارم. کتاب به قلم زندهیاد محمدعلی اسلامی ندوشن است و البته من در تبیین آن، هم خودم را هم دخالت دادم. در این اپیزود با نگاه به تاریخ ایرانزمین و سرگذشت چند هزارساله آن، به بررسی سه دسته طاغوت از نگاه جناب ندونشن پرداختهام و تا آنجا که میدانم، طاغوت سوم از ابتکارات ایشان است و جای دیگری ندیدهام که به این دسته سوم نام طاغوت داده باشند؛ البته در حین خواندن متن فهمیدم که چه اشاره دقیقی است و چقدر «طاغوت سوم» وسعت و قدرت دارد. چند صفحه از کتاب که در این اپیزود به آن استناد شده را میتوانید دانلود کنید.
موسیقی استفاده شده در این اپیزود زمزمه و تصنیف مرحوم شجریان است و البته شعر حاصل طبع فریدون مشیری. جاهایی از اپیزود هم موسیقی بدون کلام میشنوید که هنرمندی حسام ناصری است.
متن کامل اپیزود چهل و چهارم |
پادکست انسانک را میشنوید به روایت من، حسام ایپکچی پادکست انسانک مجموعهای از جستارهای صوتی است که توی اون تجربیات زیسته و روزمرگیهایمان را با عمق کمی بیش از معمول روایت میکنم.
اهل انسانک سلام بر شما، سلام بر شما، امیدوارم در این ایام که فرش مصیبت زیر پامون پهن هستش و باران غم بر سرمون میباره صبر شما وسیعتر از مصائب باشد، چنددقیقهای قصد مزاحمت دارم اما قبل از هر کاری بابت خشدار بودن صدا و ناتمامی نفسم در این اپیزود عذرخواهی میکنم. چندهفتهای شد که میزبان کسالت باوفایی هستم که هم بدن من شد و رها نمیکند، واقعاً درس عبرت باشد برای بیوفاهای عالم، این شعری هست که میگه:
ای بیوفا رسم وفا از غم نیاموزی چرا غم با همه بیگانگی هر شب به ما سر میزند
حالا این ویروس هم از تبار همین غم هست، با من هم بدن شده و به بزرگی خودتون ببخشید.
اما آنچه وسوسه کرد مزاحمتان بشم این بود که مشغول مطالعه بودم کتابی رو میخوندم دلم نیامد که این صفحات رو تنها تنها تکخوری کنم بنابراین این اپیزود طولانی نیست و من ارجاع مستقیم به متن کتاب میدم و چنددقیقهای رو با شما همصحبت هستم و بعد آرزوی تن درستی و تعالی دارم و از حضورتان مرخص میشم.
اما کتابی که مطالعه میکردم و میخواهم چندصفحهای رو در این اپیزود اشارهکنم به قلم زندهیاد محمدعلی اسلامی ندوشن به کاغذ نشسته، دور از ذهن نمیدونم خیلی از شما اسم ایشان رو نشنیده باشین یا اگرم شنیدین شناخت عمیقی از ایشان داشته باشید، بههرحال بسیاری از کسانی که اهل تفکر بودن و عمرشون رو صرف غنیسازی انسانها کردند اگر که مغضوب نبودند لااقل مغفور بودند و ما در رسانههای حمایتشده ندیدیم که این عزیزان رو دعوت بکنند، بهشون کرسی بدن، زمان طرح نظر بدن و الا که این نظرات خط به خطشم مورد تأیید نباشد. این تغافل، این فراموشی عمد شامل حال ایشان و بسیاری از همنسلهای ایشان هم بوده من مختصر اشاره میکنم که جناب ندوشن متولد سوم خرداد سال 1303 بودن و رشته تحصیلی ایشان که در همین زمینه هم کار کردن حقوق بوده. ایشان دکتری حقوق بینالملل از دانشگاه سوربن فرانسه میگیرند گرچه کارشناسی رو در ایران تحصیلکردهاند. آنچه من را در نوجوانی به این نام مشتاق و متوجه کرد این بود که دنبال حقوقدانهایی میگشتم که دغدغهشون از کتابچه قانون بزرگتر بوده و ایشان هم از گروه همین حقوقدانهایی بودند که در قانون اسیر نشدن. بهعنوان منتقد، نویسنده، مترجم و شاعر آثار زیادی از ایشان بهجامانده است.
و اما کتابی که ازش میخواهم نقل کنم اسمش “سخنها را بشنویم” هستش که نسخهای که من از این کتاب دارم چاپ 1370-چاپ سوم – است. اما چیزی که انگیزه شد برام که با همین صدای ناکوک در همین روزها خدمت شما از این کتاب نقلقول داشته باشم اینه که نگارش کتاب در چنین روزهایی به پایان رسیده از اما 33 سال قبل، یعنی آذرماه سال 1368، چرا من به سراغ بازخوانی این کتاب رفتم؟ چون دغدغه درمیانگی دارم. در اپیزود قبل خدمت شما گفتم و این ایام با توجه بیشتری نظرات، آراء و یادداشتهای متفکرین چند دهه قبل رو میخوانم، صرفنظر از اینکه باهاشون همرأی باشم یا نباشم. چون در تکاپوی فهم این هستم که بدانم من در میانه چه مسیری هست؟ چه راهی طی شده که به امروز رسیدم؟ دغدغهای که ایشان رو در سال 68 مشتاق کرده به نوشتن این کتاب یا شاید محتضر کرده به نوشتن این کتاب، دغدغه شناختن مردم ایران و چارهجویی آنها هستش.
ببینید چقدر جالبه، یعنی مسئلهای که ما این روزها باهاش درگیر هستیم خلقالساعه مربوط به همین روزها نبوده سال 68 سال پرتلاطمی است. سال پس از پایان جنگ، سال بازنگری قانون اساسی هستش القصه این متن حاصل یک عافیت نشینی و دور از بحرانزدگی نیست. خب اینو عرض بکنم که روزهایی از تبار همین روزها بوده و اندیشمندی سیوچند سال قبل داشته فکر میکرده همونطور که من و شما داریم فکر میکنم که چه باید کرد و بخشی از صفحات کتاب صرف مسئله شناسی شده که خب گرفتار چه وضعیتی هستیم؟ دردمون چیه؟ اول درد رو بشناسیم بعد بریم درمانش کنیم، این پیشدرآمد رو داشته باشید، من یه نفسی تازه کنم و بعد گوهر اصلی این اپیزود رو تقدیمتون کنم.
خب عالیجناب محمدعلی ندوشن بفرمائید، کتاب نوشتی اسمش رو گذاشتی “سخنها را بشنویم” ما هم شنوندهایم، دیگه ببخشید ما چند دهه پسازاین که سخن تقریر شده شنونده شدیم. رسم روزگار اینجوریه دیگه، خیلی از کلمات امروز گفته میشه ولی شنوندهها هنوز مادراشون هم متولد نشدن اینها برای نسل های بعد گفته میشه.
خیلی خب ایشان میخواد قصه بگه، از چی؟ از کشوری عجیبوغریب. اسم این کشور عجیبوغریب چی هستش؟ “ایران”. صفحه 44 به بعد کتاب راجع به این کشور چند صفحه نوشته که من قصه رو به لحن خودم کوتاه میکنم. چه چیزی این کشور عجیب است؟ اینکه همواره در قلب حوادث هستش، در طول تاریخ که نگاه میکنی حادثههاست که رسیده از شرق و غرب و جنوب به این سرزمین، منتها اعجوبه بودن این سرزمین از این جنس است که حادثه میآید اما در اینجا به چیز دیگری تبدیل میشود.
از غرب اسکندر میتازد ولی به ایران که میرسد از ایران به بعد اسکندر نیست، در ایران چیز دیگری میشود.
از شرق مغولها میتازد به ایران میرسند، در ایران خون و خونریزی میکنند، اما از ایران به بعد شما روایتی از تاختوتاز مغول شنیدهاید؟
از جنوب هم عربها میتازند بر این سرزمین، اما زمانی که به این سرزمین میرسند، زانو میزنند، بار زمین میگذارند، اون بار به جنس این سرزمین دگرگون میشه، اینجا چند سطر شیرین از قلم ایشان رو براتون روخوانی میکنم:
” یک سرزمین کم آب، پر از کوهسار و کویر، چه خصوصیتی داشته است که همیشه منشأ آثار شگرف و خطیر بوده است؟ چگونه بوده است مانند ققنوس تا پای مرگ رفته و دوباره از خاکستر خود بر خواسته، از سه هزار سال پیش به اینسو هیچ زمانی نبوده است در صفحه تاریخ جهان حضور نداشته باشد. یک ملت چقدر میتواند پست و بلند، افتوخیز، رنج و آزمون داشته باشد و بازبماند؟ از نفس بیوفتد اما از پای نیوفتد؟” چند پاراگراف جلوتر میفرماید که ” شماره کنیم تعداد کسانی را که درراه شرف انسانی جان خود را بر روی این خاک نثار کردهاند و تعداد آنان که ماندند و کشور خود را صبورانه با خوندل از تنگناها گذراندن صدها برابر بیشتر است”
حالا سؤالی که پیش میآید اینه که با چه رمزی با چه راهبردی این سرزمین توانسته از گذر انبوهی از مصائب بگذرد؟ اگرچه گاهی زخمی و بال شکسته اما زنده و پاینده باشد؟ این سؤال رو بازهم به قلم آقای ندوشن روخوانی میکنم. ایشان میفرمایند:
«یک نقطه مرموز در کل تاریخ ایران است و آن سِّر برجای ماندن اوست. چگونه بوده وقتی همه درها به رویش بسته مینموده است باز دریچه نا منتظری باز میشده که او بتواند خود را از طریق آن برهاند؟ چنین مینماید که هرگاه لازم میشده او ادامه حیات ایرانیاش را به بهایی گران میخریده، این بهای گران شکیبایی در مصائب بوده است. بدین گونه آنچه مَشی ایرانی میتوان خواند به نیروی نو شدن و بازآفرینی از روی مقتضیات آن است که اقتضاء اوضاعواحوال مقتضیات تضمین گردیده. منظورم از بازآفرینی از روی مقتضیات آن است که اقتضاء اوضاعواحوال جدیدی که عارض گردیده پاس داشته شود بیآنکه اصل مَشی تغییر یابد، ظواهر تغییر میکرد اما او آنها را مهم نمیدانست پس از چندی و پس از یک انحنای مختصر بازهمان مسیر پیشین در پیشگرفته میشود“
من فهمم از فرمایش ایشان رو میگم، طبعاً این فهم آمیختگی داره با زاویه نگاه من، یه چیزهایی از من توی این فهم اضافهشده، طبق فرمایش ایشان ما رهرویی هستیم که در میانه رفتنمان تلوتلو خوردیم، لیز خوردیم، سکندری رفتیم، مشت و لگدی از دست روزگار خوردیم ولی بلند شدیم خودمون رو تکان دادیم و به مسیری که تا به امروز طی میکردیم راهمان را ادامه میدادیم، ایشان بهروشنی نگفتن مسیری که طی میکردیم چه بوده، اما من چنین اضافه میکنم بهش که مسیر آفرینش گری است.
این طایفه، این قوم، طایفه آفرینش گری هستند، چیز خلق کردند، چیز افزودن بر صفحه تاریخ، مثالی که ایشان در کتاب آورده میگه مثل حمله مسلمانان و اعراب به ایران، بعدازاین حمله و بعد از شکستهایی که مردم این سرزمین تجربه میکنند، درک میکنند که قدرت سیاسی را باختن یعنی امروز قدرت سیاسی بلامنازع جهان نیستند، این شد اون گام اول، مشت خوردیم، درد رو هم پذیرفتیم حالا اما ادامه مسیر حالا گویی ارادهای شکل میگیرد گرچه نانوشته اما فراگیر که خیلی خوب حالا ما میشیم قدرت فرهنگی، یعنی ایران از اقلیمی سیاسی به اقلیمی فرهنگی کوچ میکند. بسیاری از آثار ماندگار در عرصه علم، تفکر، اندیشه، فرهنگ که امروز نامش فخر دماست زاییده دورانی بوده که این سرزمین غرق در تاریکی، خون، جنگ و مصیبت بوده و آن چیزی که به این سرزمین رسیده مانند میراثی باقیمانده و درهمآمیخته شده.
اندیشه متفکری مانند سهروردی زایید همین سرزمین است و از هیچ جای دیگری نمیتوانست برآید، چرا؟ چون آن میراث فکری که مسلمانان پس از حمله با خودشون به این سرزمین آوردند را فهمید اما اون رو با تعالیم زرتشت درآمیخت.
روزی بنده خدایی به من خرده گرفت که آقا چرا تو همهچیز رو باهم قاطی میکنی؟ نیچه، هایدگر و شوپنهاور و این ور ابنسینا، شیخ اشراق، ملاصدرا و سهروردی این میشه التقاط. من در جواب گفتم التقاط هنر نیاکانی ماست و اصلاً آباواجداد ما شغلشون این بوده چیزا رو باهم قاطی میکردن و یه معجون جدید خلق میکردند.
خلاصه اینکه گویی راز ماندگاری این سرزمین انعطاف بوده. یه جایی تو تعالیم داروینم هست که میگه قدرتمندترین موجودات، منعطفترین آنها است. اشتباه میکنند آنانی که فکر میکنند اقتدار یعنی قلدری، اقتدار یعنی انعطاف یعنی قابلیت انطباقپذیری با سایر شرایط، نه اینکه چوب خشک وایسی بگی همینی که هست از اولم همین بوده تا آخرم همین است و گویی فرهنگ ما در بازهی چند هزارساله بهرهمند از این قابلیت انعطاف بوده است.
خب اگر این کتاب به همین حرفها بسنده کرده بود من وقت شمارا برای خوانش این متن و توجه به این سطور نمیگرفتم چرا؟ چون الان ما احتیاج به مجیزگویی نداریم، خُلق متفکر و رسالت اندیشمند این نیست که مردم رو نوازش کند مثل اون سلطان عریانی که او مده بود تو شهر، عریانیش رو به روش نیاره و بگه بهبه چه سری چه دمی و…. این رسالت متفکر نیست و ما قرار نیست از فقر احساسی، اقتصادی و فرهنگی به خود بپیچیم بعد کسیام بیاد تو گوش ما لالایی بخونه و بگه بهبه ما عجب چیزی هستیم. این از شأن متفکر و رسالت اندیشمند به دور هستش، ما به کسی نیاز داریم بیاد به ما بگه معضلمون چی هستش. آقای ندوشن در ادامه این بحث میگه این سرزمین گرفتاری مزمنی دارد.
چنین که گرفتاری سه طاغوت بوده، حالا ازاینجا به بعد اپیزود روایت من رو میشنوید از سه طاغوتی که آقای ندوشن برشمردن. اینکه چرا آقای ندوشن برای توصیف این سه معضل ایرانی از لفظ طاغوت استفاده کرده برای من روشن نیست و درمتن وجهتسمیه رو توضیح ندادن اما کلمه طاغوت حائز اهمیت است، این کلمه گرچه تأسیسی دین نیست اما معنای بسیار جدی و مهمی در کتاب دینی مسلمانان یعنی قرآن دارد. من ورودی در این حوزه ندارم اما بالأخص کسانی که باورمند به این کتاب هستند را توصیه مؤکد میکنم با آزادگی و تأمل این واژه را مرور کنید، این واژه در این متن واقعاً عجیب است و باکسانی که باورمند به این کتاب نیستند هم پیشنهاد میکنم که ما در سرزمینی زندگی میکنم که این واژه در مقدمه قانون اساسی ذکرشده، بارها تکرار شده و بخشی از سرنوشت امروز ما را رقم زنده یعنی حتی اگر باوری به این کتاب بهعنوان کتاب ایمانی نداشته باشید این واژه در سرنوشت من و شما مؤثر بوده و پیشنهاد میکنم این کلمه رو مطالعه کنید.
صرفاً برای ایجاد شوق و ولع برای مطالعه این کلمه در شما یکی دوتا نکته میگم و میگذرم. اول که این واژه در ضدیت با الله داره تعریف میشه حالا اینکه در تعالیم خداباوران آن هستی که به نام الله میشناسیم ضد دارد یا ندارد یک بحثِ، اگر هگلی بخواهیم نگاه کنیم، تز و آنتیتزی ببینیم آنتیتز الله میشه طاغوت، همهچیزهایی که او دارد آنهم دارد. اگر اون سمت ولایت هست این سمت هم ولایت است، اگر اون سمت مجاهدت است این سمت هم مجاهدت دارد. ما در متن مجاهدین فی سبیل طاغوت، ولایت طاغوت داریم، خیلی پیچیده است.
اما از مؤلفههای دیگر حیرتآمیز این واژه، دوستانی که مطالعه دارند در خصوص حرکت و حرکت جوهر میدانید، اثبات میشود که حرکت سیر قهقرایی ندارد. هیچ پختهای خام نمیشود، موجود در مسیر خودش عقب نمیآد همیشه این حرکت، حرکت پیشرونده است. با این منطق تعبیر این واژه دشوار میشه چون اهل طاغوت کافر نیستند، ناآشنا بهحق نیستند، اتفاقاً کسانی هستند که مزه حقیقت را چشیدهاند ولی از یکجایی راه را برعکس طی میکنند به همین جهت متن تصریح داره اینها از سمت نور به سمت ظلمت میروند. اینها از دانش و آگاهی بهسوی ندانستن اراده شده میروند گویی که میدانند اما همچون ندانها عمل میکنند و انبوهی از مؤلفههای دیگر که اگر خودتان تحقیق کنید میتوانید پیدا کنید. من پرانتز رو میبندم، فقط میخواستم بگم که نه آقای ندوشن میگن چرا کلمه طاغوت را انتخاب کردند نه من در این اپیزود این واژه رو واکاوی کردم. ما داریم از واژهای بسیار مهمی سطحی میگذریم.
این پیشدرآمد. ایشان سه طاغوت رو اسم میبرن، بازهم به فهم من اینها سلسلهمراتب داره یعنی گذر از طاغوت اول سادهتر از گذر از طاغوت دوم و گذر از طاغوت اول و دوم بسیار سادهتر است به نسبت چاره کردن از طاغوت سوم. با این پیشدرآمدها حالا بشنوید سهگانهای که ایشان وصف کردن.
اولین طاغوت – حاکمان و سلاطین |
اگر امروز تاریخ رو بزارن جلوی من و شما و بگن از این کتاب مصادیقی رو برای طاغوت به ما نشون بده ورق میزنیم میرسیم به پادشان و حاکمان، انگشت اشاره میگذاریم زیرشان و میگوییم ایناهاش! من برای خودم بهعنوان شاخص پذیرفتم که به اولین پاسخ اتکا نکنم. این جواب اولیه که به ذهن همه میرسه، به ذهن اغلب ما میرسه در اصل جواب سطحی هستش به همین خاطر وقتی جناب ندوشن سهگانه معرفی طاغوت رو با حاکمان و شاهان شروع میکند من میگم اینها نسبت ترتیبی به هم دارد، سادهترینش همینی است که ایشان بهعنوان رتبه یک در متن اشاره کردند، چی گفته؟
گفته “طاغوت نخست شاهان بودند. شاهان ایران اغلب در این دوره ترکتبار بودند” و بعد توضیح میده میگه من منظورم از ترکتبار آذریها نیستند بعد هم سه تا خصیصه میگه که اینا چرا توانستن سلطه خودشون رو امتداد بدهند ازجمله اینکه اینها سر نترس داشتند، این سر نترس داشتنش هم به خاطر این بود که بیسواد و بیتمدن بودن. اینجا ایشان بیشتر از این عبارتها نمیگه اما اگر روزی فرصت بود، حالا اگر در انسانک شد در انسانک اگرنه در پادکست می که به اندیشه شوپنهاور میپردازیم، شجاعت از دید شوپنهاور رو میشه بحث کرد. چون شوپنهاور شجاعت رو جزو فضایل اخلاقی نمیآره و میگه خیلی از مواقع افراد نادانی هستند که متحجرانه و شجاعانه عمل میکنند، به خاطر عقل کمی که دارند نترس هستند.
بچهای که بدون هیچ محاسبهای خودش رو از روی تخت پرت میکند پایین و دلقرصی داره که بابا یا مامانم من رو میگیرد، این نترس بودنش از روی آگاهی و بهعنوان یک فضیلت است یا چون ذهن خرد و راه نپیمودهای داره با کمترین محاسبه به اقدام میرسه.خب کسانی که چنین خصوصیاتی داشتن اینا زود میرن میشینن بر روی مسند، کسی که به بهای فعلش فکر نکند، سریع میتواند اقدام کند چهبسا از نگاه آدمهای بیرونی اسمشان شجاع و جسور بشود.
آقای ندوشن میگه این شجاعان نان بیسوادشون رو میخورن اما به همین جهت حاکم میشوند و سلطه پیدا میکنند من خیلی نمیخواهم وقت برای توصیف این دسته بگذارم، چون به نظرم چیزی است که در طول سالها بارها و بارها شنیدیم اتفاقاً ما تمایل هم داریم که همهچیز رو بندازیم گردن یه نفر، خوب به گواهی تاریخ اینهمه سلاطین و حاکمان جلاد عوضشده،
الف رفته، ب او مده – ب رفته، ج او مده – پس چطور در یک سیر تاریخی چند قرنی احوالات مردم بهتر نمیشه، چطور با جابهجا شدن نامها ما شاهد دگرگونی عمیق و اصیل نیستیم، فقط گویی نام جلاد عوضشده والا این سیر خشونت و جنایت قطع نمیشود و این نشون میده یک نفر لااقل علت تام نیست ولی ما اگر همهی مسئولیت رو بندازیم گردن یک نفر شانه خودمان سبک میشود. کی بود، کی بود فلانی بود.
به همین خاطر من باور دارم که این سطح از طاغوت، حاکمان و پادشاهان که اسم برده ایشان سادهترین و گذرپذیرترین مرحله است. گوییم زور هیچ احدی نرسه سلطان زورگو رو از مسند به زیر بیاره بالاخره که مرگ سراغش میآد. یک شخص پایان پذیره بنابراین از این طاغوت دسته اول عبور میکنم. بریم سراغ طاغوت دوم
دومین طاغوت – عالمان دنیادار |
وای داد و هزار، هزار آخ از دست طاغوت سطح دوم، این دسته دوم کسانی هستند که ظلمشان تنها به بلندای عمر خودشان نیست، اینها بطالت رو کشت میکنند و عمری پس از خودشان بطالت را درو میشود. اینها برخلاف حاکمان جوری و پادشاهان ستمکار دامنه اقتدارشان یک مرز سیاسی یا یک اقلیم نیست، اینها واگیردار هستند. اینها نفس به نفس و طایفه به طایفه جهالت را رو بسط میدهند، اینها دو شر تومان را باهم انجام میدهند شر اولشان این است که خیر را دفع میکنند و حق را کتمان میکنند ثانیاً قرصت جولان به ستم میدهند. این گروه گروهی هستند که بسیاری از حکیمان و بزرگان و اندیشمندان ما از این طایفه نالیدن.
جلالالدین بلخی مشهور به مولوی کتاب خواندی و لذیذی داره به نام فیهمافی که من خیلی این کتاب را دوست دارم. بهویژه این کتاب قبل از مواجه جلالالدین با شمس تبریزی هستش و بخوانید که بدانید این مرد کلی هیزم قبل از این ملاقات آماده کرده بود. تو باید چای و هل رو تو قوریات داشته باشی که اگر دست روزگار آب جوش ریخت توی پیالهات طعم و رنگ بگیره در غیر این صورت ظرف خالی آب جوش سرد میشه. این جلالالدین خان هم فی مافیاش رو با نالیدن و شکایت کردن از این طاغوت دوم آغاز میکنه، در دیوان حافظ دهها بیت مذمت وجود داره برای این نسل،اما اینها چه کسانی هستند؟ از کتاب میخوانم به نقل از آقای ندوشن “طاغوت دوم عالم دنیادار بود که به نحو غیرمستقیم خود را با دیویان در اداره ملک ذینفع میدانست” ایشان چند سطر جلوتر برای این دسته سه طایفه رو مصداق برمیشمارد.
|
میگه گروه اول روحانیون هستند، حالا در هر کسوتی که میخواهند باشند، میخواهد قاضی باشد، مفتی باشد (به معنای صاحب فتوا)ذاکر و واعظ و منبری باشد. اینها همشون باهم میشه یک دسته. اینها نعمت مستمع داشتن و شنوندگی خلق رو به هدر میدهند، اینها اهل تعالی نیستند، بعضاً میبینیم عمری وضع کرده اما سالیان سال است یک پرسش ندارند، سؤال اساسی انسان را دگرگون میکند.
اینها عمرشون به پیری میره دریغ از یک سؤال، دریغ از یک پرسش، اینها کسانی هستند که جسارت پرواز و تردید را ندارند. اما دسته دوم چه کسانی هستند؟
|
آقای ندوشن میگه صوفیان بیصفا،صوفیان بیصفا کسانی هستند که ذکرشون منفصل و جدا از فکره، محتوی لسانی میدن دست مردم، زبان میجنبد اما قدم از قدم نمیجنبد، کاری ندارد که رشته ظلم به دست اسیر افتاده باشد اینها سرگرم رشته تسبیح خودشان هستند، اینها میشن صوفیان بیصفا، اینها راه خلوت کن ظلم هستند و هیج مزاحمتی برای ظالم ایجاد نمیکنند و حتی مزاحمها را هم سرگرم اباطیل میکنند. این میشه مصداق دوم از دسته دوم طاغوتها
|
اما مصداق سوم از دسته دوم را ایشان مورخان و شاعران مداح نام میبرد. کسانی که تاریخ را به سفارش بیان میکنند چون میدانید ستمکاران و آن گروه اول جرئت مواجه با واقعیت را ندارند به همین خاطر هم دروغ میگویند و هم از دروغ لذت میبرند یعنی اگر بروی خدمتشان بهدروغ تمجیدشان کنی ذوق میکنند، چون جرئت مواجه با واقعیت را ندارند، واقعیت دشوار است. مورخان اینها را تسکین میدهند با روایت دروغ از تاریخ و اگر یکوقتی هم اون دسته اول بخواهند توبه کنند و از راه نا ثواب برگردند این مجیزگویان مجال توبه نمیدهند و بعد هم شاعران مداح، شاعران مداح عبارت آقای ندوشن هست و من نمیگویم، اینها همان کسانی هستند که در رسای قبای سلطان عریان مثنویها میسرایند.
مثل این عروسکهای شهربازی هست توش سکه میندازی و صدا میده اینها هم به برکت سکههای سلطانی مدایح آنچنانی میخوانند. حالا من چرا این طاغوت سطح دوم را بر فلاکت خودمان به نسبت طاغوت سطح اول مؤثر میدانم؟ چون سطح اولیها طاغوت هستند و سطح دومیها طاغوت ساز هستند
ببین برادر و خواهر من وقتی دارم از حاکم صحبت میکنم زود ذهنت رو نبر سمت یک حاکم سیاسی یا مأمور دولتی، ما همه حاکم هستیم و گسترهی حاکمیتمان بزرگ و کوچک میشود. از یک آدم یک نفرِ یکلاقبا که راهی بیابان است و حاکم بدن خود تا دکانداری که سرزمین حکومتش مغازهاش است، تا پدری که حاکم خانواده خودش است یا اون مدیرعامل، معاون و رئیس سازمانی که سرزمین حکومتش یک اداره است. اینها همه حاکم هستند،ماها همه حاکم هستیم و میتوانیم طاغوت سطح اول باشیم.
اون مادری که در کنار پدر ظالم بجای اینکه پدر را بر ظلم خودش آگاه کند بچههایش را هیس و ساکت میکند همان طاغوت سطح دوم است. اون معاون، حسابدار که برای انتفاع و دخل خودش ظلم بالادستی رو پوشش میده همان طاغوت سطح دوم است. اون طاغوت ساز فلان روابط عمومی مجیزگو، دروغگو که به مدد روابط خصوص دارد القای معنای دروغ در بین عموم میکند این همان طاغوت سطح دوم است. یعنی میخوام عرض بکنم این مایی من دارم عرض میکنم در خصوص انسان داریم بحث میکنم این پادکست، پادکست انسانکِ، من هر چیزی که میگم در شئون مختلف، از زندگی یک نفرِ تا عالیترین سطح زندگی اجتماعی مصداق دارد.
شما اگر بخواهید در وادی تفکر قدم بردارید مستعد هستید که طاغوت سطح اول باشید، یعنی امر به میل کنید بهجای اینکه بر اساس مقدمات استنباط کنید و هوس و نیاز خودت را در یک گزاره علمی عامالشمول مطرح میکنی – این میشه طاغوت سطح اول -در همین نقطه میتوانی طاغوت سطح دوم داشته باشی و اون شاگردان و حواریانی هستند که دورو برتون هستند و اگر اهل تفکر هستید از مجیزگو فرار کنید. اگر کسی را میبینید که اهل تفکر است و میخواهید کمکی به او بکنید لطف کنید بر او مجیزگویی نکنید. هواداران و وفاداران سبک ذهن اینها مانع تفکر هستند، اقتضای تفکر این است که یک جایی بایستی، نگاه کنی و بگویی چهارتاشو غلط گفتم دوتایش رو درست و سپس غلطها را کنار بگذاری اما مرید متعصب به تو اجازه غلط کردن نمیده، نمیتوانی بگویی اشتباه کردهام و میخواهم کنار بگذارم تا بخواهی بگویی غلط کردم میگوید نه، سلطان بهسلامت باد، شیخ ما زندهباد، چون خودش از تعصب به تو ارتزاق میکند.
از هرجایی که هستید از مجیزگو،از متملق فاصله بگیرید. متملق مثل آمپر غلط یا کیلومتر سوختهای است که در رانندگی به شما گرای غلط میدهد.
خب این شد طاغوت سطح دوم که اینها همواره مهمتر از گروه اول هستند و همواره روبه روی اینها ایستادن زحمت و مشقت بیشتری دارد. اول این بند گفتم دامنهای بزرگتر از حیات خودشان دارند و از جغرافیایی به جغرافیای دیگر سرایت میکنند و فلان عالمی که گفت حق با هرکسی است که غلبه و زور دارد ” الحق المن غلب ” خودش امروز مرده اما باقاعدهاش امروز ظلم میشود. اینها متکثر هستند و یک نفر نیستند، فلانی و فلانی و فلان بن فلان و همینجوری سلسله دارند، اینها مقبول عامهی مردم هستند، پایگاههای اجتماعی، قومی و قبیلهای دارند. چارهاندیشی برای طاغوت سطح دوم دشوارتر از طاغوت سطح اول است و اما بریم سراغ غول مرحله آخر و وای از طاغوت سطح سوم
سومین طاغوت – همه |
من داستان تأملبرانگیز طاغوت سوم را با یک مثال آغاز میکنم، تشبیه میکنم و فرض کنید اگر طاغوت سطح اول ناخدا باشد و طاغوت سطح دوم در مقام تشبیه کشتی باشد یعنی طاغوت اول بر روی عرصه و عرشهای که طاغوت دوم تدارک دیده فرصت طغیان و تجاوز پیدا میکند.آنوقت طاغوت سطح سوم در این تصویرسازی چه میشود؟.
اگر نبود این اقیانوس، آن کشتی و ناخدا کجا جولانگاه پیدا میکردند،کشتی که در کویر فرصت تاختوتاز پیدا نمیکند، سواری کشتی به برکت وجود اقیانوس است. حالا شما بفرمایید مقایسه کنید سختی و دشواری، چارهاندیشی کردن برای یک ناخدا رو با چارهاندیشی برای یک کشتیشکسته با چارهاندیشی برای یک اقیانوس جابهجا یا تغییر جهت یک رودخانه وسیع خروشان، نسبت سختی اینها را باهم دیگر ببینید. طاغوت سطح سوم یعنی این اقیانوس و از چه کسی برمیآید که این طاغوت سوم را بتواند چاره کند، این زخم با همچنین وسعتی را بتواند مرهم بگذارد. طاغوت سطح سوم سلطان بینشان است، اگر بخواهی راهی پیدا کنی و بروی دم درب خانهاش، سر بندگی خمکنی، بگویی تو را به هرکس که قبول داری کوتاه بیا، چه چیزی میخواهی بگو راضیت کنیم، باهاش وارد مذاکره بشی، نشان نداره، بیت و بارگاه و دفتر و نمایندگی نداره. نمیدانی دست به دامن کجا باید بشی. این طاغوت میکشد گردن نمیگیرد، میبلعد گردن نمیگیرد، بیآبرو میکند گردن نمیگیرد، نا مسئول هستش و اغلب ما نام و نشان او را نمیدانیم و مشخص نیست بلکه او را با نام مستعارش میشناسیم. نام مستعارش چیست؟ “همه”
کی گفت این را بیآبرو کنی؟ همه میگن، کی گفت این نا اهله؟ همه میگن، کی گفت این دزده؟ همه میگن، کی گفت او را بکشید؟ همه میگن، خب اینهمه کجا هستند؟ درب خانه چه کسی را بزنیم و با او وارد مذاکره بشویم؟ یکبار بگیم بابا شاید اشتباه میکنی. همه نشانی ندارد. طاغوت سوم مثل اژدها میماند، اسمش را که میبری بیدار میشود و تو را میبلعد.جرئت نمیکنی علیه اش حرف بزنی، از میلیونها زبان تو را فحش میدهد، با میلیونها چشم تو را خیره نگاه میکند،با میلیونها دست به ما سیلی میزند و تو راه فراری نداری، اغلب اندیشمندان آزادگان عالم، در طول تاریخ، در گسترهی جغرافیا، قربانیان به دست همین طاغوت سوم هستند، آقای ندوشن اینطور بیان میکند “طاغوت سوم عوام بودند که من در جای دیگر آنها را گناهکاران بیگناه خواندم، این جمع براثر نادانی خویش جزء آنکه به زیان خود قدم بردارند و آلت دست و هیمه آتش دو طاغوت اول بشوند کاری نمیکردند”
اگر نبود این طاغوت سوم، طاغوت دوم بی مستمع و بی مقلد میماند، طاغوت اول بی سرباز و بی پیشمرگ میماند.طاغوت سوم است که اون دو طاغوت قبلی را زنده نگه میدارد، این اقیانوس بر دوش خود کشتی و آن ناخدای نااهل مسافر میکند و اجازه نمیدهد کسی سراغش برود، نمیشود که علیهاش کاری کرد. با هزار خنجر دست تکهات تکهات و این طاغوت سوم ماها هستیم زود سراغ بقیه نریم بگیم خوب ما که این سمت بیرون ماجرا هستیم و این داره کس دیگری رو میگوید. ما درون این اقیانوس هستیم. پنجه در پنجه این طاغوت سوم شدم کار هرکسی نیست، مجاهدی که با طاغوت دوم مبارزه میکند بسیار جسورتر، قدرتمندتر و قدرتر از کسی باید باشد که با طاغوت اول مبارزه میکند. یعنی طاغوت اول حریف سادهای است، حریف طاغوت دوم شدن اما سختِ و مبارزه کردن با طاغوت سوم پایانی جزء مرگ ندارد.
به گواهی تاریخ، شما بخوانید صفحات تاریخ رو، کسانی که قیام کردند که با طاغوت سوم روبهرو بشوند چه به سرشان آمده، به صلیب کشیده شدن، بردار کشیده شدن، به آتش انداخته شدن، بر تنه درخت گذاشته و برده شدن، چهکارهای عجیبوغریبی کردند. وحشتناکِ طاغوت سوم وحشتناک
شما میدانید سقراط کشته همین طاغوت سوم هستش، اهالی یونان با همان فرایند زمان خودشان به نحوی اجماع کردند در اینکه این آدم اسباب گمراهی هستش مگر بینوا چهکار کرده بود که اسباب گمراهی شد؟ نه اختلاسی کرده، نه لشکر و دفتری داشت. فقط مردم را مبتلابه سؤال کرده بود، نتیجهاش شد شوکران.
به خاطر همین شاگرد او افلاطون تا دم مرگ با حاکمیت اکثریت کنار نیامد، استادش کشتهشده اکثریت بود. این طاغوت سوم استدلال و برهان نداره و شما زمانی که با او وارد گفتوگو میشوی یا میگه “همه میگن”یا میگه این عادت نیاکانی ماست آباواجداد ما این کارها را میگه چنین هست چون چنین بوده
خب حسام از طاغوت سوم گفتی، چی کارش کنیم؟ نمیدانم
این واژه نمیدانم بهعنوان یک واژه کلیدی بپذیریم ما با حجم وسیعی از نمیدانم روبهرو هستیم یعنی اگر دانایی کوه باشد، یک ریگ از کوه به ما رسیده و به آنچه نرسیده میگوییم نمیدانم، خیلی بزرگه این نمیدانم ما، پس اول ما با نمیدانم کنار بیایم بعداً باهاش کارداریم، بعدازاین بپذیریم مسئولیم نه قربانی قرار نیست هر وقت درباره وضعیتمان باهم صحبت میکنم همدیگر را دلداری بدیم و بگیم آخی حق ما رو خوردن، خب حق مارو با چی خوردن؟
حق ما رو با آروارههای همه خوردن که خودمون هستیم، حق ما رو با زیر پای همه له کردن که خودمون هستیم، حق مارو با مشت همه کوبیدن که خودمون هستیم، آقاجان منم، تویی ما مسئولیم نه قربانی. خب این شد قدم دوم خب حالا که مسئولیم باید چی کارکنیم؟ باید بهش فکر کرد ولی من دو سه کلمه دارم، دو سه عبارت دارم که به شما پیشکش کنم، آنقدری که به عقل یک نفرهام رسیده:
تفرد عادلانه داشته باشیم و تجمع عادلانه، تفرد عادلانه یعنی بهاندازهی یک سلول خودمون عدل،انصاف و اخلاق رو رعایت کنیم. برای اینکه بفهمیم عدل چیه؟ انصاف چیه؟ اخلاق چیه؟ مطالعه کنیم. بپذیریم که اونی که اول گفتم نمیدانم بزرگ داریم بقیهاش دست دیگران است، خاضعانه با دیگران رفتار کنیم و این مدعی بودن در بین ما عجیبِ، دیدی در عین ندانی زبانترش، پرمدعا، طعنه گو و قلدر دارند، خب مگه چی داری در چنته که اینطور صحبت میکنی؟ آرام بگیر چیزی در دستت نیست و مگر چند صفحه خواندی؟ چند استاد دیدی؟چند سال زیستی؟ چقدر مگه تجربه اندوختی؟ چیزی نداری، آرام بگیر.
کمی میدانی، بقیه دانایی هم نزد دیگران است، این سهمت از دانایی رو بزرگ کن در فردیت خود تا حد ممکن عادلانه، منصفانه و مهربانانه زندگی کن و در جمع گشوده باش به این گشودگی فعلاً میگوییم روا داری، گشودگی یعنی بپذیریم که در اونی که در مقابل من است سهمی از دانایی است، او هم چیزی میداند که من نمیدانم، چیزی فهمیده که من نفهمیدم، باهم مدارا کنیم که فهم هامون رو به اشتراک بگذاریم
خب غرض متنخوانی باکمی حاشیه بود و تا اینجایی که من ورق زدم و در کتابها دیدم این روایت طاغوت سوم وصف عوام مردم، این قربانیان طاغوت بهعنوان خود طاغوت از ابتکارات آقای ندوشن است که دلم نیامد شما ازش بیخبر باشید.
من اپیزود رو با باران مصیبت که این روزها بر سرمون نازلشده شروع کردم و اپیزود رو میخواهم با شعری از فریدون جان مشیری به پایان ببرم – شاید تلنگری باشد که این باران غم رو ریشهکن کنیم، مخصوصاً که اکنونکه با اقیانوس طاغوت سوم، با اقیانوس گناهکاران بیگناه آشنا شدیم،
فریدون مشیری میگه:
ریشه در اعماق اقیانوس دارد، شاید این گیسو پریشان کرده،
بید وحشی باران
یا نه دریایی است گویی، واژگونه، بر فراز شهر،
شهر سوگواران
درود جناب حسام الدین عزیز. چقد شبیه الگوی “مثلث زر و زور و تزویر ” دکتر شریعتی بود این مبحث. آیا میشه ارتباطی قائل شد بین این دو نگاه؟
سلام بر شما
در ذهن من ارتباطی شکل نگرفت بین این دو رویکرد
اما شاید شما توصیفی از موضوع داشته باشید که با هم مناسبت پیدا کنند.
مرحوم شریعتی خودش نمونه بارز تزویر بود
سلام ، حسام جان ایپکچی عزیز ، مثل همیشه از انتخاب و ذایقه دلنشین شما لذت بردم ، البته جدا از کسالتی که برایتان پیش آمده متاسف شدم و آرزوی بهبود کامل دارم.
به نظرم آمد که آنچه مد نظر از طاغوت سوم آمده وصف حالی درست از ما و جامعه ی ماست ، اما آنچه طاقتم را طاق کرده زمان بر بودن این سیر تحول در میان ماندگی است، آنقدر این بغض ستم متراکم از پس قرن ها سنگینی می کند، که واکنش شیمیایی زمانبر با انرژی اکتیواسیون کم ، چیزی جز دق مرگ شدن نیست ، الان کاتالیزوری باید این تحولات سخت جان فرسا را…
سلام و درود
تقسیم بندی مجمل و روادارگونه ای بود ، نقش روشنفکران و روشنفکری طاغی پرور و یا به تعبیری طاغی ساز مغفول ماند .
امیر
سلام بر شما
روشنفکر تعبیری «مدرن» هست و آقای ندوشن در مقام بررسی «تاریخی» هستند
من این ایراد رو به تقسیم ایشون وارد نمیدونم و به نظرم در گروه دوم قابل جانمایی است
جدا دیدن سه طاغوت فوق صحیح به نظر نمی رسد. اینها با همدیگر برهمکنش های متقابل (دیالکتیکی) دارند.
طاغوت= طغیان شدید بر مسیر متعادل، عادلانه و تکاملی هستی.
ما اگر تز و آنتیتز رو از هم جدا نبینیم که «دیالکتیک» شکل نمیگیره
متوجه ایراد شما نشدم که چطور میشه هم جدا ندید و هم مدعی اثر «متقابل» بود؟
منظورم این است که سه اقنوم جدا نیستند. هر یک از کره ای جدا نیامده اند که مختصات و مقتضائات خود را بدون تکیه بر گروه دیگر داشته باشند. هم از یکدیگر تاثیر می گیرند و در گروه خود تغییر می کنند و هم گاه جا عوض می کنند و از گروهی به گروه دیگر می روند.
چقدر طاغوت سوم وحشتناک بود…اونچه تا این سن دیده و شنیده بودم از هر اتفاقی ریخت تو ذهنم. چقدر مصداق داره تو هر برهه ای از تاریخ گذشته و معاصر و حال.و حال و حال و حال
چی کشیدی استاد ندوشن عزیز
ممنون جناب ایپکچی.مانا باشید
با سلام و احترام
در ادامه تبیین طاغوت سوم:
جامعۀ منفعل و بیتفاوت خودش مقدمات جنایت را فراهم میکند و جنایتکاران صرفا ابزار اجرای آن هستند .
دیکتاتور شخص نیست
دیکتاتور یک فرهنگ است
یک شیوۀ خاص از زندگیست که اساس آن در فرهنگ فرمانروایی و فرمانبری تعریف میشود.
مسلم است که دیکتاتورها نه در دامن مادر بلکه در دامن جامعه پرورش مییابند !
سر کارل ریموند پوپر
بسیار عالی با نثری ملایم و شنیدنی، با اینکه همیشه با انسانک لحظات خوبی رو در خودم احساس کردم اما گویا شرایط جامعه فضایی غمبار و خشمگین درنم ایجاد کرده و مفاهیمی از قبیل انسانک و می لحظاتی تفکر انسانی درونم ایجاد می کند. به امید آزادی وطن.جناب ایپکچی بسیار دنیای درونی فعلی خود را مدیون شما هستم که با شوپنهاور مانوسم کردید. برقرار و جاوید و مانا باشید.
حسام آفای ایپکچی نازنین، داداش من، مرحبا،بیشتر از این هم از شما تعریف نمیکنم چون در اپیزود اخیر منع کردید دوستاران را از تمجید متفکران با اصالت ، که به گواه انسانک و می، شما یکی از راست قدمان این عرصهاید. و ای هوار و بیداد از سکههای پایانناپذیری که طاغوت دوم زمان ما را روزبروز بلندصدا تر و طاغوت سوم را کندذهنتر میکند؛در این روزگار سوگ فقط خواندن، پرسیدن و آگاهی مرهم درد است؛ روحوروان آزرده و دلشکسته دوستدارنتان هماکنون حتی بیشتر از اوج کرونا به شنیدن صدای آرامبخشاتان در اپیزودهای انسانک نیاز دارد؛ دریغ نفرمایید دادا
مرحبا
سلام آقای ایپکچی
امیدوارم حالتون بهتر شده باشه
حقیقتا از این اپیزود بسیار لذت بردم و در عین حال از این ریشه ای بودن طاغوت سوم و درماندگی انسان ها در برابرش کمی غمگین شدم. دو سوال برایم پیش آمد که با توجه به دانش اندکم از تاریخ و دین و سیاست گفتم بیام اینجا از شما بپرسم.
سوال اول – با تفاسیر جناب ندوشن از ۳ طاغوتی که سرزمین ایران همواره به طور مزمن از گذشته های دور درگیر آنها بوده است، در همین راستا وضعیت کشور های دیگر جهان خصوصا کشور های پیشرفته تر، نسبت به این طاغوت ها به چه صورت بوده است؟ آیا آنها هرگز درگیر اینگونه طاغوت ها نبوده اند؟ یا درگیر بوده اند و توانسته اند به این طاغوت ها یا حداقل بخشی از آنها پیروز شوند و آنها را از بین ببرند؟ میتوان گفت علت درگیری بیشتر ایران زمینیان با این طاغوت ها قدمت و جغرافیای خاص این سرزمین بوده است؟ ( میدونم بیشتر از سوال یک بیشتر از یک سوال شد:) )
سوال دوم – در رابطه با طاغوت سوم و طاغوت دوم آیا این تفسیر می تواند درست باشد که درمجموع دین و مذهب نتوانسته است به انسان مخصوصا انسان مدرن در پیدا کردن حقیقت و فرزانه تر زیستن کمک کند؟ چرا که گویی در رابطه با طاغوت سوم، دین و مذهب در استفاده ی عمومی تشویق به نیاندیشیدن و مطیع بودن کرده و به صورت کلی حکم داده و قضاوت می کند و در رابطه با طاغوت دوم، بستری برای سه دسته ی این گروه فراهم می کند تا به کار طاغوتی خود ادامه دهند.
البته میدانم که مذاهب و ادیان میتوانند عمیق بررسی شوند و این نگاه تقریبا سطحی است. مثلا این جمله ی رایج که معمولا از پدر مادر ها می شنویم که می گویند « اینها دین رو به جوونا بد فهموندن و واقعیت اسلام خیلی بهتره و اینا » ولی فکر می کنم انسان امروزی بتواند بدون تکیه گاه به دین به مضامین ارزشمندی دست یابد که احتمالا در ادیان هم سفارش شده اند و مفید هستند اما با توجه به کمک هایی که وجود این مفهوم به طاغوتیان کرده است، شاید نبودن آن بهتر از بودنش باشد.
سلام بر شما …
باید به سوالتون فکر کنم … همینجا پاسخ میدم خدمتتون
سلام آقای ایپکچی
من نزدیک به یک ماه هست که در انتظار شنیدن نظر شما هستم و همچنین دیدم که پاسخ بقیه دوستان رو هم از چند روز پیش ندادید و اپیزود جدیدی هم ازتون نیست، کمی نگران شدم. ما رو بی خبر از حال خودتون نزارید.
با سلام و احترام
از احوال جویی شما متشکرم و تا صبر بیش از درد است، جای نگرانی نیست. در خصوص پرسشها:
اول – البته مطالعه تطبیقی تاریخ در تخصص من نیست اما چنان که مطلعم و مرور کردم اقلیمهای دیگر هم با این سه طاغوت دست به گریبان بودند چنانکه از محاکمه سقراط تا دادگاه گالیله و از قرون وسطی تا جنگهای جهانی میتوان ظهوری از این سه طاغوت دید. اما حتما تفاوتهای جغرافیایی و قدمت تاریخی در کم و کیف ماجرا موثر هست و تفاوتهایی وجود داره
دوم – کلماتی مثل دین و مذهب، لفظ مشترک هست. یعنی لزوما بر یک معنای واحد و دقیق صدق نمیکنه و همانطور که میبینید انواعی از فهم خودشون رو منتسب به دین و مذهب میدونند. از عبدالکریم سروش تا داعش و طالبان مدعی باور به قرآن هستند اما این باور یک سنج و یک جنس نیست. اما به هرحال لفظ طاغوت معنای «درون دینی» داره و به استناد قرآن هم میشه استنباط کرد اهل طاغوت به موازان اهل طاعت حاضر هستند. اینکه بودن دین بهتر است یا نبودش هم بحث مفصلی است و اگر بشر انتظار از دین و نیازی به دین نداشت تا کنون از آن دست کشیده بود. باید اندیشید که دین پاسخگوی کدام نیاز بشر بوده که اینچنین بر آن چنگ زده و برای حفظ آن جان داده و خون ریخته
حسام جان امیدوارم همدم باوفا تاکنون ترک وفا گفته باشد و گرچه از دل و دماغ هیچ یک خوب نیستیم اقلن تو عزیز از جان و جسم خوب شده باشی .
هم طاغوت سوم بانی طاغوت اول است و هم طاغوت اول ، بانی و مولد طاغوت سوم.
اگر نباشد شانه و چرخ های میلیونی طاغوت سوم ، ماشین و ارابه ی طاغوت اول بر کدام دوش در هوا بچرخد و میل به عرش کند؟ درواقع یکی از اهداف مهم طاغوت اول : تولید ، تکثیر گسترش و تشویق و حمایت از ماهیت طاغوت سوم است ، چراکه اوست ظرف و جاده و بَرنده و نگهبان و اقیانوس ، چه طاغوت سومی که حتا قصدش یاری نباشد ، چه آنان که چشم و ذهن بسته در رکاب اند …
.
از متن کتاب ” سخن ها را بشنویم ” :
《 یک نقطه ی مرموز در کل تاریخ ایران است و آن سِرّ بر جای ماندن اوست . چگونه بوده که وقتی همه ی درها به رویش بسته می نموده است، باز دریچه ی نامنتظری باز می شده که او بتواند خود را از طریق آن برهاند . چنین می نماید که هرگاه لازم می شده او ادامه ی حیات ایرانی اش را به بهای گرانی می خریده … بدینگونه آنچه را که مشی ایرانی می توان خواند ، به نیروی نو شدن و بازآفرینی برحسب مقتضیات، تضمین می گردیده .》
درود بر حسام جان
بنظرم میشه بجای کلمه طاغوت از کلمه استبداد استفاده کرد
نظر شما چیه استاد؟
انصافا قابل تامل دارد و جای تشکر دارد
به نظرم این تقسیم بنده قشنگه و تامل برانگیز.اما برای همه جوامع هست خاص جامعه ی ما نیست.به نظرم تامل در این موضوع کمک می کنه که آدم پاسدار رفتار و موضع گیری های خودش در واکنش به وقایع موجود باشه .اما ریشه ی مشکلات ما یا مهم ترین درد ما...زیاد موافق نیستم .همون طور که گفتم به نظرم همین الان هم خیلی از کشور های متمدن و قوی دنیا درگیر همین موضوع هستند.
نکته ی دیگه ای که به نظرم میاد اینه که درسته اسم پادکست انسانکه .پرداختن به جزء جامعه و درون انسان مهمه برای رسیدن به یه معضل اجتماعی .خوبه که بگیم مثلا شرایط موجود حاصل جزء جزء ماست .حاصل علف های هرز بی فرهنگیه .حاصل منه حاصله توئه.و شاید هم تا حدودی درست باشه
اما به نظرم خیلی خوبه که همه ی مسائل رو یک بار هم از بیرون به درون بررسی کنیم.از کل به جزء.از جامعه به فرد
به نظرم درسته که آحاد مردم در شکل گیری جامه و نوع حکومت نقش دارن ولی بیشتر از اون حکومت و قانون های گذاشته شده است که به مردم و فکر و فعالیتشون جهت میده .
برای اینکه منظورمو بهتر بگم .به نظر من شرایط موجود ما یا هر کشور دیگه بیشتر از اینکه حاصل تک تک مردم و آگاهیشون به شکل جزئی باشه .حاصل تلاش خواص آگاه و ساعیشون در مرحله ی اول و سپس قانون گذاری درست و جهت دهی درست به عوام مردم بوده .با این نظریه خود به خود اکثر مردم در روال طبیعی فرهنگی و اجتماعی و سیاسی درست می افتند.یعنی در کشور های دیگه هم مردم به شکل عام آگاه نیستن و اتفاقا همین جوری هستن که شما فرمودید .تفاوت در خواص قانون گذار هست
سلام جناب مربی
داداشِ من
این رسمش است که با هر اپیزود از می و انسانک بلایی به سر من بیاید که ساعتها با شما حرف بزنم و بنویسم و سکوت کنم و ننویسم و بحث کنم و خاموش بشم و فکر کنم و مثال بزنم و روزهای زندگی ام را عقب و جلو کنم و مصداق هر جمله از زبان شما یک شاهد عینی و زنده و موجود در عالم واقع جلوی چشمانم قدم بزند و بچرخد و خود را بر سر من بکوبد که این بود فلسفه ی آن اتفاق و آن بلا که زمانیکه تو آن را می زیستی دیگری آن سوی دنیا آن را کتاب کرده بود و شعر و فلسفه و جامعه شناسی از آن بیرون میکشید…من از قافله ی شما عقبم انسانک را یکماه نمیشود شروع کرده ام که می ها را بجای جرعه جرعه نوشیدن یکجا هورت کشیده ام و مست و منگ برگشتم سر انسانک ۸ تا از اول ۵ تا از آخر ۱۵ و ۱۶ سهم امروزم شد…زلفار رو رکابزنان و یک دستی کشیدم بیرون و گوش جان کردم و خلاصه فعلا ها باش که هستیم
این هم دل نوشته ای از یک”هم…خیلی چیزها”
سلام و سپاس بابت مطالب ارزشمندتان
اگر اشتباه نکرده باشم در بخشی ازفرمایشاتتان فرمودید :فیه ما فیه به قبل اشنایی مولانا با شمس میباشد!
با عنایت به شواهد عدیده بخصوص تفسیر بیتی ازدفتر دوم مثنوی در فصل۵۲ فیه مافیه و اطلاع از نگارش ایندفترمثنویدر سال۶۶۲ ه ق بنظر حداقل کل فیه ما فیه به قبل دیدار با شمس نبوده .
هر چند این موضوع چیزی از ارزش مطالتان نمی کاهد.
ارادتمندم
سلام وعرض ادب ،مطلبتون بسیار به موقع وبه جا ولازم بود برای جامعه اکنون ما اگر گوشی برای شنیدن باشه (اول از همه خودم) در اپ های کتابخوانی کتاب رو پیدا نکردم برای خواندن.ویک پیشنهاد دارم اگر ازنظر حقوق مولف وانتشارات مشکلی نباشه داوطلب صوتی کردن کتاب هستم اگر در اختیارم بگذارید خوشحال میشم برای استفاده راحت تر عموم وقرار دادنش در کانال تلگرام انسانک خوانش کتاب رو به عهده بگیرم
سلام و خدا قوت نفست گرم و تنت سلامت باشه .
رفیق عادتمون دادی به خودت اپیزود جدید نداری چرا ؟
بیا برگرد تا خونه از عادتت سیر نشده
تا نگام با یک نگاه تازه درگیر نشده
بیا تا اومدنت دیر نشده دلا دلگیر نشده
تا هنوز فاصله مون جوونه و پیر نشده
سلام و درود. دلگرمیم به گرمابخشی آگاهی.
با سلام و عرض ادب خدمت شما و با سپاس از این اپیزود خاص که با زیبایی هر چه تمام تر در آن روایت نمودید آنچه دغدغه استاد اسلامی ندوشن بود و مدت هاست بعد از تجربه چندین ساله تاریخ این مملکت دغدغه بسیاری از اندیشمندان کنونی چون شما هست.
اما بر اساس تجارب شخصی خودم که البته بسیار هم اندک است، راه حل اصلاح وضعیت طاغوت سوم، در عین سادگی و عیان بودن خود راه، تقریبا در وضعیت کنونی قابل پیاده سازی نیست.
افول این «همه» به حدی است که شاید نسخه پیچیده تری برای درمان نیاز باشد.
اما باز هم شخصا امید خود را حفظ می کنم با وجود شما و دوستانی که میبینم به پادکست های اینچنینی گوش میدهند و فکر می کنند و نظرات خوبی را هم منعکس مینمایند.
سپاس از همه شما
سلام و عرض ادب.
آیا شیخ اشراق همان سهروردی نیست؟
در اوایل متن تان از شیخ اشراق و سهروردی جداگانه بعنوان دو شخصیت تاریخی یاد کرده اید.