15- پنجاه و دو هرتز
اپیزود پانزدهم پادکست انسانک داستان یک تنهایی عمیق است. داستانی واقعی و برداشتهایی در باب تنهایی اگزیستانسیال یا تنهایی وجودی. نمیدانم قصه وال تنها به گوشتان خورده است یا نه، حاصل جستجوها و کشت و گذارهای اینترنتی و مرور مطالب وب سایتهای فارسی و انگلیسی شد روایتی که برایتان در این اپیزود تعریف کردهام.
صدا و موسیقی و داستان نهنگ تنها |
در این اپیزود علاوه بر صدای نهنگ تنها که توسط هیدروفون ضبط شده، شما میتوانید موسیقی زیبای ساخته شده با الهام از صدای او را نیز بشنوید. اگر مایل به دانلود موسیقی هستید در کانال تلگرام انسانک دانلود کنید و بشنوید. خیلی جستجو کردم تا اطلاعات کاملی در مورد این موسیقی پیدا کنم اما تقریبا خود موسیقی موضوع بحث هیچ یادداشتی تا اینجا سرانجام به این وبلاگ رسیدم.
در این وبلاگ آمده که سازنده این آهنگ – محمد یاروف – مانند آلبوم هایش، گمنام است و صفحه اجتماعی درست و حسابی از او پیدا نمیکنید! ظاهرا سنخیتی میان میان این نهنگ تنها با تمام کسانی که در مورد او اثری ساختهاند وجود دارد!
مسافر تنهای اقیانوس |
وال ِداستان ِما، در سالهایی که رهگیری آن ممکن بود صدها کیلومتر را به تنهایی شنا کرده و در سراسر این مسیر نیز مشغول نجوای بی پاسخ خود بوده. جالب اینجاست که در یکی از گزارشهای منتشر شده جمعی از مردم آمریکای شمالی معتقد بودند که این پیامها مخاطبین غیرزمینی دارد! و البته ظاهرا برخی دانشمندان هم چنین دیدگاهی را تصدیق کردند که فرکانس پیامهای ارسالی توسط نهنگها ممکن است مخاطبی خارج از کره خاکی داشته باشد
تنهایی وجودی یا تنهایی اگزیستانسیال |
اما موضوع اصلی که در این اپیزود به آن پرداختهام تنهایی وجودی یا همان تنهایی اگزیستانسیال است. اگرچه صادقانه این است که صرفا به طرح مقدمه اکتفا شده. آنچنان که خواهید شنید، انواع تنهایی و تقسیم مورد نظر اروین یالوم را در این اپیزود بیان کرده ام. کتاب معرفی شده عبارتست از روان درمانی اگزیستانسیال که توسط سرکار خانم سپیده حبیب ترجمه شده است و مطالعه آن برای اهل تحقیق خالی از لطف نیست.
البته در خصوص نگاه یالوم به تنهایی اگزیستانسیال، تاملات و ملاحظاتی دارم که پرداختن به آن در این اپیزود امکان پذیر نبود. امیدوارم در اپیزود آتی موضوع تنهایی وجودی با تفصیل و تامل بیشتری بررسی شود.
میانههای نوشتن متن اپیزود، احساس تنهایی چنان بر قلبم سنگینی میکرد که ادامه دادن برایم میسر نبود. همین اتفاق در هنگام ضبط اپیزود هم پیش آمد و تصمیم گرفتم حس همان دقایق را به منتقل کنم. پیشنهاد میکنم شما هم در تنهایی شنوای این اپیزود از پادکست انسانک باشید.
انسانک پانزده: 52 هرتز |
پیشازشنیدن:
لطفاً اپیزود پانزدهم را در تنهایی با هندزفری و در دنجترین کنج ممکن و در خلوتترین زمان ممکن بشنوید.
قصۀ نهنگ تنها |
میخواهم قصۀ واقعی و تأملبرانگیزی را تعریف کنم. داستانی که حدود سی سال قبل آغاز شده است و همچنان موضوع بحث است. این داستان در سال 1989 میلادی برابر با 1367 هجری شمسی آغاز میشود.
روزی از روزها دانشمندان اقیانوسشناس مؤسسه وودزهول در ساحل آمریکای شمالی مشغول تحقیق بودند. دستگاهی به نام هیدروفون داشتند که از طریق آن لرزههای داخل آب اقیانوس را ثبت میکردند و صداها را میشنیدند و درباره آنها مطالعه میکردند. همهچیز مثل همیشه بود که آن روز برای اولین بار یک پیام غیرمتعارف ثبت شد؛ پیامی که پرتکرار و با فاصلههای کوتاه ارسال میشد. آن پیام از نظر فرکانسی که داشت منحصربهفرد بود زیرا پیام در فرکانس 52 هرتز شنیده میشد.
آن روز دانشمندها این صدا را ضبط کردند اما خبرِ آن در جایی منتشر نشد. اگرچه میدانستند یا گمانهزنیهایی درباره چیستیِ صدایی که شنیده بودند داشتند.
قبل از آنکه داستان را بگویم خوب است بدانیم انتهای دهه 80 و ابتدای دهه 90 دورۀ «جنگ سرد» بود؛ دورهای که آمریکا و شوروی مشغول تهدید و شنود و پایش همدیگر بودند. بر همین اساس عجیب نیست که بدانیم زیردریاییهای آمریکا هم در همان دوران مشغول ضبط صدای اقیانوسهای اطراف بودند.
نیروی دریایی آمریکا نیز این صدا را در سال 1990 با همان فرکانس 52 هرتز ثبت کرد. مشابه همان چیزی که سال قبل از آن، مؤسسۀ وودزهول ثبت کرده بود. این تکرار، گمانهزنی دانشمندها را به یقین نزدیک کرد. صدا، صدای یک نهنگ بود.
تا اینجا بهظاهر شاید اتفاق عجیب و غریبی نیفتاده باشد اما اگر به فرکانسی که این نهنگ در آن صحبت میکند (52 هرتز) دقت کنید، آن وقت باب جدیدی به روی ما باز میشود. چرا 52 هرتز اهمیت دارد؟ زیرا بقیه نهنگها در این فرکانس صحبت نمیکنند. مثلا صدای نهنگ آبی در بازه فرکانسی 10 تا 39 هرتز پخش میشود. منظورم فرکانسی است که نهنگها در آن با هم ارتباط برقرار میکنند. مثلا نهنگ پرهماهی در فرکانس 20 هرتز پیام میدهد. پس اگر نهنگی وجود داشته باشد که در فرکانس 52 هرتز پیام دهد چه اتفاقی خواهد افتاد؟ اتفاق عجیبی است… پیام او را هیچ نهنگی نخواهد شنید!
در سال 1991 و 1992 دوباره این صدا ضبط شد. در سال 1992 اتفاق جالبی افتاد. این فرکانس شروع به پایین آمدن کرد. یعنی به 49 هرتز رسید. دانشمندان گفتند که نهنگ 52هرتزی ما در حال بالغشدن است برای همین صدایش به فرکانس پایینتری آمده است. بنابراین احتمالا او در سنین قبل از بلوغ شناسایی شده بود و دانشمندان توانسته بودند ردش را پیدا کنند.
از اینجا به بعد ماجرا پیچیدهتر میشود. چرا؟ زیرا این نهنگ احتیاج داشت با همنوعان خود ارتباط برقرار کند. او باید به آنها پیام میداد تا میتوانست مسیر سفرش را با گلۀ نهنگها هماهنگ کند و پیامهای آنها را بشنود اما با موجودی روبهروییم که با هیچیک از همنوعان خود نمیتوانست ارتباط برقرار کند. او مثل کسی بود که پیامهای کوتاهکوتاهی را پشت سر هم میفرستاد و هرگز پاسخی نمیشنید و نمیتوانست همسفری پیدا کند. براساس بازخوردی که از صدایش ضبط کرده بودند، سعی کردند مسیر ترددش را نقشهکشی کنند.
سفر نهنگ تنها |
این سفر، سفر کوتاهی نیست. نهنگ در هر فصل حداقل 708 کیلومتر شنا کرده و در تمام این مسیر پیام میدهد اما جوابی نمیشنود. سالها میگذرد و دانشمندها درباره این نهنگ 52هرتزی تحقیق میکنند، اخبارش هم به بیرون درز پیدا میکند. کمکم از محافل علمی خارج شده و موضوع جراید و رسانهها میشود. برای همه سوال میشود که نهنگ تنها چگونه زندگی میکند و چقدر سخت میشود وقتی گونه و موجودی باشی که تمام عمرت مشغول پیامدادن به دیگران باشی اما کسی پیام تو را نشنود و تو هم هرگز نتوانی پیام آنها را بشنوی.
این نهنگ در روزنامهها و جراید به عنوان نهنگ تنها مشهور شد. برای خیلیها سوال بود که این چه اتفاقی است؟ چرا این نهنگ در این فرکانس متفاوت صحبت میکند؟ جنس او نر یا ماده است؟ این سوالات هرگز پاسخ داده نشد. یعنی هنوز هم نمیدانیم این نهنگ چه نوع نهنگی بوده زیرا کسی موفق نشد او را ببیند اما گمانهزنیهایی وجود داشت. بعضیها میگفتند نهنگِ آبیای بوده که نارس یا نامتعارف متولد شده بود
این گمانهزنیها در محافل علمی همچنان وجود دارد و به جواب مشخصی نرسیده است. دانشمندهای مختلفی اظهار نظر کردهاند اما در میان همۀ این نظرها، نهنگِ تنها در فرکانس 52هرتز بدون هیچ همصحبتی باقی مانده است.
فرکانس 52هرتز با گوش انسانی قابل تشخیص نیست به همین دلیل [فرکانس] صدای این نهنگ را ده برابر کرده و منتشر کردند تا دیگران هم بشنوند. این صدا در فرکانس 520 هرتز منتشر شد.
میخواهم چند لحظه سکوت کنم و لطفا شما چشمانتان را ببیندید. اقیانوس را تصور کنید. نهنگِ تنها را در صفحۀ خیال ببینید و پیامی را که او دائم میفرستد و در طول تمام سالها بیپاسخ مانده است بشنوید. این صدا سالها بر ذهن و قلب خیلی از آدمها سنگینی میکند که دربارهاش خواهم گفت. بگذارید دربارۀ همین تجربۀ چندثانیهای یعنی شنیدن این صدا صحبت کنیم.
[صدای نهنگ 52هرتزی]
صداها: دو تلنگر |
1ـ صداهای زیادی در این عالم هست که ما نمیشنویم |
دو تلنگر به ذهن من آمد. شاید وقتی که شما هم به آن فکر کنید تلنگرهای بیشتر و بهتری را پیدا کنید.
تلنگر اول اینکه میبینید چقدر صدا در این عالم هست و ما نمیشنویم؟ چرا نمیشنویم؟ زیرا ما مأنوس به شنیدن آهستگی نیستیم. همین صدا اگر ده برابر نشده بود ما نمیتوانستیم بشنویم. ما صدای آهستگی را نمیشنویم. گوش ما عادت کرده است شنوای صداهایی باشد که با سرعت زیستن خودش همگام است و ما هرچه سریعتر زندگی میکنیم صداهای کمتری را خواهیم شنید. ما صدای رشد برگها، حرکت شاخهها، حرکت کوه و شنای ابرها و… را نمیتوانیم بشنویم. در صورتی که این هستی و دنیای پیرامون ما پر از صدا است.
حالا اگر حرکت حادثۀ طبیعیای کمی سریعتر شود و آهستگی همیشگیاش را کنار بگذارد و مانند ما بُدوبُدو زندگی کند، ما هم صدای خشخش برگها در طوفان، صدای ریختن سنگهای کوه یا در زلزله پیشروی زمین را میشنویم. این فقط مثالهایی از صفحۀ طبیعت برای شماست که من گفتم. انبوهی از صداها پیرامون ماست که چهبسا حتی صدای آدمها باشد اما چون ما با شتاب مشغول زندگیکردن هستیم آن را نمیشنویم.
2ـ شنوایی نیازمند سکوت است
|
تلنگر دوم مهمتر است. شنوایی نیازمند چیست؟ ما با چه چیزی میتوانیم بشنویم؟ احتمالا همۀ شما میگویید گوش!… اما نه! ما برای شنیدن به چیزی واجبتر از گوش نیاز داریم و آن هم سکوت است. ما برای شنیدن نیازمند سکوتیم.
چرا میگویی از گوش واجبتر است؟ زیرا من و خیلی از شماها این تجربه را داریم که در رؤیا و خوابمان صدای دیگری را شنیدهایم بدون آن که لب از لب تکان بخورد. دیدهاید در خواب که طرف صورت مجسم است و اصلا دهانش تکان نخورده است اما از خواب بیدار میشویم و میگوییم من فلانی را دیدهام که به من گفت فلان. اینقدر در آنچه که شنیدهای یقین داری که اگر واقعا دهانش جنبیده بود میگفتی: «دوباره بگو. نشنیدم. دوباره بگو.»
اما وقتی در خواب صحبت میکند هیچ تردیدی برای تو وجود ندارد و این رساترین سطح شنوایی است. گوش تو چیزی نشنیده است و اصلا او در خواب کلمهای نگفته که بخواهد پردۀ گوش تو را بجنباند. پس تو در خواب از این گوش فاصله گرفتهای که شنیدهای. آن قوهای که من و تو با آن میشنویم، ابزارش عمدتا گوش است اما نه لزوما!
حتما برای شنیدن نیاز به سکوت داریم. چرا میگویم این تلنگر مهم است زیرا اگر کسی گوش سالمی داشته باشد اما سکوت را از او بگیری، ناشنوا میشود. سکوت موضوع مهمی است ولی موضوع این فصل نیست. فقط همینقدر بگویم که نازلترین و کماهمیتترین سطح سکوت، حرف نزدن است که همان را هم ما نمیتوانیم انجام دهیم زیرا شما به محض آن که دهان را از صحبت میبندید تازه صحبت را قورت میدهید.! دهانم بسته است اما تو که صحبت میکنی من در ذهنم با تو دستبهیقهام و جوابت را میدهم. این سکوت نیست. سکوت موضوع مهمی است که باشد به وقت خودش.
آثار هنری برگرفته از نهنگ تنها |
به داستان نهنگ تنها برگردیم. شاید هیچ حیوانی به اندازه این نهنگ، زندگی بشر را در دهههای اخیر تحت تأثیر قرار نداده است. دانشمندانی که درباره این نهنگ مطالعه میکردند میگفتند: «به دست ما صدها ایمیل و نامه رسیده است. آدمهایی جویای حال این نهنگ هستند و دربارهاش میپرسند. جمع زیادی از آنها، خانمها هستند و برای این نهنگ دغدغه و درد دارند.» خیلی از اثرهای هنری معطوف به نهنگ شد. آهنگ ساختند، کتاب نوشتند، مستند ساختند. نهنگ برایشان دغدغه ایجاد کرد.
خیلی از دانشمندها هم موافق با رفتاری که مردم نشان میدادند نبودند زیرا صرفنظر از زاویۀ زیستشناسی و جانورشناسی میگفتند: «ما اصلا نمیدانیم این نهنگ غمگین هست یا نه. این وجه رمانتیکی که دارید میسازید در شاخصهای علمی ما قابل احراز نیست.» حتی اگر این را کنار بگذاریم و از باب حِکمی هم نگاه کنیم مسئله قابل تأمل است.
ما نمیدانیم واقعا این نهنگ احساس تنهایی میکرده است یا نه زیرا تنهایی چه زمانی درک میشود؟ زمانی که شما با فقدان رابطه روبهرو شوید و همدلیای را از دست دهید و صمیمیتی زوال پیدا کند. اما اگر موجودی باشد که از بدو تولد اصلا دیگری را ندیده باشد که حال بخواهد با فقدانش روبهرو شود، همزیستی یا همدلی با کسی نداشته است و صدایی از کسی نشنیده باشد که حال بخواهد دلتنگ شود پس نمیدانیم که آیا نام آنچه او ادراک میکند تنهایی است یا نه.
این توضیحات افاقه نکرد و حتی آگهیای منتشر شد تا مردم پول بگذارند و این نهنگ را پیدا کنند. آنقدر پول جمع شد که از بودجۀ موردنیاز هم بیشتر شد و اضافه آمد. از مجموع اثرهای هنریای که دربارۀ این نهنگ ساخته شده است، من موسیقی Iday را خیلی میپسندم. Iday اسم هنری آهنگسازی است که اتفاقا این آهنگساز هم احوالی شبیه همین نهنگ را دارد زیرا آهنگساز بسیار گمنامی به نام «دامیر محمدیاروف» آن را ساخته است. او یک آهنگساز روسی است که به اسم هنری Iday معروف است. او با الهام از پیامِ 52هرتزِ نهنگ تنها، موسیقیای ساخته است. چندثانیهای از آن را بشنوید…
[موسیقی Whale ـ Iday]
همذاتپنداری انسان با نهنگ تنها |
چرا داستان این نهنگ این همه آدم را تحت تأثیر قرار داد؟ چرا ما با شنیدن داستان یک نهنگِ تنها در خود فرورفته و غمگین میشویم یا اظهار همدردی میکنیم؟ اتفاقی که افتاده چیست؟
اتفاق بازنمود ما یا فرافکنی ماست. ما خودمان را در آن نهنگ دیدهایم. گویی ما این نهنگ را تجسم خودمان دیدهایم!
مهمترین اثری که به صورت مکتوب از آرتور شوپنهاور باقی مانده است و در آن جهان را اراده و تصور ما تعبیر میکند (نام کتاب نیز همین است.) [برای اطلاعات بیشتر درباره آثار شوپنهاور میتوانید به سایت می و فصل نخست پادکست می مراجعه کنید.] همین بحث را میکند که درک ما از پدیدههای پیرامونی، بازتابی از خودمان است.
آنچه قلب ما را به درد میآورد، آن نهنگ نیست. بسیاری از آن آدمها که ایمیل و پیام به دانشمندان میزدند و جویای احوال آن نهنگ بودند میگفتند «ما او را میفهمیم». یعنی خودشان را با آن نهنگ همفهم میدانستند. چرا؟ چون معتقد بودند که آنها هم در جامعهای زندگی میکنند که گویی با فرکانس متفاوتی با دیگران ارتباط برقرار میکنند. آنچنانکه دیگران هرگز پیام قلبی آنها را دریافت نمیکنند.
مسئلۀ تنهایی |
اگر یادتان باشد در فصل ششم صدای اقیانوس را شنیدید و گفتم ادراک شما از پیرامون بر اساس تجربیات خودتان است. یعنی هرگز کسی دنیا را مثل شما نخواهد دید و هرگز مانند شما وصف نخواهد کرد. آن اتفاقی که ما در نهنگ فرافکنی میکنیم و میگوییم: «آخ او هم مانند ما تنهاست.» همینگونه تعبیر میشود. اصلا داستان منِ آدمِ تنهایی که دیگران من را نمیفهمند قصۀ روتین درمانگرهاست و حل مسئلۀ تنهایی یا درمان تنهایی از پیچیدهترین مسائلی است که روانشناسان، درمانگرها و حتی فیلسوفها با آن درگیر بودهآند.
خیلی از شما اروین یالوم را میشناسید. یالوم به برکت قلم شیوا و داستانگویی بسیار جذابش بین کتاببازهای ایرانی و فارسیزبان جا باز کرده است. آثارش ترجمهشده است و مترجمهای متعددی هم به سراغش رفتهاند. عدهای هم اساسا یالومباز هستند و از این کتاب به آن کتابش میروند. انصافا هم کتابهای عمیقی دارد زیرا مسائل روانشناسی را در قالب داستان تبیین کرده و واقعا خواندنی است.
یالوم و رواندرمانی اگزیستانسیال |
یالوم پیش از این داستانگوییها کتابی دارد که درواقع کتاب درسی اوست و تفکراتش را در آن توضیح داده است. مثالهایش را در قالب داستان بعدها منتشر کرده است. عنوان آن کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال است. کتاب به فارسی ترجمه شده و خیلی جاها درباره آن صحبت شده که شما میتوانید مقالات و ارجاعات و ورکشاپهای متعددی را به آن پیدا کنید.
از جملۀ شنیدنیهایش پادکستی به نام رواق است که در توضیح همین کتاب منتشر شده است. من هم از شنوندههای این پادکست بودم و چندده اپیزود از آن را شنیدهام. عزیزی که شناخت حضوری از ایشان ندارم و فقط شنوای پادکست ایشان هستم به نام فرزین رنجبر خیلی خوب این کتاب را توضیح میدهند و من هم یاد میگیرم. البته دربارۀ نگاه و اندیشههای یالوم تأملاتی دارم که این اپیزود جای گفتوگویش نیست.
نگاه یالوم به مسئله تنهایی |
یالوم در کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال به چهار رنج وجودی یا درد اصلی اشاره میکند. یعنی میگوید چهار چیز است که ما را در طول زیستن در رنج قرار میدهد. یکی از آنها مرگ است. دیگری جبر است. یعنی آن چیزی که آزادی را از ما سلب میکند. دیگری پوچی و بیمعنایی و چهارمی تنهایی است.
در نگاه یالوم یکی از انواع تنهایی، تنهایی وجودی یا اگزیستانسیال است. نمیخواهم در این کتاب غور کنم؛ پس از اصطلاحاتی که استفاده کرده است صرفنظر میکنم و بهجایش عدد میگذارم. یالوم در این کتاب از سه مدل تنهایی گفته است:
- تنهایی سطح اول رایجترین معنایی است که ما از تنهایی بلدیم. یعنی چیزی که بین من و دیگران حائل است. همانی که ما تجربه کردهایم مانند وقتی که رابطهای یا صمیمیتی را از دست میدهیم. ازدستدادنِ دیگری ما را با تنهایی سطح اول روبهرو میکند.
- تنهایی دیگری وجود دارد که سطح دوم است. این تنهایی چیزی است که بین ما و ما قرار میگیرد نه بین ما و دیگری. یعنی ما یک احساس، میل، شور یا خواستن درونی را کتمان یا سرکوب میکنیم. این تنهایی همچون حائل و پردهای بین ما و ماست.
معمولا آنچه که تحت عنوان تنهایی به زبان میآید یا مردم بابت درمان آن به درمانگر مراجعه میکنند یا از آن شکایت میکنند یکی از این دو سطح تنهایی است.
- اما تنهایی سطح سوم نه بین ما و دیگران و نه بین ما و ما است بلکه تنهایی سوم بین ما و دنیای پیرامون ما است.
یالوم تعابیر سنگینی هم از این سطح تنهایی دارد. میگوید این تنهایی به این معنی است که شما در صحرایی خودتان را یکه ببینید. خودتان و خودتان هستید. این تنهایی همان جایی است که میبینید هرگز نمیتوانید شما جای دیگری یا دیگری جای شما، بمیرد. او مثال مرگ را میزند اما همۀ مثالها را شما میتوانید تصور کنید…
هیچکس نمیتواند جای شما درد بکشد یا بفهمد یا تعالی کند. شما نمیتوانید به کسی بگویید: «من فلان موضوع را نمیفهمم. تو برو و جای من بفهم.» در مقابل همۀ آنچه که به درون شما برمیگردد فقط شما و شما هستید.
این مثالی که من الان برای شما میزنم مثال یالوم نیست و مثال من است. دقیق هم نیست اما میخواهم ذهن را نزدیک کنم. در ادبیات عرفی ما که با یک فرهنگ مذهبی در مدارس تربیت میشویم برای ما تنهایی قبر را توصیف میکنند.
تنهاییای که یالوم برای تنهایی سطح سوم توصیف میکند، گویی این قبر را از همین دنیا میبریم و تجربه میکنیم یعنی ما این تنهایی در قبر را، در قبر دنیا هم میکشیم. همانند وقتی که آدمها در قبرستان دراز به دراز افتادهاند و این سنگ از سنگ بغلی بیخبر است، در یک جامعه هم آدمها با همۀ تعاملاتشان باز هم در نهان خود تنها باقی ماندهاند و هرکس از قلب دیگری بیخبر است.
از همه تلختر این است که نمیتوان هر تنهایی را با داروی تنهاییِ دیگر درمان کرد. یعنی اگر تنهایی سطح اول با ارتباط سالم و صمیمی با کسی درمان میشود، با همان دارو نمیتوان تنهایی سطح سه را درمان کرد. همانطور که با داروی معده نمیتوان آبمروارید چشم را درمان کرد. هرکدام از این دردها درمان خود را دارد.
تلختر اینکه تنهایی سطح سوم هست که هست و درمانپذیر نیست. اینگونه آفریده شدهایم و وجود ما در این دنیا همراه با تنهایی وجودی است که به تنهایی اگزیستانسیال تعبیر میشود.
خیلی از دانشمندان صدای نهنگ 52هرتز را نماد تنهایی اگزیستانسیال انسان دیدهاند. آنچه در وجود شما سبب همذاتپنداری با نهنگ شد، همان تنهایی وجودی است.
باهَمان و تنهایان |
با تعریف یالوم از تنهایی جگرتان خون شد؟
واقعا داستان مواجهه با خودِ تنهایِ تنها، داستان سختی است. اگر آن نهنگ پیدا شده بود و عاقبتبهخیر شده بود ما اینجا یک آخیش و «پایان شاهنامه خوش است» گفته بودیم اما ته این قصه آنطور که ما دوست داریم تمامش کنیم نیست.
خود یالوم هم میگوید کسانی که برای درمان مراجعه میکنند وقتی با این تنهایی روبهرو میشوند فرو میریزند. این فروریختن ناگریز است. مثل درهم شکستن یک بنای سست است که باید درهم کوبیده شود. این تنهایی اگزیستانسیال انکارناپذیر است. حقیقتی است که فیلسوفان بزرگی دربارهاش بحث کردهاند و یالوم از آنها وام گرفته و در کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال به آن پرداخته است.
حال چه کنیم؟ این تنهایی را چه کنیم؟
این یک سوال وجودی است. سوالی که از وجود شما بر میآید جوابش هم در وجود شماست.
اما دلواپس نباشید این دفعه نمیخواهم بگویم شما را با سوال تنها میگذارم بلکه اینبار شما با سوال تنها بودهاید. میخواهم بگویم در کنار این تنهایی، واقعیت دیگری هم وجود دارد و این است که ما همه با هم تنهاییم. یک جمعیت تنها هستیم… دستهجمعی… هرکس خودش تنهاست اما کنار دیگران.
یک نوید تسلابخش به شما بدهم. خبر از کشف نهنگی است که تنهاست اما اینبار صدایش را انسان میشنود. شما هم میشنوید ولی برای شنیدن باید عمیقا سکوت کنید و عمیقا آهسته بشنوید.
آغوش باز کن… |
میدانم این غیرمتعارف است که در حین شنیدن پادکست شما رفتاری را انجام دهید اما لطفا در جایی بدون همگان و در آرامترین و دنجترین کنج ممکن بنشینید. لطفا چشمهایتان را هم ببندید. آنچه میگویم دقیقا تجربۀ شخصی خودم است زمانی که به این سطرها رسیدم. دوست دارم این مزه را با شما شریک شوم.
آرام نشستم و چشمهایم را بستم. در عمیقترین سکوتی که برایم ممکن بود بغلم را باز کردم…
آغوشتان را باز کنید… همان بغلی که سالهای سال بهسوی دیگران باز کردهاید و آنها را به سینۀ خود فشار دادهاید. همان بغلی که آدمهای دیگر را مانند بخاری داغ که در زمستان بغل میکنید به آغوش گرفت تا گرم شود و آنها را از گرمای خودش گرم کند.
آغوشتان را باز کنید… بازِ باز… آنقدر باز تا بتوانید نهنگی را بغل کنید.
میدانی که در درونت نهنگی هست که سالها صدایت میکند اما صدایش را نمیشنوی؟ چون در فرکانسی تو را صدا میکند که با هیاهوی پیرامون قابل شنیدن نیست.
میدانی این نهنگ از کودکی با توست؟ شاید سنی به اندازۀ سن نهنگ داستان ما دارد و نزدیک به سی سال است که پیام میفرستد اما نشنیده گرفته میشود. این نهنگ، خودِ خودِ توست. این نهنگ خودِ توست که هر وقت از تو خواسته تا «من» باشی گفتهای: «میخواهم دیگری باشم تا تنها نباشم.»
رفتی و دیگری شدی و با دیگری جوشیدی و نهنگ را تنها گذاشتی اما در عوض حالا بعد از سالها صدای نهنگ را میتوانی بشنوی و بغل کنی. حال این بغل را جمع کن و خودت را سفت بغل کن. نهنگ درونت را بغل کن و صدایش را بشنو.
من سکوت میکنم تا تو از الان تا هر وقت که میخواهی نهنگت را بغل کنی و صدای نشنیدهاش را بشنوی. به او بگو: «بالاخره صدایت را شنیدم.»
امشب تو دفتر زندگیتون کلی حال خوب نوشته شد آقای ایپکچی.
کلی حال خوبی که مسببشون شما بودین…
ممنون بابت انسانک
.
عالی بود،خیلی ممنون..
.سالیان سال صدای نهنگ درونمو شنیده بودم و پی به تنهاییش برده بودم.وولی بلد نیستم از تنهایی درارمش?
با درود
دوست من برای بیرون کشیدن و ابراز وجود به نهنگ درون فقط کافیه که ما از “من”کاذب دست بکشیم و یه جورایی مثل کروکورها فقط اجازه موجودیت به اونو بدیم!
مثل همیشه عالی و تأمل برانگیز. اکنون که مدتی است با رواق و روان درمانی اگزیستانسیال اروین یالوم کلنجار می روم، گویی این اپیزود برایم شکل دیگری داشت و چقدر خوب که باز هم می بینم مرزهای باورهایم هر روز در حال جابجا شدن است و ممنون که همیشه با تلنگرهایی که می زنی و پرسش هایی که طرح می کنی، یکی از عوامل پویایی و حرکت ذهن من هستی. تنت سلامت و روانت شاد. ??
دیروز درگیری سنگینی با پاره تنم داشتم و حالا فهمیدم که ما هم فرکانس نبودیم برای شنیدن هم و چقدر درد داره
صبح با ناراحتی و اندوه از خواب بیدار شدم لزینکه پس چرا این همه درس و کارگاه و کتاب بکارم نیومد تا بتونم حامی پاره تنم باشم و جوری رفتار کردم که اصلا فکرشم نمیکردم بعد برای تسکین دویدم له سمت انسانک جانم و اینجا روزی من بود ۵۲ هرتز و فهمیدم که من تنها نبوده و نیستم
ممنونم ازتون آقای ایپکچی
دلنشین بود
حسام عزیز ،ترا به نام کوچک خطاب می کنم ،،هرچند هر گز ندیدمت،،اما برای من ،این دیداری است، با عمقی کمی بیش از معمول ،، بعد از اولین سیلیِ کرونا که بیشتر ما را از خواب روزمرگی پراند ،،من هم مثل خیلی های دیگر در خانه ماندن را به دل پذیرفتم و فرصتی یافتم تا خود را مرور کنم ،،مرور با عمقی کمی بیشتر از معمول،حرفه ام معماری است و عاشق طراحی،، در روزهای پُر شده از حوادث کرونا ،هر صبح با پیاده رویِ چند ساعته ،خود را جلا می دادم و با پادکست هائی که دوستشان داشتم و دارم مسیر می کردم،،یکی از روزهای اولییه وقتی پادکست مورد نظرم در بین راه تمام شد ،،بصورت خودکار پادکست دیگری شروع به پخش شد،،یک موزیک گوش نواز و صدائی آشنا در خیال من،،و روایتی از گوینده با واژه هائی باز آشنا با خیال من،،پاگرد را گفتی و من مجذوب این واژه شدم،،و تعبیری که از این واژه بیان کردی ،،اول فکر کردم چون واژه ای معمار پسند است مرا جذب کرد اما نوع سخنوری و بیان عمق کلمات مرا با خود کشاند ،،و ترجیح دادم از سخن آغازینت با تو همراه شوم،،و تا امروز هر اپیزود انسانک را بارها و بارها مرور کردم و شیفتهُ نوع بیان و تعابیر و استدلال هایِ همگونی با خیالم شدم،،باور دارم که خداوند برای احساس آدمیان در طول زندگیشان فرصت هائی می آفریند که اگر هشیار باشیم ،،این فرصت ها را درک می کنیم و به حال و نشاط زیستنمان وصل می کنیم،،اگر هشیار باشیم!!!من این فرصت را دریافتم و با این مقدمهُ شاید خسته کننده در مقیاس متداول ،،خواستم از تو سپاسگزاری نمایم،،چون کمتر از این تنها به یک کامنت زود گذر شبیه می شد و مانا نبود،،،اپیزود ۱۲ و یا همان ۱۳ که در باب آبرو بود را شاهکاری بدون تکرار از تو به خاطر سپاردم،،چرا که تنها یک موضوع و مورد نبود که شاید تمام معانیِ نگاه انسانک به زندگی و زیستن برایم بود و به دل تحسینت می کنم،،،،در خاتمه برای آنکه صمیمیت من را خدای ناکرده به بساط دیگری نگیری ،،من از نسل دهه ۳۰ هستم و افکار اینگونهُ هم نسلان تورا عاشقانه و به دل میپسندم و احساس غرور می کنم،شاید میزان سنی که دارم مرا مجاب به اینگونه نوشتنِ خودمانی کرد،،شاید،، یکی از نوشته هایم به نام غربت را می توانی اگر دوست داشتی در پادکستم در شنوتو با نام پلاک ۲۲بشنوی فکر می کنم بیشتر مرا خواهی شناخت ..برایت آرزوی پایداری و نشاط و سلامتی دارم…ارادتمند حسین دنیاگرد راد
جناب دنیاگرد راد
اسباب سربلندی است که زمزمههای دقایق گوشه نشینی، مورد توجه قرار گرفته
امیدوارم یادگارهای ارزندهای از زیستن خود باقی بگذاریم
انسانک و دیگر هیچ…
مرحبا?
سلام اقای ایپکچی عزیز
ففط خواستم تشکر کنم بابت تک تک کلمات دلنشین و عمیقتون که در این پادکست عمیقا قلبمو لمس کرد . فهمیدم وقتی سراغ چیزی میری و دنبالش میکنی بعد از یه مدت از گوشه کنار زندگیت سرک میکشه خودشو نشون میده و این قسمت پادکستتون هم برای منی که در پی فهم اگزیستانسیال از اثار یالوم و رواق و دیگر متفکران بودم ،همین حکم رو داشت .امیدوارم که موفق و در حرکت و رو به رشد باشید همیشه .بی نهایت سپاسگزارم
سلام
خوشحالم از اینکه اپیزود مثمری بوده
در اپیزود بعد هم بیشتر در باب تنهایی اگزیستانسیال خواهم گفت
عشق ما را پی کاری به جهان آورده ست
ادب این است کا مشغول تماشا نشویم.
صائب تبریزی
سپاس و درود
سلام ممنون عالی بود باتاخیر شنیدم عالیی. فتیل موسیقی محمدیارف نزاشتین چرا
سلام
در کانال تلگرام انسانک آپلود کردیم
درود آقای ایپکچی
پادکست 52هرتز تجربه روحی فوق العاده ای رو برای من پیش آورد که بیانش در قالب کلمات نمیگنجه فقط میخواستم بگم خیلی خیلی سپاسگزااااااارممممم
خیلی خوشحالم از این تجربه 🙂
سلام جناب ایپکچی
من شنونده ی پادکست شما هستم همه ی اپیزودها عالی و شنیدنی ولی این اپیزود آخر خیلی دوستداشتنی وشنیدنی تر لطفا بیشتر درموردش صحبت بکنین.
سپاسگزارم
سلام
لطف شماست و اپیزود شانزدهم، ادامه خواهم داد موضوع رو
سلام جناب ایپکچی عزیز، من شنونده مشتاق پادکست فوق العاده شما هستم و بابت تمام زحماتی که برای تولید پادکست شریف انسانک میکشید بسیار بسیار سپاسگزارم?? بعد از شنیدن اپیزود ۱۶ فکر کردم که باید پیام بدم و از شما تشکر کنم بابت تحلیل زیبایی که از هستی و وجود داشتید، شما به زیبایی با روشن کردن چراغ معرفت به ما فهموندین که آنچنان هم تنها رها نشدیم در هستی، و کسی هست که بر ما حاضر است و در ما ناظر، این دیدگاه عرفانی کاهنده اضطراب وجودی تنهایی، مرگ، پوچی و آزادی خواهد بود…
و این پادکست عجیب من رو به خودم آورد، با اجازتون دانلودش کردم و واسه همه ی آدمهای دوست داشتنی زندگیم فرستادم.من برای فرار از این تنهایی چقددددر به خودم ظلم کردم، چقدددددر به دیگران خدمات دادم ، و راه رو عجیب اشتباه رفته بودم…من نهنگ تنهای درونم و بغل کردم. من به جان و دل پذیرفتمش.
تقدیم شما
تمام محتوای انسانک مشمول قانون کپی لفت است
هرچه هست پیش کش شماست …
سلام
تمرینی که در کتاب نیروی حال برای انجامش موفق نمی شدم که ما از این جهان هستیم و این موضوع رو در درون احساس کنم دقایق پایانی این پادکست سطح وسیعی از این هماهنگی یکی بودن و آرامش عمیق رو تجربه کردم
بابت به اشتراک گذاشتن این تجربه هامون از همگی سپاسگزارم
سلام
این کتاب رو نخوندم اما از اینکه تجربه خوبی داشتید بسیار خوشحالم
این کتاب تاثیر عمیقی تو زندگی من گذاشت چون تجربه مشابه با نویسنده این کتاب داشتم
باشد زمانی که دعوت شدین به خواندن این کتاب پاسخ تون رو از این هستی دریافت کنین
سلام
برای اولین بار با کلمه پادکست آشنا شدم و از بخت خوبم کلمه انسانک از بین پادکستها توجهم رو جلب کرد. لذتی که از این تجربه نصیبم شد وصف نشدنی است. فوق العاده هستید آقای ایپکچی. آرزوی سربلندی و موفقیت براتون دارم.
سلام
از بخت یاری ماست که آشنایی شما با پادکست با انسانک آغاز شده
چی باعث شد بعد شنیدن این پادکست به هقهقی بیفتم که به راحتی آروم نشد؟
مریم ریاحی
من هم
سلام
بی نظیر بود
میتونم به جرأت بگم امروز شکرگزار کرونا بودم که شما رو خانه نشین کرد تا پادکستی از جنس آرامش به گوشمون برسونید
ممنون از پیامبر هشدار دهنده ی کرونا و میکروفونی که هرچند ارزان خریده شد اما گرانبها ترین شنیده ها رو به گوشمون رسوند
و متشکرم که ما رو وادار به تأمل میکنید و با افکارمون تنها میذارید
سلام جناب ایپکچی عزیز.اولین پادکستی رو که شنیدم انسانک بود و به واسطه انسانک مجذوب پادکست شدم.ممنونم برای مطالب روزمره با عمق کمی بیشتر .از وقتی پادکست شما رو گوش میدم احساس میکنم زندگی رو بهتر لمس میکنم پسرم رو با لذت بیشتری میبینم و از ملالهای زندگی لذت میبرم برای اینکه یادآور تلاشی دوباره هست.این پادکست رو با چشم بسته گوش دادم و وقتی خودم رو بغل کردم به پهنای صورت اشک ریختم دلم برای خودم سوخت و ناخودآگاه جمله دوستت دارم رو چند بار تکرار کردم.
تنتون سالم و دلتون خوش .امیدوارم پادکستهاتون ادامه دار باشن و از شنیدن صدا و مطالب خوبتون با عمق کمی بیشتر از معمول لذت ببریم.
سلام بر شما
بسیار خوشحالم که انسانک پل ورود به جهان پادکستها بوده براتون و امیدوارم دستآوردها و تجربیات ارزشمندی به جا بمونه
عالی بود،منت دار شما هستیم❤
گوارای ِوجود
سلام
از اینکه با شما و پادکست های شما آشنا شدم بسیار خوشحال و خرسندم از دوست عزیزم” آرزو” سپاسگزارم که شما را به من معرفی کرد .
سالها پیش کتابی خواندم با ترجمه ی خانم علیپور ، کتاب برای گروه سنی کودک و نوجوان بود یعنی بازه سنی ۹ تا ۱۲،۱۳ اسم کتاب فکر می کنم بلندترین صدای نهنگ بود (متاسفانه شاید اسم دقیق نباشه آخه خیلی سال گذشته) و عجیب اینکه الان با شنیدن این پادکست تمام داستان از نظرم گذشت و حس واقعی نویسنده رو موقع نوشتن آن داستان احساس کردم.
عمیقا از شما سپاسگزارم و از این به بعد یکی از شنونده های همیشگی شما خواهم بود.
سلام جناب ایپپکچی عزیز
بعد از ۵۲ سال خودم را در آغوش کشیدم و برای اینهمه رنجی که نهنگ تنهای وجودم کشیده اشک ریختم.
بالاخره صدای منتظر و مشتاقش رو بعد از سالها تلاش و دربدریش شنیدم و باهاش همنوا شدم.
و متوجه شدم دلیل بیقراری بیگانگی با خودم بوده.
بسیار ممنونم از شما بخاطر این نگاه نو
تنهای تنها _ خودم و خودم
تنهاتر از انسان در لحظه ی مرگ
پادکست شما عالیه
سپاسگزارم
سلام. تجربه عجیب و فوق العاده نابی بود شنیدن صدا ی نهنگ درون .گرچه که شنیدن تنها فقط یک حس کوتاه مدت است.بقیه ش ارتباط برقرار کردن بیشتر هست و به قولی تعامل بیشتر و عمیقتر…ممنون به سبب این روشنگری …پایدار باشید
یه سوال ..
دلیل خاصی داره که تاریخ نوشته شده پایین اپیزودها به سال 98 هست؟
اشکال فنی افزونه نمایش تاریخ است و باید تصحیح کنیم
در پست اختصاصی هر اپیزود تاریخ صحیح نمایش داده میشه
سلام
اول سپاس بی کران از خورشیدم
بعد سپاس از شما
درود و سپاس
حرف زیاد است اما اولین جمله ای که میخوام بگم اینه که ندیده دوستتون دارم. به عنوان نمادی از یک انسان که نه تنها برای انسان شدن خودش که دیگران نیز حرکت میکنه. خیلی وقته که در نبرد بین بودن و شدن تقلا میکنم که بودن رو پیروز میدان کنم و شما همراهی شدید ارزشمند. تازه شما رو پیدا کردم. شاید اگه از اول مسیر بودم سرنوشتم امروز چیز دیگه ای بود ولی باور دارم هرچیزی به وقتش اتفاق میافته. حالم باهاتون خوبه. مانا باشید. بی نهایت سپاسگزارم. برای علی و مائده بانو خوشحالم که هم سفری مثل شما دارند.
سلام … از همراهی و محبت شما خیلی متشکرم
یاد گل رز معروفی افتادم که نیازمند ابن بود که بهش توجه بشه و حرفاش شنیده بشه ولی به بهانه ی گشتن برای بهتری فراموش شد و ریخت و من به نهنگی که سعی داره منو از این غم تموم نشدنی نجات بده هزاران بار عضرخواهی بدهکارم.
اپیزود ۱۵ اولین اپیزودی بود که از انسانک گوش دادم و بسیار لذت بردم،با خود تنهام شفاف تر روبرو شدم و لذت بردن از تنهایی خودم و ارزش بالای اون و قشنگی لذت بخش ترین حس زندگیو (تنهایی و لذت و آرمش داشتن با اون)تجربه کردن رو با این شفافیت بهتر درک کردم?
من روان شناسی خوندم شاید هزار بار تمام این مفاهیمو دوره کردم ولی شنیدنشون با بیان و تحلیل شما واقعا میچسبه اصلا گوشت میشه به تن آدم ?
سلام،کلمات قاصر از بیان وصف حس خوبی هست که از شنیدن اپیزود های شما داشتم و همچنین در تغییراتی که در عمق نگاهم به تمام محتویات موضوعاتی که مطرح کردید ،ازتون بابت بودنتون و این تاثیر که میتونید در پیرامونتون ایجاد کنید ممنونم.
ایجاد عمق بیشتر در افکار افرادی که توانمندی پذیرش و درک این عمق رو دارن و فقط امکان مطالعه و یا رسیدن به این سطح رو قطعا بدون شما ندارن،کار بسیار بزرگی هست که شاید کمترکسی بجز خودتون بتونه ارزشش رو درک کنه.
به نظر من تاثیرتون در پیرامون نه مشابه بطری که در آب دریا رها شده بلکه مشابه امواجی دواری که در اثر افتادن سنگ در آب ایجاد میشه و رفته رفته بزرگ و بزرگتر میشه ولی بدون کم شدن و محو شدن این امواج در تلاطم آب هست.
به عنوان یک پزشک امروز در روز آخر کاری سال ۹۹اپیزود پانزدهم شما رو (برای شروع )،دو مراجعه کننده مطبم(به عنوان توصیه پزشکشون)در سربرگ نسخه کرده و مهر کردم و حس خوبی که این کار بهم داد باعث شد که شاید این کار رو که برای اولین بار انجام داده بودم اگر اجازه شما هم باشه در آینده تکرار کنم،البته شاید برای هر کس با شروع اپیزود های مرتبط .
و بی صبرانه منتظر بازخورد و پسخوراند مثبت این افراد و تاثیری که من به واسطه شما خواهم گذاشت هستم.البته این پسخوراند از دهها دوستی که شما رو بهشون معرفی کردم و صحبتهایی که در رابطه با مطالبتون در هر اپیزود بین ما انجام میشد برام لذتی متفاوت وماندگاری بیشتر مطالب رو در ذهنم ایجاد میکرد.
مجددا ازتون ممنونم که در این جایگاه اینطور تونستید برای دیگران باشید و گذر زمان و نسلهانه تنها چیزی از این ماندگاری کم نخواهد کرد ،بلکه بر بزرگتر شدنش اثر خواهد گذاشت.
و همچنین ممنونم از دوست خوبم احمد خاتمی بابت معرفی شما
خیلی خوشحال میشم اگر پاسخی از شما به یادگار داشته باشم??
امین خاماچی
سلام امین عزیز …
قدردان وفا و محبت شما هستم. امیدوارم دستانت همواره پر از مرهم باشد برای آنانی که امیدوارانه به تو رجوع خواهند کرد
سلام
مدتیست که در باغهای درونم در حال گشت و گذارم…به کشف خود حقیقی نائل آمدهام و امروز در همان مسیر به انسانک رسیدهام…این اپیزود برای من دردی نداشت…چون روزی که بر اثر لمس تنهایی سطح یک، به فروپاشی رفتم، به قعر درههای ترس فرو افتادم…به کشفی نائل آمده و به اوجی دست یافتم که ناگفتنیست…من خود را و خدا را برای همیشه خواهم داشت و این کجایش تنهاییست؟ انسانی هست که صدای نهنگ را میشنود و خدایی هست که صدای انسان را… که تنهایی فقط در زاویهی دید از خود و از خدا بیگانه، جان خواهد گرفت…تنهایی فقدان است، فقدان خود و خداوند و کاش تنهایان عالم شیرینیِ یافتن خود حقیقی و حلاوت یافتن خداوند را بچشند و بچشند و بچشند…ممنون که این همه ژرف زیست میکنید?
سلام بر شما
از همراهیت خوشحالم و متشکرم بابت طرح دیدگاه
آقای ایپکچی سلام
همین الان اپیزود ۵۲ هرتز رو گوش دادم نمیدونم چه مدتی خودمو بغل کردم و به پهنای صورتم اشک ریختم و حق حق گریه کردم من تازه صدای نهنگه درونم رو شنیدم نمیدونید چه حالی دارم اولش غم و سنگینی، درد و غصه، حسرت نادیده شدن قدر ندونستن، برای دقایقی طوفانی داشتم و بعدش آروم شدم اشکهام اجازه نمیده بیشتر از حسم بهتون بگم دلم میخواد یه دل سیر بشینم قربون صدقه ی نهنگم برم، آقای ایپکچی برامون بمونید
سلام اقای ایپکچی الان این ایپزود را گوش دادم و خودم را بغل کردو و اشکهایم ارام ارام شروع به ریختن کردند خیلی عالی بود خیلی ممنونم
گوارای وجودتان …
سلام اقای ایپکچی مدرک تحصیلی شما چیه و در چه رشته ای درس خواندید که اینقدر بیان عالی و فلسفی و کاملی دارید خیلی دلم میخواهد بدونم
سلام
فلسفه را از نوجوانی و ابتدای دبیرستان آغاز کردم و در پاگرد اول داستانش را گفتم، رشته تحصیلی راهم اینجا نوشتم
سلام شبتان بخیر من چون تازه با شما اشنا شدم و از صفر شروع کردم به گوش دادن البته بعضی از ایپزودها را جلوتر گوش دادم مثل 29 30 15 و 16 و 10 ممنونم ازاسخگویی تان
حسام عزیز، از موقعی که دوستی متفکر، پادکست شما را معرفی کرده همیشه پیاده روی هایم را با شما رفته ام. من تازه رسیده ام به ۵۲ هرتز
پارسال شش روزی در بیمارستان پارس در بلوار کشاورز بستری بودم یادم هست وقتی ترخیص شدم و از در بیمارستان بیرون آمدم همه را می شنیدم درختان ، گنجشک ها ، چمن، گلها و آدم ها را
همه نتیجه در خود فرونشستن در بیمارستان و کم شدن سرعت زندگی بود
حسام عزیز،کلام شما را با تجربه زیسته خودم که ترکیب می کنم به عمقی فراتر از آنچه که شما در پادکست مطرح می کنید دست پیدا می کنم .
هر روز که خدا را شکر می کنم به خاطر آسمان، خورشید، نسیم،درختان،آواز پرندگان، شنوایی ام بینایی ام و …برای شما هم دعا می کنم.
بی نهایت سپاس از شما
بسیار سپاسگزارم جناب آقای ایپکچی این اپيزود رو با حال هوای تلخ ولی دلپذیری به پايان رسوندم، انگار داشتم از چیزی فرار میکردم که به یک باره جلوی پام سبز شد همینطور گیج و مبهوت ماندم .
حس کردم نوشتن چند خط شاید بتونه از این حس تنهايي کم کند
سلام،
خیلی عجیب به این اپیزود و پادکست انسانک رسیدم. خواستم خیلی تشکر کنم از شما. از اون روز تقریبا همه اپیزودها رو گوش کردم و این اپیزود رو چند بار!
پیروز و مانا باشید
عالی بود لحطه ی با نهنگ خودم گربه کردم .من هم حال ان نهنگ درک می کنم
ممنون
درود جناب ایپکچی !
من هم به لطف شما صدای نهنگ درونم را شنیدم. حالا در دهه ی چهارم عمرم در آغوشش می کشم.تادر سحرگاه آگاهی از کنارش جوان برخیزم.
سپاس که هستید.مانا باشید.?❤️
سلام انسانک. امروز21روز ازابتلای خانوادگیمون به کرونا میگذره و امشب خانواده اجازه دادن که به دیدنشون بریم و انبوه ظرفایی که پرازعشق آمده رو خالی برگردوندیم کرونا خیلی سخت بود ولی نه به اون اندازه که این2سال بدنم رو لرزوند وحشتم از کرونا تنهاییش بود و بی کسی. ولی این 21 روز هرچند به ظاهر تنها بودیم ولی اینقدر عشق از اطراف به سمتمون سرازیر کردن با انواع غذاهایی که با پیک میاومد با واریز پولها و با تماس های صوتی و تصویری زیبا و لحظه به لحظه که جای یک لحظه تنهایی باقی نموند. فوق تخصص ریه ای که هرلحظه پبام منو توی واتساپ میدید با حوصله راهنمایی میکرد به من میگفت که هنوز انسانیت زنده است بیشتر از همه ی تاریخ.
2روز بودکه میخواستم اپیزود15رو گوش بدم ولی هربار پلی کردم گفتی درتنهایی و با هندسفری
امشب سریع پناه بردم به رختخواب با عزم گوش دادنش و احتمالا خوابیدن وسط اپیزود ولی….
الان دقیقا 5:52صبحه گنجشکها شروع به خوندن کردن ولی من هنوز وسط حال نشستم ودارم به نهنگ تنهای درونم فکرمیکنم
نهنگی که45سال منو صدامیکرد ولی من از ترس تنهایی رهاش کرده بودم و دنبال نهنگهای دیگه ی اقیانوس بودم و هرگز هیچکدومشان نتونست اونجوری که دیشب این نهنگ منو بغل کرد و اشکهای بی امانمو پاک کرد منو بغل کنه و تنهاییمو ازم بگیره
حسام جان باورت میشه یک سال و نیم هست با انسانک آشنا شدم و تازه رسیدم به اپیزود 15.آخه من دوس دارم هرچیزی رو آنقدر مزه مزه کنم که با تک تک سلولهای بدنم یکی بشه
خدا به دادم برسه چندماه توی آبرو موندم حالا فکرکنم باید یک سالی اینجا لنگر بندازم وبا نهنگم عشق بازی کنم
ممنونم ممنونم ممنونم و تا قیام قیامت هرلحظه ازت برای این احیاترین احیای عمرم سپاسگذارتم
زنده باشی و سربلند نازنین
و من در آخر برای تمام من گریستم… نه برای زمانی که صدایش را نشنیده بودم… برای آن هنگام که خود را به نشنیدن می زدم…
سلام و درود جناب ایپکچی. خدا قوت. بسیار سپاسگزارم بابت این پادکستهای خوب و بسیار مفید. جسارتا این نقشه و مسیر تردد نهنگ تنها قابل بازیابی نیست. لطفا پیگیری فرمایید.
درود آقای ایپکچی بزرگوار….چقدر خوب که در این روزهای ملال آور درونم صدای شما را شنیدم و این پادکست ها را گوش دادم….
چقدر خوب که بیدار شدم و صدای 52 hz درونم را شنیدم….و چقدر خوب که از ناشنیده قرار دادن خودم بدر شدم…حال خودم را آرام آرام می شنوم….آن زن درونم که در آستانه چهل و دو سالگیست…
آن زن درونم که خسته از سرزنش های من است و نادیده گرفته شدن ها پیاپی…
امروز ۱۵ مرداد ماه ۱۴۰۱ دارم می بینمش….دارم می شنوم صدایش را…
چقدر بهش سخت گرفتم در این سالها….چقدر ملامتش کردم برای خوب اجرا نکردن نقش هایش…
نقش فرزندی.نقش همسری.نقش مادری….اما خودم چه شدم….نقش خودم برای خودم….چه خوب بود این لحظه های بیداری با تلنگر شما
صدای ۵۲ hz درونم را حس می کنم و می شنوم…بیدارم الان بیدار شدم.
سپاس
من تنها رو که تو برهوت تاریک دیدم متعجب بود که اومدم پیشش و شنیدمش مرسی اقای ایپکچی که گذاشتی صداشو بشنومش.مرسی یه دنیا ازت
سلام جناب حسام
چقدر جالبه که ما آدمها همه رو شبیه خودمون میبینیم قبلا درمورد نظر آدمها درمورد خدا به این موضوع توجه کرده بودم و امروز شنیدن این پادکست بسیار زیبا و برداشت هرکس از نهنگ و صدای نهنگ اونو تایید کرد. تنهایی چنان غمی برای ما آدمها داره که برای دشمنمون هم نمیخواهیمش چه برسه به نهنگ و سنگ و درخت و …. اما من اسم این نهنگ و گذاشتم نهنگ آزاد و همراهش انقدر لذت بردم و انقدر خوندم و انقدر رقصیدم و انقدر عشق فرستادم و عشق دریافت کردم که قابل وصف نیست . صدایی که توسط ما و موجوداتی که ما میشناسیم شنیده نمیشه دلیل نداره اصلا شنیده نشه…در مورد این اپیزود میتونم تا فردا حرف بزنم . با آهنگ زیبای نوازنده ی روسی هم رقصیدم رقص در آبهای بیکران دریا اونجایی که فقط آسمان هست و دریا و خندیدم و خندیدم و خندیدم. این حس خوبم رو تقدیم میکنم به شما خالق این حس
اینقدر گریه کردم دلم خون شد
سلام. من این پادکست رو در سال ۱۴۰۲ گوش دادم و در همین سال نظرم رو مینویسم.
من، همیشه عاشق تنهایی بودم و با تنهایی هام زندگی کردم. هرچند، این رو تصدیق میکنم که تنهایی در میان جمع، دردناکه، اما برای من تنهایی همیشه لذتی داشته که هیچ بودنی اون رو پر نمیکنه! البته به این معنا نیست که از وجود دیگران لذت نمیبرم، معنیش اینه که جای تنهایی من رو نمیگیرند.
میخوام این بار روی قشنگ سکه رو نشون بدم. من، خیلی برای تنهایی هام وقت گذاشتم. اونقدر که گاهی خودخواه به نظر رسیدم! اما پشیمون نیستم… از همه تنهایی خیابونگردی هام، از تنهایی یادگرفتن هام، تنهایی کتاب خوندن هام، تنهایی دونستن هام…
اما با همه ی اینها، به نظر من چیزی که باعث میشه دلت بخواد جای نهنگ ۵۲ هرتزی نباشی تنها نبودن نیست. بلکه دوس داری یه جایی نتیجه و ثمره ی تنهابودنت رو ببینی!!! دوس داری یافتههات رو توی جهان هستی به کار ببندی… دوست داری عالم و آدم رو آگاه کنی… و چه سخته، که کسی علاقه ای به اونچه تو از تنهایی آموختی نشون نده… و حس کنی چه تنهایی بیثمری داشتی…
چندین بار و در فواصل زمانی مختلف این اپیزود رو گوش کردم میشه گفت شاهکاری در پادکست فارسی
چقدر صدا و گفتارتون اندوهگین و حتی استرس زا بود! و چقدر داستان این نهنگ تنها که منم و آغوشی که باید باز میکردم و نکردم، تسکینم نداد. چقدر این در آغوش گرفتن های خود، تکراری و بیهوده ست و چقدر حالمو اصلا خوب نکرد این پادکست…
… انقدر دوست نداشتنی هست این خود برای ما، که حتی لایق بغل هم نمیدانیمشششش …
خشم داریم از وجودش
مثل بچه ای ناخواسته که زده به کاسه کوزه ی زندگیمان!
نه میتوانیم رهایش کنیم … نه میتوانیم در آغوشش بگیریم ….. خشم ما از اوست؟ از خودمان؟ از خدایش؟ …. از جه؟! چه کار کنیم!!
… انقدر دوست نداشتنی هست این خود برای ما، که حتی لایق بغل هم نمیدانیمشششش …
خشم داریم از وجودش
مثل بچه ای ناخواسته که زده به کاسه کوزه ی زندگیمان!
نه میتوانیم رهایش کنیم … نه میتوانیم در آغوشش بگیریم ….. خشم ما از اوست؟ از خودمان؟ از خدایش؟ …. از جه؟! چه کار کنیم!!